آقاي خارپشت چرا در مورد استادتون اينجوري ميگين؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
چرا فكر ميكنين مارمولكه يا هيپنوتيزم ميكنه؟
شايد حرفاش خيلي منطقي و درسته و براي همين ... :311::227::227::227:
نمایش نسخه قابل چاپ
آقاي خارپشت چرا در مورد استادتون اينجوري ميگين؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
چرا فكر ميكنين مارمولكه يا هيپنوتيزم ميكنه؟
شايد حرفاش خيلي منطقي و درسته و براي همين ... :311::227::227::227:
برای اینکه میتونه در ان واحد یه موضع خاص رو کاملا درست و به قول شما منطقی جلوه بدهنقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
و برای نشون دادن مهارتش در ان واحد همون موضع رو با استدلال دیگه ای رد کنه !!
همه چی نسبیه این اعتقاد استاده
به قول اریکس بستگی داره !!
حالا تو چرا اینقدر کیفوری ؟؟؟؟
در ضمن نمیخوام تاپیکم دوباره فقل بشه میدونی که چی میگم :160:
سلام خارپشت
تاپیکت رو دیشب دیدم و خواستم یه چیزی رو بهت بگم... احساس کردم یک چشمه از شخصیت ریحان شبیه منه اونم مثل من خودداره, من 2 سال تمام عاشق یه پسری تو دانشگاه شده بودم, اون گاهی به یه سری بهانه ها میومد و باهام صحبت می کرد, هنوز هم نمی دونم کی اول از اون یکی خوشش اومد فقط می دونم صمیمانه بهش علاقه داشتم و اون هم همینطور, وقتی می دیدم داره از در کلاس میاد داخل هوش و حواسم می رفت بهش ولی وقتی میومد سمتم تا سر صحبت رو باز کنه آنچنان سرد و بی تفاوت رفتار می کردم که حتی فکر می کرد ازش بدم میاد, هیچوقت متوجه علاقه م به خودش نشد و بهتر بگم هیچوقت بهش جرات ندادم, چند جلسه غیبت کردم که فکرش از سرم بیاد بیرون و بعد از اون دیگه هیچوقت ندیدمش چون از ایران رفت, هم سن خودم بود, یه پسر دو رگه و فوق العاده با استعداد و طرز فکرش شبیه خودم گاهی فکر می کنم کاش اونقدر مغرور نبودم, شاید ریحان هم در این مورد اخلاقش مثل من باشه, خارپشت منم مثل بقیه فکر می کنم اگه بزرگترت رو بفرستی خیلی بهتر جواب می ده البته بعد گذشت یه مدت مثلا دو یا سه ماه و تو این مدت سنگهات رو با استادت وا بکن.:72:
خارپشت بابت تمام حرفای و راهکارای خوبی که بهم یاد دادی ازت ممنون, این متن هم حرف دل بود هم بهانه ای برای تشکر ازت:72:
این نیز بگذرد, زیاد بهش فکرنکن :72:بهترین اتفاق ها زمانی می افتند که انتظارش رو نداری:72:, همه چیز مدام در حال تغییره... آدما, شرایط, طرز فکرها و... این رو بارها و بارها تجربه کردم.
موفق باشی خارپشت عزیز :72:
خارپشت عزیز فکر کنم با شما موافق هستم که ایشون ترسیدن
حتی اگر هنوز یک درصد هم احتمال بدن که پدرشون توسط شما...
به هر حال استاد به روی شما نمیارن. چون اگه واقعا فکر کنن تقصیر شما
بوده باز هم میتونه براشون اتفاقی بیوفته. و اینکه ریحان خانم از این موضوع
ترسیده باشن بعید نیست. من خودم کسایی رو میشناسم که از ترس این
موشوع با خواهر برادر خودشون هم سر سنگین شدن.
به هر صورت اگر این ترس عمقی باشه که چاره نداره.
اما اگر سطحی باشه میشه با پیگیری حلش کرد.
من بودم بازم تلاشم رو میکردم اگر مطمئن هستید. یکبار که چیزی نیست.
شده ده بار هم خواستگاری کنید. اما بد نیست که نظر خودشون رو
یکبار بر رودر بایستی بپرسید بعد اقدام کنید. شاید ریحان خانم راضیه
اما پدرش نیست. اونوقت شاید بدونید که چکار باید بکنید.
بگا ایشون شما رو نخواد ممکنه راهی پیدا نکنید. اگر ایشون مثل من باشه
تا آخر عمرشم شما رو نمیخواد. اما خیلی دختر ها با مصمم بودن آقایون
نظرشون عوض میشه.
