RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
به نظر من به قلبت رجوع کن.ایا دوستش داری؟اگه دوستش داری با گرفتن حق طلاق بدون قید وشرط وبا شرط مراجعه به روانشناس میتونید یک فرصت دیگر به ایشان بدهید خصلتهای خوبی که گفتید داره و شما را هم دوست داره خوب شاید تنبیه شده باشد و کمک کند به بهبود شرایط.البته اگر هنوز دوستش داری اینم یک راه است.من روانشناس نیستم ولی تجربه طلاق را دارم.منم همین حس را داشتم واز دید یک مرد میگم وقتی اینقدر سعی میکند.شاید راهی برای برگشت باشد.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
المیرای عزیز
اس ام اس هایش را نخونده دیلیت کن ( در مقابل کنجکاوی برای خواندن بایست ) .
به هیچ وجه از وی خبر نگیر ، یعنی اجازه نده خبری بدهند . اگر کسی تماس می گیره و میخواد راجع به ایشون با شما صحبت کنه ، در کمال ادب و احترام بگو شرمنده هیچ صحبتی نمیتونم بشنوم و لذا با اجازتون مجبورم تماس رو قطع کنم . هروقت خواستید با خودم صحبتی داشته باشید یا احوالپرسی با کمال میل می شنوم و ممنون هستم ، من خداحافظی می کنم و معذرت میخواهم که نمیتونم بیشتر ازاین ادامه دهم .
در یک کلام رابطه ای که با طلاقی عقلانی کات شده را هرگز میدان برگشت ندهید .
حس دلسوزیهای شما هم کلاً باید در درونتون بازنگری شود ، این احساساتی بودن نسبت به رنج دیگران در موارد مختلفی از زندگی میتونه شما را اذیت کنه لذا در این مورد با مشاوری حضوری وارد کار شوید و یک بازسازی داشته باشید .
موفق باشید .
.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sshahrampoor
به نظر من به قلبت رجوع کن.ایا دوستش داری؟اگه دوستش داری با گرفتن حق طلاق بدون قید وشرط وبا شرط مراجعه به روانشناس میتونید یک فرصت دیگر به ایشان بدهید خصلتهای خوبی که گفتید داره و شما را هم دوست داره خوب شاید تنبیه شده باشد و کمک کند به بهبود شرایط.البته اگر هنوز دوستش داری اینم یک راه است.من روانشناس نیستم ولی تجربه طلاق را دارم.منم همین حس را داشتم واز دید یک مرد میگم وقتی اینقدر سعی میکند.شاید راهی برای برگشت باشد.
راستش خب دوستش دارم ولي ديگه اون حس تعلق و حسي كه يك زن به مرد مي تونه داشته باشه رو ندارم. مثل يك دوست دوستش دارم. ولي من چشمم ترسيده و فكر اين كه بخوام دوباره وارد پروسه ناراحتي بشم رو ندارم. حتي بعضي اوقات كه حس برگشت از اون حفره خالي به قول بالهاي صداقت مياد بيرون ..سريع سركوبش مي كنم. اينم بگم كه ايشون اگه بخواد برگرده حتما شرط بچه دار شدن رو خواهد گذاشت كه من نمي خوام.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
المیرای عزیز
اس ام اس هایش را نخونده دیلیت کن ( در مقابل کنکاوی برای خواندن بایست ) .
به هیچ وجه از وی خبر نگیر ، یعنی اجازه نده خبری بدهند . اگر کسی تماس می گیره و میخواد راجع به ایشون با شما صحبت کنه ، در کمال ادب و احترام بگو شرمنده هیچ صحبتی نمیتونم بشنوم و لذا با اجازتون مجبورم تماس رو قطع کنم . هروقت خواستید با خودم صحبتی داشته باشید یا احوالپرسی با کمال میل می شنوم و ممنون هستم ، من خداحافظی می کنم و معذرت میخواهم که نمیتونم بیشتر ازاین ادامه دهم .
در یک کلام رابطه ای که با طلاقی عقلانی کات شده را هرگز میدان برگشت ندهید .
حس دلسوزیهای شما هم کلاً باید در درونتون بازنگری شود ، این احساساتی رودن نسبت به رنج دیگران در موارد مختلفی از زندگی میتونه شما را اذیت کنه لذا در این مورد با مشاوری حضوری وارد کار شوید و یک بازسازی داشته باشید .
موفق باشید .
.
واقعا ممنونم فرشته مهربان عزيز
دقيقا كارهايي رو كه شما فرموديد رو انجام خواهم داد. مثلا خيلي دلم مي خواد بياد يه سري از وسايلي رو كه اينجا گذاشته از خونه ببره ولي به بهونه اين كه جا نداره نمياد.
قبل از طلاق خيلي منو تهديد و تحقير مي كرد بعضي وقتا مي گفت نه من ميدونم چون تو زيبايي سريع زود ازدواج مي كني و از اين حرفا يا اين كه بعد از رفتن من مي فهمي كه مي چي بودم و قدر من رو مي دوني و پشيمون مي شي. حرفاي متضاد و محكوم كردن من..توي اس ام اس ها در نهايت مي خواد به من ثابت كنه كه من بي عاطفه هستم.
در مورد حس دلسوزي هم واقعا سعي مي كنم رو خودم كار كنم. من يكي از دلايلي كه خيلي در مورد طلاقم مردد بودم اين فكر بود كه چون خواهرم طلاق گرفته بود و اين كه پدر مادرم سنشون تقريبا بالاست و هيچ نوه ايي ندارن ...همش نارحت اونا بودم. حتي يكي از دلايلي كه ازدواج كردم هم خانواده ام بود. ولي خب بعدا فكر كردم كه اين طرز تفكر بسيار اشتباهه چون منجر به شكست شد. هركسي مسئول زندگي خودشه و اين حق رو داره كه راهي رو بره كه آرامش بيشتري داره.
خيلي دوست دارم كه به مشاوره حضوري برم. اگه شما براتون مقدوره كه تو حوالي شمالغرب و غرب جايي رو معرفي كنيد خيلي ممنون مي شم.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
الميرا جان
در مورد حس دلسوزیت ، به این توجه داشته باش که اولاً دنیا دارالرنجه ، یعنی بدون رنج و زحمت حرکتی صورت نمی پذیرد منتها گاه بعضی از این رنجها در شکل خرد آن چنان نامحسوسه که ما رنجی نمی بینیم ( مثل زلزله های زیر 3 ریشتر که گفته میشه در ماه مثلا ًبارها تهران را می لرزاند منتها حواس انسان قدرت دریافتش رو نداره )
مثلاً راه رفتن و همین امور روزمره رنج و زحمتی دارد که حاصل لذت بخش آن باعث می شود ما نه رنج را درک کنیم و نه از آن ناراضی و ناخشنود باشیم . رنجها اگر درک شوند وسیله های گنج یابی ( رشد و بالندگی و بزرگ شدن و تعالی انسان ) است و این گنجها هم لذت بخشه . پس چه بسا اونچه در زندگی دیگران می بینی که برایشان رنجه وسیله رشد و تعالی آنها یا حفظ آنها از آسیب های جدی و مهمتر باشد . لذا اینکه شما نسبت به رنج دیگران بی تفاوت نیستی خیلی خوبه ، اما این رنجی که می بری اگر عامل تصمیم گیریهای احساسی باشه ( به عبارتی منشاء رنج شما نه عقلانیت بلکه احساساتی شدن باشد ) آسیب رسان است . چنانکه تصمیم به ازدواجت هم به همین دلیل بوده و نسنجیده شده و آسیبش را هم متحمل شده ای ، مواظب باش حال که از اون آسیب ها بیرون آمده ای دوباره رنج احساسی تو را درگیر نکند و راه خطا را بروی .
ایشان وسایلش را به عنوان وسیله ای برای حفظ ارتباط و حدا اقل حفظ خود در گوشه ای از ذهن شما گذاشته ، حتی اس ام اس ها هم به همین دلیله ، شمال قاطع باشید و هر گونه راه ارتباطی را کات کنید .
نوع گوشی شما اگر چیزی باشد که بلک لیست داشته باشد می توانید شماره وی را لاک کنید تا نه تماس و نه پیامکی از وی دریافت نکند .
