RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
به کمک بچه ها مشکلت حل میشه
فقط می دونم که تغییر کن و متحول شو و شور رو تو زندگیت بیار واسه زندگیت از دل و جونت وقت بذار
علایق همسرت رو بشناس روشون زوم کن تو خونه مرتب و سرحال و با اشتیاق باش توی این سایت پر از مقاله است از این مطالب کمک بگیر
خوبه که تحمل کردی
ولی سعی کن هر طور شده و با ترفند های زنونه دلیل سردیش رو بفهمی حتما دلیلی داره مطمئن باش
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام رضوان جان
عزیزم از اینکه حرف طلاق رو پیش بکشه نترس و باهاش صحبت کن.البته حواست به زمان و مکان گفتگو باشه که مناسب باشه.
اگه همینطور ادامه بدید بالاخره همون طلاق میاد سراغتون چون الان از لحاظ عاطفی شما جدا هستید.
عزیزم مرد از اینکه ببینه همسرش تکیه میکنه و اون تکیه گاه زنشه احساس قدرت و رضایت میکنه.
اگه فکر میکنی براش مهم نیستی دلیل نمیشه که حالت عکسش رو ابراز نکنی.رفتار تو هم طوری شده که شوهرت فکر میکنه بهش نیازی نداری.وقتی تو ابراز علاقه و محبت نمیکنی و نمیخوای بدونه برات مهمه اون از کجا بدونه تو دل تو آشوبه ؟؟
خواهر خوب با شوهرت حرف بزن تا خیلی چیزها رو متوجه بشی!
روایت هست که(نقل به مضمون) : مرد پشت زبانش پنهان هست و با صحبت کردن شخصیتش مشخص میشه.
این روایتها و احادیث بیخودی نیست عزیز دلم پس با شوهرت صحبت کن.
اون کوتاهی میکنه تو پا پیش بذار و بهش نزدیک شو.هیچوقت هم اشتباه نکنی از اون خانم که قبلا دوست داشته صحبت کنی:305:
اگه میتونی و ممکنه ساعات کاریت رو کم کن و بیشتر تو خونه باش.سعی کن غذایی که دوست داره براش بپزی و لباس رنگی که دوست داره بپوش و خلاصه مدتی باب میل اون رفتار کن حتی اگه یه کم اذیت شدی:46:
مطمئن باش خدا این تلاشت رو برای حفظ زندیگتون میبینه و راهی جلو پات میذاره انشاء الله:323:
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
من فکر می کنم حالا که همسر شما منفعل رفتار میکنه شما هم همین طور هستید؛ پس هیچ فرقی بین شما و همسرتون نیست!
یعنی به قول خودتون اگر همسر شما؛ شما رو دوست نداره و این جوری رفتار میکنه؛ شما هم که همسرت رو دوست داری؛ داری مثل ایشون رفتار می کنی؟!
یعنی عملا عشق و دوست داشتن شما این وسط هیچ کاری از دستش برنمی یاد؛ درسته؟
من فکر می کنم حالا که ایشون از این وضعیت راضیه و شما ناراضی؛ پس باید نارضایتی خودتون رو نشون بدید! نه! منظورم بحث و دعوا و گله نیست!
منظورم علاقه ی شما و تلاشون برای حفظ این زندگیه! یعنی شما باید شروع کنی و تغییرات اساسی رو در محیط خونه نشون بدی؟! ببین اصلا انتظار نداشته باش که همسرت به این زودیها بخواد واکنش نشون بده! فقط کافیه احساس کنه که با شما هم میتونه یه زندگی عاشقانه و خوب و پر از هیجان و احساس رو تجربه کنه!:43:
شما باید درست رفتار کنی و کاری به ایشون در ظاهر رفتارهاشون نداشته باشی! باید برنامه ی مهمونی بذاری؛ برنامه ی تفریحی؛ جشن!
می دونم سخته؛ خیلی هم زیاد؛ اما باید بتونی این شکاف رو یه جوری اگه واقعا دوسش داری از بین ببری! می دونم چقدر سخت و دردناکه که همسر انسان در یه جمع دوستانه بخواد کاملا بی تفاوت برخورد کنه؛ اما فکر می کنم اگه تاپیک چکامه رو بخونی؛ متوجه میشی که یه زن برای نگه داشتن عشقش چقدر تلاش میکنه!
باید شور و هیجان رو به رابطه تون و زندگی تون و چهره تون بیارید!
در ضمن نگفتید از لحاظ رابطه ی جنسی در چه وضعیتی هستید؟
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
نقل قول:
خواهرم میگه بزار بفهمه ناراحتی اما من دلم نمی خواد ...دلم نمی خواد فک کنه خیلی واسم مهمه کاراش وقتی من براش اصلا مهم نیستم...خودمم نمی دونم دارم چی کار می کنم والا...
سلام
دو سال هست كه اينطور گذشته و البته ناگفته نماند كه خيلي هم تجربه ها كسب كرديد .
نكاتي كه به ذهن كوچك اين حقير رسيد اينا بود : لازم به يادآوري هست كه شما از بين تمام گفته ها خوب ها رو سوا كنيد .
1 : شغل و تدريس شما مبحث يا رقيبي بوده تا جاي همديگه رو در صورت نبود پر كنيد . يعني اينطور از توجه شما به شغل و درستون بر مياد كه هر دو بجز خودتون با دو نفر يكي همسر و ديگري درس و كارتون زندگي ميكنيد . يا دست كم از شغلتون به عنوان پوشاننده عيوب زندگيتون استفاده مي كنيد .
2: وقتي شما به زمان گذشته برميگرديد براي خودتون انواع دليل ها رو مطرح ميكنيد به شرح ذيل :
نقل قول:
من یه خواهر بزرگتر از خودم دارم که یک سال قبل از من با برادر شوهرم ازدواج کرد واین باعث آشنایی من و اون شد.یعنی اینکه مامانش ازم واسش خواستگاری کرد فکر می کرد چون هردومون پزشکیم ازدواج موفقی خواهیم داشت
از زبون برادر شوهرم شنیدم که همسرم با یه خانومی دوست بوده که ظاهرا هیچ کس با ازدواجشون موافق نبوده و مادر شوهرم واسه اینکه فکر اون دخترو از سرش بندازه بیرون ازمن خواستگاری می کنه.اینم بگم که اون خانومه با شوهرم به هم زده بوده و نامزد هم کرده بوده
منم به خاطر زندگی خواهرم قبول کردم یعنی یه جورایی خودمم ازش خوشم میومد اما بیشترش ازاین می ترسیدم که با نه گفتن من زندگی خواهرم هم خراب شه
ميبينيد كه در نكته دو چقدر دليل درست ميكني تا توجيه كني چرا ازدواج كردي با همچين مردي ؟
در واقع شما با اين بحث ها چند تا موضوع رو به من شنونده مي رسونيد :
1 : ميخواهيد بگوييد كه همچين هم راقب و علاقه مند به اين زندگي نبوديد .
2: مي خواهيد بگوييد كه فدا كاري كرده ايد و بخاطر خواهر محترمتان و زندگي اش همسر اين مرد شده ايد تا او زندگي سالمي داشته باشد .
3: مي خواهيد بگوييد كه اين اقا از عشق آن خانم (چه باشد چه نباشد ) افسرده بوده و برايش فرقي نميكرده ازدواج كند . يعني كاملا افسردگي در زندگي اش مشخص بوده ( معمولا بايد نمايان باشه يه نفر بخاطر عشقش با همه قطع رابطه هست )
4 : مي خواهيد بگوييد كه ازش خوشم آمد اما يه جورايي خجالت ميكشيد يعني با اين حس و حال تقريبا نا آشنا هستيد و در درون خودتون اين احساسات رو بسته بندي نگه داشته ايد .
خب اگر به همين دو نكته بسنده كنيم و نتيجه اش را كه حس و حال امروز شماست را ببينيم خواهيم فهميد كه شما راضي نيستيد . هم شما و هم همسرتان .
