نمایش نسخه قابل چاپ
خيلي زوده براي وابسته شدن و قضاوت كردن در مورد اين آقا.:305:
خواهش مي كنم بدون وابسته شدن فقط يك مدت با اين آقا رابطه داشته باش تا ببيني چند مرده حلاجه؟!؟!؟!؟:305:
ببين با يك هفته آشنايي آدم در مورد خريد يك ماشين هم نمي تونه نظر بده. چه برسه به اينكه بخواي در مورد مردي كه قراره يك عمر باهاش زندگي كني نظر بدي؟؟؟؟:305:
تحقيق در مورد گذشته اين آقا يادت نره:305:
آها شرمنده من بد متوجه شدم:163:نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdam 96
دلیلش بی تفاوتی و سردیه خانوم بود من اینطور استنباط کردم از حرفاشون آخه خواسته هاش باور کنین معقول بوده که خانم بهشون پاسخی نمیداده .
خب اگه راستشو بگم من آرزوی زندگی با همچین مردی رو دارم چون از هر لحاظی با هم جوریم اما خونوادمو نمیدونم .البته مامانم از رابطمون مطلع هستن .اما با وجود گذشتشون من نمیتونم همچین حرفیو بزنم و دوس دارم با گذشت زمان خودش اگه تمایل داشت بهم پیشنهادو بده واسه همین من دوس دارم الان که کنارشم بتونم بهش آرامش بدم اما از رفتارای بچه گونم میترسم آخه نمیدونم چه جوری رفتار کنم:302:
شاید نیازی نباشه شما بخواین بهشون آرامش بدید باید عادی باشید همونجوری که هستید باید شمارو بخوان:300:
تا زمانی که قصدشون ازدواج نیست نباید بهشون وابسته بشدی:303:
شما نباید از روی دلسوزی و احساسی بخواین بهشون محبت بیش از حد کنید که ایشون هم نتونن درست تصمیم بگیرن:305:
بالاخره من متوجه نشدم تو این یک هفته چی از ایشون دیدید که شبیه خودتونه؟:162:
ممنونم دوستای گلم بابت راهنماییتون
فقط یه سوال دارم.من از دوستام که چند سال به هم دوست بودنو یا حتی 6 ماه و بعد ازدواج کردن پرسیدم که قصد همشون از اول ازدواج بوده یعنی به این نیت رفتن جلو و چند تا نمونه هم که نه
ولی سوالم اینه من هدفم ازدواجه ولی میترسم که بهش بگم آخه از یه مشاور شنیدم که گفت باید 1 سال از دوران طلاق بگذره الان طبیعیه که قصد ازدواج نداشته باشه و سرد باشه نسبت به این موضوع .دوستم بهم گفت بهش بگم که من هدف میخوام و بهت حتی چند سال زمان میدم اما یه رابطه در جهت شناخت میخوام
والدینش از شهرشتان اومدن پیشش و حتی به من نه زنگ نه اس میزنه که حالمو بپرسه واسه اینکه شک نکنن به نظرتون همچین مردی اگه بگم من هدفم اینه کلمه ی نه رو نمیکوبه تو سرم؟من واقعا دوسش دارم ولی این رفتارا و این بلاتکلیفی داره سردم میکنه
:323:
تولدش 1 ماه دیگست گفتم شاید از طریق کادو و بعد 1 ماه بهش بگم شاید به کنار من بودن واسش ...
تا حالا خونش رفتی؟
کسی که طلاق گرفته دست خودش نیست اما سایه زندگی قبلیش تو زندگی بعدیش هست کارت اشتباهه که بخوای به خودت وابستش کنی که بخواد باهات ازدواج کنه:305:
آره یه بار رفتم اما خیلی مودبه و اصلا هم نیازی تو وجودش نمیبینم .تازه فرداییش زدم زیر گریه چون عذاب وجدان داشت میکشت منو و گفتم که چون اومدم پیشت فکر بد راجبم نکنی اونم گفت نه.دیگه هم سعی میکنم خونه قرار نباشه و بیرون باشه تازه اصراری هم در خونه رفتن نداشت اصلا میگم هیجچ نیازی من تو این آدم نمیبینم.خیلی متکی به نفسه و میگه که خودشو کنترل میکنه و موفق هم شده .اصلا داره راحت زندگیشو میکنه من فک کنم اضافیم کنارش .حالا چیکا کنم یعنی بش بگم هدفمو اونم بگه نه چی؟
فکر میکنم شما حس میکنی فرشته نجات این آقایی میخوای همسرش بشی که به آرامش برسه ولی این آقا خودش باتجربس میدونه چی میخواد نیازی به ترحم نداره
اگه گفت نمیخواد ازدواج کنه از زندگیش میری بیرون یا میخوای بهش اصرار کنی؟
این آقا شاید حالا حالاها قصد ازدواج نداشته باشه
چون رفتی خونشون کاری نکرد دلیل نمیشه خیلی پاکه تصورت درمورد آقایون درست نیست بخدا مردا موجودات بی اراده ای نیستند:316:
:302::323::303:
عزیزم خیلی عجیبه که یک هفته ای چنین احساسی پیدا کردی. پس بهتره بهش زمان بدی و بیشترش به اون. سعی کن که بیشتر به خصوصیات و اخلاقش پی ببری ببینی که آیا واقعا مشکل از خامش بوده. ببین مثلا شوهرم من یه مرد بسیار وایسته به خانواده بود که انتظار داشت من رو که حتی خرج زندگی روهم خودم میدادم بیست و چهارساعته عین عروسک کنارش داشته باشه. من باید مثل مجسمه مینشستم پیشش و هیچ کاری نمیکردم به غیر از نوازش و نگاه کرذن به اون و اگر این کار رو نمیکردم یعنی سرد و بی محبت بودم. حالا فرض کن شوهره بره بگه من از زنم جدا شدم چون بهم محبت نمیکرد! اگر از دورو بریهای من بپرسی از من با محبت تر توی دنیا خودمم!
پس یادت نره که بفهمی که مشکل خودش چی بوده. یعنی مطمئن بشی که اشکال از خودش نبوده.
خیلی از خصوصیات دیگه هم هست مثلا اینکه چهارچوب اخلاقی و حریم آزادی های دو طرف درک اون از مذهب و آزادی زن. درکش از وظایف زناشویی و... به طور مثال اینکه یکی خودش رو کنترل کنه هم میتونه خوب باشه هم بد.
فرضش رو بکن که تو زنش باشی و اون شش ماه یکبارم سراغت نیاد و بگه از نظر روحی باهات مشکل دارم و جسمم رو کنترل میکنم. کاری که شوهر من می کرد و .... خلاصه اینکه بجای اینکه بری توی نخ ازدواج برو توی نخ
خصوصیات اخلاقیش.
ممنونم از راهنماییت 100maah عزیز
فقط یه سوال دارم اینکه من باید ازش بخوام که خونوادشو تو جریان بذاره؟آخه با توجه به اینکه گفتم الان 2 روزه که خونوادش اومدن پیشش و ازم خبر نمیگیره که شک نکنن فک نمیکنم راضی به این کار بشه آخه حق هم میدم تازه چند ماهه که جدا شده و احساس امنیت نمیکنه
یعنی ازش بخوام که هدفشو از این آشنایی بهم بگه ؟یا به زمان بسپرمش؟موندم این بلاتکلیخی داره دیوونم میکنه نمیخوام از دستش بدم:302: