RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
خیلی خوشحالم که دیدگاه آقایون رو هم در مورد مشکل ام می شنوم و می تونم از راهنمایی هاشون استفاده کنم...:rolleyes:
مشکل ما ذره ذره شروع شد و حالا داره به فاجعه تبدیل می شه. اوایل دعواهای شدید داشتیم، کم کم آروم شدیم و حالا هم خسته و بی تفاوت شدیم، چون هر چی تلاش می کنیم فایده نداره...:47:
من مرتب خونه رو تمیز می کنم، هر شب غذای تازه ای که همسرم دوست داره تهیه می کنم، فامیل هاش رو دعوت می کنم، احترام خانواده اش رو دارم، تمام حقوق ام رو به همسرم می دم بدون اینکه یک بار چیزی در این رابطه بهش بگم، توقع ام رو در حد توان اش کم کردم، تفریحات مورد علاقه اون رو انجام می دم و....
همسرم هم توی کار خونه کمک ام می کنه، خیلی سعی می کنه کارهایی رو که بهش می گم انجام بده، توی دعواهامون کوتاه میاد، حرف زشت کم می زنه، همیشه ازام مواظبت می کنه، اگه چیزی ازاش بخوام حتما تهیه می کنه و ...
با وجود تمام این تلاش هایی که داریم می کنیم ولی نتیجه ای نگرفتیم و انقدر روابطمون سرد شده که اصلا دلم نمی خواد ببینمش و برای هم کسل کننده شدیم:82:. همسرم این خلا رو با همکاراش، پسرهای فامیل اش و دوستاش (که درواقع مشترک (یکی) هستن) پر می کنه و من هم احساس خلا بزرگی دارم که نمی دونم با کی باید پر اش کنم. دوست و فامیل که نمی شه چون آبروم می ره، خانم ها هم که همه سر خونه زندگی خودشون هستن، درضمن یک سری نیازها هست (منهای نیاز جنسی) که فقط یک آقا می تونه برای آدم پر کنه... دیگه نمی دونم باید چیکار کنم...:162:
نتیجه این تلاش ها مون شده...
من همیشه خسته و ناراحت هستم (هرچند سعی می کنم نشون ندم)، و دائم در حال دست و پا زدن برای بدست آوردن رضایت همسرم ...
و همسرم هم همیشه کسل و بد اخلاق و اخمو هست و همیشه مضطرب و کلافه چون نمی دونه چه حرف یا کاری ممکنه منو ناراحت کنه
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
سلام نگار
میشه کارهایی رو که ازش توقع داری و اون انجام نمی ده رو بگی؟
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
همونطور که خودتون هم نوشتید انگار نمی دونید یا نمی تونید بگید، یا می گید ولی همسرتون منظورتون رو نمی فهمه که ازاش چی می خواید. چون اینطور که پیداست همسرتون می خواد همکاری کنه و به خواسته های شما عمل کنه
می شه با یک مثال بگید که همسرتون چطور رفتار می کنه و شما چه عکس العملی دارید و اینکه خواستتون رو چطور باهاش درمیون میذارید؟
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
پست 9 رو عملي كنيد لطفا...منتظرم
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
انگار هر دو براي حفظ طرف ديگه داريد فيلم بازي ميكنيد...كارهايي كه براي همديگه انجام ميديد از ته دلتون نيست و سعي ميكنيد سر طرف مقابل منت بذاريد كه مثلا من كه هر روز غذايي كه دوست داري ميپذم ....من كه دائم فاميلت رو دعوت ميكنم و....
مشكل از هر دو طرفه نه فقط از سمت شما...
كار همسرتون چند ساعت از شبانه روز رو پر ميكنه؟همسرتون چه ساعتي به خونه ميرسه و شما بعد يا قبل از ايشون ميرسيد خونه؟
روزهاي تعطيل همسرت سركار ميره؟
احيانا احساس نميكني كه همسرت به شغلش عادت كرده و سر كار بودن رو به با تو بودن ترجيح ميده؟
علت دعواهاي شديدي كه در ابتداي زندگي داشتين چي بود؟؟اگه ميشه مثال بزن و بگو
چه طور هر دو يكباره وارد فاز بي تفاوتي شديد؟
علتي هست كه تا به هال با وجود اينكه هر دو از زندگي مشترك ناراضي بوديد براي طلاق اقدام نكرديد؟منظورم از علت اين بود كه ايا اجبار يا نيرويي خارج از كنترل خودتون(مثلا خانواده ها يا ترس از ابرو و...) بوده؟يا هنوز به هم علاقه داريد؟
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
صبح منو می رسونه سرکار و می ره تا یکی دو ساعت بعد از تاریکی هوا سر کاره. البته وقتهایی که مشتری دارن و و دارن معامله می کنن و به قول خودشون توی "اتاق قرارداد" هستن گاهی تا 11 هم سر کاره.
