سلام اقلیما جون
خوبی؟
چه خبر؟ اوضاع روبراهه؟ خودت آرومتری؟ رفتی خونه مامان اینا؟:46:
امضاء : بازپرس سایت همدردی
:311:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام اقلیما جون
خوبی؟
چه خبر؟ اوضاع روبراهه؟ خودت آرومتری؟ رفتی خونه مامان اینا؟:46:
امضاء : بازپرس سایت همدردی
:311:
سلام شمیم عزیزم
خودم هم همین فکرو کردم یه مدت بیخیال شم م تنها برم بدون اینکه همسرم بفهمه
یه چیزی که باعث نگرانیم میشه این هست که شروع یه رابطه با طولانی تر شدنش خیلی سخت میشه مثل الان من........
ممنون ازت همدم عزیز حق با توئه و خودم هم اینو می دونم و توی این قضیه پدرشوهر و مادر شوهرم فقط مقصرند که همیشه براشون متاسفم و سعی می کنم بهشون اصلا فکرم نکنم و اصلا به حساب نیارمشون و اگر زمانی باهاشون رفت و آمد کنم سعی می کنم رابطه ای سرد رو باهاشون داشته باشم اینطوری از نظر عاطفی کمتر ضزبه می خورم
بعضی از پدر و مادر ها به نظر من عامل بدبختی بچه هاشونند و من نمی فهمم چرا؟!
تا باشه از این بازپرس ها
اقلیما جان در مورد نگرانیت، به نظرم تو که میدونی هرچی طولانیتر بشه سخت تره، خب شروع کن
تو پیش دستی کن، کم کم همه چی عادی میشه
باور کن این موضوع تو مشکلاتتون خیلی تأثیر میزاره، خیلی به حرف شنوی شوهرت کمک میکنه
اصلا نزار طولانیتر بشه:72:
آره اوضاع خوبه و خودم هم آرومم
گاهی وقتها حسرت میخورم که چرا منم مثل بقیه خانواده ها جمعه آروم در کنار همسرو هیچ وقت تجربه نمی کنم
گاهی وقتا هم میگم خدا رو شکر که اونجا میره و هزار تا جای دیگه نمیره :323:
شمیم واقعا خیلی خیلی برام سخته بعد سه ماه پا شم برم اونجا بگم چی؟
بگم دستتون درد نکنه که سه ماه تلخ ترین روزا رو برام رقم زدید حالا هم اومدم عذر خواهی......
خیلی خواستم با مراقبه بخششاونا رو ببخشم ولی نمی شه ازشون کینه دارم اونم خیلی زیاد....
باورت شاید نشه ولی توی این سه ماه پیر شدم
سلام اقلیما جان
خوبی؟
بابا اینطوری نگو، زن جماعت که پیر نمیشه، خونه پرش 18 سالگی رو تجربه میکنه :311:
اقلیما جان، قرار نیست بری معذرت خواهی کنی، قراره بری و عملی به همسرت یاد بدی دوست داری با خانوادت چطوری رفتار کنه
به خدا شوهر من اوایل میومد خونمون میشست یه گوشه، بابام باهاش صحبت میکرد محل نمیزاشت، یه جوری که انگار اومده بین یه عده غریبه ، که تازه به بین غریبه هام اینطوری رفتار نمیکنه
من خیلی غصه میخوردم، ولی برعکس اون، هربار رفتیم خونشون با پدر مادرش گرم گرفتم، با خواهراش ،حتی شوهر خواهراش، برادرش که اصلا سعی میکرد با من طرف صحبت نشه، ولی با همشون صحبت کردم و خندیدم و احترام گذاشتم، وقتی دید چطوری تو خونوادش عزیز شدم، شروع کرد
الآن به مامان و بابام میگه مامان و بابا، وقتی نیستن هی میپرسه چیزی نمیخوان ؟ کاری ندارن؟ تو روشون هرکاری بتونه انجام میده، واقعا عشقشو نسبت به خانوادم درک میکنم
خیلی خوشحالم
ولی هیچوقت زخمهایی که با کاراش رو دلم گذاشت رو فراموش نمیکنم، برای همین قدر این موقعیت رو خوب میدونم
تو هم باید همینکارو بکنی
شوهر من الآن دقیقا همون کاری رو انجام میده که من با خانوادش انجام میدم
ببین گلم
احترامی که هر کسی به دیگران میزاره، نه منزلت کسی رو بالا میبره نه پائین، بلکه مستقیما رو منزلت خودش تأثیر داره، اگه تو آدم خوبی باشی، اگرم کسی بهت بی احترامی کنه خودشو کوچیک کرده، و اگه یه نفر آدم ناجوری باشه و کسی بهش احترام زیادی بزاره بازم خودشو زیر سوال برده
پس نگران نباش
به این فکر نکن که داری به اسباب دلخوریت احترام میزاری ، به این فکر کن داری رفتاری رو انجام میدی که دوست داری شوهرت با خانوادت داشته باشه
من مطمئنم موفق میشی:46:
سلام عزیزم
حق با توئه
باشه بهش فکر می کنم
یه کم فرصت می خوام
آفریــــــــــــــــــن
ولی سعی کن زیاد فکر نکنی، بیشتر عمل کن و صبر داشته باش
امروز میخوام برم مامانمم رو ببینم
فکر و خیال که زیاد می کنم همش پیش خودم می گم این قضیه تا کی کش پیدا میکنه
از طرفی ماه رمضونا خانواده همسرم افطاری می دند و هر سال هم پدر و مادر منو دعوت می کنند امسال با این اوضاع نمی دونم چی میشه
خیلی نگرانم اصلا دوست ندارم روزا بگذره
اصلا هم نمی تونم با همسرم حرف بزنم می ترسم دعوامون بشه و بازم حرف همو نفهمیم
خدا کنه این روزای بد هر چی زودتر تموم شه
با همسرم تو خودمون رابطمون خوبه میگی می خندیم تلویزیون می بینیم ولی دل من همش آشوبه و ذهنم فکر و خیال
فکرتو آزاد کن گلم
اینطوری فقط موج منفی به خودت جذب میکنی و اتفاقهای خوبی نمیفته
مطمئن باش تموم میشه
به راحتی
فقط سعی کن کاملا مثبت باشی، چه ظاهری و چه باطنی
:43:
سلام اقلیما جان
خوبی؟
چه خبر؟