RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
سلام
ممنون از شما دوستان عزیز
شب نم عزیزم، خوش آمدی به همدردی و ممنون از اینکه در بدو ورودت به تاپیک من سر زدی و برام دعا کردی:72:
آقای خارپشت، مشکل این بار متوجه خودمه و درست خودم رو هدف گرفته:302: من هم به سورپرایزهای خدایی معتقدم و زیاد هم ازشون دیدم حالا هم چشم منتظر میشم به این امید که سورپرایزم کنه:316:
tell me و sisili عزیزم، از شما هم ممنون.سیسیلی جان لطف داری عزیزم که وقت گرانبهاتو با خوندن پستهای بی ارزش من میگذرونی.میدونم کار خدا حکمت داره و امیدوارم هر چی زودتر حکمت این کارش رو بفهمم وگرنه میترسم با گذشته ام و با الانم فرق کنم و عوض بشم:163:
دوست عزیز، نه میتونم و نه میخوام در مودش صحبت کنم .حتی دیروز و دیشب برخلاف همیشه که اینجور موقعه ها خیلی بعد نمازهام دعا میکردم و با خدا حرف میزدم دوست نداشتم دعا کنم و با خدا هم در موردش حرف بزنم.
آخه وقتی خدا خودش میدونه چی به چیه و من کی ام و چی میخوام ، وقتی میدونه هر چی امید داشتم تو این مورد از دستم رفته، دیگه چی بگم ؟؟
اگه میخوست بهم میداد پس لابد نمیخواد که نداد منم نباید اصرار کنم و التماس.
حدیث میگه: دعای مادر از موانع نپذیرفتن دعاست.
پس چرا مادر من هر چقدر دعا میکنه انگار نه انگار ؟
چرا پدرم هر چی دعام کرد و میگفت خدا ازت راضی باشه، اون رضایتش حالا به دادم نمیرسه ؟ من وظیفه ام بوده طبق فرموده خدا به والدینم خدمت کنم و خدمت کردم و میکنم .از خودم گذشته ام به خاطر رضایت پدر و مادرم به این امید که رضایتشون روزی که باید به دادم برسه اما حالا ...
وقتی میرم سر خاکش بهش میگم که به خدا بگو از من راضی بودی حتی به خوابم هم اومدی و اینو باز هم تکرار کردی تا کمکم کنه.اما میگن کسی که از این دنیار فته جر شهید دیگه فرصت دعا هم نداره .آخه چرا ؟
فرصت واسه عمل نیست دعا که دیگه فقط یه خواهشه از خدا.
من دیگه باید چکار کنم ؟
فرشته جان،شاید تا حالا انقدر چرا نداشتم.آخه بعضی وقتها خودمون میدونیم کاری اشتباهه و انجام میدیم و خودمون رو میزنیم به کوچه علی چپ که نه درسته! اما من ایندفعه مطمئن هستم کارم اشتباه نبود .من با یه امید مخصوص قدم تو این راه گذاشتم و چون اول بار بود که چنین اطمینانی داشتم و حالا نتیجه خراب شد، اون همه امیدم رو احساس میکنم از دست دادم و دیگه چیزی برام باقی نمونده.
واقعا احساس میکنم از دیروز یه آدم دیگه شدم .خودم دقیقا میدونم چقدر عوض شدم.
لعنت بر شیطان
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
فرانك جان! حال تو رو درك مي كنم. مگه ميشه براي ما پيش نيومده باشه. حرفهات برام آشناست. پس مي بيني كه از اين مدل اتفاقات فقط توي زندگي شما نميفته و براي همه وجود داره. لااقل اينجوري آرامش پيدا مي كني كه اين فقط خاص تو نيست و پناه بر خدا، خداوند با شما سر لج و لجبازي نداره! يك علامت عدم آمادگيت همينه كه داري زجه و ناله مي كني. همه چي به موقعش اتفاق ميفته و هرچي هم كه نشده خير بوده. فكر نكن عين پيرزنها دارم نصيحتت ميكنم نه! درواقع اين حرفها رو دارم به خودمم ميگم. چون كه شرايط مشابهي با تو دارم.
بهتر نيست كمتر به خدا گير بديم و به خودمون بپردازيم؟ زندگي كن فرانك زندگي! زندگي يعني همين فراز و نشيب! در بند چند و چون وقت و زمانش نباش. كيفيت زندگيت رو در لحظه حال بالا ببر. اونوقته كه برد كردي!:72:
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
سرافراز جان، من از دلتنگی و ناراحتیمه که غر میزنم اما غلط بکنم به خدا:46: گیر بدم:163:
مشکل از خودمه، شاید زیاده خواهم
اینم واسه دلخوشیم میگم : شایدم خدا انقدر دوستم داره که هی اذیتم میکنه تا منم هی خدا خدا کنم و اون از شنیدن صدام لدت ببره و خوشش بیاد :316:
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
يه چيزي كه درباره خودم بهش رسيدم اينه كه تمام اين حالتها موقتي هست، خدا به زودي از دلت درمياره:46:
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
سلام خواهر جان ...
خوبی ؟؟ منو که یادت نرفته ؟؟؟ چه میکنی ؟؟ نبودی چند وقتی ..شاید توی مسایل خودت غرق بودی و میخواستی بدون وابستگی و به تنهایی از پسش بر بیای ..اما میبینم که بازم ما رو قابل دونستی اومدی و اینجا ما رو با خودت همراه کردی ..ممنون خواهر جان !
-----
خواهرجان دلت از چی گرفته ؟؟ از تنهایی ؟؟ یا از ظلمی که به خود میکنیم ؟؟ یا حقی که فکر میکنیم ازمون گرفته شده ؟؟ یا ظلمی که به خدا میکنیم !!!؟؟ یا همه اینا ؟؟
دلت اینقدر پره که میخوای گریه کنی ...میخوای فریاد بزنی و به خدا بگی دیــــــــــــــــــــــگ ه بســـــــــه !!! اره خواهر جان...
ولی من به یه چیزی رسیدم تو زندگیم ...
به تمام مسایل بالا رسیدم به همشون ...وقتی اماده شدم برای فریاد زدن .. فریادمو زدم اما در ناراحتی ..در خوشحالی ..!! میدونی چرا ؟؟چون خوشحال بودم که یه پله دارم میرم بالاتر و میخوام اون موانع رو رد کنم پس نباید در ناراحتی و اندوه اینکارو کنم ...شاید مسخره باشه اما تاثیرش خیلی زیاد بود ...و دیدم کسانی که در اندوه و ناراحتی اینکارو کردن و سوقوطی شدید داشتند ...
پس خواهرجان خواهش میکنم این احساستو خفش نکن .و...فقط بزار رها بشه و تو فقط هدایتش کن ...بزار این انرژی که درونت حس میکنی داره فوران میکنه رو ازاد بشه و هدایتش کن تا به جای سرازی طی کردن به سمت صعود بره ...
حتی در خیال : خوش است ؛ رهایی ...
دوستدار خواهر خوبم :72:
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
سلام آقای iMoon
ممنون، می بینید که حالم زیاد خوب نیست:302:
با تمام وجودم از خدا میخوام هر چی زودتر به نشون بده که حکمت این کارش چی بود؟
میخوام بدونم با وجود اینکه من برای(رضای) خدا و با رعایت مسائلی که باید رعایت میشد عمل کردم چی شد که اینطوری شد؟
(این چرا از اون چراها نیست ها)میخوام برام روشن بشه چون فکر میکنم کارم مشکلی نداشت و برای خدا بود!
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
ببین خواهرجان ...گاهی اوقات همه چیز اونی که ما فکر میکنیم نیست...!! اون چیزی که بین واقعیت و حقیقت وجود داره خیلی زیاده ...مرز بین این دو رو پیدا کردن واقعا مشگله !!! نگاه کن ...یه کاری رو انجام دادی ..از نظر خودت درست بوده و به بهترین روش اونو پیاده کردی ولی حالا نتیجه ایی که انتظارشو داشتی چیز دیگه ایی بوده ...درسته و این باعث شده که تو رو تحت تاثیر قرار بده ...
حالا یه سوال دارم ازت خواهر جان ::
از کجا میدونی اون نتیجه ایی که در سر داشتی و منتظر بودی بعد از اون حرکتت از اب در بیاد ..درست بوده ؟؟؟ از کجا میدونستی که حتما اون نتیجه درسته ؟؟؟ شاید توی نگاه سطحی جامعه اون حرکت باید همون نتیجه ایی داشته باشه که منتظرش بودی ولی در واقعا از کجا میدونی اون درسته !!!
بهتره به کار خودت ایمان داشته باشی ...میدونی چرا ؟؟ چون اونو با تمام وجودت انجام دادی ..با تمام عشقی که درونت موج میزد و بدون کمی شک اونو انجام دادی ...این بزرگترین نشانه ایی هست که باید بهش توجه کنی ...!