گاهی بعد از کار هم با همکاراش (همون پسرهای فامیل و دوستاش) میرن استخر خونه یکیشون یا ویلای یکیشون. به قول خودش "مردونه" توی تاپیک "گردهمایی های مردونه همسرم" بیشتر توضیح دادم....
می گه هر چی بیشتر تو محیط کار بمونم و در جریان اطلاعات قرار بگیرم بهتره برای همین وقت و بی وقت، روزهای تعطیل و... می ره سر کار.
همسر من بیشتر از من مواظبت می کنه تا همراهیم کنه. یک سری رفتارهاش هم به نظر من نشونه بی ادبی و بی تفاوتیه، کلا منو آدم حساب نمی کنه و انگار اون اوستا و من شاگرد مغازه هستم:302:... همه اش از خانواده من ایراد می گرفت، فقط به خودش توجه می کرد، از کارهایی که با زحمت انجام داده بودم ایراد می گرفت... مثلا من خسته و کوفته از سر کار می اومدم و چون اون خونه تمیز رو دوست داره خونه رو تمیز می کردم، اوایل با خوشحالی بهش می گفتم خونه رو تمیز کردم تا تو دوست داشته باشی، بعد مثلا اون یه آشغالی که روی زمین بود رو نشون می داد و می گفت این آشغال که دیروز هم اینجا بوده...
من سعی کردم تک تک رفتارهاش رو عوض کنم مثلا الان جلو جلو راه نمی ره، قبل از عوض کردن کانال تلویزیون ازام می پرسه، از غذا تشکر می کنه، کم تر با دوستاش بیرون می ره....
عوض کردن تک تک رفتارها فایده نداره و اون تفکری که پشت رفتارش هست باید عوض بشه. مثلا الان بعد از تمیزکاری دیگه چیزی نمی گه و تشکر می کنه ولی فقط "چیزی نمی گه" ولی از نگاه اش و رفتارش مشخصه که مثل قبل فکر می کنه، گاهی به شوخی بهش می گم از حقوق ام کم کن...
خیلی دلم می خواد یه اتاق جدا داشته باشم که بتونم توش احساس امنیت و آرامش بکنم....:82:
من اوایل خیلی دوست داشتم ازاش جدا بشم ولی اون دوست نداشت و می گفت که منو دوست داره و نمی ذاشت. البته من انقدرها هم شجاع نیستم که بتونم جدا بشم. الان هم دیگه بهش عادت کردم و یک دفعه که یک هفته قهر کردم و رفتم خونه مامانم خیلی بی تاب بودم نمی دونم دوستش دارم یا بهش عادت کردم. البته فکر می کنم اگه جای خالیش رو با کس دیگه پر می کردم شاید خیلی زود فراموشش می کردم، شاید هم فراموشش نمی کردم و عذاب می کشیدم... خودمم نمی دونم
راستش الان دیگه نمی دونم چه توقعاتی از همسرم دارم و اصلا هم نمی تونم بهشون فکر کنم. مثلا اگه الان شما از من بپرسید توقع داری با همسرت تفریحات مشترکی داشته باشی؟ جواب می دم که نمی دونم چون این موارد پایین توی ذهن ام میاد و دیگه نمی تونم تصمیم بگیرم
مثلا توقع من از همسرم:
بیا با هم تفریحات مشترکی داشته باشیم...
* با هم به دیدن نمایشگاه بریم،
* با هم به استخر بریم،
* با هم فیلم نگاه کنیم..
عکس العمل همسرم:
باشه عزیزم حتما....
• میریم نمایشگاه و توی راه انقدر غر می زنه و می گه شلوغه و جای پارک نیست و بعدش دور می زنه برمی گردیم و فرداش می شنوم که با همکاراش (دوستاش) رفتن نمایشگاه :97:
• استخر تنهایی حال نمی ده:161:
• وسط فیلم خوابش می بره و من تا بلند می شم برم بیدار می شه و بقیه فیلم رو نگاه می کنه:33:
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
سلام نگار عزیز
الان تو خونه چه طوری رفتار می کنی؟
قطعا این تفکراتت در ظاهرت هم نشون می ده
مثلا وقتی می آد خونه بی تفاوتی؟
ناراحتی؟
دلخوری؟پر از انرژی منفی هستی؟یا بر عکس
به نظرت رفتارهای اون آیینه رفتارهای تو نیست
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
خیلی ممنون که اینطور واضح شرایطتت رو توصیف کردی.