سئوال اساسي ديگري كه ميتوان پرسيد اينه كه مثلا چرا شما هديه رو نبرديد بديد بهش و گذاشتين توي اتاق خوابش بره ببينه ؟
جوابش رو هم ميشه اينطور داد كه : شما قدم به قدم با رفتارهاي غلط ايشون ، پاسخ هاي غلط داده ايد و البته ميتواند برعكس هم باشد يعني ايشون با رفتارهاي غلط شما ، پاسخ هاي غلط داده اند .
به اين قسمت دقت كنيد :
نقل قول:
اگه موقعیتی هم پیش بیاد که بایستی حتما بریم من سعی می کنم توی جمع اصلا دوروبرش نباشم و برخوردی باهم نداشته باشیم
اصلا روز تولدمو گمون نکنم یادش باشه و بدونه کی هست اما من هربار واسش کادو می خرم و میزارم توی اتاقش البته دی ماه پارسال نمی خواستم براش بخرم اما حس کردم اگه نخرم فک می کنه از اینکه واسه تولدم چیزی نخریده ناراحتم
خواهرم میگه بزار بفهمه ناراحتی اما من دلم نمی خواد ...دلم نمی خواد فک کنه خیلی واسم مهمه کاراش وقتی من براش اصلا مهم نیستم...خودمم نمی دونم دارم چی کار می کنم والا...
چرا توي جمع دو رو برش نيستي ؟ همه بايد بفهمن كه شما با هم سرد هستيد ؟ يا از جايي مطرح شده ؟
چرا از طرف شوهرت حرف ميزني و براي خودت تعريف ميكني كه تولدت يادش نيست ؟اگر نميدهد دليل نمي شود !
اگر دو سال هست ازدواج كرده ايد دوبار تولد داشته پس با كلمه هر بار اون رو براي خودت بزرگ نكن تا توقع اي كه داري نرمال و قابل هضم باشه براي خودت .
خواهر گرامي هر گاه از چيزي ناراحت هستي با ادب و متانت حتما مطرحش كن چرا كه اگر مطرح نكني اينطوري ميمونه ميمونه و بزرگ و بزرگ تر ميشه و همانند يك دانه كه در خاك كاشته ميشه رشد ميكنه و باعث اذيت شدن خودت مي شود .
خواهرتون ميگه بذار بفهمه ناراحتي اما مي گي نميخوام ، خواهر من ، شما همسر ايشون هستي چرا نبايد بگي وقتي ميتوني بگي ؟ بذار بفهمه . انقدر احساسات خودت و همسرت رو سركوب نكن و بذار مطرح بشه و ياد بگير چگونه در راهي بري كه تو خوبي كني و بقيه بدي كنند و بتوني با اخلاق پسنديده و خوب ديگران را به سمت خودت جذب كني .
اتفاقا تو براي شوهرت مهمي و او هر لحظه منتظر ديدن نرمي و لطافت از طرف توست .
در مجموع : اگر شما بتوانيد لطافت و ظرافت زنانه خود را به نمايش در اوريد حتما همسر شما هم گام به گام با شما پيش خواهد آمد همانطور كه تا به امروز در امر سرد بودن گام به گام با همديگه پيش رفتيد .
بيشتر مطالعه كن و بيشتر ياد بگير . با ويژگي هاي درونت بيشتر آشنا بشو . استعدادهاي خودت رو بيشتر لمس كن .
همزمان به شناخت شوهرت بپرداز و از منيت خارج شو . با فرض اينكه خنده شوهرت خنده تو هست كاملا بر امواج زندگي ات سوار شو و سعي كن زندگي را با مديريتي زنانه و شايسته هدايت كني .
فكر ميكنم زياد سخت نباشه چون هر دوي شما آگاه هستيد . در انتها اگر مسيري كه رفتي مشكلاتي جديد تر داشت لحظه به لحظه در كنارت هستيم .
موفق و پيروز باشيد .