اصلا نتیجه مهم نیست ...چون زندگی ماها روی نتیجه نیست بلکه روی تشعشع وجودی ماست که نیت ما بر اون حجت اصلیه ...
به طور مثال : وقتی به شما میگم دوست دارم خواهرجان ..اصلا مهم نیست که نتیجه این گفتن ممکنه شما فکر بد در مورد من کنید یا اینکه بنده در این محیط مورد جزا قرار بگیرم..بلکه مهم اینه که من اینو با تمام وجود گفتم ...وجودی که اون محبت و عشق باعث شد تا بنده این جمله رو روانه شما کنم ...
پس به خودت ایمان داشه باش و لطفا خدا رو در این معادله قرار نده ...چون اصلا توش جا نمیشه ...این معادله بین سیاهی و سفیدی وجود خودته که باید بر اون غلبه کنی ...
از رسول خدا (ص) نقل است که { ما من آدمی الا و معه شیطان } ( هیچ انسانی نیست که شیطان اورا همراهی نکند). از ایشان سوال شد : آیا همراه با شما هم شیطانی هست ؟ فرمودند: { نعم و لکن الله اعاننی علیه فاسلم } ( بله ؛ ولی خداوند مرا در برابر او یاری کرد تا این که تسلیم شد ). ......( بهارالانوارـ ج ۶۰ ـ ص ۳۱۹ )
سعی کن توی وجود خودت که سالهاست داره خاک میخوره بری و همنشین شیطان وجودیت بشی ... وقتی همنشینش شدی دردشو میفهمی ...وقتی دردشو فهمیدی ..یاد خواهی کرفت که چگونه اونو به زانو در بیاری ...!! ولی بازم میگم این اول ماجراست ...چون وقتی که اون بفهمه که تو میخوای اونو تسلیم خودت کنی با تمام وجود باهات مقابله میکنه ...سعی کن هوشیاریتو هیچ وقت از دست ندی ....منو شما همه ی ادما با پیامبر هیچ فرقی نداریم ...هممون ادمیم از یه جنسیم ..خودش تو قران میگه ..پس بدون پیامبر خاتم هم با یاری خداوند اونو تسلیم خودش کرد ...
خواهر جان وقتتو نزار برای فکر کردن به نتیجه و و و و و و .... انرژی ذهنیتو حرم اینکار نکن ...بلکه با تمام قوا برو به جنگ سیاهی درون خودت ...وقتی تسلیمش کردی اونجاست که تازه رنگ وجودتو خواهی دید...اونجاست که باید خدا رو فریاد بزنی با تمام مولگول های بندت...
امیدوارم بتونی موفق بشی ...
یا خدا :72:
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
وااااای فرانک شرمنده،چه انرژی منفی بهت دادم!!!!
دیروزصبح حالم خوب بود.ولی وقتی دیدم روز تولد شاد هست،یهویی یاد بیماری و تایپیکهاش افتادم که نصفه کاره مونده ودیگه ادامه نداده،البته نه تنها اون ادامه نداده بلکه این سه دوست (شاد،روزن،الینا)هیچ کدوم نیومدن بگن حال شاد چطوره؟http://www.postsmile.net/img/20/2006.gifخلاصه ببخشید دیگه از موج منفی که برات انتقال دادم.
دوست خوبم تا جایی که من یادم میاد یعنی ازوقتی که پا به این تالار گذاشتم شما اولین
کسی بودی که ازامیدمی گفتی وازخدا. ازحکمت ومشیت خدایی می گفتی و آروممون
می کردی.حالا چی شده که خودت دچار تلاطم شدی؟عزیزدلم،برای هیچ کاری عجله نکن.
زمان هرچیزی روخدابهتر از هرکسی میدونه.مطمئنا تواین کار حکمتی بوده که من وتو ازش
بی خبریم ومطمئنا این به صلاح توست. شیطان هرلحظه درکمین آدمهای خوبی مثل تو
نشسته! اینکه می گی ازدیروز عوض شدی وآدم دیگه ای شدی خیلی نگران کننده است.
مواظب باش که میدون روبرای ورود شیطان خالی نکنی."خدا همیشه باصابران هست" این
جمله روباور داری؟پس اگه داری صبرکن. هرآدمی ممکنه تو زندگیش دچار همچین حالاتی
بشه ولی فقط یه لغزش کافیه تا تمام زندگی وایمانت رو به باد بده!!!