موفق باشید
.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
دوستان عزيز من واقعا الان در شرايط روحي ناآرامي به سر مي برم و واقعا به همفكري شما احتياج دارم. ديشب دوباره متوجه شدم كه همسر سابقم با خاله ام تماس گرفته و كلي گريه كرده كه من مي خوام واسطه بشيد كه آشتي بكنم و من عوض شدم و از اين جور چيزا...چند باري هم با من تماس گرفت ولي من جواب ندادم. از ديشب به يه حالت خيلي بدي رسيدم از لحاظ روحي و جسمي و براي خودمم جاي تعجب داشت كه چرا وقتي اينجور بحث ها پيش مياد چرا حال من دگرگون مي شه. نمي دونم هجمه ايي از افكار و ترس ها مياد سراغم.
امروز هم ايشون هي تماس گرفتند و در آخر اومد دنبالم دم شركت. جالبي قضيه اينه كه قبل از ديدنش هميشه وقتي يادش مي افتادم يه حالت دوست داشتن داشتم ولي وقتي ديدمش احساس كردم واقعا صيغه طلاق سردي مياره درسته. هيچ حسي نسبت بهش نداشتم و انگار يه انسان غريبه پيشم نشسته بود. از اول تا آخر هم مثل ابر بهار اشك مي ريخت و از حس هاش مي گفت و اين كه عوض شده و پشيمونه و من يه فرصت دوباره بهش بدم. و من همچنان گيج و مبهوت...نمي دونستم چي بگم يا چي كار كنم...
دوباره الان اس ام اس زده كه من كي بر گردم خونه ام..منم گفتم ببين اينجا ديگه خونه تو نيست و ما هيچ نسبتي با هم نداريم. من فرق كردم و اون انسان قبل نيستم يه ادم بي حوصله شدم كه حوصله هيچ چيز و هيچ كس رو ندارم. و اين تنهايي رو دوست دارم انگار يه جورايي....باز گفت كه شب يه سر بيام پيشت و ببينمت . گفتم من هيچ حسي نسبت به تو ندارم ..هي اصرار كه نه اگه تو بخواي مي تونيم از نو بسازيم و اينا
من الان واقعا پريشونم...انگار ديگه خودم رو نمي شناسم گيج و منگم
از يه طرف نمي تونم گريه كردن و ناراحتي اون و اين مسايل رو ببينم ...از يه طرف مي بينم حوصله بودن با اون يا با هيچ كس ديگه ايي رو هم ندارم . نمي دونم واقعا چي كار كنم....
مي گه من مي خوام فقط ثابت كنم كه عوض شدم و جبران بدي هام رو بكنم. مي خوام نشون بدم كه تغيير كردم.
من چي كار بايد بكنم؟؟؟
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
المیرا جان
نامزد سابق من هم بعد سه سال اومد سراغم و گفت نمیتونم فراموشت کنم، مادرم گفت بهش فکر کن ولی برادر عاقلی دارم که گفت آزموده را آزمودن خطاست...
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
ببخشید ایا شما در زمانی که تصمیم به جدایی از این اقا گرفتید تمام جوانب رو سنجیدید ؟
و ایا الان شما فکر می کنید دلایل جداییتون از نظر خودتون درست بوده و یا به خاطر خسته بودن از سر و کله زدن با مشکلات زندگی تصمیم گرفتید ؟
می دونید مثلا من خودم بعضی وقتها از این همه سرو کله زدن با مشکلات زندگی مشترکمون خسته می شم و می خوام که جدا شم و تنها زندگی کنم تا هم ازادتر باشم و هم دغدغه کمتری داشته باشم. ولی خوب این دلیل می تونه وقتی روحیه ادم عوض می شه از بین بره.
