نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
راستش این قدر مشکلات ریز و درشت و زیادن که دیگه واقعا خودمم نمیدونم اصل مشکلم از کجا شروع شد.
همون طور که گفتم با این دید بخون که می خواهیم مشکلات رو شناسایی کنیم
خانواده ها به خصوص خانواده ی من با این ازدواج مخالف بودن
عشق ما همیشه زبون زد عام و خاص بود
اما تازگیها (حدودا 6-7 ماه) تمام زندگیمون شده جر و بحث و دعوا.خواه ناخواه توی بعضی از این دعواها پای خانواده ها هم باز شده
ببین خانواده ها از اول هم ناراضی بودن >>> پس بحث در مورد خانواده ها رو کاملا میذاریم کنار
یعنی پدر و مادر تو ، برایت خیلی مهم و ارزشمند هستند و احترامشون هم به جا منتها شما فقط در حد احوالپرسی و دیدن با اونها هستی و
**مطلقا از مشکلاتت سخن نمی گویی
**مطلقا کمک هاشون رو چه مالی و چه احساسی و ... با کمال ادب قبول نمی کنی
(تبصره: به این قسمت بعدا میرسیم چون الویت زندگی شخصی تو همسرت هست )
حالا واقعا اگه یکی از من بپرسه خوب اصل مشکل چیه نمیدونم!
شاید بی پولی(من تک دختر بودم و وضع مالی خانواده امم خوبه وضع مالی خانوادهی همسرمم خوب بود اما حدودا 4 سال پیش پدرش فوت کرد و یه جورایی شیرازه ی زندگیشون از هم پاشید)
می بینی هنوز مشکلت را درک نکرده ای ، کمک کن با هم پیدایش کنیم
پیدا کردن مشکل خودش نصف راه حل هست!
بررسی کن آیا این وضع مالی رو به رخ همسرت کشیدی یا نه
بررسی کن ببین به خاطر وضع مالی خوبتون سر شوهرت منت گذاشته ای یا نه؟
(تبصره 1 : من مشاور و روانشناس نیستم و براساس تجربه ی شخصی خودم دارم راهکار می دهم
تبصره2: حتما نباید مستقیم به رخ بکشی و یا مستقیم منت بذاری توی رفتارت ، کلامت، لحنت، ذهنت دقیق شو ببین آیا این گونه بوده یا نه؟)
همسرم خیلی راحت و بدون عذاب وجدان به من دروغ میگه شاید خیلیهاتون بگین لابد تو یه جوری رفتار کردی که اون این کارا رو میکنه
ببین وقتی شخصی دروغ میگه به خاطر این هست که می خواد چیزی رو مخفی کنه
حال این مخفی کردن دلایل مختلفی داره
- کار خطایی انجام داده و می خواهد پنهان کنه که
>> خودش رو خوب نشون بده
>> ترس از توبیخ و تنبیه و سرزنش
-کاری کرده که طرف مقابل رو می رنجونه و چون تحمل رنجش و واکنش طرف مقابل را ندارد به دروغ متوسل می شود
- از روی عادت سعی می کنه همش مرموز باشه
- ازش سلب اعتماد شده لذا از طریق دروغگویی به لاک دفاعی پناه می برد
همسرم یواشکی از کارتم به اندازه ی پول مهمونی برداشته و به من نگفته در حالی که هم پول تو حساب خودش داشت و هم سر کار میرفت.
احساس ناراحتی تو ناشی از چیست؟
یواشکی پول برداشتن همسرت؟
پول گرفتن از تو ؟
خودش پول داشته ولی از تو گرفته؟
با خودت صادق باش، کدومش؟
عنوان کردی همسرت وقتی با اعتراض تو روبرو شده گفته ترسیدم پول کم بیارم
خوب دلیل بدی نیست منتها
حق با شماست و قبول دارم
اما تو یک زن هستی و زندگی ات رو نیز دوست داری لذا باید در تلاش باشی که زندگی ات رو بسازی پس
** لحن اعتراضت چگونه بود؟
**با ذهن مثبت اعتراضت رو مطرح کردی یا منفی
مثلا) عزیزم رفتم گردش حسابم رو از بانک بگیرم دیدم ازش مبلغی کسر شده، هرچی فکر کردم یادم نیومد کی گرفتم و کجا هزینه کردمش ! تو یادت نمیاد ؟ احتمال میدهم نکنه بانک اشتباه کرده
ببین تو کاملا واقفی که پول رو شوهرت برداشته ولی با این طرز گفتگو زمینه را باز می کنی تا او بتونه بهت اعتماد کنه و سخن بگه
** ذهن منفی: تو رفتی از حسابم پول برداشتی ؟ خودت که داشتی منهم که همه چیز رو مهیا کرده بودم لزومی نداشت بری از حساب من پول بگیری
این لحن حرف زدن باعث تخریب شخصیت مرد میشه و دقت کن نوعی منت سر مرد گذاشتیم !
بار آخرم که دیگه تحمل من تموم شده و دعوامون شده میگه چون دعوا میکنی نمیگم!(ولی من که از اول باهاش دعوا نمیکردم!).
دقت کنم ، نوشتی 7 الی 8 ماه هست که همه چی عوض شده
الان هم نوشتی شوهرت گفته دروغ می گم چون تو دعوا می کنی
بعد پاسخ دادی :من که از اول دعوا نمی کردم !
پس ببین هم او تغییر کرده و شیوه اش عوض شده و هم تو راه و روش دیگری متفاوت از ابتدا در پیش گرفته ای