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
فرانکم
عزیزم
باهاش حرف بزن و دل بهش بده ، دل بی شیله پیله رو .
ما فکر می کنیم که برای خدا کاری می کنیم . خدا که احتیاجی به ما افریده هاش نداره ، ما هر کاری می کنیم برای خودمونه .
چرا خدا خواسته که رضای او را بجوییم :
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان | *** | خیر نهان برای رضای خدا کنند |
|
تا از آنچه خیر ما در آن است غافل نشویم و از طرفی با صاف کردن نیت با عنوان " برای خدا " ، وابسته به آنچه خیر ما در آن است ( ولو خود ندانیم ) نشویم .
ما حتی به عمل صالح هم ، نه تنها نباید وابسته شویم که انتظار پاسخ هم نداشته باشیم . این یعنی بندگی ، بندگی به معنای واقعی ، یعنی رهایی از هر بندی . حتی بند جستن تقرب در پس عبادت .
ابلیس عمری برای همین تقرب ، نه قرب ، خدا را عبادت کرد ، به مقام معلمی فرشته ها هم رسید . اما ......... !!!!!!
وقتی خدا از او خواست که به آدم سجده کنه سرپیچی کرد !!!! یعنی امر خدا را رد کرد !!!!
راستی چرا ؟؟؟
مگر او برای تقرب عبادت نکرده بود ، مگر معلم فرشته ها نشده بود ؟؟ چطور به اینجا رسید که امر خدا را سرپیچی کرد ؟؟؟
چون همه اون عبادات و راهی که جسته بود ، خالصاً برای خدا نبود ، او تقرب جسته بود ( در پی نزدیک شدن بود و از نزدیک شدن غافل بود ) ، به عبارتی عبادت داشت اما عبودیت نداشت .
و این بود که وقتی خدا دستور داد همه فرشته ها بر آدم سجده کنند ، ابلیس حسادت کرد از اینکه :
انتظار داشت >>>> خود آن جایگاه را داشته باشد ، چون او فقط برای خدا عبادت کرده بود .... و حالا این آدم تازه از راه رسیده و برآمده از گل بی خاصیت ، شده مسجود این فرشته هایی که او به مقام معلمیشان رسیده بود .
حق خودش می دید >>> که به اوی ناری این توجه شود نه به آدم خاکی ، خدا او را ببیند و ..... اما حالا !!!!!!!!! آدم شد عزیز !!!
همین سفسطه ها او را انداخت ، همین دغدغه حسادتش را برانگیخت ...... .
و او ....... غافل بود که امر خدا در این وسط مهم بود نه آدم ، او خدا را باید می دید و امر او را نه بنده ای که خدا دستور داده بود بر او سجده کنند .
و او ...... غافل بود از اینکه خدا گفته بود که از روح خود در او دمیدم و ..... این سجده به روح الهی است نه به جسمیت آدم که از خاک بود ....... و حتی غافل بود که خاک عصاره تمام عالم خلقت است و آتش هم در خاک فروکش می کند .
چرا ابلیس چنین ندید ؟؟!! چرا این غفلت ها گریبانش را گرفته بود ...... . ؟؟؟!!! آیا این غفلتها گریبان ما را نمی گیرد ؟؟؟
چون توحید او اقراری بود ، علمی بود ، و عبادتش متری بود ، یعنی اندازه عبادتش و اعمالی که به تصورش برای خدا بود را داشت ..... یعنی از خود خدا غافل بود و به اعمالش دل و امید بسته بود ...... یعنی عبادتش برای خدایش نبود برای خودش بود. ما هم در معرض این غفلتهای ناشی از تاریکی جهالت هستیم
وقتی کاری می کنیم که نیتمان در آن برای خداست ...... اگر نتیجه ای قابل انتظار نداشت و جزع و فزع ما بر آمد ، مطمئن باشیم که برای خدا نبوده ...... یعنی خالص برای خدا نبوده .
وقتی کاری برای خدا باشد عمل و فاعل و ناظر و فاتح را جز خدا نمی بینیم . یعنی نه خودی می بینیم که کاری انجام داده ایم ، نه منتظریم که نتیجه ببینیم .... بلکه خود را فقط در موقعیت مورد لطف به عنوان وسیله مقدرات او شدن می بینیم و مأمور به تکلیف نه نتیجه ..... و هرگز نخواهیم گفت من این کار را برای تو انجام دادم .... پس چرا ؟؟؟؟ >>> این چرا ....... خود را دیدن است .
