-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
مشكلات شوهرتون (كه باعث مي شه به جدايي فكر كنين)چيه؟؟؟؟
مشكلات خودتون (كه باعث مي شه به جدايي فكر كنين)چيه؟؟؟؟؟
مشكلات مشتركتون (كه باعث مي شه به جدايي فكر كنين) چيه؟؟؟؟
شاغل ايد يا خانه دار؟؟؟؟؟؟
تحصيلات خودتون و شوهرتون؟؟؟؟؟
وضعيت مالي و اقتصادي تون ؟؟؟؟؟؟
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
من لیسانس هستم و همسرم دیپلم. من توی یه شرکت کار می کنم و همسرم شغل اش آزاده. مایحتاج اولیه مون به راحتی تامین می شه ولی شرایط قرطی بازی رو نداریم. فعلا خرج خونه با درآمد من تامین می شه و اجاره خونه رو همسرم تامین می کنه و همسرم معتقده که یکی دو سال بعد پس از اتمام کاری که شروع کرده یه پول کلانی در حد خرید دو تا خونه بدست میاره، که من هم تا حدودی فکر می کنم حقیقت داره.
همسرم آدم
کاری،
با گذشت،
مسئولیت پذیر و
مهربونه
در عین حال هم
بداخلاق،
ترش رو،
مغرور،
بی محبت،
پر رو،
بی تربیت و
از خود متشکره
چیزهایی که از همسرم می خوام نشون دادن علاقه مندیش به من، احساس رضایت از من، منو ندیده نگیره، من رو به دوستاش و خانواده اش ترجیح بده یا حداقل هم سطح قرار بده، از هر چی بی کلاسی و لات بازیه خوشش نیاد، ادای آدم های بی کلاس و لات رو در نیاره، پشت سر هم ضد حال نزنه، یک کم منو آدم حساب کنه
با وجودی که ما هر دو شاغلیم ولی خونه زندگیمون و همه کارهامون شده آرزوی همه. همیشه خونمون تمیزه، همیشه غذای تازه داریم، من به همسرم می رسم، همسرم منو می رسونه سر کار و به من می رسه، با هم توی مهمونی ها حاضر می شیم و احترام همدیگه رو توی جمع نگه می داریم و .... ولی به قول معرف بیرونمون مردم رو می سوزونه تومون خودمون رو...
توی زندگیمون یه محیط سرد و بی روحه، توی خونه تمیز می شینیم، غذای گرم و تازه می خوریم ولی دریغ از یه لبخند، همسرم یه جوری حال گیری راه میندازه، مثلا از غذا ایراد می گیره، گیر میده، دیر می کنه و زنگ نمی زنه، بعد از اینکه کلی گشنه منتظرش بودم میاد میگه غذا خورده دلیل اش هم اینه که خوب گشنه ام بود...، اگه یک دفعه خدایی نکرده وسط دیدن یه فیلم باشم با بی توجهی کانال رو عوض می کنه یا انقدر کلافه گیری می کنه، اگه مریض باشم غر می زنه که همه اش مریضی، اگه بهش بگم بریم بیرون میگه حوصله ندارم ولی اگه دوستاش زنگ بزنن دلش میخواد که بره، اگه لباس تمیز و مرتب بپوشم اصلا نگاهم هم نمی کنه ولی وقتی کثیف و نامرتب هستم می گه اینجوری قشنگ تری، هر وقت خوابش بگیره می خوابه منم باید بخوابم ولی اگه من خوابم بیاد همه اش غر می زنه که تو تنبلی. خلاصه نمی شه من همسرم رو پنج دقیقه ببینم و از دستش دلخور نشم
بی محلی، خرد کردن، عدم تایید، عدم پذیرفتن نقاط مثبت من، پر رنگ کردن نقاط ضعف من. اینها رو توی رفتارش حس می کنم و این باعث می شه که خرد، عصبی و افسرده بشم.
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
عزیزم
اول اینکه نقاط مثبت و منفی همسرتون در بعضی جاها با هم تناقض داره (مثلا مهربونی با بی محبتی). پس میشه روی نقاط مثبت کار کرد تا همش مثبت بشه.