ای خدا بازم غلط های تایپی: موضوع... اگر و.... هر چی هست ببخشید.
امروز یه جورایی از حرفای ریحان فهمیدم که استاد نمیدونه ریحان دوباره برای تکمیل کاراش پیشم میاد
می خواستم بیشتر حرف بزنم ولی ترسیدم !
ریحان بهم اعتماد نداره
تو این وضعیت نمیتونم از علاقه ای که بهش دارم حرف بزنم
اصلا ازش بعید نیست بذاره بره دیگه پشت سرشم نگاه نکنه
اجازه نمیده با احساس باهاش حرف بزنم پس بهتره ریسک نکنم (نظرتون چیه ؟)
باید کاملا منطقی باهاش راجع به پدرش و مسائلی که باهاش داشتم صحبت کنم
در حال حاضر سه تا مشکل وجود داره
*****1_علی رغم تلاشم برای رفع اتهام از خودم کماکان در موضع اتهام قرار دارم
ویا حداقل اینکه یه سابقه شک برانگیز دارم (با توجه به پست قبلی واینکه موضوع بازداشت استاد حتی برای اعضای تالارهم به قوت خودش باقیه و هنوز بهش استناد میشه !!)
****2_احتمالا ریحان از اینکه همون ابتدای اشناییمون راجع به اختلافاتم با استاد و قضیه بازداشتش حرف نزدم ازم دلگیره
و حتی شاید این مسئله رو نشون دهنده دروغگویی و فریبکاری من بدونه !(بهش حق میدم مغزم کار نمیکرد نمیتونستم حقیقتو بهش بگم اما این توجیه خوبی نیست ! )
بر فرض که استاد انسان فوق العاده شریف و صادقیه (کما اینکه هست !)
احتمالا وقتی( قبل از توضیحاتی که من برای رفع اختلافات 2 سال قبل دادم ) با دخترش راجع به من حرف زده همون سوظن خودش رو نسبت به من عنوان کرده و طبیعیه که ریحان بعد از شنیدن حرفای پدرش برخورد تندی با من داشته باشه (بی توجهی ها و بی احترامی های گاه و بیگاه این مدت میتونه اینجوری تفسیر بشه !)
اما وقتی استاد تلاش من برای رفع این بدگمانی ها رو دید یا حقیقتا منو باور کرده یا نه
اگه هنوزم حرفامو باور نکرده باشه دو دلیل داره :
1_(با توجه به اشاره پست قبلی ) شاید جدا فکر میکنه من به جایی اون بالا بالاها وصلم و کل کل با من میتونه براش دردسر ساز بشه !!
(بعید میدونم اینقدر احمقانه و ساده انگارانه قضایا رو تحلیل کنه البته تو این چند سال اتفاقاتی افتاد که شاید به نظرش هیچی بعید نیست ! من این فرض رو با وجود احتمال کمش دنبال میکنم )
2_شاید پیش خودش گفته باشه حالا این پسره یه غلطی کرده عذرخواهی هم که داره میکنه
بیخیال اصلا این چیکاره است ؟؟ بذار ببخشمش بلکه شاید اینجوری این بنده خدا هم هدایت شد !
ولی وقتی دیده دارم از دخترش خواستگاری میکنم طبیعتا قاطی کرده
(ببخشید اینقدر محاوره ای مینویسم دقیقا اونچه رو که فکر میکنم مینویسم میترسم یادم بره من خیلی ساده فکر میکنم !)
و اما اگه حرفامو باور کرده باشه چون خودش رو متعهد در قبال گفته هاش به دخترش میدونه
سعی کرده ذهنیت ریحان رو در مورد منو تصحیح کنه و مثلا گفته که راجع به من اشتباه کرده
اما ریحان بازم ازم دلخوره چون انتظار داشته من خودم همه چیز رو بهش بگم
و مشکل سوم که عمیق ترین مشکل هم هست بعد از این قابل توضیحه
*****3_ریحان پیش خودش فکر میکنه
پسری که پدرم یه زمانی اون رو مسبب دستگیریش میدونسته و بهش کاملا اعتماد نداشته و این بی اعتمادی 2 سال طول کشیده و حالا که با من اشنا شده . . . . .
پسری که پدرم به نظر نمیاد چندان قبولش داشته باشه (پدری که ریحان به شدت بهش علاقه داره !)
پسری که از اول بهم دروغ گفت یا حداقل همه حقیقتو بهم نگفت
پسری که ادعا میکنه حداقل تو بعضی مواضع در مقابل پدرم قرار داره
این پسر بهتره بره بمیره چطور به خودش اجازه داده به من حتی فکر کنه حالا هر چقدر هم که عاشق !!!!
به نطر شما منطق و عقل ریحان مشکل سوم رو به تنهایی برای اتمام ابن رابطه کافی نمیدونه ؟؟؟؟
اگه غیر این باشه من یا به عقل ریحان شک میکنم و یا مطمئنم میشم که عشق ادمو کور میکنه . . .
يا شايدم ريحان خانم هم شما رو دوست داره و دلش مي خواد يه جورايي رابططون حفظ بشه تا پدرشم راضي شه . ولي از طرفي هم دلش نمي خواد خودشو كشته مرده شما نشون بده .
ممكنه ها ؟
من این تاپیک جدید را تازه دیدم. فقط می گم امان از کم صبری!
رابطه تو که با استاد قطع نکرده ای؟ هنوز بهش سر میزنی؟
یه شوخی هم بکنم:
این شجاعت تو در خواستگاری از پدر دختر را هر کسی نداره ها! :163: من می خواستم از خواهر یکی از دوستام برای یکی دیگر از دوست هام خواستگاری کنم (واسطه بودم ) کلی مقدمه و موخره چیدم تا به برادرش گفتم. حالا این شجاعت شما که رفتی راست به باباش گفتی را واقعا باید ستود!
به هر حال من که تا الان هر چه نوشته ام شما برعکسش را انجام دادی! به همین خاطر شاید بهتره هر کاری را فکر می کنم درسته برعکسش را بنویسم:311: (جدی نگیر)
باز هم توصیه ی اکید:
صبر کن امتحاناتش تمام بشه و از زیر بار فشار درس ها بیرون بیاد. بعد از اون هم شجاعت مرد خوبه اما ...
مادرت را بفرست با مادرش صحبت کنه و اگر خواهری داری خواهرت را بفرست با ریحان خانم صحبت کنه. رابطه ت را با پدرش حفظ کن و دیگه خاطرات قبلی را مرور نکن. اگه بناست با هر نگاهی یادت به ... بیافته که ...
خارپشت عزیز اینطوری که گفتید استاد از اینکه ریحان میاد پیش شما بی خبره یک چیزهایی
تغییر کرد. این نشون میده که استاد به طور کامل با ارتباط شما مخالفه و این رو مطمئن باشید
به ریحان گفته و ریحان الان پا در هواست. خیلی این موضوع رو نپذیرفته اما سر سنگینیش
نشون میده که درگیری ذهنی باهاش داره. اما دلیلی نمیدونه که رابطه با شما رو قطع کنه.
به هر حال بهتره صبر پیشه کنید و همونطور که خودتون تصمیم گرفتید فعلا چیزی نگید.
اگر بالاخره ایشون و پدرشون نظرشون نسبت به شما عوض شد. رفتارشون بهتر میشه.
بعد بگذارید خودشون چراغ سبزی نشون بدن.
اینطوری حتی من شک دارم که استاد پیشنهاد ازدواج شما رو به ایشون منتقل کرده باشن.
خودتون چی فکر میکنید؟
چون اگه منتقل کرده باشن و ریحان خانم هم مخالف بوده باشن دلیلی نداره دوباره بیان
پیش شما. اگر هم انتقال داده شده باشه اومدنشون فقط دلیل رضایتشونه. اما به نطر من
بهیچ وجه انتقال ندادند.
نه من شجاع نیستم خریت که به معنی شجاعت نیست نگاه عاقل اندر سفیه استاد وقتی از دخترش حرف زدم اینو بهم ثابت کرد
که من یه احمقم اگه نگیم خر !
