RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
توی کتاب نیمه ی پنهان ماه که خاطرات غاده همسر شهید چمرانه خوندم که غاده تعریف میکرد که بمب های دشمن داشت میریخت رو سر مردم و شعله های آتیش معلوم بود. رفتم نزدیک و دیدم مصطفی داره آروم آروم گریه میکنه. گفتم چته مصطفی؟ گفت ببین چقدر زیباست. گفتم مردم بیچاره زیر بمب و اتیشن اونوقت تو میگی ببین چه زیباست؟!! گفت اینها رحمت خداست که دلهایشان متوجه خدا بشه و ....
واقعا همینه. مگه اگر به شهادت فکر کنید چه چیزش تو ظاهر قشنگه؟ اما بزرگترین آرزو . بالاترین مقام آدمیه. یاران امام حسین مگه شب عاشورا چهرشون از ذوق شهادت گلگون نشده بود؟
دقیقا میفهمم چی میگی. منم چنین حسی رو دارم. اواخر سال 87 . اوایل 88 افتاده بودم تو دور مطالعه ی کتابهای شهید مطهری و گوش کردن سخنرانی های دکتر شریعتی و خاطرات شهدا و ... بعد از انتخابات قاطی کرده بودم و همین حس رو داشتم و هنوز هم دارم.
خدا خودش به داد همه برسه و زود امام زمانمون ظهور کنه که طعم صلح و حق و عدالت رو همه ی جهانیان بچشن.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
[align=justify]هزاران نفر توی طوفان کاترینا به امر خدا مردن...!!!
همه اونا آدمای بدی نبودن، بالاخره بینشون آدمای خوبم بود ... اما چــــرا ؟
چون خدا هیچ نگرانی از مرگ هیچکس نداره چراکه همه رو به یک دم زنده میکنه.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
شاید هیچ واقعه ای تاثیرگذارتر از کربلا در تاریخ بشر نبود امام حسین(ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود، افسوس بجای افکارش زخمهاشو نشونمون دادن و بزرگترین دردش رو بی آبی نامیدن.
بیاد بیاریم حضرت زینب را توی زنجیر تو کوفه مقابل چشم مردم و ابن زیاد میخواد ازش اعتراف بگیره
حضرت زینب رو به کوفیا میگه : شما گل هستین اما گلی که در پهن روئیده است! (یعنی شما آدمای خوب ِ بدی هستین، یعنی میتونستین خوب باشین حرفای خوبی زدین اما با رفتارتون اینو نشون ندادین)
بعد میگه : شما مثل کنیزانی هستین که رو در رو تملق میگویند و بیرون ِ در با همه ساخت و پاخت میکنند! چنین جامعه ایی مستحق گریه های ابدیست. گریه کنید، برای همیشه! گذشته را با همه عظمت هایش به باد دادید و آینده ای هم بدست نخواهید آورد. ذلت و خفت از این پس سرنوشت شما خواهد بود و آنرا بدست خود ساختید. نمیدانید که این دختران که امروز به زنجیر کشیده اند کیستند؟! میدانید...نمیدانید جگر پیامبر بود که پاره پاره شد!؟...میدانید! پس این را نیز بدانید که خداوند در کیفر دادن شاید شتاب نکند ولی هرگز جنایت را بی مجازات نخواهد گذاشت! این را دیگر مطمئن باشید که این خون دامن گیر شما خواهد ماند!
ابن زیاد برای اینکه زینب رو تحقیر کنه باوجود اینکه میشناسدش میاد جلو و به مسخره میگه : این زنه کیه ...!؟
منتظره جواب از حضرت زینبه اما زینب سکوت میکنه.
دوباره ابن زیاد میپرسه : این کیـــه ...!؟ ... جوابی نمیگیره ...
دوباره به زینب میگه : زن، تو کی هستی ...!؟
دومرتبه حضرت زینب سکوت میکنه (یعنی تو اصلا آدم نیستی که من جوابتو بدم!)
بعد ابن زیاد خودش میگه : آهان شناختمت ! تو زینبی ...!