دوم اینکه این ایرادهایی که همسرتون ازتون می گیرن می تونه دو دلیل داشته باشه: 1- همسرتون پیش شما اجساس می کنه که شما از اون سرترید. پس می خواد که احساس قدرت و تایید رو داشته باشه . که شما می تونید این حس رو بهش منتقل کنید تا دیگه وقتی پیش شماست دائم دنبال بهانه گرفتن و گیر دادن نباشه.
یا اینکه همسر شما ادم کمالگرایی هستش و کمتر چیزی اونو راضی می کنه که من احساس می کنم با خصوصیاتی که از همسرتون گفتید اینطور نیست.
نظر خودتون چیه؟
راستی شما حالا حالا ها برای بچه دار شدن وقت دارید. به نظرم الان وقتتون رو برای اماده کردن محیط خونه برای اومدن بچه صرف کنید یعنی سعی کنید اگر بچه ای قراره بیاد وقتی بیاد که عشق و تعاون زیادی بین پدر و مادر وجود داشته باشه تا کودک شما از شما رسم زندگی مشترک رو یاد بگیره.
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
دوست من هیچ زندگی بدون دعوا و مرافه و تلخی نیست
در مورد حرفای دلت تا حالا با شوهرت صحبت کردی ؟
بعضی مردها واقعا دنیای زنها رو نمیشناسن که باید کمکمشون کرد و یا اینکه ما صبور باشیم
خیلی از زنها هستن و میشناسم که از چیزایی که نوشتی رنج میبرن
پس مشکل تو تنها نیست
نوشتی خونه همیشه تمیز و غذا همیشه آماده و ...
عزیزم مگه باید غیر از این باشه ؟
واسه شاد بودنتون منتظر نباش تو محیط خونه رو شاد کن این مهمترین چیزی که یه مرد رو به خونه دلبسته میکنه
در مورد رفتار شوهرت که نوشتی لات بازی در میاره باهاش صحبت کردی ؟
خوب بعضی مردها اینجور رفتارها رو نشونه مردونگی میدونن و اون اینجوری عادت کرده و ممکنه به نظر شما بیکلاس بیاد
به نظر من با اومدن بچه زندگیتون خیلی شیرین هم میشه و شما هم حسابی سرتون گرم میشه و دیگه روی رفتارهای همسرتون زوم نمیکنید
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
نظر من اینه که همسرم این الگوی رفتاری رو از خانواده اش یاد گرفته. منظورم بی تربیتی و بی ارزش کردن کار دیگران، ایراد گرفتن و غیره هست. برای همین هم هر وقت که من می خوام در راستای بهبود زندگیمون و یا شاد کردن محیط خونمون کاری کنم بدتر می شه چون اون جبهه می گیره و سعی می کنه کار من رو بی ارزش کنه.
با وجود اینکه این چیزها توی خانواده ما کاملا برعکسه و همسرم هم می بینه و متوجه هست که این کارها رو نباید انجام بده ولی خیلی وقتها از روی عادت این کارها رو می کنه.
خیلی دلم می خواد در مورد اینها باهاش صحبت کنم ولی من اصلا صحبت کردن باهاش رو بلد نیستم.
مثلا همین دیشب همسرم همه اش با بهانه گیری، بی محلی، بی تربیتی و بی ارزش کردن کارهام اعصاب منو خورد کرد. من هم جواب اش رو ندادم ولی با هر حرکت اش از خوشحالیم کم می شد تا اینکه به ناراحتی تبدیل شد و دیگه نتونستم تحمل کنم و با قیافه آویزون و بغض کرده تصمیم گرفتم برم بخوابم که نبین ام اش.
چند دقیقه بعد احساس عذاب وجدان کرد و اومد دنبال ام (تناقض رفتاری که می گم اینه، اولی بی محبتی بعد مهربونی) اول اش سعی کرد باهام حرف بزنه ولی بعد گیر داد که چرا ناراحت هستم. انقدر اصرار کرد که خواستم باهاش صحبت کنم ولی توی همون دو سه جمله اول عصبانی شد و بد و بی راه گفت و از اتاق رفت....
من که تا اون موقع فقط ناراحت بودم حالا دیگه عصبانی شدم. وقتی دیدم آروم نمی شم خواستم برم دوش بگیرم تا شاید کمی آروم تر بشم. اون هم که دوباره عذاب وجدان گرفته بود اومد دنبال ام و منو صدا کرد، من هم از حرص ام جواب اش رو ندادم اون هم نگران ام شد و در حمام رو با ابزار باز کرد.
این بار دیگه به حد انفجار رسیدم و حسابی دعوا و داد و بیداد و بزن و بشکن :101::102:
نمی دونم این مشکلات قراره برطرف بشن و ما قراره تا ابد با هم زندگی کنیم یا قراره بد و بدتر بشه تا اینکه از هم جدا بشیم. خیلی دوست دارم زودتر تکلیفمون روشن بشه :325:
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
ابر بهاری عزیز
تا وقتی نتونستی به زندگی و همسرت اعتماد کنی بچه دار نشو.
موضوعاتی رو که در پست قبل مطرح کردین ، در سالهای اول ازدواج غیر عادی نیست. مهارتهای ارتباطی تون کمه ، خرده دلخوریها تبدیل به انفجار میشه. روشی برا حل مسائل زندگی پیدا نکردید. با آموختن مهارتها ، خصوصا مهارتهای کلامی حتما مشکلاتتون حل شدنیه.
همسرتون هم خیلی عجول هستن برا حل شدن این مشکلات.
واگه میخوای مشکلاتتون حل بشن ، فکر جدائی رو از سرتون بیرون کنید.
یه جستجوی ساده درمطالب تالار ، مقالات و موضوعات جالب و کاربردی در خصوص بالا بردن مهارتها رو به شما معرفی میکنه.
اما یه شاه نکته در بهبود روابطتون:
الان اگه از او هم بپرسی میگه ابر بهاری اصلا منو نمیبینه.
"اگه می خوای آدم حسابت کنه ، تو هم در گفتار و رفتار و باور آدم حسابش کن"
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
ابر بهاری عزیز؛ میشه برامون یه مقدار جزئی تر بگید که ایشون چه کاری کردند که "همین دیشب همسرم همه اش با بهانه گیری، بی محلی، بی تربیتی و بی ارزش کردن کارهام اعصاب منو خورد کرد. "؟
"اول اش سعی کرد باهام حرف بزنه ولی بعد گیر داد که چرا ناراحت هستم. انقدر اصرار کرد که خواستم باهاش صحبت کنم "
وقتی ایشون اومدند که با شما صحبت کنند؛ علت ناراحتی شما رو پرسیدند؛ و اصرار داشتند روی این موضوع؛ نکته ی بعدی به عهده ی شماست که چقدر مهارت داشته باشید، و چطور صحبت کنید که هم ناراحتی تون رو بیان کرده باشید و هم
"توی همون دو سه جمله اول عصبانی شد"
و هم همسرتون رو عصبانی نکرده باشید!
ببینید من حدس می زنم دو سه جمله ی اول شما، یا ایشون رو مقصر کردید، یا انتقاد کردید یا ایراد گرفتید، یا سرزنش کردید و اصلا از احساسات خودتون نگفتید، به همین دلیل همسرتون از صحبت با شما عصبانی شدند!
"وقتی دیدم آروم نمی شم خواستم برم دوش بگیرم تا شاید کمی آروم تر بشم."
آفرین کار خوبی کردید که برای آروم تر شدن اوضاع تغییر موقعیت دادید؛ اما
"اون هم که دوباره عذاب وجدان گرفته بود اومد دنبال ام و منو صدا کرد"
این نشون میده که همسر شما آدم با وجدان و البته احساساتی و مهربونی هست و البته شما رو دوست داره که نمی خواد ناراحتی شما رو ببینه! اما یه کم عجوله و شما هیچ وقت براش روشن نکردید که " عزیز دلم! وقتی من ناراحت یا عصبانی هستم؛ لطفا یک ربع یا بیشتر و کمتر تنهام بذار تا یه ک آرومتر بشم و بعد سر فرصت با هم صحبت کنیم"
"دیگه به حد انفجار رسیدم و حسابی دعوا و داد و بیداد و بزن و بشکن "
دعوا و دادو بیداد و بزن و بشکن هم، نتیجه ی یه فرآیند غلط بوده که شما و همسرتون طی کردید و بهش دامن زدید و با بی مهارتی تون؛ به همدیگه نشون دادید در عین اینکه همدیگر رو دوست دارید، نمی تونید بدون هم زندگی کنید، می تونید توی زندگی کاری کنید که از هم متنفر و شاید هم بیزار بشید!
"اومد دنبال ام و منو صدا کرد، من هم از حرص ام جواب اش رو ندادم اون هم نگران ام شد و در حمام رو با ابزار باز کرد."
بهتر بود مثل یه آدم عاقل جوابش رو میدادید. می تونستید با لحنی که نشون بده شما ناراحت هستید جواب ایشون رو بدید! البته شما به روش کاملا غلط خواستید که از همسرتون توجه منفی دریافت کنید، و این بسیار مخربه!
ایشون نگران شما بودند و با ابزار در حمام رو باز کردند که نکنه برای شما اتفاقی افتاده باشه و شما تنها بخاطر اینکه از دستشون عصبانی بودید؛ آن هم به دلیلی که برای همسرتون مشخص نکردید، کار ایشون رو با کاری به مراتب بدتر جبران و تلافی کردید!
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
ممنون از شما که با صبر و حوصله و اینطور دقیق منو از نظرات و راهنمایی هاتون بهره مند می کنین
یه سوال داشتم می خواستم بدونم تا چقدر باید صبر کنیم که بفهمیم به هم اعتماد داریم یا نه؟ 2 سال؟ 10 سال؟ 100 سال؟
به خدا من آدم حساب اش می کنم. به خدا من براش می میرم. یک دقیقه هم تنهاش نمی ذارم. هر کار کوچیکی که می کنه کلی تحویل اش می گیرم و ازاش تشکر می کنم...........
دیشب دیر اومد خونه و زنگ هم نزد و خبر هم نداد وقتی اومد خیلی خسته بود برای همین من به روش نیاوردم. از در که اومد یه سلام با لبخند زورکی کرد و پیچید رفت منم همین جور هاج و واج جلوی در وایستاده بودم. بعد که دست و صورتش رو شست و اومد براش جا باز کردم که بشینه پیش ام ولی نشست اون ور تر (شاید بگید اینها اصلا مهم نیست ولی تا حالا شده دستتون رو دراز کنید که دست بدید و طرف عمدا دست نده؟ چه حسی پیدا می کنید؟) من باز به روی خودم نیاوردم. بهش با خنده گفتم که یادت رفت زنگ بزنی؟ اون ام که انگار هیچ وظیفه ای نداشته باشه گفت چه زنگی؟! انگار نه انگار من چشم انتظاراش بودم!. بعد شام رو آوردم که خیلی حرفه ای و کارت پستالی درست اش کرده بودم ازام پرسید چطور درست اش کردی و بعد که براش توضیح دادم گفت اون یکی مدل اش بهتره (البته اگه اون یکی مدل هم بود می گفت این یکی مدل بهتره) باز هم به روی خودم نیاوردم و اون باز هم آخرش ایراد بنی اسرائیلی گرفت. بازم چیزی نگفتم. چند دقیقه بعد پرسید از قرار مسافرتمون پرسید و فهمید که تعطیلات هم هست و گفت چون ترافیک می شه من اصلا نمیام (حالا خوداش کشته مرده مسافرته ها، توی بدترین حالت هم هر کی بهش بگه بریم مسافرت می ره) دیگه کم آوردم و ناراحتیم تابلو شد و بغض کردم (البته اگه این بار هم به روی خودم نمیاوردم انقدر گیر می داد که بالاخره ناراحت شم) بقیه اش رو هم که خودتون می دونید دیگه...
