كاملا با كيوان موافقم.
اونايي كه تو جمع خيلي عاشق و معشوقند متاسفانه تو خلوتشون اصلا نميتوني بشناسيشون.
همونطور كه قبلا هم گفتم خوش بحالتون. چقدر مشكلاتتون كوچيكه.
نمایش نسخه قابل چاپ
كاملا با كيوان موافقم.
اونايي كه تو جمع خيلي عاشق و معشوقند متاسفانه تو خلوتشون اصلا نميتوني بشناسيشون.
همونطور كه قبلا هم گفتم خوش بحالتون. چقدر مشكلاتتون كوچيكه.
دوستان سلام
باهاتون موافقم ولی من میفهمم دایانا چی میگه
شوهر منم شاید تو خلوت خودمون خوب باشه ولی تو جمع همیشه منو یادش میره
ولی دایانا جان نه فقط تو صحبت کردن، باز به تو، من که کلا فراموش میشم، معمولا در مقابل کل افراد حاضر در جمع احساس مسئولیت میکنه ولی در مقابل من نه، اصلا یادش میره من هستم
با تمام وجودم آرزو میکنم مشکلت حل بشه چون میدونم چه فشار روحی داره:43:
سلام دوستان خيلي ممنون از راهنمائيهاتون گاهي وقتها يه مشكلاتي به نظر كوچيكه ولي از لحاظ روحي اينقدر بزرگه كه آدم حاضره هر چيزي رو تحمل كنه به جز اين كار و
ميدونيد وقتي در جمع خانواده همسرتون بنشينيد كه همه دارن با هم حرف ميزنند و ما دوتا ساكت چه جوري ميشين اگه ديگران حرف مشتركي با ما داشته باشن كه خوب حرف ميزنيم ولي يكدفعه مثلا برادرش با خانمش يا دو تا برادرها باهم صحبت ميكننيدو يا پدر مادرش با هم حرف ميزنند من واقعا نياز دارم كه اين خلع از طرف همسرم پر بشه
ديدم نميشه خودم سعي كردم اين خلع را پر كنم اينطوري كه شروع كردم به حرف زدن باهاش كه آره يادت ديروز اينطوري شد و اونطوري شد ولي هر چي بگم فقط سرشو تكون ميده يا يه لبخند ميزنه وقتي تنهاييم بهش ميگم با من صحبت كن جواب بده حرف بزن چقدر وايستم ديگرانو نگاه كنم يا مجله نگاه يا تلويزيون بيا گرم باشيم اينقدر با هم صحبت كنيم كه بقيه نگن اين دو تا بيچاره ها حرف ندارن ولي فايده نداره تازه ميگه دوست ندارم جلوي بقيه حرفهاي خودمونو بزنيم ميرم خونه صحبت ميكنيم
اصلا ديگه برام مهم نيست منم اين دفعه در اين شرايط گير كنم ميرم تو حياط ميرم تو تراس بلند ميشم راه ميرم كه نباشم بهشم گفتم
اينقدر گاهي وقتها اذيت ميشم كه با بچه هاي جاريم كه دوقلو هستند همش مثل ديونه ها بازي ميكنم و خودمو سرگرم ميكنم حالا تصور كنيد وقتهايي كه اين دو تا بچه نيستن