همين كارو كردم تا مهر قبل از تولدم زمانشه
تا اونوقت صبر ميكنم
باورت ميشه تو دلم دارم ميگم كاش هيچوقت مهر نيادش
يه دوايي براي اين اشكاي من نداري؟ دارن غير قابل كنترل ميشن
نمایش نسخه قابل چاپ
همين كارو كردم تا مهر قبل از تولدم زمانشه
تا اونوقت صبر ميكنم
باورت ميشه تو دلم دارم ميگم كاش هيچوقت مهر نيادش
يه دوايي براي اين اشكاي من نداري؟ دارن غير قابل كنترل ميشن
این بخاطر علاقس دست خودت نیست میفهمم چی میگی
کارهایی که میشه کرد و خودم تجربه کردم بهترینش ورزشه هرچی ورزش سختتر باشه بهتره چون نمیذاره فکرت به طرف اون بره موسیقی شاد و رقص تو اتاقت نشین بذار دورت شلوغ باشه دختر خاله ای دوستی که باش صمیمی باشی بتونید زیاد پیش هم باشید خوبه ریلکسیشن خوبه یعنی دراز میشی رو تخت یا رو زمین زیر سرت چیزی نمیذاری دستاتو کنار بدنت میذاری محکم بدنتو میگیری بعد چندتا نفس عمیق و کم کم باید عضلاتتو شل کنی اول اعضای صورت بعد قفسه سینه بعدش دستها و پاهارو شل میکنی توی ذهنت تصور کن داری توی تلویزیون یه شاخه گل بزرگ میبینی که تو باد حرکت میکنه اولش سخته باید تمرکز کنی اولش منم اینو مسخره میدونستم ولی امتحان کن بدت نمیاد روزی 3بار هر دفعه 10 دقیقه آرامش میده:43:
قرآن بخون با خدا حرف بزن بهت جواب میده:323:
به نظرتون زشته ما براشون خواستگاري كه موقعيتش به خواهر ايشون ميخوره بفرستم ؟
فقط بديش اينه كه كيسي كه من و مامان پيدا كرديم قبلا خواستگار غير رسمي من بوده و تقريبا آشنامون هست
اگه عروسي كردن كه هيچ
اما اگه نشد اگه ما با هم ازدواج كرديم اونها متوجه رابطه ما با اونا بر اين اساس ميشن
به نظر من ارزشش رو داره
دوستان كمكم كنيد شما بگين چيكار كنم
منم بايد تمام تلامو بكنم تا اون موقع.بزار بعدا حسرتشو نخورم
فك كنم بايد اينو امتحان كنم
باید تو این فاصله ای که بهش گفتی خودتو واسه هر تصمیمی آماده کنی به خودت امید نده
سعی کن اعتماد به نفستو بالاتر ببری به خودت بگو باید محکم باشی باید تصمیمتو درست بگیری روزی چندبار جلو آینه به خودت بگو باید قوی باشی مغز مثل بچه میمونه یاد میگیره رو خودت کار کن هر چند که اوایل با این حرفا گریت میگیره محکم باش اونم باید تصمیم بگیره
يعني فك ميكني بري خواهرش خواستگار نفرستم؟
آره بفرست ولی به داداشش نگو
جوری بفرست که اتفاقی باشه مثلا خواهرش اگه کار میکنه مادره خواستگار بره به بهانه ای ببینه و خواستگاری کنه نگن از طرف تو بوده
نمیتونستم وارد سایت بشم که جواب بدم نمیدونم چرا؟
خانم نیکتا،
در فرهنگ ما وظیفه ی پسر هست که دنبال دختر بیاید.
یعنی شما واقعاً فکر می کنید که او به خواستگاری شما نمی آید چون خواهر بزرگتر دارد؟!
و فرض بگیریم همینطور هم باشد. یعنی این آقا پسر اینقدر بی اراده است و اینقدر در مقابل پدر مادرش ضعیف است که نمی تواند به آنها بگوید این چه رسمی است که من باید منتظر خواهرم بشوم؟ و اگر اینطور باشد، آیا فکر نمی کنید در آینده این ضعف او باعث مشکلات بزرگتری برای شما خواهد شد؟
من در این آقا پسر یک سری ایراد می بینم.
او از زیر مسئولیت فرار می کند. او آمادگی این ازدواج رو ندارد!