ولی باور کنین من واستاد خیلی با هم عیاق بودیم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنین (فکر کنم دیگه لازم نیست بگم البته تا 2 سال پیش )
همش پیش هم بودیم یه اکیپ بودیم که بزرگمون استاد بود باهم میرفتیم کوه دربند سفرای دسته جمعی
دوره ای خونه هم بودیم ماه رمضونا افطاری محرما هئیت
با اینکه شاید بعضیامون با هم خیلی هم نظر و هم عقیده نبودیم اما واقعا همدیگرو دوست داشتیم
بارها از استاد کادو گرفتم به مناسبتای مختلف به من بیشتر از بقیه توجه داشت البته در ظاهر سعی میکرد بینمون فرق نذاره
نمیدونم چی شد
از حدودا 2 3 سال قبل من ازشون جدا شدم و بعد از قضیه بازداشت استاد دیگه کلا قطع رابطه کردم
استاد که چشم دیدنمو نداشت ولی همون 3 4 نفر هم دیگه سراغی از من نگرفتن اونموقع بود که فهمیدم دوست داشتن وقتی ایجاد میشه که با هم همدل باشیم هم درد باشیم هم راه باشیم و در یه کلام هم فکر باشیم
نه اینکه در ظاهر با هم بخندیم و خوش باشیم و ادعا کنیم به نظرات هم احترام میذاریم اما با کوچکترین تنشی همه رفاقت هامون رو قبر کنیم و خیلی راحت به دیگران (تنها به این دلیل که مثل من فکر نمیکنن !) اتهام بزنیم
متاسفانه باید بگم یه نفرتو همین اکیپ 5 نفره کاری با من کرد که دیگه به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم
البته مجبور شدم برای اثبات بی گناهی خودم پته این به ظاهر دوستو رو اب بریزم
اما دیگه چه فایده من 2 سال از بهترین لحظات عمرم رو با هجوم احساسات دیگران با کینه و حسادت و تحقیر و توهین از جانب دیگران از دست دادم
خلاصه اینکه فکر میکردم میشه این 2 سال رو از تقویم ذهن استاد پاک کنم اما انگار استاد خیلی بیشتر از من درد کشیده
وقتی کاری نکردی و به خاطرکار نکرده محکوم میشی وقتی تنها مدرک علیه تو شهادت یه ادم بی سر و پاست
وقتی حرف تو رو با تمام سابقه ات کنار میذارن و چون شرایط ایجاب میکنه !!! بهت میگن بنظر میرسه که لابد یه کاری کردی !!!
اونوقته که ذهنت نه تنها فراموش نمیکنه بلکه تک تک شنیده ها و دیده هاشو هر روز از نو تکرار میکنه
و هرروز دنبال مقصر میگرده و هر روز به عالم و ادم بدو بیراه میگه
من درک میکنم من استادو درک میکنم
الان یه هفته است استادو ندیدم نمیتونم باهاش حرف بزنم نمیتونم تحمل کنم که یه نفر با نگاهش بهم بگه برو گمشو
گمشو برو از زندگیم بیرون برو گمشو اما نتونه به زبون بیاره یا نخواد
نه استاد نمیترسه اگه میترسید کاری نمیکرد که اینجوری باهاش رفتار شه
داره حرمت نگه میداره شاید به احترام اون سالایی که با هم گذروندیم
نمیتونم با خونوادم صحبت کنم اونم خودش داستانی داره
اخه بدبختیام که یکی دو تا نیست خدایا شکرت
خواهرم ندارم :302: (ارزو به دل موندم )
در مورد اینکه میگین صبر کنم باید بگم عملا کار دیگه ای هم نمیتونم بکنم
واما اینکه ریحان میدونه من اونو از پدرش خواستگاری کردم یا نه
نمیدونم باید بیشتر رفتارشو تو این چند روزه انالیز کنم
اما مطمئنم استاد دروغ نمیگه
از یه چیز هم مطمئنم ریحان به خاطر من در مقابل پدرش قرار نمیگیره که حالا استاد بخواد باهاش بد رفتاری کنه !
بازم بهش حق میدم الان که دارم فکر میکنم میبینم چقدر رفتار ریحان منطقیه این منم که غیر طبیعیم !!
با سلام خدمت شما خارپشت
راستش به دلیل اینکه موضوع شما به دلایلی برام جالب بود با دقت همه پستاتونو خوندم حس کردم شما چه قدر عاقلین و عاقلانه رفتار کردین برام خیلی عجیب بود که آخرش از خودتون اینطوری گفتین
من به عنوان کسی که مشکلی دارم نمیشه گفت شبیه مشکل شما یا بهتره بگم اون دختر خانم ولی بی ربطم نیست حالا باید فکرمو جمع کنمو کامل یه بار بنویسمش که خیلی به راهنمایی همه دوستان محتاجم
ولی می تونم بگم بهش فعلا کمک کنید تا کاراشو انجام بده و در گیر این موضوعا نکنینش بذارید وقتی باهاش حرف بزنید که هم تمایل بیشتری نسبت به خودتون تو اون حس کنید هم درگیریاش در ارتباط با درسش کمتر شده باشه
امیدوارم موفق باشید