-
RE: یک درد کهنه
با سلام وتشکر از همه دوستانی که سعی در حل مشکل من داشته اند.باید بگم که چون نخواستم متن را کش دار کنم از توضیحاتی صرف نظر کرده بودم که حالا می گم.این که من گفتم بیش از لیاقتش بهش عشق ورزیده ام به خاطر اینه که من با تمام وجودم هر چی داشتم چه مادی و چه معنوی به پاش ریختم.هر وقت از کنارش رد می شدم بوسش می کردم و روزی صد بار بهش می گفتم که دوسش دارم.و بر خلاف نظر بعضی از دوستان در کارهاش تجسس نمی کردم و فکر می کردم من هم تمام لذت های زندگی را براش به ارمغان آورده ام تا این که متوجه شدم منتظر فرصت می گرده تا بدون حضور من تو خونه باشه.یه روز صبح از کشیک برگشت و سراغ من که خونه مادرم خوابیده بودم نیومد من هم رفتم کلید انداختم رفتم داخل و فرصت نکرد صفحه کامپیوتر را راست و ریست کنه.خب من باید خودم رو به کوری می زدم؟واقعیتش اینه که برای من این ابهام پیش میاد که چرا با من این رفتار را میکند؟در حالی که من تمام زیبایی هام رو برای اون می ذارم.از نظر ظاهر بی ریخت نیستم و دایم تحسینم می کنه پس چرا من براش کافی نیستم؟دیگه انگیزه ندارم که مثل قبل یک بره رام باشم که هر وقت بخواد سراغ من بیاد.تازه با وجود این که به عقیده خودش این چیزها را برای آموزش می دیده چندان هم در روابطش مهارت نداره.ولی من ندیده می گیرم و خودم را قانع می کنم که عیبی نداره.حالا که مثلا مومن شده که من این ایمان را قبول ندارم قبلا با خانواده من و دوستانمون می رفتیم بیرون ساعت ها می نشست ورق بازی می کرد که عمدتا طرف مقابلش هم خانمی بود با یقه باز و آرایش و یا دخترهای دیگه.هر دفعه من را زجر می داد و هر چی می گفتم برای من هم کمی وقت بذاز تا به من هم خوش بگذره حالیش نبود.ایا من کمبودی دارم؟شما که من را نمی شناسین ولی من زن بدی نیستم و از نظر معاشرت هم خوبم ولی هنوزم که هنوزه تو خونه خیلی کم باهام حرف می زنه.حسرت این به دلمه که یک بار نشسته باشم و شوهرم بیاد بشینه پهلوم و بهم بچسبه.یا قبل از خوب باهام حرف بزنه و منو ببوسه ولی بیشتر شب ها حتی دستمون هم به هم نمی خوره!بعضی وقت ها که خیلی بهم فشار میاد و احساس تنهایی می کنم بهش می گم خدا را شکر کن که تربیت خانوادگی و ایمانم بهم اجازه نمی ده وگرنه خودم را از تنهایی در می آوردم.به اون دوست عزیزی که گفته نباید شوهرت را چک کنی می گم که اگه شما جای من بودین و طرفتون 6 ساعت می رفت تو اطاق و در را قفل می کرد شما کنجکاو نمی شدین ببینین چی اون قدر جذبش کرده؟خانم های همکارش براش پیامک می دن و ایمیل رد و بدل می کنن ولی من کاری ندارم و می دونم تا حالا جنبه هم کاری داشته.پس اون قدرها هم پلیس بازی در نمی یارم.بازم از همه شما تشکر می کنم.و براتون دعا می کنم که دچار دل سردی یاس در زندگی نشین.ممنون.:مددجو
-
RE: یک درد کهنه
مدد جوی عزیز سلام
یه سوال داشتم
همسرتون از ابتدا این نحوه برخورد داشته یا تازگی ها؟؟؟
ببین ممدجوی عزیز هروقت یه مساله ای پیش میاد معنیش اینکه یه جای کار گیر داره یعنی یه جایی خودما خانوم ها هم قدری بی سیاستی کردیم حالا اگه بتونی قدر تامل کنی و یه کم توضیح واضح تری ازین که مثلا" وقتی ازش میپرسی چرا به من کم توجهی ایشون چی میگه ؟یا اینکه وقتی شما میری کنارش شما باهاش ارتباط برقرار میکنی ایشون چه عکس العملی نشون میده؟یا اگه بخواد ازتون گله کنه چه مواردی رو مطرح می کنن؟ فکر میکنم دوستان گلم بتونن راهنمایی های صحیح تری بهتون بکنن
مطمین باش به ازای هر مشکلی حداقل یک راه حل هست :72:
-
RE: یک درد کهنه
خانم "مدد جو" تا حالا سعی کردید مثل یک همسر دلسوز ازش بپرسید که چرا مثلا خودش رو در اتاق محبوس می کنه و ...؟ تا حالا سعی کردید همین حرف هایی که اینجا میزنید به او هم با چاشنی احترام و عشق باز گو کنید؟
علاوه بر این شده با یک مشاور بصورت حضوری صحبت کنید؟ راه حل بخواهید؟
من و امثال من هر چقدر کتاب و مقاله بخوانیم نمی تونیم مثل یک مشاور کار کشته کمکتان کنیم.
این مشکل یک مشکل شخصیتی هست و به این راحتی ها با چند خط نمیشه نظر داد...
-
RE: یک درد کهنه
مددجو جان
با تالار قهر کردی؟؟ :302:
چرا دیگه نمی نویسی برامون؟
-
RE: یک درد کهنه
سلام به همه دوستان عزیز از همه شما ممنونم که برای حل مشکلات من برام وقت گذاشتین.و عذر خواهی می کنم که دیر جوابتون ئائم.آخه من یک بار پیام گداشته بودم و متوجه نشده بودم که کار به صفحه دوم کشیده:163: فکر کردم که دیگه موضوع من کنار گذاشته شده.و اما همان جور که همه می دونید زمان مرهم خیلی از دردها هست.من هم سعی کردم لغزش شوهرم را ببخشم و ازش خواستم توبه کنه و دیگه سراغ اون کار نره.البته اونم گفت که اون یک صفحه بوده که به جعبه نامه اش ایمیل شده بوده و بیشتر از این نبوده و خواسته با این وسیله حرص من را در بیاره!درمورد پیشنهادی که بعضی از دوستان داده اند که به مشاور مراجعه کنم همان چند سال پیش تا متوجه این کار شوهرم شدم پیش مشاور معتبری رفتم که تو شهر ما مطرح هست.اون گفت که شوهرت باید بیاد باهاش صحبت کنم حتی بهش نامه نوشت و اش دعوت کرد ولی شوهرم زیر بار نرفت.مشاور گفت تو روحیه لطیفی داری و شوهرت زمخت هست.البته از وقتی که شوهرم تقیدات مذهبی پیدا کرده نسبت به قبل خیلی خوب تر شده.قبلا با هم میرفتیم بیرون دایما داشت به زن ها نگاه می کرد و وقتی من می پرسیدم چیه می شناسی بهش بر می خورد که من اصلا حواسم به اون نبوده وجالبه گردنش 90 درجه می چرخید و به چیزی که مهم نبود نگاه می کرد!
خوب می بخشید که سرتون را درد آوردم از همراهی همه قدردانی می کنم.منم چاره ای ندارم جز این که به خوبی ها و نکات مثبتش فکر کنم و بیشتر از این کشش ندم چون خودم آسیب می بینم.خدانگهدار:103: