RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
مرسی از همه تون
راستش الان چندتا کار پیش رومه که میتونم انتخاب بکنم و پیش برم ولی دودلم که کدومشو ادامه بدم. من الان مهندسی برق الکترونیک تموم کردم و یکی هم اینکه فکر میکنم از لحاظ شخصیتی یکم مشکل دارم مثلا وقتی از کسی سوالی می پرسم و یا نظرشو میپرسم ناخوداگاه حرفشو قبول میکنم ولی بعد که میام فکر میکنم به خودم میگم جرا حرفشو قبول کردم. در مورد کار هم که همه کارا برای خودشون سختی های دارن ولی من وقتی در موردشون فکر می کنم زود از اونا زده میشم به من کمک کنین تا بر خودم مسلط باشم و تن به کار بدم یواش یواش داره منو آزار میده. و یکی ام اینکه خانوم من اخلاق مردنه داره تا زنونه مثلا موقتی راننده گی میکردم پشت چراغ قرمز که ایستاده بودیم دستشو تو دستم گرفتم و گفتم که یادته روز عقدمون که از غذا خوری با ماشین عروسی میومدیم از اول تا آخر دستامونو تو دستای هم گرفته بودیم, بعد چند ثانیه اومد گفت به من که خیلی احساساتی هستی یکم مرد باش و برگشتم گفتم که که یکم اخلاق زنونه داشتی و اینارو یاد آوری میکردی من نمیگفتم و به نظر من علت مردونه شدن اخلاقش برادرشه مثلا دوست داره مثله برادرش باشم که خوده برادرش از من سه سال کوچکتر. من 23 سال دارم و خانومم 21 سال و داره تو دانشگاه درس میخونه احتمال داره این موضوعات بخاطره سن کوچیک ما باشه ( اقایون نظر بدین من چگونه مرد بشم و خودمو ثابت کنم:302:)
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام آقا فرزاد
بهتون پیشنهاد میکنم روی افکارتون تمرکز کنید و بعد تصمیم بگیرید , اگه شما ثبات فکری نداشته باشید و در تصمیم گیری ها یا در انجام کار هاتون ثبات نداشته باشید , به همسرتون حق بدید که به پدر یا برادرش تکیه کنه .
از این که همسرتون احساسات زنانه نداره خییییییییییییییییییلی متعجبم , فقط همین رو میتونم بگم , راستش راه حلی به ذهنم نمیرسه.:303:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
آقا فرزاد ببخشید من آقا نیستم اما می خوام درمورد مرد بودن نظر بدم با اجازه... نامزد شما از این اخلاقش هم شبیه منه... من خودم با گریه کردن مرد سر مسئله ی کوچیک و اینکه مرد زیادی احساساتی باشه مشکل دارم و یه جورایی حالم بد می شه, همیشه دوست داشتم مردم ابهت داشته باشه نه مثل زنا لطیف باشه, دوست دارم به جاش احساسات داشته باشه و به جاش جدی باشه نه اینکه تو هر شرایطی مثل زنا رفتار کنه, در مورد خانمتون این رو اضافه کنم که بستگی به شرایط بزرگ شدن داره و روحیه ی فرد, مثلا من از بچگی هام دلم می خواسته پسر باشم و تا چند سال پیش لباس یسرونه می پوشیدم چون مادرم خیلی پسر دوست بود و دلم می خواست به من هم به اندازه ی اون آزادی بده یا دوستم داشته باشه دقیق نمی شه گفت مسئله کجاست فقط باید بگم ممکنه تغییر کنه, من خودم تغییر کردم, الان رفتارم دخترونه ست و لباس هام هم کاملا دخترونست بجز وقتی می رم واسه ورزش:72:
در مورد کار باید بگم هر کاری سختی داره اما در عین حال لذت بخش هم هست, بسته به موقعیت خودتون و اون کارهایی که پیشنهاد شده و مسائلی که تو ذهنتون هست برسی کنید و شروع به کار کنید, ایده آل بودنش فعلا زیاد مهم نیست و نمی شه ایده آل گرا بود تو همچین شرایطی... از کار, کار می یاد بیرون, تا شما شروع نکنید و قدم برندارید کار بهتر و موقعیت بهتری براتون بوجود نمی یاد حالا با خودتون:72:
در مورد تائید کردن دیگران راه حل اینه که به جای اینکه اول تائید کنید و بعد فکر کنید, اول فکر کنید و بعد تائید یا نفی کنید
موفق باشید.:72:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام
من دارم دنباله کار میگردم من یه دونه مغازه باز کرده بودم که کارش تعمیرات برقی بود قرار بود یکی بیاد کمککم کنه و یادم بده ولی پیگیر نشد چون اجاره مغازه زیاد بود مغازه رو پس دادم که فکر میکنم در باز کردن و بستنشون یعنی تو هر دوتاشون عجله کردم. الانم میخوام یه کاری رو شروع کنم فک کنم اگه خدا بخواد تا یه ماه دیگه از لحاظ کاری رو براه میشم و خیالم از این بابت راحت بشه. خانواده خانومم زیاد میرفتن گردش که منم به خاطر خانومم با ماشین اونا می رفتم حدود دو ماه میشه دیگه نمیرم یعنی یه بار دیدم رفتن ولی خانومم به من نگفته و بعد اون یه بار دیگه رفتم که بعد اون روز به خانومم گفتم که تصمیم گرفتم تا ماشین نخریدم دیگه نمیام با شما گردش. که خانومم تشویق کرد و گفت تو خونه ما میگن ما دومادمونو میبریم گردش و به من به دید بچه نگاه میکنن بعد اون تصمیم گرفتم حتی بعد استقلال مالی هم که پیدا کردم دیگه با اونا نرم بیرون.
اصل قضیه:302:
تو فامیلمون واسه خانومم زیاد زیاد خواستگار می اومدن ( پسر دایم (میشه پسر عموی خانومم) و پسر خالم) و از طرفی دوتا دایی ام با هم صمیمی هم هستند میشه گفت تو مال و ثروت هم شریکن و زیاد با هم میرن بیرون و از طرفی اون یکی دایم زیاد راضی نبودن که بعد ها با خالم یه کارای کردن که می خواستن اختلاف بندازن ولی خدا نخواست:316::227:
همه اینارو گفتم که بگم وقتی خونواده خانومم با اونا میرن من حسساس میشم و به خانومم اخم میکنم اونجاش منو میسوزنه که وقتی میرن خانومم بهم اس ام اس نمیزنه ( زنگ نخواستم) مگر اینگه خودم بزنم و من بدبین میشم مخصوصا به خانوداه خانومم ولی به خانومم اعتماد دارم ولی نمیخوام تو دلم از خانومم قحر کنم که این منو اذیت میکنه یه راه حلی بگین که خودمو کنترل کنم
ببخشید خیلی خالاصه وار شد:311: