RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سبزه عزیز و sahra100خوبم ؛بازم سلام و بازم ممنوم که باهام همراهید:46:
من هم مثل همه خانوما میدونم که آقایون عاشق این هستند که هی ازشون تعریف بشه و حس کنن که مهم هستند اما اینم میدونم که انتظاراتشون در حد و اندازه های سنشونه نه به اندازه ی یه نوجوان 13-14 ساله.
من تا حدی مطمئن شدم که همسر من بنا به دلائلی در سنین نوجوانیش گیر کرده و از اون به بعد فقط جسمش بزرگ شده نه فکرش. نمیدونم این مسئله به خاطر فوت پدرش بوده ( وقتی همسرم 16 ساله بوده پدرش فوت میکنه) یا چیز دیگه؛ اما اونچه که واضحه اینه که ایشون بعد از فوت پدرش تحت تاثیر تربیت نادرست مادرش ؛بیشتر مثل یک زن بار اومده تا یک مرد:310: از همصحبتی با مردها ابا داره . توی مهمونی ها در جمع مردها معذبه و سرشو میندازه پایین و یک کلمه حرف نمیزنه و مدام هم به من اشاره میکنه که زود پاشو بریم:161: اما در جمع خانومها اونقدر بگو بخند و مجلس گرمی میکنه که من خجالت میکشم. حتی وقتی دوستان مجرد من به خونه امون میان اگه بتونه مرخصی میگیره و میمونه خونه و اونقدر با دوستام میگه و می خنده و حرف میزنه که باعث معذب شدنشون میشه و به همین علت هم خیلی از دوستام دیگه خونه امون نمیان. وقتی خانمها یک جا جمعند و آقایون جای دیگه ؛ ایشون تنها مردی هستند که اومدن و کنار خانومها نشستند( در تمام عکسهای یادگاریمون این نکته به وضوح مشخصه؛ کاش میشد اونارو نشونتون بدم)
موقعی که با تلفن حرف میزنم آب دستش باشه میذاره زمین و میاد کنار من وتا تموم شدن صحبتهام با دقت گوش میکنه حالا فرق نمیکنه با کی حرف بزنم! برای همین محاله اتفاقی توی خونه و مدرسه ی دخترم و محله و بین دوستام و فامیل بیفته و ایشون بیخبر بمونه. منم برای اینکه حساس نشه و فکر نکنه چه خبره ؛مانع این کارش نمیشم
وقتی میرم بیرون فقط دنبال کریستال و ظرفهای مختلف و رومیزی و شمع و....هر چیزی که معمولا خانوما به دبنالشن هست! و همونطور که گفتم موقع کارهای اداری و رفتن به بنگاه و ... به من میگه تو برو:question:
سرتونو درد نیارم. خیلی مدارا کردم اما حالا به این نتیجه رسیدم که طبق راهنمایی sahra100 عزیز؛انگار دیگه بسه.
امسال که عید مارو تنها گذاشت و با مادرش رفت مسافرت؛ تصمیم گرفتم کوتاه نیام شاید بفهمه که در قبال ما وظایفی داره و مثلا مرد این خونه است . این بار مستقیم و روشن بهش اعتراض کردم که کارت صحیح نبوده اما شروع کرد به گریه کردن و به من گفت که:دلم برات میسوزه؛ تو قابل ترحمی چون شعورت اونقدر پایینه که نمی فهمی که من هیچ کار بدی نکردم که رفتم!!!
حالا اگه شما جای من بودید چیکار میکردید؟ بخدا همه کسانی که از نزذیک زندگی منو میبینن از این همه تحمل در تعجب میکنند. 8 بار تا حالا برای دخترمون تولد گرفتیم که هر 8بار؛ یا قهر کرده رفته خونه مامانش یا جشنو به عزا تبدیل کرده که مثلا چرا خواهرت یک ربع دیر رسید؟؛ چرا میوه رو اینجوری چیدی ؟؛ چرا کیک رو اون وری گذاشتی؟و.... همه ی روزهای مادر؛ تولدها ؛سالگردهای ازدواجمون و... باهام قهر بوده. نمونه اش همین روز مادر دو هفته پیش و سالگرد ازدواجمون که دو هفته دیگه اس و اون هنوز از عید تا حالا باهام قهره و من نمیخوام ایندفعه هم من پیشقدم بشم.
تورو بخدا اگه شما جای بودید چیکار میکردید؟:305:
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیزم سلام
ببین همسر منم پدرش تو 20 سالگی از دست داده ....
شما نمی دونم همه حرفهای منو کامل خوندید و روش تامل کردید یا نه ولی من نگفتم به ادمی که سال ها به این روش باهاش جلو اومدید یهو اعتراض کنید معلومه که اون اصلا" نمی فهمه کارش چقدر بچه گانس من گفتم به ارومی بهتره دوباره یه سری به پست های قبلی بزنید و این بار نه اینکه فقط بخونید واقعا" روش فکر کنید و اگر خوب بود عمل...
راجع به علاقه به خرید های زنانه این هنر شماست که چه جوری مسولیت های مردانرو یادش بدید و از هنر زنانش هم به بهترین شکل استفاده کنید و بهش جهت بدبد مثلا" برای رفتن به یه مهمونی ازش خواهش کنید با توجه به سلیقه خوبش ایشون سررهش هدیه بخره
راجع به حرکاتش تو جمع گوش دادنش به تلفن ها ببخشید ولی رفتارها و گاها" سکوت اشتباه شما سبب شده که این رفتارها در همسرتون نهادینه بشه
امیدوارم پست قبل خیلی با دقت تر مطالعه کنید
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100جان
ممنون که راهنماییم میکنی
ولی من سکوت نمیکنم ؛اتفاقا چون میدونم شوهرم دوست داره همه چیزو با تمام جزئیات براش تعریف کنم ؛همین کار رو هم میکنم.
منظورم گوش دادن به حرفهایی بود که اصلا حتی برای خود منم شاید جذاب نباشه؛ مثلا مادر یکی از همکلاسیهای دخترم زنگ میزنه و درباره معلم یا برنامه درسی بچه هامون یه چیزی میپرسه.همسرم بعد از قطع شدن تماس میپرسه:اونجا که خندیدی برای چی خندیدی؟ وقتی گفتی ( ا...نه بابا) موضوع چی بود؟ و... و بعدشم باید همه چیزو درباره اونی که زنگ زده بود بدونه. مثلا حتما باید بدونه که اون کی بود؟ اسم خودش و بچه اش چیه؟ شوهرش چکاره اس؟ وضع مالیشون چطوره؟ چقدر تحصیلات دارن؟ سر و وضعش چطوره؟ چطور با تو آشنا شده؟و....واقعا چند درصد از آقایون تا این حد به این چیزها اهمیت میدن؟ باور کنید که ما زنها هم اینقدر روی این مسائل وقت نمیذاریم.:310:
در مورد خریدن هدیه یا کادو برای دیگران هم اصلا لازم نیست من ازش خواهش کنم که اینکارو بکنه چون برعکس؛اون اصلا این مورد رو حق خودش میدونه به من اجازه دخالت نمیده واگه من نظر بدم قهر میکنه. همین چند وقت پیش برای دیدن خونه جدید یکی از اقوام میخواستیم کادو بخریم که یک ظرف از مد افتاده انتخاب کرد و وقتی گفتم بهتر نیست به بقیه ظرفها هم نگاهی بندازی؛ قهر کرد و گفت اصلا به من مربوط نیست و از مغازه رفت بیرون. آخرشم همون ظرف مورد نظر خودشو خرید و من کلی بابتش از اون فامیلمون خجالت کشیدم.:161:
بخدا همه جوره باهاش راه امدم و نتیجه نگرفتم که حالا برای حل مشکلم اومدم توی تالار تا شما دوستان و کارشناسهای محترم کمک کنید. گفتم که پیش مشاور هم نمیاد .این بچه بازیهاش هزارتا مشکل دیگه(مالی؛ خونوادگی و ...)هم برامون درست کرده :302:
باور کنید من آدم منطقی ای هستم.نهایت سعی امو میکنم که یه طرفه به قاضی نرم. اگه جز این بود باید عنوان تاپیکمو میذاشتم: شوهرم بسیار دروغگوست. چکنم؟ یا:با خود خواهی پایان ناپذیر شوهرم چکار کنم؟ یا:....
اما میدونم تمام مشکلات دیگه ای که داریم مال اینه که نمی خواد بزرگ شه.بنابراین دروغگویی و لجبازی و خودخواهی و .......رو مثل رفتارهایی که سز زدنش از یه بچه طبیعیه تلقی و تحمل کردم تا حالا ؛و سرزنش یا محکومش نمیکنم و میدونم اگه این مشکل حل بشه بقیه هم یکی یکی حل میشن.
