RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
[align=justify]سلام
میخوام چندتا سوال بپرسم
آیـــا حاضری کسی رو بکشی (جدا از مسئله گناه و تاثیرات بعدیش) بعنوان یک انسان حاضری؟
میتونی اینکارو بکنی باتوجه به حس انسان دوستی که داری؟
میتونی با خودت اینکارو بکنی؟
میشه آدم خودشو دوست نداشته باشه؟
چه استدلال انسانی برای خودکشی داری؟
میشه آدم دوست نداشته باشه بهتر از اونی که هست بشه؟
مگه آدم نسبت به خودش بی طرفه!؟
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
شما فقط شرایطی که برات فراهم شده رو دوست نداری، چرا سعی نمیکینی بجای صدمه زدن به خودت، شرایطت را بهتر کنی؟ منطقی تر نیست؟ آره سخته، اما بنظرت خودتم تا حدودی توی مقدمه چینی برای این مشکلات موثر نبودی؟
شما اگه دوتا از دندونات خراب بشه میری همه رو میکشی جاش دندون دستی میزاری یا همون دوتارو درست میکنی؟! میدونی ممکنه خانوادتم بعد از اقدام شما به این کار، از ناراحتی شما به همین کار فکرکنن؟
دونستن هم شجاعت میخواد هم شجاعت میاره...وقتی شما یه چیزی رو فهمیدی که بقیه اونو نمیدونن شما شجاع تر از بقیه میشی. منتها خیلیامون این شجاعت رو سرکوب میکنیم.
جالبه برای اینکه ما از شجاع بودن، میترسیم! آره ما از شجاعت دونستن و روبرویی با خیلی چیزا تفره میریم. درحالیکه نباید ترسید چون اون کسیکه میدونه از اون کسیکه نمیدونه هم قویتره و هم مسئول تر. و قویتر نباید از ضعیف تر بترسه. نباید دنبال ضعیفتر راه بیفته و خودشو با اون تطبیق بده. شما خیلی چیزا میدونی که اون دختر خانوم نمیدونه.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
(اینو در مورد آدمایی مثل دوست دختر شما عرض میکنم) : وقتی آدم اعتبار شناخت و آگاهی رو محدود میکنه به تجربه ی مادی یا شخصی یا نوعی و راه های دیگه شناخت و معرفت رو میبنده مثل راه تعقل، راه شهود باطنی، برهان و .... و پایه بدیهیات رو تخریب و منهدم کنه طبیعیه که هر چیزی ماوراء تجربه براش مشکوک و غیرقابل فهم میشه. و بعد چون خود ِ تجربه هم به تنهایی قابل توجیه نیست غیرقابل تحمل میشه.
چرا بعضیا معتقدن چیزایی که درباره مفهوم اخلاق، عشق و واقعیات دیگه گفته میشه واقعیت نداره؟ چرا میگن این جمله ها معنی ندارن یا معتقدن از یه واقعیتی حکایت نمیکنن؟ چرا میگن اینا همش الکیه و کشکه ...!؟
برای اینکه توی فرهنگ این آدم واقعیت و راه ارتباط با او مساوی است با ماده. و از نظر این آدما هرچی که مادی نیست وجود نداره! ... یا لااقل برای اینا وجود نداره! اینا آرمان و اخلاق و ارزشها رو خیال میدونن و نقطه مقابل واقعیت قرار میدن... بعضی وقتها حتی میگن هیچ دلیل عقلی به نفع اخلاق وجود نداره باید زرنگ بود!
قد ِ عقل ِ چنین کسایی خیلی کوتاه تره از قد ِ عقل پیش کسانیکه ارزش ها و اخلاق و عشق رو میفهمن! و چون نمیتونه خیلی چیزا رو بفهمه تعریفشم از واقعیت و عقلانیت تعریف محدودیه. و چون به هرچیز میخواد یه قالب مادیت بده هرموقع صحبت از فراتر از ماده میشه نمیتونه بفهمه و اصلا درک نمیکنه شما چی میگی. و این اعتقاد حداقل نتیجه ش بتدریج از دست دادن شعور تشخیص ارزش هاست.
این آدما اصل غریزی و اون ضروریتهای غریزی رو میفهمن اما اصل فطری و اخلاقی رو و توصیفات عقلی و ضروریات اخلاقی را نمیفهمن! ... هرچی که جسمیت داره و به ملموسات عینی مربوط میشه اینا راحت میفهمن. دیگه متوجه نیستن که آخرش آدم میرسه به یه گزاره ای که اون گزاره مستقیما مربوط میشه بـه همه وجود و سرمایه ما به عنوان یک انســـان!
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
اینهمه دختر توی این دنیا هست، حالا فقط همین یه دختر میتونست شمارو خوشبخت کنه ؟؟؟!!!
شما باید سپاسگذار خدا باشی که بهت قدرت تشخیص چیزایی داده که خیلیا این روزا اصلا تو فکرشونم نمیگنجه.
اصلا فلسفه زندگی اینه که چطور میشه ماده رو به معنا تبدیل کرد؟ چطور میشه هر کاری رو بصورت انسانی تر انجام داد نه بصورت حیوانی؟ وگرنه چه فرقی بین آدم و حیوون هست؟ بالاخره حیونام یه چیزی گیر میارن بخورن، یه جایی واسه خواب پیدا میکنن، به هر جفتی هم از روی غریزه مایلن!
درسته نجات همه بدست خداست اما خود ِ ما هم یه سهمی تونجات خودمون داریم!
انسان خیلی قدرتمنده، اما وقتی بخواد از قدرت هاش در جهت تخریبی استفاده کنه چه ارزشی داره!
همه صفات حتی خشمم خوبه اما سرجاش، آدم دیو ِ خشمشو اگه بکوبه تو سر غرورش خوبه اما وقتی بخوای یه جای دیگه بهش عرصه و میدون بدی میشه مثل اون غولی که اگه از چراغش اومد بیرون دیگه نمیشه مهارش کرد! مگه حضرت سلیمان همینکارا رو نمیکرد که دیو و انسان رو کنار هم جمع کرده بود. ما باید به قدرت و صفاتمون حکومت کنیم نه صفاتمون به ما. خدا که صدوبیست و چهارهزار پیغمبر بیخودی نفرستاد.
شما برید ماجرای دردهای ایوب رو بخونید. ایوب بین تمام پیامبرا تمثل دردهستش، اونهمه بلا سرش اومد، خدا مال و ثروتشو ازش گرفت، همه زندگیش و اسب و گوسفنداش توی آتیش سوختن، همه بچه هاش مردن، بیماری سختی گرفت طوریکه بدنش کرم گذاشته بود، همه ترکش کردن، و همه اینا توی 7 سال اتفاق افتاد!
و بخاطر قدرت صبر و ایمانش خدا همه اون بدبختیا رو ازش دور کرد، بیماریش خوب شد، خودش و همسرش دوباره جوون شدن، دوباره ثروتمند شد...شاید بگی ما که پیغمبر نیستیم خدا برامون معجزه کنه!
خوب اونام آدم بودن مثل ما، و از اون گذشته اینا همه رمز ِ ... به معنی اینکه خدا در جواب صبر و تلاش و ایمان آدم حتما پاداش بزرگی بهش خواهد داد.
از همه اینا گذشته شما برو به کهریزک و جاهای دیگه سر بزن. ببین چقدر آدم از کار افتاده و بیمار و تنها اونجاها میبینی! خیلیاشون روحیه شون واقعا حیرت انگیزه. خدا که مریض نیست بنده هاشو الکی اذیت کنه. به هرکی به اندازه توانش سختی میده!
اصلا برو به سایت دکتر مسیح دانشوری سر بزن حتما شنیدی سایت اهداء اعضاست. خاطراتشونو بخون. ببین چقدر بعضیاشون به خاطر همین نفسی که به رایگان به آدم داده شده، بخاطر همین نفسی که شما میخوای براحتی بگیریش ببین چند نفر میخوان اینو داشته باشن و نمیتونن!
خداروشکر کن که حداقل عزیزانت، خانوادت سلامت هستن، کنارت هستن، خیلی شرایط سخت از اینم توی زندگی وجود داره. وقتی خدا تورو ضعیف خلق نکرده از چی ضعف نشون میدی!