همونطور که خودت گفتی خیلی گیج شدی و اول باید آرامش ات رو بدست بیاری. خودت رو ناراحت نکن و چند روزی به ذهن ات استراحت بده و انشاالله اینجا با سوال ها و تحلیل هایی که می شه شرایطت ات برات شفاف تر می شه:72::72:
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
همسرم همیشه می گفت به خاطر کارش باید بیرون بمونه ولی امروز که بهش زنگ زدم گفت برادرش هم پیششه. شغل برادرش هیچ ربطی به کار همسرم نداره. برادرش به جای اینکه بره خونه پیش زن و بچه اش رفته پیش همسر من... این واقعا یعنی چی؟!!
من وقتی سر کار هستم همیشه لحظه شماری میکنم که برسم به خونم و اگه می خوام جایی برم یا تفریحی بکنم دوست دارم که با همسرام باشم. وقتی اون دوست داره همه کارهاش رو بیرون انجام بده و فقط برای شام و خواب بیاد خونه.... خب این یعنی چی؟؟!
دلم می خواد اتاق ام رو از همسرم جدا کنم. دیگه دوست ندارم توی خونه کار کنم و دوست ندارم براش کاری انجام بدم. دلم می خواد گروه دوستان و آشناهای خودم رو داشته باشم. پول و ماشین خودم رو داشته باشم و بهش وابسته نباشم. خودم به مسافرت و گردش برم. شاید توی این گردش ها هم یکی رو پیدا کنم که منو دوست داشته باشه و برام ارزش قائل باشه. کسی که دلش بخواد پیش همسرش باشه و با همسرش بهش خوش بگذره
وقتی لباس مرتب می پوشم و آرایش می کنم همسرم همیشه بد اخلاقی می کنه و از من دوری می کنه و منو نادیده می گیره و می گه عجیب غریب شدی، فکر نکنید آرایش خفن می کنم و این حرفها....اصلا این طور نیست فقط یک پیرهن مرتب می پوشم و رنگ لاک و گل و سرم رو باهاش ست می کنم.
وقتهایی که کثیف و خسته و بی حوصله هستم و با لباس خونه نامرتب با خوشحالی بهم میگه چه تمیز شدی من اینجوریت رو بیشتر دوست دارم. دامن کوتاه دوست نداره... یقه باز دوست نداره....
دلم می خواد کسی رو پیدا کنم که منو دوست داشته باشه و برام ارزش قائل باشه. کسی که دلش بخواد پیش همسرش باشه و با همسرش بهش خوش بگذره
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
دیگه نمی تونم بیشتر از این تحمل کنم، پام بدجوری داره می لغزه...
اگه جدا شدن ازاش راحت بود حتما این کار رو می کردم ولی الان دیگه طاقت دعوا و کش مکشی که ممکنه چند سال طول بکشه رو ندارم. و مطمئن ام که دست تنها، بدون انگیزه، پشتوانه و تکیه گاه نمی تونم این کار رو انجام بدم. می دونم که تنهایی انقدر ضعیف ام می کنه که توان مبارزه رو از دست می دم. دوست دارم کوتاه ترین راه رو برای رسیدن به آرامش انتخاب کنم.
خیلی شرمنده ام که دارم این رو می نویسم ولی دیروز بدجوری لغزیدم.... :(دیگه نتونستم طاقت بیارم و یه دوری توی اینترنت شدم :(
کارم خیلی غیر اخلاقیه خیلی خیییلیییی... :(
چند جمله ای با این آقا صحبت و احوالپرسی کردم، البته هدف خاصی نداشتم و خودم هم نمی دونستم چی می خوام و خیلی زود هم قطع کردم و بیرون اومدم.
بعد همسرم اومد خونه با یک بسته گوشت چرخ کرده که می خواد با فامیلاشون مردونه برن یه طرفی.... اگه حالت عادی بود و وفادارانه منتظرش بودم مطمئن ام که داغون می شدم ولی ته دلم خنک بود و اصلا هم برام مهم نبود که چه غلطی می خواد بکنه. شام اش رو گذاشتم جلوش و به کارای خودم مشغول شدم، همه اش دور و ورم می چرخید و می گفت طوری شده؟ دیگه منو دوست نداری؟ چیزی به روش نیاوردم ولی دلم خییییییییییلییییییی خنک بوووود. کلی حااااااال داد :161: حرص ام خالی شد:320:
:316:تو رو خدا کمک ام کنید:316:
:302::302: دلم نمی خواد یه همچین آدمی باشم:302::302: