RE: اختلاف و دعوای خانواده ام با همسرم
سلام مالان عزیز امیدوارم که مشکلت به زودی حل بشه ولی سعی کن احترام خانواده رو پیش شوهر نگه داری و بالعکس . اما شما می تونید از پدرتون که این وسط معذرت خواهی کردند استفاده کنید و باهاشون صحبت کنید که به مرور روابط رو بهبود ببخشند و اینکه با مادرتون صحبت کنید که خانواده شوهر هر کاری کردند به این بنده خدا ربطی نداره حالا که دیگه نیستند و این پسر مال شما شده پس به جای اینکه بیارید طرف خودتون و ازش حمایت کنید اینطوری می کنید خلاصه با تعریف معقولانه نه اغراق آمیز با مادرتون صحبت کنید و رابط با خواهر و برادرتون رو فعلا بگذارید برای بعد البته طول ندهید ولی بگذارید دلخوری از دل مامان در بیاد و پدرتون رو واسطه غیر مستقیم بگیرید بعد خود به خود با بقیه هم خوب می شه.
اینکه خانواده شوهر نمی دونند شما هنوز ازدواج کردید جای تعجب برای من داره به نظر من این مخفی کاریها رو یاد شوهرتون ندهید و حمایتش نکنید حالا این مورد خاص رو نمی دونم ولی اینکه عمل جراحی رو پنهان کنید بعد بفهمند این کار رو هم نکنید سعی کنید شوهرتون در زندگی خانوادگی شما صداقت را ببیند و بفهمد که پنهان کاری کار خوبی نیست. :305:
عزیزم ببخشید من مشاوره نیستم و فقط اطلاعات شخصی خودم رو گفتم . موفق باشید.:72:
RE: اختلاف و دعوای خانواده ام با همسرم
ممنون از راهنماییهای خوبت همسفر65 عزیز... حرفات خیلی منطقی هست ... خیلی وقتا خودم جلوی همسرم شروع میکنم به تعریف از اینکه مامانم تو رو همیشه دوست داشته و الان فقط دلخوره و این حرفا و یه کم نرمش کردم اما هنوز دلگیره از دستشون...
مموش عزیز منم خودم با مخفی کاری مخالفم ولی موردی که من دارم بهتر بود فعلا" مسکوت بمونه
آخه متاسفانه خانواده همسرم با اینکه همسرم تمام زندگیش و جوونیشو و داراییش رو بعد از مرگ پدرش واسه اونا گذاشته اما اینقدر متاسفانه واسشون محبتهای اون عادی شد که یه دفعه به خودش اومد دید شد وظیفه اش و اگه کاری بر خلاف نظرشون میکرد میشد شمر!!!
متاسفانه مادرش به سرطان مبتلا بود و همین قضیه بهانه ای شده بود واسه تحمیل عقایدش به همسرم...
بعد هم که تمام سرمایه اش رو خرج اونا کرد و کلی بدهی رو دستش موند خانواده اش شروع کردند به سرزنش کردنش و عجیب اینکه خیلی اوقات تحقیرش میکردند...
اون خواهر و برادراش رو با زحمت فراوان دانشگاه فرستاد ... سر کار گذاشت و وقتی اونا دیگه مستقل شدند توهین و تحقیراشون شروع شد... مخصوصا" خواهر بزرگش...
وقتی هم اومدن خواستگاری من و موقعیت ما رو (که از خودشون خیلی بالاتره) دیدند بخاطر حسودی خواهر بزرگه اختلافاتمون شروع شد... خواهرش با توجه به اینکه از من بزرگتر بود خیلی بهم حسودی میکرد و با اینکه منو از سالها قبل میشناخت دوست نداشت کسی رو از خودش بالاتر ببینه و خلاصه خیلی کارا کرد که این ازدواج سر نگیره...
حتی از بی آبرویی و خیلی کارای زشت دیگه هم ابایی نداشت... انگار شیطون تو جلدش فرو رفته بود...