حتی مرگ هم که خدا خودش قسمت همه کرده گفته اونم به معنی فنا و نیستی آدم نیست. چیزی با مرگ تموم نمیشه! وگرنه که خدا بیکار نیست آدمو با اینهمه معرفت و حکمت و ظرافت خلق کنه بعد بیاد بزنه همه رو خراب کنه و همه رو نابود کنه!؟
[/align]
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iranboy
در زندگی کمتر روزهای خوش داشتم. همیشه سعی کردم شرایط خوشی را برای اطرافیانم فراهم کنم و خودم محروم شدم از شادی. اینکه میگم روزهای خوبی داشتم شاید بهتر بود میگفتم روزهای خوبی رو برای خانواده و دوست دخترم فراهم کردم اما خودم کمترین بهره رو بردم. ظاهری شاد و درونی غمگین داشتم . همیشه عاشق محبت و نیکی کردن به اطرافیانم بودم و کمتر کسی رو دیدم که قدر محبتم رو بدونه.
برادر گرامی گفتید که همیشه واسه دیگران زندگی کردین و خوشی رو واسه اونا فراهم کردین
واسه همینه که به بن بست رسیدین....چون هیچ وقت واسه خودتون زندگی نکردین و دیگران
هم بازخورد خوبی به محبت هاتون ندادن واسه همین دلسرد شدین...بیاید و این اخلاق بد رو
به جای خودتون بکشید و واسه خودتون زندگی کنید و خودتونو دوست داشته باشید...
یه مدت با این روش زندگی کنید قول میدم نظرتون عوض شه...شما الان فقط خسته شدین
از اون آدمی که همش فداکاری کرده...چرا واسه خودتون زندگی نمی کنید؟
اگه تونستید CD تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان رو بگیرید و گوش بدید...از اینترنت سفارش بدید
بهتون کمک می کنه یک انسان دیگه از نو بسازید و خودتون رو دوست داشته باشید و شاد
بشید...زندگی پر از زیباییهاییه که هنوز کشفش نکردین و انتظار شما رو می کشه
شاد باشید
همگی دعاتون می کنیم که خدا به حق حضرت معصومه که امشب شب میلادشه دلتون رو
شاد کنه عمیقا و لبتون رو خندون و قلبتون رو پر از یقین و مهر و نور خدای مهربون و آرامش.
موفق باشید و حرفای امیدوار کننده بزنید
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
باز هم درود
فدای همگی شما عزیزان. چقدر خوبه که یه همچین جایی هست تا آدم حرف هایی که به هیچکس نمیتونه بگه رو عنوان کنه تا هم از بار غمش کاسته شه و هم راهنمایی هایی رو بگیره که شاید در دنیای واقعی کمتر کسی پیدا شه حاضر باشه اینطور خالصانه راهنمایی کنه.
حال الانم بسیار عالیست. امروز یه اتفاق بسیار جالب در ابعاد معجزه برام افتاد و اون زنگ زدن دوست دختر سابقم بود که وقتی بهش گفتم چرا زنگ زدی برو با م... باش و خوش باش.. گفت اون خر کیه بابا.. من فقط یکی رو میخوام....! این ماجراها بیشتر شبیه فیلم شده اما به خدا قسم امروز تماس گرفت و خواست که با هم باشیم. اگر یکی این رو به خودم هم میگفت باورم نمیشد برای همین انتظار ندارم خیلی زیاد قابل باور به نظر برسه. حتی به دوست دختر برادرم هم زنگ زد و گفت به بنده بگه که نرم و باشم..! اما دیگه حاضر نیستم مسببان غم و اندوهم رو ببخشم. آسیبی بهشون وارد نمیکنم اما دیگه اجازه نمیدم وارد زندگیم شن. این خانم چیزی رو از من دیده بود که حتی تصورش رو هم نمیکرد که کسی پیدا شه اینقدر بی ریا و فقط به خاطر خودش بخوادش. خودم هم حس میکنم که در جملاتم به نوعی از خودم تعریف میکنم.. اما در این دنیای بی رحم به نظر من این نشانهء ضعفم هست که اجازه میدم اینقدر راحت با احساساتم بازی شه. پس تعریف از خود نمیکنم بلکه انتقاد میکنم.