او تکلیفش معلوم نیست و همینطور شما رو منتظر نگه داشته.
او وقتی به سن 30 رسید، خیلی راحت می تواند برود خواستگاری دختر 24-25 ساله. ولی شما به سن 30 برسی، دیگر به مثل الآن موقعیت ازدواج نخواهی داشت!
این آقا پسر از سالها پیش فرصت داشت و می بایست که به خواستگاری شما می آمد و حداقل نامزد می کردید.
ولی او حتی به پدر مادرش هم نگفته!!!
شما 6 سال منتظر او هستی و همه خانواده ات از این انتظار آسیب می بینند. آن وقت او حتی وجود شما رو از خانواده اش پنهان نگه داشته!
واقعاً چرا؟!
کمی به خودت بیا! فقط شما می توانی خودت رو از این شرایط نجات دهی!
پست قبلیم رو یکبار دیگر بخوان!
به نظر من این طرز تفکر اشتباه است! درست است که گاهی آدم باید روی تصمیماتش محکم بایستد. ولی گاهی هم آدم باید انعطاف پذیر باشد. آدم نباید با خودش لجبازی کند! باید وقتی فهمید یک تصمیم اشتباه بوده، یا یک راه اشتباه است، تجدید نظر کند! باید از مشاور مجرب و بزرگترها کمک بگیری!نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكتا
به نظر من شما فقط از یک طریق می توانی آقا پسر رو وادار به خواستگاری کنی.
و آن هم قطع رابطه است!
اگر دوستت داشته باشد، اگر شما رو بخواهد، اگر آمادگی ازدواج داشته باشد، اگر مسئولیت پذیر باشد، خودش دنبالت خواهد آمد.
اگر هم نیامد، خوشحال باش که دیگر بیشتر از این وقتت رو تلف نکرده ای!
خوب فکرهایت رو بکن.
عمر انسان خیلی با ارزشه!
شاید همین رفتار اشتباه شما و همین که کارت را دست احساسات داده ای، باعث این اوضاع شده.
شاید اگر از همون اول محکم بودی و می گفتی که حاضر به چنین رابطه ای نیستی، او خیلی زودتر از اینها حرکتی می کرد!
اصلاً هم به این فکر نباش که برای خواهرش خواستگار بفرستی یا اقدام دیگری بکنی. بالاخره یکروز متوجه خواهند شد که کار شما بوده و خودت رو پیش خانواده اش خراب می کنی.
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری.
حامد خان من پسر نيستم اما عاشق هستم
ميتوني از ديدگاه يه پسر بهم بگي (چون من ناتوان از دركشم)
دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
نامش خوردم كرد و خدا ميدونه چقدر از خودم بدم اومد
پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟
ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس د ارم و خنديد . هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم
از اون موقع بهش بي اعتمادم انگار به خودم ميگم اين وابستگي و چسبندگي تو هست كه نميذاره رابطت تموم شه
حامد خان اينا يعني چي ؟ يه پسر كه اينا را ميگه يعني چي ؟ يعني من دارم خودمو گول ميزنم ؟
شما نميدونين من چقدر اذيت شدم نميدونين تو روي پدر مادر وايسادن و اميد دادن بهشون كه الان ميادش الان ميادش خواستگاريم چه معني ميده
نميدونين كابوس ديدناي من تمومي ندارن
نميدونين با ديدن تمام دوستام كه عروسي كردن چطور شرمنده ميشم وقتي ميگن نيكتا زشتته ها نيومد خواستگاريت
الان چطور جلوي اونا باز سرمو بالا نگه دارم چطور نگاشون كنم ؟چي بگم ؟ چطور بگم ؟ من تا حالا يه بارم ازش گله نكردم جلوي اونا حالا يه دفعه بگم تموم شد ؟
خدايا من چقدر خورد ميشم چقدر تحقير ميشم و چقدر دل ميشكنم
باورتون ميشه بارها به اين فكر كردم اگه دوستمم نداره حداقل باهام ازدواج كنه تا مجبور نباشم به خانوادم بگم اون به من گفت نه يا بگم اين مدت سر كار بودم
حتي يبار بهش التماس كردم بيا ازدواج كنيم ولي تو مرد آزادي باش فقط اسما من همسرتم
نه به خاطر خودم . خدا شاهده فقط به خاطر خانوادم كه ناراحتشون نكنم اونا خيالشون راحته كه اون مياد اما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نميادش نمياد
توي زندگي بعضي چيزها پيچيدست مثل علاقه من مثل خدايي كه ميگه بهت نزديكم كافيه صدام كني و مثل قلب من كه داره تيكه تيكه ميشه اما هر تيكش تو خودش فرو ميره مثل نگاهي كه آدمو عاشق ميكنه مثل خدايي كه نميبينيش اما ..............
كاش هزينه اين دوست داشتن فقط روح و جسم خودم رو شكنجه ميكرد با نگاه ترحم برادرم چيكار كنم با زخم زبون مادري كه دلشو شكستم با افسوس پدرم چيكار كنم و با دل شاد كردن مردمي كه از ناراحتي تو لذت ميبرن
من شهامت خودكشي رو دارم اما طاقت شكستن دل پدر و مادرم را نه
چطور به اونا بگم ؟
پيشنهادي دارين ؟
حداقل يه عده دلشون شاد ميشه تو رو بدبخت ميبينن بزار شاد باشن
حامد خان بهتر نيست تا مهر صبر كنم بعدش قطع رابطه كنم ؟ به هر حال بهتون دروغ نميگم شايد به يك ماه نياز دارم تا واقعا ازش دل بكنم اونم نه كه فك كنين فراموشش كنم فقط دل بكنم
تمام دنياي من خراب شده كاش تموم دنياي ديگران رو خراب نكنم دوست عزيز
از يه چيز مطمئنم اون خوب ميدونه دوستش دارم و خوب ميدونه بهش وفادارم اما من بهش شك دارم
شهامت و جرات نداره
وقتي بهش ميگم من تو روي خانوادم وايسادم و زن مرد ديگه اي نشدم تو چطور ميگه اون فرق داره
شما بگين من كار كمي كردم ؟
و آيا اون اگه وايسه و محكم حرفشو بزنه كاري بزرگتر از من انجام داده؟
ديشب بهش گفتم فلاني براي ازدواج با دختري كه دوستش داشت 2 ماه شبو تو خيابون تو ماشينش خوابيد . اونوقت تو ؟؟؟؟
ميگه تو بي منطقي من چيكار بايد ميكردم كه نكردم
یک شعری باباطاهر گفته، هم قشنگه، هم با معنی:
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یک سر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی
اگر عشق و علاقه دو طرفه نباشه، اگر تلاش برای به هم رسیدن دو طرفه نباشه، نتیجه اش می شود درماندگی!
پیشنهاد من این هست که حتماً به یک مشاور مراجعه کنی.
من نه مشاور هستم، نه روانشناس و نه سوادی در این زمینه دارم.
مثل یک برادر برایت می نویسم.
از حرفهایت یک برداشتهایی داشتم.
فکر می کنم یک زمانی، حالا به هر صورتی، دوستی شما آغاز شده بدون اینکه شرایط ازدواج داشته باشید (اشتباه اول).
احساسات بین شما بوده. آقا پسر گفته فعلاً شرایط ازدواج ندارم، ولی 1-2 سال دیگه همه چیز حل می شه. شما هم گفتی اشکال نداره، من صبر می کنم (اشتباه دوم).
بعد از گذشت چند سال شما می بینی مدت تعیین شده گذشت و از خواستگاری خبری نیست. به جای اینکه از این انتظار پشیمان بشوی و بیشتر از این وقتت رو تلف نکنی، باز صبر می کنی (اشتباه بعدی).
کم کم شروع می کنی به خرد کردن خودت. حق داری! فشار خیلی زیادی روی شما هست.
از درون داغون هستی، ولی جلوی بقیه حفظ آبرو می کنی و دائم از آقا پسر دفاع می کنی و به همه اطمینان می دهی که او به خواستگاری خواهد آمد.
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
چرا اینقدر می ترسی؟ از چی می ترسی؟ کسی که این وسط ضربه می خورد و عمرش تلف می شود، خودت هستی!
باور کن اگر رو راست به پدر مادرت بگویی که چقدر سختی کشیدی و حالا فهمیدی که راه رو اشتباه رفتی، اونها بهت کمک می کنند! اونها پناه تو هستند.
آدم اگر اشتباه کرد، و فهمید که اشتباه کرده، باید این رو بپذیرد و خودش رو اصلاح کند.
اینکه نخواهی واقعیت رو قبول کنی، چیزی رو بهتر نمی کند!
خودکشی کار کسی هست که ترسوست و از زندگی فرار می کند.نقل قول:
من شهامت خودكشي رو دارم اما طاقت شكستن دل پدر و مادرم را نه
به نظر من شما بیا و شهامت داشته باش و اول از همه به خودت بگو که من اشتباه کردم! ولی از این به بعد دیگر این اشتباه رو تکرار نمی کنم! در مرحله بعد به مادرت پدرت و بقیه بگو.
هرچند که به نظر من شما فقط باید جلوی پدر مادرت جوابگو باشی که مطمئنم اونها بیشتر کمک برایت خواهند بود تا اینکه بخواهند سرزنشت کنند.
بقیه هم باور کن مهم نیستند! تو مهمی!
می بینی؟ حاضری کل زندگیت رو تباه کنی، فقط به این خاطر که مجبور نباشی مسیری که تا به اینجا رفتی رو عوض کنی.نقل قول:
باورتون ميشه بارها به اين فكر كردم اگه دوستمم نداره حداقل باهام ازدواج كنه تا مجبور نباشم به خانوادم بگم اون به من گفت نه يا بگم اين مدت سر كار بودم
حتي يبار بهش التماس كردم بيا ازدواج كنيم ولي تو مرد آزادي باش فقط اسما من همسرتم
با توجه به موفقیت های درسی و کاریت مطمئن هستم که خیلی دختر توانا و با اراده ای هستی. همین 6 سال انتظار هم اراده می خواهد. ولی اراده ات رو در مسیر اشتباه به کار گرفتی. حالا اراده کن که مسیرت رو اصلاح کنی.
از خدا کمک بخواه. مطمئنم کمکت می کنه.
ولی باید اول خودت اقدام به اصلاح خودت کنی.
از تو حرکت و از خدا برکت...
امیدوارم کارشناسان تالار هم راهنماییت کنند.
دوست عزیز به عنوان یک پسر می گم شما لازم نیست کاری کنید یا خواستگار بفرستید یا هر تلاش دیگری. فقط باید یک ضرب العجل برای اون آقا تعیین کنید که بیاد به خواستگاری شما وگرنه گودبای.
آخه شما خانم ها بعضی هاتون چقدر ساده اید. خواهر ازدواج نکرده هم شد بهونه؟ اومدیم و خواهر ایشون نخواست تا آخر عمرش ازدواج کنه یا اینکه اصلاً هیچ وقت خواستگار براش نیومد. یعنی این آقا هم تا آخر عمر به این علت مسخره ازدواج نمی کنه؟ به نظر همه ی این ها فیلمه... پسر اگر عاشق باشه همون اوایل کار رو تموم می کنه و زمین و زمان رو به هم می دوزه تا برسه به خواسته اش. البته اگر از جانب عشق طرفش هم مطمئن باشه که شما این اطمینان رو بهش دادید.. چون خود من اگر برای کسی هم بمیرم ولی بدونم احساس یک طرفه هست زود قضیه رو تموم می کنم و فراموش می کنم.
دوست عزیز ما پسر ها اگر عاشق بشیم به هر ضرب و زوری هست اگر شرایط مهیا هم نباشه مهیاش می کنیم.
این آقا هم که کلی وقت داشته... 6 سال یه عمری برای خودش.. شما متاسفانه خامی کردید.. اون آقا به نظر من حداکثر از شما خوشش می یاد نه بیشتر... می گه تنهایی بیام خواستگاری؟؟ شما بگو آره تنها بیا.. کسی که می خواد زن بگیره یعنی انقدر بزرگ شده و استقلال رای داره که می تونه خودش بیاد جلو و حتی انقدر باید پخته باشه که بتونه پدر و مادرش رو هم راضی کنه.
شما تا الانش هم کمی تا قسمتی سر کار بودید ولی امیدوارم که حرف من غلط از آب در بیاد و ایشون بیاد جلو و شما برای همیشه به هم برسید... همیشه می گن برای کسی بمیر که برات تب کنه و از اون مهم تر به عمل کار برآید نه سخن... در این جا هم می شه گفت به خواستگاری کار برآید نه به دوستت دارم های الکی... موفق باشید.