همسرم هم با خانواده ام صحبت کرد... بخاطر موقعیت مالیش که خانواده اش خیلی تحقیرش میکردند ترجیح دادیم فعلا" قضیه عقدمون مسکوت بمونه تا شرایط مالی فراهم بشه و بعد خانواده اش نتونن کاری بکنن...(چون یه سری مدارک دستشون داشت که فقط با بهبود شرایط مالی میشد از دستشون درآورد و... (البته قضیه خیلی مفصله من خلاصه وار گفتم)
در مورد جراحی هم حق باشماست میخواستم بدون اطلاع قبلی با هم روبرو بشن اما خودم هم فکر میکنم کار درستی نیست
راستی چند رو قبل خاله ام که خیلی دوستش دارم و باهاش به قول معروف رودروایسی دارم بهم زنگ زد و از من و شوهرم دعوت کرد واسه شام تو یه رستوران... همه فامیلمون هم هستند... نمیدونم چی کار کنم
از یه طرف دوست ندارم فعلا" همسرم با خانواده ام روبرو بشه چون زمینه مساعد نیست از یه طرف خاله ام اصرار داشت با همسرم بیام و حتی میخواست خودش به اون زنگ بزنه... خودم هم اصلا" دوست ندارم با برادرم و شوهر خواهرم روبرو بشم... خیلی سخته باهاشون سر یه میز بشینم... اونم تنها بدون همسرم...
لطفا راهنماییم کنید .. تو رو خدا راضی نباشید غرور همسرم رو هم نادیده بگیرم... یه بار اینکار رو کردم نتیجه اش رو دیدم
RE: اختلاف و دعوای خانواده ام با همسرم
به نظرم با همسرت مشورت کن و بگو عزیزم خاله ام دعوت کرده یا حتی بگو به خالت که خودش با همسرت حرف بزنه و دعوتش کنه (اگر فکر می کنی همسرت با واسطه ناراحت میشه) بعد بگو من درکت می کنم اگر الان دلخور باشی و بخوای نیایی. در این صورت منم نمیرم. ولی چون خاله ام خبر نداره دوست ندارم از زندگی خصوصی ما هیچ کس جز خود ما دونفر خبر داشته باشه. بازم تصمیمو می سپارم به خودت چون بهت اعتماد دارم و می دونم در تصمیم گیریت همه جوانب رو در نظر می گیری. و دیگه هیچی نگو بذار فکر کنه و جوابتو بده.
اینجوری اگرم قبول کنه بیاد بدون منتی رو شما هست و اگرم نیومد خوب باز شما کنار همسرت هستی تا به امید خدا شرایط بهتر بشه. و می تونی به خاله ات بگی مشکلی پیش اومده همسرم نمی تونه بیاد اگر اجازه بدید یک وقت دیگه مزاحمتون می شیم.
RE: اختلاف و دعوای خانواده ام با همسرم
صد درصد حق باهمسرتونه باید هواشو داشته باشی و قدرشو بدونی که با اینکه یه مرده حاضرشده بخاطر تواز خانواده اش بگذره و با این بی احترامی تنهات نذاشته
با بابات راجعبه این موضوع حرف بزن و مودبانه خودشو مثال بزن
به همسرت بگو من میدونم که رفتار اونا اشتباه بوده که کوچیکت کردن ولی بخاطر من صبرکن ومن نمیخوام ناراحتیتو ببینم
و من احتمال میدم که خواهرتون به هدایا و رفتارای همسرتون حسادت میکنه و تحت تاثیر حرف کس دیگه ای بوده که اینطوری برخورد کرده و بمظر من فعلا شما برای اشتی پیش قدم نشو چون هم حساسیت همسرتو بالا میبری هم باعث میشه خواهرت اشتباهشو درک نکنه و حق رو به خودش بده و بعدا دوباره اشتباهشو تکرارکنه
به خاله ات بگو خودش تماس بگیره و همسرتو دعوت کنه تا اونم بفهمه که فامیلتون براش ارزش قائلن
حواست باشه اشاره به فاصله طبقاتیتون برای همسرتون یعنی خورد کردن اون.....
انشاالله با وساصت پدرتون مادرتون با همسرتون آشتی میکنه دیگران هم کم کم خودشون آشتی میکنن