امروز وقتی به مادرم نگاه میکردم که چطور با درد دستش عاشقانه سعی داشت برام خوراکی برای خوردن بیاره و ناراحت بود از اینکه چند روزی هست که خوراکم خیلی کم شده کمی به خودم اومدم. وقتی مادرم هنوز عاشقمه چرا من عاشقش نباشم و تنهاش بذارم؟! پا شدم صورت ماهش رو بوسیدم. مگه میشه آدم عشقش رو تنها بذاره ؟! خلاصه اینکه خیلی به ادامه دادن دارم فکر میکنم و فکر کنم تا ۲-۳ روز آینده خیلی حالم بهتر از این هم بشه.
اصلاْ فکرش رو نمیکردم ۱ شبه اینقدر نظرم نسبت به زندگی عوض شه. توصیه میکنم دوستانی که مشکلات بزرگی دارند و یا فکر میکنند مشکلات بزرگی دارند مشکلاتشون رو مطرح کنن تا هم کمی خالی شن و هم عزیزانی که بسیار با تجربه هستن تجربه گرانبهاشون رو در اختیارشون قرار بدن تا شاید باری از رو دوششون برداشته شه. هیچ وقت محبت شما عزیزان را فراموش نمیکنم. از تک تک مطالب شما کپی کردم و سعی میکنم هر وقت از زندگی بریدم باز هم رجوع کنم و بدونم هنوز چیزهایی در زندگی هست که بشه به امیدشون زنده بود و زندگی کرد.
الان که نگاه میکنم میبینم فقط در ۱ جمله بازگشت دوست دخترم به ایشان اشاره کردم.. فکر میکنم ذهنم خود به خود تصمیم گرفته دیگه بهش اهمیتی نده. هیچ چیز خوشایندتر از این نیست که کسی تنهات بذاره و جوری بره که همه پل ها را پشت سر خراب کنه.. به یکباره پشیمان شه و برگرده.. نمیدونم شاید باز هم نیتی در پس این درخواست داشته.. اما مهم اینه که دیگه من نخوامش.
به واقع لحظات تلخی در این ۱۰ روز داشتم که هر لحظه اش تنم رو میلرزونه. خدا رو شکر بعد از ۱۰ روز امشب حالم خیلی بهتر شده. کاش ۱۰ روز پیش اینجا مینوشتم و ۹ روز از عمرم رو با بیهودگی و غم نمیگذروندم. گرچه هنوز هم زیاد سر حال نیستم.. اما اصلاْ قابل مقایسه با دیشب نیستم.
از همگی شما گرامیان سپاسگذارم. واقعاْ جای تقدیر داره که اینقدر خوب به داد آدم میرسید و وقت گرانبهاتون رو بابت کمک به همنوع اختصاص میدید. امیدوارم همیشه در زندگی لحظات خوب و خوشی داشته باشید و لبخند آرامش هر لحظه تان باشد.
تک تکتون رو دوست دارم . دنیا محل بازگشت انرژی است و همانطور که خوبید و انرژی مثبت میدید.. این انرژی چند برابر به سوی خودتان باز خواهد گشت. :46::43::72:
************************************************** *********************
در آغاز راهم می خواهم زندگیم را به کلی دگرکون سازم
شاید دیر زمانی بپاید
شاید غمیگن شوم
شاید خطر در کمین باشد
و رنجهایم هردم فزون تر گردند
ولی با همه ی اینها
یقین دارم موفق خواهم شد
چرا که تو با منی
حامی من
در لحظات خوشی و نا خوشی
واین چه دلگرم کننده است
اونقدر همه چیز از دیشب خوب و سریع پیش رفت که باورم نمیشه. فکر کنم مصداق این جمله است :(همیشه تاریکترین لحظه شب نزدیکترین لحظه به صبح و روشناییست) :72::72::72:
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادرگرامی ازتصمیمی که گرفتی خیلی خوشحالم.مطمئن باش خداهم تنهات نمی زاره.حالاوقتشه یکم به فکرخودت باشی.وازجوونیت لذت ببری.وبه یادداشته باشی این لحظات عمرخیلی زودگذرند.همون خدایی که به فکرتوست بدون که به فکربقیه افرادخانوادت هم هست پس لزومی نداره بیش ازحدفداکاری کنی.:305:
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
iranboy عزيز
ازاينكه حال بهتري را تجربه مي كني خوشحالم و بهت تبريك مي گم
نكته اي به ذهنم رسيد كه فكر ميكنم بد نباشد آن را براي نازنيني فهيم چون تو مطرح كنم .
در زندگي هر آنچه كه اتفاق مي افتد حامل پيام و درس است . به نظرم نبايد در پي خوب و بد كردن افراد وماجرا ها باشيم . چرا كه اگر اين افراد و ماجراها نباشند ما درس نمي گيريم و بزرگ هم نمي شويم . هر چند كه دلشستگي را تجربه كنيم و .... قبول داري كه روزگار بهترين آموزگار انسان است ؟ و چه بسا در بسياري مواقع آموزگاري سختگير ....
پس اين سري ماجراها برايت حامل پيام و درس بوده . درست را بگير و مثل يك شاگرد خوب با نمره ي خوب و قابل قبول از مبحث درسي ات رد شو تا هرگز مجبور به پاس كردن مجدد اين درس در زماني ديگر و با افرادي ديگر نباشي .
اينكه ديگران چه هستند و چه مي كنند و ....به خودشان مربوط است اما اينكه ما چگونه ايم و چگونه عمل و احساس و فكر مي كنيم مربوط به بخش وجودي خودمان است و ما كاملا بر اين بخش نظارت و كنترل داريم و. ..............
اگر دوست دخترت رفت .........ببين چرا رفت ( با نگاهي منصف هم او را ببين و هم خودت را - اما اول خودت را خوب زير ميكروسكوب ببر)
و اگر بازگشت ..................ببين چرا بازگشت ( باز به خودت نگاه كن )
اگر در كار موفقي ..............ببين چرا
اگر در كار موفق نيستي ..............ببين چرا و از جايگاه كدام نقطه ي مشكل دار ي و............
( در همه ي اين بررسي ها خودت را به لحاظ فكري - احساسي و عملي با دقت ببين و اشتباهات خودت را تيك بزن و ............)
بهترين ها را برايت آرزو مي كنم چرا كه لايق بهترين ها هستي . :72:
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادر گرامی سلام
بسیار خوشحالم که یکی دیگه از بچه های همدردی به زندگی برگشت و هر روز که یکی از
بندگان خوب خدا رو می بینم که دلشون شاد میشه و از غمهاشون کم میشه خدا میدونه فقط
که چقدر انرژی می گیرم...خدا رو شکر که یک دوست دیگه به جمع صمیمی بچه های همدردی
پیوست..ان شاالله خود شما هم اوضاعت که بهتر شد شروع کن به راهنمایی دیگران و همدردی
با تازه وارد ها و کاری کنیم همگی که این محبت همه جا جاری بشه...تولدتون مبارک :72:
دوست عزیزمون ani هم که بسیار زیبا راهنماییتون کردن و اینکه میگن هر سختی روزگار به آدم
یک درس بزرگ میده حقیقتا همینطوره...داشتن یک برنامه خوب واسه ازین به بعد زندگیتون اونم
با این راهکار شما رو به لطف خدا به بهترینها میرسونه
امیدوارم در سایه حق پر از موفقیت و شادکامی باشید
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام برادرم
منو ياد 13 سال قبلم انداختيد . منم آدمي هستم كه هميشه سعي ميكنم ولو با به دردسر انداختن خودم به ديگران كمك كنم.يادمه 13 سال قبل به كمك يكي از دوستان سابقم نياز پيداكردم كسي كه به خاطرش رنج ها زحمات و سختي هاي زيادي رو تحمل كردم و بي شك در اون برهه از عمر مشكل تنها بدست ايشون حل ميشد . من ازشون كمك نخواستم( چون ذاتا سعي ميكنم مشكلاتمو خودم حل كنم و جز خداوند و يكي دونفر خاص نفهمن مشكل دارم) اما دوست نازنين و مهرباني كه مادر 4 فرزند تحصيل كرده و .. و.. بود مشكل منو بهشون گفت. فكر ميكنيد چه كرد؟ خيلي راحت شونه اي در هوا تكوند و گفت:" فعلا بهم مربوط نيست" دوستم با آزردگي پرسيد پس خوبي هاي و رفاقت هاي ملاحت چي؟- اون حركتي كرد كه همه عمر يادم موند. شونه اي توي هوا تكوند به بي خيالي ..و گفت:" پول خوبي هاي ملاحتو ميدم!" يه لحظه حس كردم زمان در اطرافم متوقف شد..در فشرده اي از زمان چيزهاي زيادي از خاطرم گذشت. عادتم نيست به كسي كمك كنم و يادم بمونه زندگي من شلوغتر از اين حرفاست اما اون لحظه خيلي چيزا يادم اومد..حس بدي بود.. انگار چاقوي كند و پنهاني داره توي قلبم فرو ميره و همه وجودم درد داره..چيزي نگفتم.. بلند شدم و با اون دوست مشترك( همون خانم كه مادر..) راه افتاديم. برنگشتم و به پشت سرم هم نگاه نكردم.و ديگر اون دوست كه چه عرض كنم دشمن عزيز رو نديدم.بعضي وقتا لازمه ديگه به پشت سرت نگاه نكني. و البته لازمه با زندگيت هرچه كه هست با شجاعت مواجه بشي. من اينو از دوست ديگر و نازنيني ياد گرفتم كه سالهاست در سختي و مسئوليت هاي فراوان زندگي ميكنه و تلاش ميكنه هر روزش بيشتر از قبل يادبگيره.
برادرم
قدرت و شجاعت انسان خيلي زياده اما اكثر ما از اين امر بيخبريم.مثل يه قدرت دونده اي كه درون عضلاتش پنهانه و فقط تو يه سر بالايي سخت اين قدرت رو ميشه..من براي سختي هام از خداوند صبر و قدرت خواستم و او هم به من داد.اگر تو هم بخواي خداوند بهت مي بخشه.اما در مورد مرگ. كمتر كسي يه كه در روز هاي سخت زندگي آرزوي مرگ نكرده باشه... من اما به عنوان آدم 40 ساله اي كه بسيار به مرگ نزديكه بوده و هم در گذشته زماني كه همسن تو بوده آرزوي مرگ كرده.. امروز بهت ميگه كه فقط زمان بده از اين روز ها چند ماه بگذره..و در اين بين خودت هم تلاش كن از اين غم بيرون بياي و توش غرق نشي..اين شعر مولانا يادت نيست؟
مرد غرقه گشته جاني ميكند
دست اندر هر گياهي مي زند
تا كدامش دست گيرد در خطر
دست و پايي مي زند از بيم سر
دوست دارد يار.. اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي..
حالا تو برادر خوب ما !
مي خواي همينطوري غم ها غرقت كنن؟نشد ديگه!:72:
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
درود به همهء شما گرامیان
mahi91 عزیز به روی چشم.. حتماْ دیگه میخوام بیشتر به خودم برسم. خوشبختانه مشکلی در رسیدن به مادیات ندارم و فقط سعی میکنم کمی احساسات را در خودم کنترل کنم تا زندگی به کام خودم تلخ نشود. خیلی ممنونم از شما :72:
************************************************** *****************************
ani / عزیز خیلی ممنونم از شما. شما به واقع از کسانی بودید که صحبت هایتان تاثیر بسیاری در من گذاشت. خیلی خوشحالم که عزیزی چون شما رو در کنار خودم دیدم. امیدوارم همیشه به بهترین ها برسید زیرا که شما و ما بقی دوستان لایق بهترین هستید. :72:
************************************************** *****************************
bahar.ghamgin/ از شما هم ممنونم که احساس همدردی کردید و محبتتون رو نثار بندهء حقیر کردید که کوچکترین شناختی از نزدیک از بنده ندارید. بسیار سپاسگذارم :72:
************************************************** *****************************
ملاحت1/ از شما هم خیلی ممنونم. داستان زندگی همهء ما تا حدودی شبیه هم هست و فقط شکل ظاهری مشکلاتمون متفاوته. امیدوارم شما هم سالیان سال با خوشی در کنار خانوادهء محترمتون زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید. :72:
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بنده خیلی زود از زندگی خسته شدم. شاید تنها دلیلش این بود که چند ماهی بود که حرفهایی در دلم سنگینی میکرد و حتی این اواخر دیگه با دوست دختر سابقم هم نمیتونستم مطرح کنم. چون تصور میکردم ایشان هم مشکلاتی برای خودش داره و لزومی نداره به بار مشکلاتش بیافزایم. خوشبختانه امروز حالم خیلی خوبه و راستش رو بخواید الان که فکر میکنم چقدر زود داشتم جا میزدم یکم شرمسارم. اجازه بدهید با یک شناسهء دیگر از این به بعد در خدمت شما باشم. زیرا که احساس خجالت بهم دست میده وقتی میبینم چقدر زود فکر رفتن به سرم زد. بنده سنی ندارم در قبال شما عزیزان و همش ۲۵ سالم هست.. اما باور بفرمایید از ۱۶ سالگی در مسیر زندگی افتادم و تا چشم باز کردم به دنبال ساختن زندگی بودم و اندک تجربه ای نیز دارم که اگر بتوانم در حد توانم که بسیار ناچیز است به کمک دیگر عزیزانی که به سایت میآیند و از زندگی خسته اند بشتابم.
این سایت و محبت شما هدیه بزرگی در بدترین لحظات زندگیم بود که شاید اگر اینجا را نمیافتم خدا میداند الان کجا بودم..؟!
از همتون سپاسگذارم و بهترین لحظات رو برای شما و عزیزانتون از خداوند عزیز خواستارم.
بنده با شناسهء جدید خدمت شما عزیزان میرسم و از وجود یکایک شما عزیزان بهره میبرم و اگر در جایی احساس کردم میتونم مفید واقع شم حتماْ به کمک و راهنمایی میپردازم.
همیشه شاد و سر بلند باشید...:72::72::72::46::43:
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
iranboy عزيز
نيازي به حس شرمساري نيست . هريك از ما در موقعيتي از زندگي حالات روحي را تجربه مي كنيم . زمين مي خوريم ......بلند مي شويم . مي دويم ..........خسته مي شويم ...........استراحت مي كنيم و .............تلاش مي كنيم .
اين معني زندگي است . براي هر يك از ما مقطع زماني و نوعش فرق دارد . در نتيجه ابدا احساس شرمساري نداشته باش .
و اما تغيير اسم كاربري اين انتخاب خود توست كه چگونه عمل كني اما اميدوارم از سر شرمساري اين كار را انجام ندهي .
به نظر من ما بايد خود را همانگونه كه هستيم بپذيريم ...انسان مجموعه اي از توانايي و ضعف است . اگر توانستي ضعفي را به توانايي تبديل كني هنر است و با افتخار و سربلند اين حركت را فرياد بزن و اجازه بده ديگران هم از تو درس بگيرند و بدانند كه غير ممكن است كه غير ممكن است .
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادر عزیزم
دوستان به قدر کافی سخنان ارزشمند گفتند و من هم استفاده کردم
تنها خواستم بگویم از همان روزی که به همدردی قدم میگذاری دیگر تنها نیستی، دوستانی هستند که می توانی درد دل کنی و راهنمایی های ارزنده بگیری.
برادر جان دهه بیست زندگی شاید مهم ترین دهه زندگی باشد که موفقیت ها و گاها شکست ها و اشتباهات در پی هم می آیند. تقریبا همه دوستان همدردی دردی دارند یا داشته اند .... همه ما روزهای ناامید کننده ای را تجربه کرده ایم و هنوز هم در حال تجربه هستیم ... من همیشه توصیه کرده ام و می کنم که سعی کن تاپیک های همدردی را بخوانی... تاپیک من و سایرین ... تا بدانی درد و رنج مختص تو نیست و خدا را شاکر باش که درایتی به تو داده که در این سن کم اینقدر بر اوضاع مسلط باشی و بتوانی کنترل کنی ...
ما همراهتیم