وقتی می گویم >>>> من این کار را برای تو انجام داده ام پس .... >>> یعنی اظهار من ، منی قادر ، منی خالق ..... منی کننده ..... منی تواننده .... >>>> غافل از اینکه همه اینها خود اوست ، قادر و خالق و توانا و دانا و .... همه اوست ، اگر ما چیزی ازمون بر میاد ، همه به واسطه همین صفات اوست که در ما به اعتبار همان روح الهی به عاریه نهاده و ...... با این اوصاف جایی برای " من " گفتن هست ؟؟؟.
فرانک جان !!!
عزیز دلم ، در بوته این آزمایشی ..... مطمئنم .
و اگر به تو میلی نداشت و در پی ارتقاء تو به ورژن بالاتر نبود ....... این وضعیت برایت پیش نمیومد
|
اگر با منش نبود میلی | *** | چرا ظرف مرا بشکست لیلی |
|
این لینک را هم بخون :
کم ما و کرم تو
.
RE: بیش از حد دلم گرفته، برام دعا کنید
سلام بر دوستان خوبم
امروز حالم خوبه خدا رو شکر
آقای iMoon ممنون از شما- راستش از حرفاتون چیزی سر در نیاوردم درست و حسابی اما ...یه تکانهایی خوردم و هیمن کافی بود، ممنـــــون:72:
اریانای عزیزم از تو هم ممنونم، نگران نباش عزیزم من خودم ناراحت بودم و ربطی به تو نداشت:46:
فرشته مهربانِ مهربان، از راهنمایی درست شما هم سپاسگزارم:72:
نگران نباش عزیزم، خودم میدونم یه امتحان بود( یا هنوز هم هست) که خدا رو شکر دارم سعی میکنم ازش با موفقیت بیام بیرون.
یکی دو روز گذشته خیلی داغون بودم.میخواستم با کسانی که همیشه هوامو دارند قهر کنم و ازشون گله کردم و شاید باور نکنید برای اولین بار من از امام علی(ع) دلخور شده بودم و میخوستم باهاش قهر کنم:163::302:
خودمم نمیدونستم چرا این بار انقدر از اهل بیت(ع) دلخور شده بود.اما ...
این کارها از من بر نمیاد.من نمیتونم همچین کاری بکنم و حتی فکرش هم آزارم میده.آخه من که جز خدا و اهل بیت(ع) کسی رو ندارم.اگه با اونها هم قهر کنم دیگه بیچاره ام:316:
دیشب دعا کردم-با خدا حرف زدم و گفتم که من می خواستم کاری کنم که تو راضی باشی اما نشد واسه همین من ناراحتم.باهاش درد دل کردم و اتفاقا برخلاف چنین مواقعی گریه هم نکردم میخواستم جدی صحبت کنم!
خدای مهربون هم گوش کرد و هیچی نگفت مثل همیشه گذاشت تا فقط من حرف بزنم و سبک بشم.اما
خاک بر سر من خدای مهربونم رو اذیت کردم:302:بعدش آروم شدم، خیـــلی آروم.نمیدونم چی شد!
به خودم گفتم : این تویی که از امام علی دلخور شدی و میخوای قهر کنی باهاش ؟؟!!!!!!
تو مگه این کاره ای ؟ مگه دلت میاد ؟با امام علی ؟؟!!!!!!
باور میکنید اگه بگم ناراحتی امام علی رو احساس میکردم؟؟؟واسه یک لحظه تصور کردم جلوی امام ایستاده ام و این حرفها رو میزنم و امام هم ناراحت هستند و چیزی نمی گفتند روشون رو برگردونه بودند و سرشون رو انداخت بودند پایین:302:
یه دفعه به خودم اومدم و گفتم : خدایا غلط کردم، غلط کردم، غلط کردم ...دیگه ناراحت نیستم و چیزی نمیخوام، هیچی نمیخوااااااام
گفتم من نمیذارم شیطان از این فرصت طلایی سوء استفاده کنه و منو گمراه کنه، لعنت بر شیطان
این شد که آشتی کردیم مثل همیشه:310:
تمام هستی من فدای اهل بیت(ع) و دارو ندارم فدای اما علی(ع).من کنیز کنیزاهای ایشون هستم.:46:
من دیگه ناراحت نیستم و چیزی نمیخوام و گله و شکایتی هم ندارم و با صدای بلند داد میزنم که :
خدایاااااا غلط کردم ، هرچی خودت صلاح میدونی من هم منتش رو دارم