چهار بار به تنهایی رفتم مشاوره و در نهایت مشاور هم گفت که بدون همراهی همسرت نتیجه نمیگیری. اما اون راضی نمیشه بیاد پیش مشاور. خیلی سخت و انعطاف ناپذیره. درمونده شدم .دیگه توان ندارم. یازده ساله!!! واقعا از نظر روحی خسته شدم.
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
دوستان کجایید؟ چرا کسی حالمو نمیپرسه؟ :302: شاید واسه اینه که مشکلات اصلیمو نگفتم و شما فکر میکنید که اینایی که گفتم خیلی مشکل بزرگی نیست! می خواید از یه جای دیگه شروع کنم؟ اگه بگم اینکارهاش که گفتم فقط دم دستی ها و پیش پا افتاده هاش بود چی؟ بگم خیلی دروغ میگه؟:163: بگم فقط برای رفع نیاز جنسی زن گرفته و موقع روابط جنسی مثل یه حیوون وحشی رفتار میکنه؟ بگم از بچه امون بدش میاد؟ بگم..... و بالاخره اگه بگم دارم ازش متنفر میشم(شایدم شدم) اونوقت چی؟ اونوقت میایید کمکم؟ نمی خوام این زندگی رو ادامه بدم. وقتی میبینمش حالم بد میشه.:33:
آقای مدیر همدردی؛ کجایید؟ من به یه امیدی اومدم توی تالار شما. از همه شما دوستان کمک و راهنمایی می خوام. لطفا:203:
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز منم مشکلاتی مشابه شما دارم ولی مشکلات من با زبان و مهارتو سیاست حل نمیشه ومن موندم که چیکار کنم گفتم که بدونید تنها نیستید اما نمیتونم راهنماییتون کنم
من 1 ساله دارم تحمل میکنم و هر روز یک مشکل سخت تر دارم
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام شاپرک جون:46:
مرسی که باهام همدردی کردی و دلداریم دادی.:72:
قربون آدم چیز فهم. واقعا همه مشکلات با سیاست و زبون ریختن و ... حل نمیشه. شما اگه یک ساله داری تحمل میکنی پس حتما حال منو که یازده ساله دارم زجر میکشم بهتر درک میکنی. من همه کار برای بهبود اوضاع کردم ؛اما نتبجه نگرفتم که حالا چشم امید به راهکارهای ارایه شده در این تالار دوختم.
بازم از همراهیت ممنونم عزیزم:43:
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز سلام
منظور من از سکوت این بود که شما مقابل درخواستهای گاها" بی منطقش سکوت کردید
((منظورم گوش دادن به حرفهایی بود که اصلا حتی برای خود منم شاید جذاب نباشه؛ مثلا مادر یکی از همکلاسیهای دخترم زنگ میزنه و درباره معلم یا برنامه درسی بچه هامون یه چیزی میپرسه.همسرم بعد از قطع شدن تماس میپرسه:اونجا که خندیدی برای چی خندیدی؟ وقتی گفتی ( ا...نه بابا) موضوع چی بود؟ و... و بعدشم باید همه چیزو درباره اونی که زنگ زده بود بدونه. مثلا حتما باید بدونه که اون کی بود؟ اسم خودش و بچه اش چیه؟ شوهرش چکاره اس؟ وضع مالیشون چطوره؟ چقدر تحصیلات دارن؟ سر و وضعش چطوره؟ چطور با تو آشنا)) ببین این قبیل رفتارها بخاطر اینکه فکرشون زنانه شده و شما هم با ایشون همراهی کردید ببین شما باید ذهن ایشون سوق بدی به مسایل مردانه و مسولیت پذیری که تو پست قبلی برات توضیح دادم چیکار کنید اون کارهارو انجام دادید؟؟؟اگه انجام دادید تا الان چه عکس العمل هایی دیدید ؟ اگر انجام ندادید که شروع کنید!!!!
(((در مورد خریدن هدیه یا کادو برای دیگران هم اصلا لازم نیست من ازش خواهش کنم که اینکارو بکنه چون برعکس؛اون اصلا این مورد رو حق خودش میدونه به من اجازه دخالت نمیده واگه من نظر بدم قهر میکنه. همین چند وقت پیش برای دیدن خونه جدید یکی از اقوام میخواستیم کادو بخریم که یک ظرف از مد افتاده انتخاب کرد و وقتی گفتم بهتر نیست به بقیه ظرفها هم نگاهی بندازی؛ قهر کرد و گفت اصلا به من مربوط نیست و از مغازه رفت بیرون. آخرشم همون ظرف مورد نظر خودشو خرید و من کلی بابتش از اون فامیلمون خجالت کشیدم.
بخدا همه جوره باهاش راه امدم و نتیجه نگرفتم که حالا برای حل مشکلم اومدم توی تالار تا شما دوستان و کارشناسهای محترم کمک کنید. گفتم که پیش مشاور هم نمیاد .این بچه بازیهاش هزارتا مشکل دیگه(مالی؛ خونوادگی و ...)هم برامون درست کرده )))
ببین قرار نیست هرچی ایشون میخواد همون بشه قراره توافقی باشه ه جاهایی باید بیشتر میدون بدید یه جاهایی کمتر ولی قرار نیست کوتاه بیاین که کوتاه اومدن خودش سبب وسیع تر شدن مشکل میشه ببین دوباره تو پست قبلی توضیح دادم که با قهر ایشون چهجوری برخورد کنید بازم نمیدونم انجام دادید یا نه
ببین خواهر گلم برای اینکه ازین پست ها نتیجه بگیری خوندن کافی نیست . ابتدا پست بخونید روش فکر کنید جاهاییش که به نظرتون حرفها با منطقتون نمیخونه بپرسید و اگر نهایتا" قانع شدید شروع کنید به انجام راهکار و نتیجش تو هر مرحله توضییح بدید . امیدوارم با همین منطق و ارامش پیش برید که انشا الله مشکلتون حتما" حل میشه
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100عزیز سلام و ممنون که همراهمی:46:
گل من ؛مطمئن باش که من دست روی دست نذاشتم که کسی بیاد و مشکلاتمو حل کنه. پست قبلیت رو بارها خوندم اما عزیزم؛من مدتهاست که این روشی رو که شما در مورد واکنش نسبت به قهرکردنهای همسرم توصیه کردی دارم انجام میدم اما اون همچنان خستگی ناپذیر به قهر کردنهاش ادامه میده:162: اگه اوایل زود پیشقدم میشدم برای آشتی؛ به مرور این زمانو بیشتر و طولانی تر کردم ولی مشکل اینجاست که برای اون هیچ فرقی نمیکنه به هر حال اون هرگز کوتاه نیومده وتا حالا یک بار هم خودش جلو نیومده. در مدتی هم که قهریم اصلا عین خیالش نیست. مثل همیشه خوب میخوره؛ به راحتی میخوابه؛ فیلم کمدی میذاره و بلند بلند میخنده:311: و فقط منم که شب خوابم نمیبره و کلافه ام ودائم نگرانم که بالاخره چی میشه؟ البته این نگرانیمو نشون نمیدم که ازش سواستفاده نکنه. این دفعه آخری هم قهر کرد (عید امسال بود) من تصمیم گرفتم که ایندفعه دیگه ابدا نرم جلو و ببینم واکنش خودش چیه و تا کی میتونه ادامه بده؟
نتیجه اینکه تا امروز با هم قهریم(دو ماه و نیم!!!)
بسیار خود شیفته اس. حاضره بمیره ولی از موضعش کوتاه نیاد. بارها بهش گفتم که:عزیز من ؛ همه ما ضعف ها و ایراداتی داریم که اگه رفعشون کنیم مسلما خوشبخت تر و موفق تر و در نتیجه شادتر خواهیم بود؛بیا بریم مشاوره تا هم مشکلات رفتاری من و هم مشکلات تو رفع بشه . اما هرگز موافقت نمیکنه. فکر میکنم میترسه که حرفی برخلاف میلش از مشاور بشنوه:158:
sahra100مهربون؛ باور کن من خیلی صبورم تا جایی که بعضی وقتها از این همه صبر و تحمل خودم حوصله ام سر میره!!!
همه راهای پیشنهادی شما و دوستان دیگرم رو و بلکه خیلی راهای دیگه رو امتحان کردم و حاضرم بازم تلاش کنم چون من برخلاف همسرم ؛معتقدم زندگی مشترک میدون جنگ نیست که یک بازنده و یک برنده داشته باشه. زن و شوهر رقیب هم نیستند که هر کدومشون بخواد اون یکی رو از میدون به در کنه :81:؛بلکه شریک همندو در کنار هم.
وچقدر متاسفم که همسرم اینطور فکر نمیکنه.
به هر حال من با توکل به خدا و کمک و راهنمایی شما دوستان دلسوزم ادامه میدم
اگه در زندگی مشترک ؛تلاش برای کسب مهارتهای لازم برای ارتقای سلامت روانی خانواده و آوردن شادی و آرامش به محیط خونه ؛هنر باشه؛ ترجیح میدم اون هنرمند من باشم حتی اگه همسرم در این راه منو همراهی نکنه
من تلاشم رو میکنم:307:
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent خواهر صبورم سلام
خوشحالم برای این همه عشقی که به زندگی داری و امادگیت برای هر تلاشی و مطمینم که به نتیجه میرسی
ببین راستش برام یه سوال پیش اومد؟
ببین حضورت تو زندگی چه قدر براش پررنگ؟
احساس میکنی همسرت تو چه شرایطی منعطف تر میشه؟
چه قدر به برنامه های کاملا" شخصی خودت میرسی؟وعکس العمل همسرت چیه؟
شما ساعات خاصی تو هفته روز دارید که دوتایی باهم حرف بزنید؟
روابط جنسی تون چطور؟
ویژگی مثبت خاص همسرتون چیه؟
وقتی با ایشون حرف میزنید به چه نحوی برخورد میکنه؟
گله های همسرتون از شما چیه؟
من تصور میکنم یه مشکلی که این وسط هست اینکه همسرت با قهر شما یا در حالت عادی شما تغییر شرایط ویژه ای رو حس نمیکنه ؟ واسه همین این قهر ازارش نمیده ولی شما این تغییر وضعیت احساس میکنی؟ ممنون میشم پاسخ سوال های بالارو بدید تا فکر کنیم ببینیم این تغییر شرایط چه جوری براش ایجاد بشه
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahara100عزیز ؛از اینکه این موقع از شب هم پای درددل من نشستی یه دنیا ازت ممنوم:43:
واماجواب سوالاتت به ترتیب:
1-اینکه چقدر حضور من در زندگی براش پررنگه؟ من حس میکنم اون بیشتر از اینکه به من دلبسته باشه وابسته است. کلا آدم وابسته ایه . دوست داره مثل یه بچه تحت حمایت و تائید کسی باشه که بعد از ازدواج بار این مسولیت رو تا حد زیادی از دوش مادرش برداشته و روی دوش من گذاشته.
2-توی چه شرایطی منعطف تر میشه؟ بدون اغراق و غرض ورزی بگم؟ تقریبا هیچ وقت!!!در هر حال از موضع خودش عقب نشینی نمیکنه و نظرش رو عوض نمیکنه؛ حالا نه با توپ و تشر ونه در شرایطی که هر مردی مطیع و رام زنش میشه! البته در موارد نادری طبق میل من رفتار میکنه ولی بانارضایتی کامل و این عدم رضایتش رو هم با رفتارش و هم زبانی ابراز میکنه و میگه:چون حوصله بحث نداشتم قبول کردم ولی فکر نکن باهات موافقم:300:
3-چقدر به برنامه های شخصی خودم میرسم؟ و عکس العمل همسرم چیه؟..........متاسفانه من خودمو تمام وکمال وقف خونه و بچه و شوهر و کارهای تمومی ناپذیر خونه کردم. اتفاقا همسرم خیلی اصرار داره که برم باشگاه یا پیاده روی و خونه دوستام واقوام ولی اینم میگه که: تو هرجا میخوای برو و هر کار دلت میخواد بکن در عوض از من نخواه که برات وقت بذارم یا کنارت باشم....درواقع با آزاد گذاشتن من بیشتر میخواد از خودش سلب مسئولیت کنه:163:
4- اینکه در ساعات خاصی از روز یا حتی هفته بشینیم با هم حرف بزنیم یه حسرت دائمی شده برام.!!!همه اش میگه خسته ام و ...ولی دیگه بعد از یازده سال خوب میدونم که مشکلش خستگی نیست؛چون اگه ده روز هم تعطیل باشه و تا لنگ ظهرم بخوابه و هیچ کاری هم انجام نده بازم میگه خسته ام.فقط میشینه پای کامپیوتر و تا ساعتها بلند نمیشه. :322:اگه با خواهش و تمنا و ...راضیش کنیم بیاد کنار من و دخترم بشینه با کلی ناز و ادا میاد و اینبار زل میزنه به صفحه تلویزیون:33:بعد ما تلویزیون رو خاموش میکنیم و میگیم تورو خدا چند لحظه فقط مارو ببین.........اون وقت اگه خیلی لطف کنه دراز میکشه و چشمهاشو میبنده . میگه:گوشم با شماست.!!!!! یه جورایی حس میکنم دوست داره نازشو بکشیم و حس کنه که برامون خیلی مهمه واینجوری ارضا میشه.
5-در مورد روابط جنسیمون در پست قبلی هم کمی گفتم. متاسفانه در کل؛توی رابطه جنسی؛بیشتر اونه که راضی میشه تا من.
یه نکته دیگه اینکه اگه من بمیرم یا خدای نکرده بچه امون تب کنه و نیاز فوری به دکتر و...باشه از خوابش نمیزنه اما برای رابطه جنسی هر شب و هر ساعت حاضرو آماده اس.
از همه این حرفها که بگذریم معمولا هر وقت تقاضای رابطه کرده من همراهیش کردم و بخصوص این یکی دو سال اخیر همه جوره باهاش راه اومدم حتی اگه بیحال وخسته بودم یا اصلا میل نداشتم؛چون میدونم که این مسئله براش جنبه حیاتی داره و از نظر من مهمترین دلیل ازدواجش همین بوده.....باهاش همراهی میکنم تا شاید اونم در مواردی که من به او و همراهیش نیاز دارم انعطاف نشون بده ولی اعتراف میکنم که به این هدف نرسیدم:302:
6-ویژگی مثبت خاصش اینه که زود میرنجه اما اگه بری سمتش زود هم میبخشه و فراموش می کنه( اما دقت کنید که گفتم اگه بری سمتش؛ یعنی خودش نمیاد جلو؛اما اگه بری جلو زود کوتاه میاد)- یه ویژگی خوبش هم اینه که چیزی توی دلش نیست. مثل بچه ها آدمو دق میده اما میدونم که عمدا اذیت نمیکنه .
7-وقتی با او حرف میزنم به چه نحوی برخورد میکنه؟....... اگه صحبت در مورد مسائل واتفاقات روزمره باشه گوش میکنه. اگه در مورد مسائل خاله زنکی باشه(ببخشید از این اصطلاح نازیبا استفاده میکنم ولی معادل بهتری به ذهنم نرسید) که عالی و با همه وجودش گوش میده (مثلا :کی با کی دعواش شده؛کی پشت سر فلانی فلان حرفو زده و....) اما اگه صحبت درمورد مسائل جدی زندگیمون باشه از قبیل برنامه ریزی برای آینده از نظر مالی و فکر خونه و یا دلخوریهامون از هم و مشکلات فیمابین و ....طفره میره و گوش نمیده:158:
8- واما گله های همسرم از من:
گله منده از این که چرا توهینها و آزار و اذیتهای خانواده اش و دروغهایی که زندگیمونو بر مبنای اونا پایه ریزی کرد رو هر چند وقت یکبار از آرشیو بیرون میکشم و در موردش حرف میزنم؟(اعتقاد شخصی من بر اینه که گذشته ؛گذشته. حتی اگه تلخ باشه هم نباید دیگه یادآوریش کرد اما گاهی اوقات که همسرم انتظاراتش فراتر از حد عادیه یا از من طلب معجزه داره یا گذشتها و خوبیهامو به کل نادیده میگیره ناچار میشم بخشی از اون خاطرات تلخ رو بهش یادآوری کنم هر چند که از به زبون آوردن اونها خودم بیشتر اذیت میشم چون دوباره برام تداعی میشن و اگه واقعا مجبور نشم اینکارو نمیکنم)
یه گله دیگه هم بیشتر وقتها از من داشته و البته اخیرا کمتر شده این بوده که چرا نمیذارم دنبال هر شغل و محل درآمدی که خودش میخوادبره؟ ....لازم به ذکره که توی یازده سال 8بار شغل عوض کرده و دو سال هم اصلا سر کار نرفت:163: خیلی دوست داره یه شبه پولدار بشه و از این شاخه به اون شاخه میپره و علت اینکه در پستهای قبلی هم گفتم افکار بچگانه اش از نظر مالی هم مارو دچار مشکل کرده همین بود. حالا هم ناراحته که چرا من اصرار دارم توی یه کار ثابت بمونه ونمیذارم بازم بره دنبال آزمون و خطا که بلکه بالاخره این آزمون و خطاها یه جا نتیجه بدن!! حالا قضاوت به عهده شما که حق با منه یا اون؟
ببخش که پستم طولانی شد. منتظر راهنماییهای بیشتر هستم و پیشاپیش تشکر میکنم.