اقلیما جان دیروز من مشکل 0 و 1 بودن همسرم به دکتر گفتم
گفت این یه اختلال رفتاری و از شناخت غلطش از مسایل سرچشمه میگیره . گفت این کاملا" قابل اموزش و میشه حلش کرد
حالا انشا ا... طی جلسات مشاوره حتما" راهکارهارو میام به شما هم میگم
نمایش نسخه قابل چاپ
اقلیما جان دیروز من مشکل 0 و 1 بودن همسرم به دکتر گفتم
گفت این یه اختلال رفتاری و از شناخت غلطش از مسایل سرچشمه میگیره . گفت این کاملا" قابل اموزش و میشه حلش کرد
حالا انشا ا... طی جلسات مشاوره حتما" راهکارهارو میام به شما هم میگم
سلام دوستان
لیلا موفق عزیز، سلام
مرسی که حواست بهم هست، مرسی که به یادمی
دیدی که دوباره تاپیکمو قفل کردن،
مهم نیست، اینم یه جور همدردیه لابد
من دیگه تو این سایت نمیام چون بیشتر ازاون که مشکلاتم حل بشه، با کارهاشون مأیوسم میکنن
برات آرزوی موفقت بیشتر و شادی دارم عزیزم
بدونین همتونو دوست دارم و کمکهایی که بهم کردینو فراموش نمیکنم:46:
اقلیما جان
ببخشید که اینجا نوشتم ، اگه اومدن تاپیکتو بستن حلالم کن :43:
خداحافظ:72:
سلام صحرا جان
راست میگیی
وای خیلی خوشحال میشم که به منم بگیییییییییییی
اقلیما جان تمام راهکارها و صحبت مشاور حتما" میام تو تاپیک میذارم البته نمیدونم مدیر همدردی این اجازرو میدن یا نه ولی میگن چه کارایی بهم گفته مشاور انجام بدم که اگه بدرد هرکدوم از دوستان میخوره همه استفاده کنن
راجع به 0 1 حتما" مخصوص شما میام براتون میگم حرفا و راهکارهارو
امیدوارم زندگی هممون ددرست شه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
[size=large]با عرض معذرت از اقليماي عزيز
شميم جان فكر كنم دليل اينكه تاپيكت را بستند اين بود كه مدير همدردي ازت خواسته بود بعد از يك هفته كه برگشتي سايت يك كارهايي بكني و 4 تا پست بذاري ولي شما اين كار را نكردي. به نظرم يك تاپيك ديگه باز كن و نقل قول آقاي مدير را به اضافه 4 تا پستي كه ازت خواستند را بذار. و ادامه بده تا مشكلت حل بشه. %
منم از مدیر همدردی می خوام که به شمیم کمک کنه
من می دونم که چه قدر روحیه اش بد میشه وقتی شما تایپکش رو می بندید
هدف اینجا کمک کردنه نه ناامید کردن
فکر می کنم گاهی اوقات بعضی از مشکلات دیگه هیچ راه حلی براش نیست مثل مشکل من که باید نمام سالهای آینده عمرمو باهاش بسازمو فقط خونو دل بخورم
این اون راهی نبود که من برای زندگیم می خواستم
خواستم تغییرش بدم خواستم از زندگیم لذت ببرم
ولی مثل اینکه نمیشه
مثل اینکه دیگه دست من نیست
خسته شدم
تمام تلاش های من بی فایده است
اگه غر بزنم زندگیم خراب میشه
اگرم غر نزنم و خوشحال و خندون برم عادتشون میشه
اینگار کسی اینجا امیدی به حل این مشکل من نداره که نظری نمی ده.........:302:
سلام اقليما، خواهرم
اينجا فقط يك نفر اميدي به حل مشكل شما نداره، يه خانومي به نام اقليما كه به همه كمك مي كنه... نمي دونم چرا به شما سري نمي زنه و كمكت نمي كنه!
امروز چهار شنبه است... يه چهارشنبه تابستوني... و تمام غم دنيا اومده تو دل اقليما كه خدايا اين آخر هفته رو چي كارش كنم!!! احساس مي كنه چون يه كارهايي كرده و يه كارهايي نكرده... بايد همه چيز درست مي شده! اما نشده.. خب اين خيلي حس بديه! كلا احساس بدي رو ايشون تجربه مي كنه...اما از همه اينها بدتر نا اميديه! نا اميد نباش خواهرم! همه چيز بهتر مي شه...
البته همه اين داستان تقصير اقليما نيست!! قسمتي از اين داستان بر مي گرده به تربيتش... و بخشي از اين قصه بر مي گرده به تربيت شوهرش و اينكه شوهرش هم مهارتهاي زيادي در ارتباطاتش نداره... اما خب هر دو از نظر رواني به نظر ، فعلا، سالم هستند و فقط مشكلاتشون به همين عدم شناخت متقابل معطوف مي شه...
قبلا به اقليما روشهاي مراقبت از خودش آموزش داده شده و روشهاي گفتگو و اينكه چگونه بايد تغيير كنه اما در پست 17 اين تاپيك مي بينيم اقليما هنوز تغييرات رو احساس نكرده... البته ايشون خيلي تغيير كرده و اين تغييرات رو متوجه نيست!
چون انتظاراتش و روياپردازيش از زندگي مشترك كمي با حقيقت ماجرا فاصله داره... ما هيچ وقت نبايد انتظار داشته باشيم كه حقيقت زندگي ما شبيه روياهامون باشه... روياهاي ما، خيالهاي ما خيلي قشنگند... ذهن ما، ما رو به خاطر نرسيدن به اون ها سرزنش مي كنه! اما هر روز صبح وقتي چشممون رو باز مي كنيم... بايد بپذيريم دو تا راه بيشتر نداريم: يا بر گرديم و بخوابيم و رويا ببينيم... و يا با انرژي بلند بشيم و روياهامون رو دنبال كنيم...
سلام اقليما جونم
من هم با نظر جناب دانشمند موافقم عزيزم. به نظرم همه چيز خيلي بهتر شده.
به نظرم بيا يك مدت به قضيه امامزاده داوود يك جور ديگه نگاه كنيم. ببين همين چند وقت پيش ما كلي خرج كرديم تا رفتيم امامزاده و يك شب اونجا مونديم و از شهربازي اش هم استفاده كرديم. خيلي هم به ما خوش گذشت چقدر دلم مي خواست بيشتر اونجا مي موندم والان چقدر دلم مي خواد بازم بريم اونجا.
ببين عزيزم اصلا از اين حرفا منظورم اين نيست كه دركت نمي كنم ها. نه. (مي فهمم كه تو مي گي شايد من يكهفته جمعه دلم بخواد تا ظهر با شوهرم بخوابم يا اينكه برم سينما يا...............)
مي فهممت عزيزم ولي مي گم فقط يك مدت به قضيه امامزاده فقط به چشم خوش گذروندن نگاه كن. برو اونجا تمام اسباب بازي هاشون را سوار شو (مفتي:311:) و كلي خوش بگذرون. (واقعا خوش بگذرون نه ظاهرا)
باور كن بعد از مدتي شوهرت واقعا تغيير رويه مي ده ولي الان خيلي زوده اقليما خيلي زود.
ببين اقليما جون مردا وقتي ما تغيير مي كنيم و بلافاصله بعد از تغيير منتظر تغيير از سوي اونا هستيم و اين را ازشون درخواست مي كنيم. ديگه تغيير ما را به چشم تغيير نگاه نمي كنند بلكه به چشم گول زدن خودشون مي دونند (فكر مي كنند ما مي خواهيم گولشون بزنيم.) و بدتر مي شند. ولي اگه اين تغيير از سوي ما بي هيچ توقعي طولاني بشه و ادامه پيدا كنه ديگه اون را گول زدن خودشون نمي دونند و به تلافي اين تغيير رفتار خوب ما سعي مي كنند از راه هاي مختلف جبرانش كنند و گاهي اوقات هم تغيير رويه بدند.
به نظرم شما يك مدت بي توقع تغيير كن و واقعا با شوهرت در هر حالي و در هر جايي خوش بگذرون مطمئن باش بالاخره اون اين تغيير شما را بي پاسخ نخواهد گذاشت. فقط عجله نكن و بي توقع تغيير كن.
سلام مرسی که بازم تنهام نذاشتید
یه دفعه احساس تنهایی کردم احساس کردم مشکلم حل نمی شه
ولی الان خیلی خوبم
sci عزیز شما درست میگید من تغییر کردم اونم خیلی زیاد و اینو بی تعارف میگم که اگه کمک های شما و همدردی دوستان نبود نمی تونستم
دیروز داشتم تایپ های قبلیمو که برام گذاشته بودید و پرینت گرفته بودمو می خوندم و خیلی چیزا بود که یادم رفته بود و خیلی چیزا هم خوشحالم کرد که تونستم خیلی بهتر شم
اینم بگم همسرم هم که می بینه دارم تغییر می کنم خیلی بهتر رفتار می کنه و هوامو بیشتر داره
من هنوز دو مشکل بزرگ دارم یکی حساسیت زیادم یکی هم جمعه ها و روزای تعطیل
دارم رو خودم کار می کنم که مسئله و مشکل زندگیمو بیشتر بپذیرم و ولی این تلاش برای پذیرشم باعث شد افکارم بشه پست 17
کجا کارم اشتباه که به ناامیدی میرسم
وقتی می بینم تلاشام نتیجه میده لذت می برم و دوست دارم بیشتر تلاش کنم
ولی وقتی میبینم کاری از دستم بر نمی اد و تلاشی به ذهنم نمی رسه جز پذیرش موضوع ناامید میشم و دوست دارم بخوابم و تو رویا باشم تا بیدار باشمو ندونم چی کار باید بکنم
خیلی سخته آدم نتونه برای روزای تعطیلش برنامه ای جز رفتن به یه جا بریزه اگرم بخوام برنامه داشته باشم و به زبون بیارم بازم همه چیز شکراب میشه و لجبازی ها شروع میشه و اگرم نریم اونجا باید بمونیم خونه و عزا بگیریم که نرفتیم اونجا و صدام در نیاد و این جمعه و روز تعطیل نحسو یه جوری به شب برسونم........
از این روال یکنواخت خسته شدم
نمی دونم
خوشحال میشم اگه نظری داشتید بدونم بازم ممنونم
سلام لیلا جوننقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ممنون برای جواب خوبت
اره واسه یه هفته و چند روز خوبه ولی برای هر هفته نه
خوبه که اومدی اونجا رو دیدی کاش می گفتی می دیدمت
منم اون جا میرم سعی می کنم خوش و خرم باشم ولی خسته شدم از اونجا دیگه از محیطش خوشم نمی اد