ياعلي
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
ممنونم از همه
تا اونجا که بشه به سئوالا جواب میدم
۱:من قضیه ی اون خانوم رو اتفاقی از خواهرم شنیدم خواهرم هم از برادر شوهرم شنیده بود و اینکه نمی خواستن من این رو بدونم و اتفاقی از دهنش دررفت هرچی از خواهرم خواستم بیشتر راجع به اون زن توضیح بده می گفت که چیزی نمی دونه
۲:درحال حاضر فکر نمی کنم شوهرم با خانوم دیگه ای در ارتباط باشه یکی از دوستام توی همون بیمارستان که شوهرم هست کار می کنه و میگه توی اونجا که با هیچ دختری نیست خارج از بیمارستان رو نمی دونم
۳:رابطه ی جنسی که تقریبا میشه گفت نداریم من اصلا سرد نیستم خیلی مواقع دلم می خواد اما وقتی اون پیش قدم نمیشه همش که نمیشه من برم جلو.اینم نیست که قبلش معاشقه داشته باشیم و من نمی خوام اینطور باشه چون حس بدی بهم میده
۴:با من حرف نمی زنه اما توی جمع اصلا این طور نیست دوست و رفیق هم زیاد داره
من حس می کنم رابطه ش با اون خانوم خیلی جدی بوده...سایه ی اون زنو توی زندگیم حس می کنم
جدا نمی خوام توی این زندگی ببازم.می خوام به دستش بیارم سعی می کنم به حرفاتون عمل کنم من خیلی مغرورم و این همیشه باعث زیانم بوده سعی می کنم کمی کوتاه بیام ببینم چی میشه
می خوام یه شام حسابی بپزممممممم واسش!
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
فقط مراقب باش با يه شام نميتوني يه قله رو فتح كني
پس انتظار خودت رو در اندازه واقعي اجازه بده رشد كنه نه بيشتر و نه كمتر
يه پروژه 10 روزه يا حتي يك ماهه رو امتحان كن اينطوري يواش يواش ميري جلو و زندگي ات رو به راحتي ميتوني كنترل كني
غرور رو هم ببوس بذار كنار . ديگه دوره زمونه غرور گذشته . الان عزت نفس ميسازن براي طرفين با اخلاق و منش خوب
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
داشتم میزو می چیدم که اومد توی آشپزخونه...وقتی غذا و اون همه مخلفاتو دید گفت مهمون داریم جواب دادم نه بعدم گفت:بیکاریا!
می خواستم خفه ش کنم اون همه زحمت کشیده بودم گفتم:مگه تو نمی خوری؟این همه زحمت کشیدم اونم خیلی راحت گفت نه بعدشم رفت تو اتاقشو درم بست لب به غذایی که درست کرده بودمم نزد...الانم داره سریال لاست رو نگاه می کنه توی اتاقش منم توی هال دارم حرص می خورم...می دونم که هیچ علاقه ای بهم نداره...کاش طرز نگاهشو می دیدین اون لحظه...پراز تمسخر بود...
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
عزیزم الان غذا رو ببر تو اتاقش و بگو بدون تو غذا از گلوم پایین نمی ره . در ضمن می خواستم سورپرایزت کنم. حالام اومدم با هم دیگه هم سریال ببینیم و هم غذا بخوریم. ( همه اینها رو با خنده و بشاشیت بگو).
اگرم نخورد به زور و با شیطنت بذار تو دهنش.
باید کم کم خودتو تو دلش جا کنی. کدوم مردیه که یک زن شیطون و بازیگوشو ( و البته یک غذای خوشمزه رو ) با یک دنیا عوض کنه. فقط صبر داشته باش و زود از کوره در نرو.
حالا حالا ها کار داری.
راستی اگر بازم غذا نخورد باز بشین همون اتاق و باهاش فیلم ببین. قهر نکنی بیای بیرون.
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
موافقم
بدون کوچکترین ابراز ناراحتی برو باهاش فیلم ببین
اصلا نذار بفهمه ناراحتی
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
وای...من چه طور این کارو انجام بدم؟تو این دو سال از این برنامه ها نداشتیم الان میگه یه دفعه ای چی شده؟
آخه می دونید یک باری اون اوایل ازدواجمون واسش از این کارا کردم انقدر برخوردش بد بود که توبه کردم...سعیمو می کنم خیلی سخته..خیلی
اگه گفت برو بیرون چی؟اونوقت خیلی خودمو خار می کنم اگه نرم بیرون