RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
سلام دختر مهربون
البته شرایط شما که قراره با همسرت بیای با من یه مقدار فرق می کنه ولی شاید دونستن تجربیات من هم به دردت بخوره
این که گفتی نمی دونی اینجا چجوریه خوب اینجا جورای مختلفیه و به کشوری که می خوای بری برمی گرده
مواردی که در پایین می گم توصیف موقعیتهاییه که من به عنوان یه دختر مذهبیه محجبه باهاش مواجه شدم ( البته زندگی خارج از کشور جنبه های مختلفی داره که حالا من از این جنبه می گم )
فرض کن :
1. اولین باره که می ری دفتر یکی از استادای دانشگاه ایشون یه آقای حدودا 57 ساله هستن و خیلی هم خوش برخورد بعد از تموم شدن صحبتتون بلند می شی که بری ایشون خیلی عادی دستشونو دراز می کنن که باهات دست بدن چی کار می کنی ؟
2. مهمونیه جمعی از ایرانیهاست وسطای مهمونی یه آقای جوون به جمعتون اضافه می شه یه نفر شروع می کنه همه رو به ایشون معرفی می کنه (خانم و آقا) وایشون هم با طرف دست می ده تا می رسن به تو ,می گن آقای فلانی ایشون هم دختر مهربون هستن آقا هم خیلی مودبانه دستشو دراز می کنه باهات دست بده چی کار می کنی؟ ( فرقی داره با حالت بالا ؟)
3. به یه مهمونی تولد دعوت شدی وقتی می رسی می بینی صدای موزیک بلنده و دختر و پسر هم وسط مشغول رقصیدن و خانم ها هم همه با لباس مهمونی و آرایش فقط تو و یه خانم مسن روسری سرتونه چیکار می کنی؟
برای درک بهتر فضا و تفاوت خودت با خانمهای جمع می تونی اولین عروسی که دعوت شدی با مانتو روسری بری بشینی تو سالن
البته قابل ذکره که آقای همسر اصلا شرایط مشابهی از نظر تفاوت ظاهری ندارن
4. شب کریسمسه و با یه سری از دوستاتون رفتین رستوران ایرانی دارین شام می خورین که یه نفر با یه دسته گل میاد سر هر میز به تک تک کسایی که نشستن گل می ده و تبریک می گه به میز شما که می رسه تورو (که یه خانم محجبه ای ) کاملا ندید می گیره و رد می شه ( با همسرت چنین رفتاری نمی شه چون ظاهر ایشون با سایر آقایون تفاوت نداره) چه حسی بهت دست می ده که توی جمع باهات اینجوری رفتار شده ؟ چقدر مهمه؟
5. سیزده به دره و یکی از دوستاتون شما و چند تا دیگه از خانواده های ایرانیو دعوت کرده با هم برین بیرون ناهار هم قراره Grill کنین گوشتش هم ذبح شرعی نیست چی کار می کنی ؟ می ری یا سیزده بدرو تنهایی (دوتایی) می گذرونین؟
اینجا دیگه خانواده ها و دوستای هم تیپ خودتون نیستن دوستای شما این افرادن
این شرایط ممکته در تعطیلات و مناسبتهای دیگه هم تکرار بشه
6. با یه سری از دوستاتون رفتین بیرون موقع ناهار که می شه یکیشون می گه من یه جا این نزدیکی ها می شناسم بریم اونجا وقتی رسیدین می بینی یه فست فوده همه ساندویچا گوشتو مرغه ماهی هم نداره چی کار می کنی؟
به این موارد محدودیت در خرید لباس (مخصوصا توی تابستون) که یقش باز نباشه ,تنگ نباشه ,آستین کوتاه هم نباشه, تازه بهتم بیاد :311: - رفتن به باشگاه ورزشی (تقریبا همه مختلطه) - پیدا کردن آرایشگاهی که فقط زنونه باشه ( من هنوز پیدا نکردم) هم اضافه کن
این موارد تک تک شاید ساده و بی اهمیت به نظر بیان ولی می تونن جزو زندگی روزمره ات باشن
خوب فکر کنم بار منفی نوشته ام زیاد شد الان می گی اگه اینقدر بده خودت اونجا چیکار می کنی؟:311:
البته اینجا خیلی خوبی هم داره ولی گفتم اونارو احتمالا شنیدی بذار من یکم از این زاویه بگم
ببخشید که خیلی زیاد شد
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
نقل قول:
خب ببین شرایطش فرق داره. مخصوصاً از لحاظ مالی. اونجا پذیرش شده. حقوق ماهانه داره و احتمالاً (میگم احتمالاً چون دقیقاً نمیدونم چه جوریه) خوابگاه با قیمت مناسب تری نسبت به خونه های اونجا میتونه بگیره.
حقوق ماهیانه به شرطی میگیره که پذیرش دکتری داشته باشه. پس اینطور که میگی برای دکتری می خواهد بیاد.
خب این یک نکته مثبته. البته باید ببینی حقوق دکتریش چقدره. قراردادهای مختلف داریم برای دکتری.
در کشوری که من هستم خوابگاه دانشجویی زیاد برای زن و شوهر مناسب نیست. معمولاً خیلی کوچک هستند (یک اتاق 15-20 متری). معمولاً هم باید چند ماه توی نوبت باشی تا بهت بدهند. و اینکه فکر کنم حداکثر 2-3 سال اجازه داری از خوابگاه استفاده کنی.
نقل قول:
حرف شما درسته. پسری که هنوز دانشجو هست، مخصوصاً توی ایران، به سختی میتونه بدونِ کمک پدر مادرش خرج زندگی رو تأمین کنه. (البته هستن کسانی که اینجوری زندگی رو شروع کردن. اما سخته اوایلش)
کار رو قبول دارم که باید داشته باشه. اما از کسی که سنش به سن من بخوره برای ازدواج، انتظار ِ داشتن مسکن ندارم. دیدت یه خورده ایده آل گرایانه بود.
فکر می کنم می شود از یک پسر 28-29 ساله این انتظار را داشت که حداقل یک آپارتمان کوچک اجاره بکنه و یا اینکه پدرش جایی را در اختیارش قرار بده.
ببین، شما وقتی در ایران و در شهر خودت ازدواج کنی، شاید اشکال نداشته باشه که شوهرت بگه مثلاً تازه 1 سال دیگه می تونه خانه تهیه کنه. تو این مدت شما خانه ی پدری می مونی، منتظر او میشی.
ولی وقتی با یک نفر مهاجرت می کنی میری یک کشور دیگه، باید مطمئن باشی که او می تونه حداقلهای زندگی رو برایت فراهم کنه.
من یک زن و شوهر را می شناسم که باهم ازدواج کردند و هر دو برای ادامه تحصیل آمدند اینجا.
هر دو آنها به هیچ وجه مذهبی نبودند و هیچ محدودیتی نداشتند و از آزادیهایشان در اینجا راضی بودند!!!
الآن حدود 10 سال هست که اینجا هستند.
هیچ کدومشون حتی نتونستند یک لیسانس بگیرند!!!!
به خاطر اینکه یک دختر 22-23 ساله که تا حالا همه چیزش با پدرش بوده پا میشه میاد مملکت غریب.
باید بره توی یک مغازه بشه شاگرد.
از 6 صبح کار کنه تا 3-4 بعد از ظهر. بعد بیاد خونه، خسته خسته، جزوه برداره درس بخونه.
شوهرش هم شبها می رفت توی دیسکو و بار و تا صبح کار می کرد.
البته بعد از چند سال کارهای مناسب تری پیدا کردند.
از آنجا که خواستگار شما برای دکتری می آید، خب حتماً شرایط بهتری خواهد داشت. ولی خواستم خودت را آماده کنی که ممکن هست شما هم مجبور بشی کار کنی. باز هم بستگی به حقوق شوهرت و مخارج اینجا داره.
کشوری که من هستم یک زن و شوهر اگر خیلی با صرفه جویی زندگی کنند و خریدهای جانبی نکنند، حدوداً ماهی یک میلیون و پانصد هزار تومن پول احتیاج دارند. ولی من الآن حداقل رو گفتم! یعنی حتی بدون خرید لباس و یا رفتن به رستوران و اینها...
در ضمن هدیه خانم مثالهای بسیار خوبی زدند. راجع به این مشکلات خوب فکر کن.
نقل قول:
راستی چرا ادبیات نوشتنت عوض شده آقا حامد؟ آدم یه جوریش میشه!! نمیدونم چرا!!
در اینجا من یک توضیحی دادم: فارسی را پاس بداریم
هم به خاطر اینکه فارسی را پاس بدارم :) و هم به خاطر اینکه به صاحب تاپیک و اعضایی که پستهایم رو می خونند احترام بگذارم، تصمیم گرفتم که در تاپیک هایی که جدی هستند، کتابی بنویسم.
می دونم که کمی عجیبه، ولی زیاد به نظرم جالب نیست که فارسی نوشتاری رو هم محاوره ای کنیم.
با این حال چون صاحب این تاپیک شما هستی و از طرز نوشتنم ایراد گرفتی، به احترام شما در این تاپیک مثل قبل می نویسم. :)
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
خیلی رفتم توی فکر:302:
من اصلاً نمیتونم اینا رو تحمل کنم:302:
اگه برم اونجا خیلی اذیت میشم.
البته شنیدم که توی کانادا ایرانی ها زیادن. بالاخره توی اونهمه، یه خانواده شبیه ما پیدا نمیشه؟!!! شاید توی کشوری که شما هستید انقدر شرایط بده. نه؟!!
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
دختر مهربون عزیز من اصلا قصدم این نبود که بترسونمت
مواردی که گفتم چیزهایی بود که من تو این مدت باهاش مواجه شدم حکم کلی برای همه ایرانیهای خارج از کشور نیست
همون طور که گفتم اینجا خوبی هم داره حتی از نظر مذهبی اینجا مسجد ایرانی هم هست (البته تو شهر ما نیست)
(پارسال محرم هم برامون شله زرد نذری آوردن:) )
دیگه اینجوری هم نیست که یه آدم مذهبی صبح تا شب عذاب بکشه ولی به هر حال تفاوتهایی با ایران داره
البته شاید جمع دانشجوهای مجرد با جمع های خانوادگی متفاوت باشه من اینجا بیشتر با مجردها رفت و آمد دارم (دوسه تا خانواده می شناسم)
شهری هم که من هستم یه شهر نسبتا کوچیک توی یه کشور اروپاییه و من اینجا سه چهار نفر می شناسم که که از نظر مذهبی تا حدی به من شبیهن ولی به هر حال جو غالب ایرانیهای اینجا همون طوریه که گفتم ممکنه شهرهای بزرگ یا کانادا و آمریکا افرادی مثل تو بیشتر باشن اینو دوستای دیگه می تونن بگن
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
سلام دختر مهربون
تاپیک شما دقیقا اون روی سکه مشغله های فکری منه!! من هر وقت فکر میکنم اگه با یک دختر خانم از ایران ازدواج کنم و بیارمش اینجا این سوال برام پیش میاد که چه طوری با شرایط ممکنه کنار بیاد!!
ببین اول از همه به نظر من تا جایی که میتونی تصمیم ازدواجت را از تصمیم خارج رفتن جدا کن. یعنی اول به این سوال جواب بده که اگه این آقا نمی خواست بره خارج باهاش ازدواج میکردی یا نه؟ بعد هم خارج رفتن را به هیچ وجه جزء مزیتهای ازدواجت نیار چون ممکنه بعضی چیزها را بخاطرش صرف نظر کنی و بعد هم آنجوری که فکر می کردی نباشه
دوم اینکه اگه فکر می کنی اصلا و ابدا نمی خواهی خارج بمونی همین الان بگو و دقیقا مشخص کن و شاید هم بهتر باشه که بگی نه چون خیلی ها بعد از 3-4 سال زندگی در خارج به این نتیجه میرسند که بمونند و بعد این برات دردسر ساز میشه!
از حرفات فهمیدم که شما خودت هم نه تصمیم قطعی داری بمونی نه برگردی و همینطور آقای داماد پس به نظرم بعدا با همدیگر(به شرطی که اون و شما هر دو اهل فکر و منطق باشید) می توانید جایی را انتخاب کنید که هر دو راضی باشید.
دوستان بخصوص هدیه و حامد خیلی خوب از چالشهای پیش روت گفتند. من می خواهم یک کم از زاویه ای دیگه به موضوع دین در خارج نگاه کنم.
اولین چیز این هست که باید یک مقدار انعطاف پذیری بیشتری داشته باشی در عین اینکه به عقاید و فرهنگت پایبندی. به نظر من اسلام به اندازه کافی انعطاف پذیر هست که ما در جاهای دیگه مشکل نداشته باشیم.
باید برگشت و نگاه کرد که دین چی از ما می خواهد و هدف چیه. اگه نگاهت به دین سنتی هست و می خواهی همون نگاه را داشته باشی و بیای اینجا 2 تا اتفاق ممکنه بیفته. یکی اینکه منزوی بشی و اینجا برات خیلی خسته کننده و ناراحت کننده باشه و یا اینکه یک سری خانواده ایرانی پیدا کنی و دائم با آنها باشی و فرصت های رشد خودت را بگیری.
چون بچه های دیگه بحث های مذهبی را مثال زدند من هم همون را مثال میزنم. به نظر من درسته اینجا شما می بینی افراد حجاب ندارند(یا حتی با مایو و... میاند بیرون) یا مشروب میخورند و... اما از خیلی نظرهای دیگه از ما بهترند. مثلا من در 4 سال گذشته شاید 4 تا دروغ نشنیده باشم و هیچ کس ازم نخواسته که دروغ بگم! حالا به نظر شما کدوم مهمتره؟ اصلا به نظر دین کدوم مهمتره؟؟ اگه قرآن را ملاک قرار بدهیم نتها 2-3 آیه در مورد حجاب خانمها گفته اما دائما از انصاف، راستگویی، عدالت و.... حرف میزنه.
این جامعه ها چون به عدالت نزدیک ترند(حالا عدالت با معانی مختلف مثل اینکه هرچی سر جای خودش و...) طبیعتا زمینه خیلی گناهها هم درشون کمتر هست. این یعنی همون که قرآن میگه اعدلوا فهو اقربی للتقوی
من فکر میکنم شیطان هر کدوم از ما ها را به نحوی از راه بدر میکنه بنابراین ماهایی که مذهبی هستیم را دچار افکار وسواس گونه و مخرب میکنه که به جای اینکه به فکر خوب شدن و دروغ نگفتن و تجاوز نکردن به حریم دیگران و محبت به دیگران و... باشیم در بند این باشیم که فلانی چرا یک ذره موهاش پیدا شد یا ....مثال دیگه اینکه من شنیدم بعضی ها برای فرار از دست دادن با نامحرم به دروغ میگند سرما خوردن!!! خوب حال کدوم آسیب زا تره؟؟ اینه که میگم شیطان ما را مچل خودش کرده:311:
بعلاوه اینکه کشورهایی مثل کانادا چند فرهنگی هستند و این فرصت برای شما پیش میاد که با مذاهب گوناگون، فرهنگهای مختلف آشنا بشی و مطمئنم که دیدت به زندگی بسیار متفاوت خواهد شد
به نظر من بغیر از اینکه نخواهی به هیچ عنوان از خانواده جدا شی هیچ دلیلی نداره که ایشان را بررسی نکنی
اینهم بهت بگم بعضی از دوستان من ازدواج کردند و آمدند اینجا و خانمهاشون هم محجبه هستند و هم رعایت مسائل دینی را می کنند و هم دوستان خارجی و ایرانی زیادی دارند. اما خوب همیشه شما همانطور که هدیه خانم گفت یک احساس متفاوت بودن را داری که خوب طبیعیه جون متفاوتی!!!
نکته خوبی که هست اینه که خارجی ها خیلی خوب(بخضوض از طبقه متوسط به بالا) یاد گرفتند که به افکار و عقاید هم احترام بگذارند. من خودم اینقدر که در جمع های ایرانی از نخوردن مشروب تحقیر شدم در جمع ها خارجی نشدم!!!!