راستی وقتی ازام پرسید چرا ناراحت شدی بهش گفتم از نظر تو از وقتی اومدی خونه چیکار کردی؟ اونم گفت هیچی اومد سلام علیک کردم، دست صورتم رو شستم، گفتی بشین ام پیشت ولی چون خسته بودم گفتم نمی شینم (اصلا یک کلمه هم حرف نزده بود!!!!) و بعد هم شام خوردم.
بهش گفتم از دید من تو که اومدی..... و بعد دو سه جمله از حرف های بالا رو نزده بودم که پاشد و هر چی خواست گفت و رفت........
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
عزیزم این خیلی خوبه که فهمیدی علت رفتارش چیه (عادت در خانواده خودش ). پس میتونی عادتهاش رو کم کم عوض کنی.
گفتی بلد نیستی چطور باهاش حرف بزنی. فکر می کنم منظورت این بود که بلد نیستی چطور ازش انتقاد کنی. خوب برای انتفاد کردن باید اول ازش تعریف کنی بعد انتقاد یا ناراحتیت رو بیان کنی. اون هم به این طریق که دنبال مقصر نباشی بلکه به دنبال حل مساله باشی.
مثلا در مورد خاص دعواتون می گم خودت تعمیم بده برای شرایط دیگه و وقتی تنها هستی تمرین کن. وقتی اومد سراغت تا از دلت دربیاری همون چیزی که تو ذهنت اومد و به ما گفتی رو بگو . بگو قربونت برم که اینقدر دل مهربونی داری که نمی تونی ناراحتی منو تحمل کنی و همیشه به خاطر همین اینقدر دوستت دارم(از خصوصیت خوبش تعریف می کنی). راستش وقتی دیر اومدی نگرانت شدم (کسی رو مقصر نمی کنی). دوست داشتم دلیلش رو بدونم تا احساسات منفی ای که درونم بوجود اومده بود از بین بره اگرچه همین که سالم اومدی برام کافیه.
بعد بذار اون حرف بزنه. و حرفهاش رو تایید کن و از توضیجش تشکر کن. یک جوری کلا باید بیاندازیش تو شرمندگی.
بعد در مورد غذا می گفتی که اره گفتم این نوع غذا رو هم امتحان کنم تا تنوعی رو داشته باشیم. ممنون که نظر دادی. همیشه نظراتت برام مهم بودند و سازنده. ولی اول که نظر دادی من احساس کردم داری انتقاد می کنی. برای همین یکم ناراحت شدم. و ....
ضمن اینکه برای بهبودی زندگیت بهتره اولتیماتوم نذاری. به نظر من شما سعیت رو اول برای اینکه زندگیت درست بشه بکن اگر دیدی داره زندگیت تغییراتی می کنه اونوقت خودت متوجه می شی که با توجه به روند تغییرات کی زندگیت به اندازه کافی برای اومدن بچه روبراه است.
موفق باشی.
-
RE: بچه دار شدن یا جدایی
من نامردی کردم یه چیزهایی رو بهتون نگفتم.....
داد و بیداد و بزن و بشکن رو من راه انداختم و اون هیچ جوابی نداد. انقدر عصبی شده بودم که دستام مثل کسی که پارکینسون شدید داشته باشه می لرزید هم اونو زدم هم خودم رو زدم هم یکی دو تا وسیله این ور اون ور پرت کردم ولی اون هیچی نگفت... بعدش هم رفتم توی اتاق و اون هم چند دقیقه بعد اومد پیش ام و آرومم کرد....
یه چیزی بگم شاخ در بیاریدددددددددددد..... آخر حرف هاش گفت که خیلی شانس آورده با من ازدواج کرده. :163: شاید باورتون نشه، این حرف رو از ته قلب اش گفت:163:
دلم خیلی آشوبه، یه وقت هایی خیلی دوستش دارم و یه وقت هایی ازاش متنفرم ولی اگه برگردم به عقب هیچ وقت باهاش ازدواج نمی کردم