دوباره ادامه میده : الحمدالله خداروشکر که خدا شمارو ذلیل کرد...!! (یه جمله ای میگه که میخواد دوتا کار باهاش بکنه، یکی میخواد جبرگرائی رو پیش بکشه بگه خدا خواسته که شما به این وضع بیفتید و من این وسط جنایتی نکردم یعنی خدا مارو قسمت کشتن و بدبختی شما کرد و آوارگی شمارو قسمت ما کرد! یعنی یه جور تقدیرگرائی و توجیه مذهبی میخواد بکنه بگه همه اینا مشیت الهی بوده اما درعین حال هم عدل خدارو زیر سوال میبره، هم مسئولیت انسان رو در قبال کاری که انجام میده زیر سوال میبره، و هم عدالت و قیام حسین علیه ظلم رو میبره زیر سوال از طرف دیگه هم میخواد بگه خدا به انسان انقدر آزادی داده که هرکار دلش خواست بکنه! ... توی دید اول میخواد بگه خدا همه کاره ست و انسان رو نفی میکنه پس اگه اینطوره دیگه فرق آدم خوب و بد چیه؟ بهشت و جهنم چی میشه؟ ما اینجا پس چه کاره ایم؟برای چی اینهمه پیامبر فرستاد؟ توی دید دوم میخواد از اختیار و آزادی انسان بگه تا حدی که خدارو کلا حذف کنه بگه خدا دنیارو مثل ساعت کوک کرده رفته سراغ کارش و جهان الان در اختیار اون نیست! و قرآن جواب این تفکرو میده وقتی میگه لا تاخذه سنته ولانوم: خدا خوابش نبرده! بلکه همه چیز در کنترل خداست، درعین حال انسان مسئوله و تصمیم میگیره)
(حضرت زینب جوابی که میده از آزادی و حق انتخاب و مسئولیت انسان دفاع میکنه اما بدون اینکه بشرو از حوزه کنترل خدا خارج کنه)
ابن زیاد میگه : دیدی خدا با شما چه کرد ...!؟
زینب میگه : آری ... و چقــدر زیبـــا بـــود...! از خــداوند جز زیبائی ندیدیم. و من از خداوند متشکرم! آنان که رفته اند از روز ازل شهید بوده اند. آری خداوند مقدر کرده بود که در این راه چه کسانی و چه وقت و کجا شهید شوند! و انان نیز حکم خدارا با همه وجود آگاهانه و عاشقانه پذیرفتند. (یعنی شکست زمانی که در راه درستی باشه زیباست اما پیروزی وقتی در راه نادرسته زشته، یعنی خدا جنایت تورو مقدر نکرده بود اما شهادت اونارو مقدر کرده بود و حسین در کربلا شهید نشد چراکه او از ابتدا شهید عشق بود،یعنی کنترل جهان از دست خدا خارج نشد وقتی شما داشتین حسینو میکشتین! چون بعضیا میگن خدا اگه خدایی پس کجایی!؟ اما ما برای خدا برنامه نمیریزیم ... ما برای خودمون میتونیم برنامه بریزیم و ظرفیت برنامه ی خدا اونقدر بالاست که میشه حسین توش کشته بشه و درعین حال خدا تماشا کنه ... و حسین وقتی علی اصغر داشت رو دستش پرپر میزد گفت خدایا همه این صحنه ها چون پیش چشم تو داره اتفاق میفته زیبا و تحمل کردنیه)
و بعد زینب ادامه میده : وبزودی خداوند تو و آن مردان شریف را با یکدیگر روبرو خواهد کرد. و آن حکم بعدی خداوند است، شهیدان جنایت تورا بازخواست خواهند کرد و تو آن روز به چشم خواهی دید که تقدیر و مشیت خداوند چیست و چه کسانی براستی پیروز شدند و چه کسانی شکست خوردند ای پســــر مرجـــــانه!
(عمدا اسم مادرشو میاره که بگه تو برای ما خدا و الفاظ مذهبی نیار جانماز آب نکش چون مادرش زناکار بود و با مردای زیادی رابطه داشت و معلوم نبود بچه هاش مال کی هستن)
بعد ابن زیاد که تو منطق کم آورده بوده میاد یه ضربه عاطفی بزنه به زینب میگه : بالاخره هرچه بود این سرها جگر مرا حال آورد؟
زینب میگه : آری تو مارا کشتی. کینه ات را شفا دادی، اگر به همین دلخوش هستی باش، اگر این پیروزیست تو برنده ای...!
و بزرگترین مژده حسین به بشریت این بود : که تو نمیمیری! منو ببین که چطور به استقبال مرگ میرم و مرگ رو به هیچ حساب کردم ...! مرگ پایان کار تو نیست ...
اصلا یکی از وسوسه های شیطان که به دل آدم انداخت این بود که تو میمیری و نیست میشی و بعدم هیچی نیست! حالا برو هرکاری دلت میخواد بکن که بعداز این هیچ زندگی نیست!
اون زمان خدا آیه نازل کرد : أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا ؟ تو چقدر ساده لوحی بنده من؟ واقعا فکر کردی من تورو با اینهمه حکمت و معرفت خلق کردم که بزنم خراب کنم؟ تو خودت اینو قبول میکنی؟
حتی اگه این بزرگترین نوید شیطان به انسان راست هم باشه بازم مایه دلخوشی نیست چون نهایتش هرکی مگر چقدر میتونه تو این دنیا خوش بگذرونه!؟ بالاخره که میمیره و اگه بخواهیم بگیم همه چی با مرگ تموم میشه پس همه لذت ها هم برای خوش گذرونا تموم میشه ...
موفق باشی:72:[/align]
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
داملاي عزيز
در همه ما ترس وجود داره. ترس خوب اونيه كه مانع از اين ميشه خودمونو در مخاطره كوركورانه بندازيم.اما ترس از حد گذشته باعث فلج شدن زندگي آدم و كاهش لذت بردن از زندگي ميشه.
من هم در زلزله 69 زماني كه نوزده سالم بود به عنوان نيروي داوطلب به مردم كمك كردم.شوك ناشي از اونچه ديدم تا مدت زيادي با من بود. البته اضطراب نداشتم اما از اين كه زنده بودم و نتونسته بودم علي رغم تلاشم در يك بخش بيمارستاني جلوي مرگ اون همه انسانو بگيرم احساس اندوه و ناتواني ميكردم.ترسي مشابه ترس تو رو در بسياري از كساني كه بعدها در اون منطقه بهم مراجعه كردن لمس كردم.اما چند بار مگه زلزله با اين شدت اتفاق مي افته؟
داملاي عزيز
من تا به حال 8 بار تصادف كردم. (( كارم طوريه كه بايد با سواري آمد و شد كنم)دوبار تصادف بسيار شديد بود و زخمي هم نشدم( تقريبا)و ايمان دارم كه زندگي و مرگ من دست خداونده. ايمان دارم كه خداوند مراقب من و همه ماست. ايمان دارم كه ساقه شكستني زندگي من و امثال منو در هر طوفاني خداوند مراقبت ميكنه.
قبل از شروع كوهنوردي و صخره نوردي ترس از ارتفاع داشتم اما حالا كوهنوردي ميكنم و بعد از اتمام درسام ميرم صخره نوردي...من تلاش ميكنم مراقب زندگيم باشم اما بقيه اش با خداست. حرفاي من عام بود. اين كه ترس تو ريشه در چه داره نيازمند بررسي يه مشاور خوبه. منتظرم از روزي بنويسي كه تسليم ترس هات نيستي و تلاش ميكني با شجاعت با زندگي روبرو بشي.قربونت خواهرم :ملاحت.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
اراده ما و همه انسانها در امتداد اراده خداوند هست
تا او نخواهد برگ از درخت نخواهد افتاد
این دنیا هم دنیاد تضادهاست
تا ناآرامی نباشد آرامش چه معنایی پیدا میکند
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
دوستان عزیزم سلام
امروز خیلی خوشحالم.چون احساس می کنم امسال خیلی بزرگتر شدم.
دیروز زلزله ای به بزرگی 2/7 ریشتر شهر وان ترکیه رو لرزوند.قدرت زلزله به حدی بود که ما هم توی شهرمون به خوبی حسش کردیم.ولی تا 6 الی 7 ساعت بعدش نمیدونستیم کانون زلزله شهرخودمون نبوده.بگذریم.
اگه این اتفاق پارسال می افتاد بعید نبود درپی حس تکون خوردن،انقدر بترسم که تا ماهها از کارو زندگیم بیفتم.انقدر که حتی ممکن بودکارم به رختخواب بکشه(همونطور که قبلا کشیده بود).اما امروز با کمک شما دوستای خوب تونستم تا حدی به این باور برسم که وقتی نمی تونم چیزی رو عوض کنم همون بهتر که بپذیرم وبه زندگیم ادامه بدم.ونترسم چون "اون خدایی که تا الان مراقبم بوده ازاین به بعد هم خواهدبود." وهمچنین تونستم بپذیرم که هر اتفاقی هم بیفته شاکی نشم شاید که حکمتی درش باشه که من بی خبرم.واین برای شروع خیلی خوبه.خدایا تورا هزاران بارسپاس.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
سلام عزیزم
خوبی؟ دیشبو چطور گذروندین؟؟؟؟؟؟
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
پریماه عزیز توی پست قبلیم اشاره کردم که خوشحالیم به خاطر پذیرش این مسئله است.دیشب برای آدمای اونجا خیلی ناراحت بودیم.مخصوصا که اخبار ریز به ریز همه چی رو توضیح میداد.88 پس لرزه عرض 6 ساعت مسئله کمی نیست.
ولی خودم ساعت 5/10 خیلی آروم خوابیدم.وصبح به خاطر شروع یه روز دیگه خدارو شکر کردم.