شاید حس دلسوزی و دو دلی شما هم به همین خاطر باشه. شاید شما از نظر روحی خیلی خسته اید و شاید دچار افسردگی خفیف شدید. نظر خودتون چیه؟
من اگر جای شما بودم الان که شرایط روحیم خوب نبود و هنوز به ارامش نرسیده بودم هیچ تصمیمی نمی گرفتم و به طرفم هم می گفتم اگر می خواهی بدیهاتو جبران کنی باید به من فرصت بدی و در این مدت هیچ گونه تماسی با من نداشته باشی. حدود 6 ماه به خودم وقت می دادم و سعی می کردم در این مدت انگیزه های خودم رو برای زندگی بالا ببرم با ورزش، مسافرت، کتاب خوندن و هر چیزی که برام ایجاد لذت و ارامش کنه. بعد که اروم شدم تصمیم می گرفتم.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
ببخشید ایا شما در زمانی که تصمیم به جدایی از این اقا گرفتید تمام جوانب رو سنجیدید ؟
و ایا الان شما فکر می کنید دلایل جداییتون از نظر خودتون درست بوده و یا به خاطر خسته بودن از سر و کله زدن با مشکلات زندگی تصمیم گرفتید ؟
می دونید مثلا من خودم بعضی وقتها از این همه سرو کله زدن با مشکلات زندگی مشترکمون خسته می شم و می خوام که جدا شم و تنها زندگی کنم تا هم ازادتر باشم و هم دغدغه کمتری داشته باشم. ولی خوب این دلیل می تونه وقتی روحیه ادم عوض می شه از بین بره.
شاید حس دلسوزی و دو دلی شما هم به همین خاطر باشه. شاید شما از نظر روحی خیلی خسته اید و شاید دچار افسردگی خفیف شدید. نظر خودتون چیه؟
من اگر جای شما بودم الان که شرایط روحیم خوب نبود و هنوز به ارامش نرسیده بودم هیچ تصمیمی نمی گرفتم و به طرفم هم می گفتم اگر می خواهی بدیهاتو جبران کنی باید به من فرصت بدی و در این مدت هیچ گونه تماسی با من نداشته باشی. حدود 6 ماه به خودم وقت می دادم و سعی می کردم در این مدت انگیزه های خودم رو برای زندگی بالا ببرم با ورزش، مسافرت، کتاب خوندن و هر چیزی که برام ایجاد لذت و ارامش کنه. بعد که اروم شدم تصمیم می گرفتم.
دقيقا تمام جوانب رو سنجيدم و به همين خاطر الان از دستش ناراحتم كه چرا اون زماني كه من تمام تلاشم رو براي زندگي ام مي كردم اون اهميتي نمي داد.
خب مسلما بعضي وقتا فكر مي كنم كه اگه بود از لحاظ تنها نبودن و يا مسايل مالي اوضاعم بهتر بود ولي وقتي فكر مي كنم مي بينيم نمي تونم برگردم و يه حالت خفگي مي گيرم. احتمال اين كه دچار افسردگي باشم هم وجود داره ولي از اونجايي كه من مدام در حال كار كردن رو خودم هستم زياد نشانه هاش بروز نمي كنه.
دقيقا حرف شما درسته و اجراش كردم. چون گفت براي امشب خبر بده منم اس ام اس زدم كه بهتره كه ما تا يه مدت باهم حرف مثل قبل حرف نزنيم. اينجوري براي هر دومون بهتره.
من مي ترسم خدا ي نكرده سكته بكنه يا اتفاقي براش بيفته هي امروز مي گفت نمي دونم زانوم درد مي كنه و اينا...درست حسي بهش ندارم ولي واقعا منقلب مي شم به عنوان يه انسان....يا اون جوري اشك مي ريزه و اينا....
من فقط از خدا مي خوام كه اين اوضاع رو سروسامان بده.
ممنون
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
من فکر می کنم با حس دلسوزی هیچ زندگی زناشویی پایدار نمی مونه چه برسه اینکه بخواهید دوباره شروع کنید. هر چه بیشتر و طولانیتر این ارتباط وجود داشته باشه به خود اون اقا هم ضرر بیشتری می رسه و هر چه زودتر ایشون از شما قطع امید کنه اسیب جسمی کمتری به ایشون وارد می شه. اینکه ایشون دچار مشکلات جسمی شدند باید یرن پیش پزشک و همچنین روانشناس تا مشکلشون رو به مرور زمان حل کنند. حتی شما می تونید به واسطتون ( خالتون) بگید از طرف خودش اینو بهشون بگن نه از طرف شما. ایشون خودش باید هوای سلامت خودش رو داشته باشه نه شما.
من فکر می کنم هر دوی شما هنوز زمان زیادی نیاز دارید تا اسیبهایی که از این جدایی دیدید را ترمیم کنید. و اگر هم قراره تصمیمی مجدد گرفته بشه بهتره بعد از ترمیم ها باشه.