نکته آخر اینکه اگه تصمیم گرفتی بری خارج حتما روی زبانت کار کن که بتونی بخوبی با دیگران ارتباط برقرار کنی و حتما به این موضوع هم جدی فکر کن که آنجا می خواهی چکار کنی و وقتت را چه جوری پر کنی
ببخشید اگه پرحرفی کردم
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
دوستان سلام
پيشاپيش بگم كه فكر كنم پست طولاني داشته باشم، پس اين طولاني بودنش ناراحتت نكنه
ببين دختر مهربون، دوستان خيلي از مسائل مهم رو گفتن
فكر مي كنم دوستاني كه اينجا مسائل رو مشكلات رو مطرح كردن، عموما توي اروپا باشن در صورتي كه مشخص نيست كه ايشون حتما به اونجا بيان
شما قبل از همه چيز بهتر بررسي كني كه ايشون كجا ميخوان برن
به نظر من، اين كه شما چقدر مشكل داشته باشي به محيطي كه توش زندگي خواهي كرد بستگي زيادي داره و اين محيط رو اون كشور و اون شهر مي سازه
يعني شما بايد ببيني كه ميري هند، مالزي، اندونزي يا خاورميانه
ميري انگليس، سوئيس، سوئد يا آلمان
ميري اوكراين يا روسيه
آمريكا يا كانادا
باز كدوم شهرهاش
مثلا توي آمريكا ميري فلوريدا يا اوهايو
تگزاس يا نيويورك
اينكه ايران رو از جهان جدا كنيم و بقيه رو به يه چشم نگاه كنيم درست و منطقي نيست
مثلا شما توي مالزي يا خاورميانه اين مشكلاتي كه دوستان گفتن رو خيلي كمتر دارين
يا توي آمريكا نيويورك بهتر از آريزوناست
يا توي اروپا سوئيس بهتر از فرانسه
آلمان بهتر از ايتالياست
همه چيزهايي كه دوستان گفتن درسته
اما اين كه كجا زندگي كني مشخص ميكنه كه چقدر محدوديت خواهي داشت
مثلا توي آلمان گرچه نئونازي ها وجود دارن ولي چند تا شهر هست كه مسجد و مركز مذهبي شيعه داره
اصلا شايد اين آقا خواست بره تركيه
ضمنا شما كه مجبور نيستي فقط با ايراني ها ارتباط برقرار كني، مي توني با افراد ديگه اي كه هم فكر هستن ارتباط برقرار كني
باز هم ميگم، همه چيزهايي كه دوستان گفتن درسته و بايد خيلي دقيق روشون فكر كني اما اين شدت و حدت مشكلات شامل همه جا نميشه
من اين قدري نرفتم خارج كه بتونم تحليل دقيقي كه دوستان گفتن رو بدم و اطلاعات بالا هم همش تجربه نيست
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
تا اونجا که من متوجه شدم خواستگار دختر مهربون می خواهد بره کانادا.
من خودم کانادا نبودم.
ولی اینطور که شنیدم از اونجا که ملیتهای مختلف اونجا هستند و کشوری هست که مهاجر زیاد داره، خارجی ها زندگی سختی ندارند.
راستی جواب ندادی که خواستگارت برای دکتری میره یا نه.
ببین، من هنوز سر حرف پستهای قبلیم هستم.
اگر این آقا پسر خودش مهاجرت کرده بود، می آمد خواستگاری شما، می گفت من اونجا خونه دارم، کار دارم، زندگی کردن در خارج از کشور رو بلد هستم، این یک موقعیت خوب برای شما بود.
اگر شما خودت می گفتی من هدفم مهاجرت هست. حاضرم تمام سختی های مهاجرت رو تحمل کنم و خیلی چیزها رو از دست بدهم تا یک سری چیزهای جدید به دست بیاورم، باز این یک موقعیت خوب برای شما بود.
ولی تا اونجا که من می دونم، شما دوست داری یک شوهر خوب پیدا کنی و یک زندگی همراه با آرامش داشته باشی. شاید حالا در کنارش شاغل هم باشی. درست نمیگم؟
این راه ازدواج همراه با مهاجرت می تونه پلی باشه برای پیشرفت شغلی و درسی. ولی چند سال اول سخت خواهد بود و چند سالی طول می کشه تا جا بیفتید. و در این سختی ها فقط شما هستی و شوهرت و خدا. دیگه پدر و مادر و برادر و دوست و فامیل و آشنا نداری!
حالا باید ببینی اصلاً هدف شما پیشرفت شغلی و درسی در خارج از کشور هست یا نه!!!
نکنه بعد از چند سال به خودت بگی من این همه سختی رو دارم برای چی تحمل می کنم؟
برای مثال من خودم خب دور از پدرم دارم اینجا زندگی می کنم.
به خاطر تفاوت فرهنگی من با اینجایی ها یک سری سختی ها رو باید تحمل کنم.
مثل ایران دورمون شلوغ نیست و تعداد دوست و آشناهامون کمه.
همکارانم زیاد من رو دعوت می کنند که با اونها برم شب بیرون. ولی اکثراً نمیرم. به این خاطر که اونها تفریحشون اینه که دور هم بنشینند مشروب بخورند و مست کنند. من برم اونجا بگم چی؟ وقتی هم که نمیری زیاد جلوه خوبی نداره و فکر می کنند من دوست ندارم باهاشون باشم. وقتی هم که میری توی جمع اضافه هستی.
یا یک سری علاقه های دیگه دارم که در ایران می تونم دنبالشون برم، ولی اینجا سختمه.
ولی با تمام اینها من به دلایل مختلف ترجیح می دهم که اینجا بمونم.
من در اینجا تونستم تو یک دانشگاه خوب رشته مورد علاقه ام رو بخونم.
جا برای پیشرفت من از نظر درسی و شغلی زیاد هست.
خب این امکانات رو به اون صورت در ایران نداشتم.
ولی وقتی شما میگی قصد ادامه تحصیل نداری، و همینطور خودت هم آدم مذهبی هستی و در ایران راحتی، شرایطت خیلی فرق می کنه...
راجع به این مسئله خیلی فکر کن.
البته به نظر من بد هم نیست این دوست برادرت حداقل یک جلسه به خواستگاری شما بیاد و اصلاً ببینی چه جور آدمیه و چه برنامه هایی داره.
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
دختر مهربون عزیز
من فکر می کنم بهتره اول دلیل تردیدتو مشخص کنی. به خاطر نا اگاهی از فضایی که قراره بری اونجا ؟ یا به خاطر دلبستگی هایی که ایران داری ؟ یا به خاطر ترس از اینده زندگی با اون اقا در غربت؟ ....
اینجوری هم خودت و هم ما بهتر می تونیم ار این تردید درت بیاریم.
در مورد زندگی مشترک در کانادا باید بگم وقتی به صورت خانواده بیای اینجا زیاد مشکلاتی که دوستان گفنتد نمود پیدا نمی کنه اگرچه هست اما مغمولا زن و شوهرها اینقدر گرفتار کارهای خودشون می شن که اینها می شه فرعیات. فقط نکته ای که خیلی مهمه اینه که اگر شما با همسرت نقطه نظرهای مشترکی در مسائل دینی و دیگر مسائل مهم در زندگی داشته باشید این مشکلات دیکه مشکل نیست در برابر مزیتهای اینجا. اما اگر مثل من و شوهرم 180 درجه با هم اختلاف نظر داشته باشید اونوقت این مشکلات پررنگ می شه و شاید نتونید اونموقع دوام بیارید.
در مورد تصمیم گیری برای محل سکونت بهتره در صحبتهاتون توافقی برای ایکه چه کسی حق تصمیم گیری نهایی برای این مساله رو بعد از مشورت داشته باشه انجام بدب. این چیزی که کارشناسها معمولا توصیه می کنند که در مسائل مختلف قبل از ازدواج تعیین کنید که چه کسی حق تصمیم گیری نهایی رو در موارد مختلف (مسکن ، رفت و امدها و، اقتصاد و تربیت فرزندو ...) خواهد داشت.
یه مساله که یادم رفت بگم اینه که تو خارج حتما باید سرتو با یه چیزی مشغول کنی. اینجا تنها تو خونه نمی تونی بمونی. چون دلت خیلی میگیره. مثلا باید یا حتما کار کنی یا درس بخونی. اگر بتونی در مقطع دکتری درس بخونی یا کار کنی که از نظر مالی به نفعتونم هست.
موفق باشی
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
سلام دختر مهربون،
متأسفانه، من فرصت نکردم صحبت همه عزیزان رو بخونم، دوستان صحبتهای خوبی داشتن.
توصیفاتی که حامد و هدیه عزیز داشتند، واقع گرایانه بود و شرح نسبتا خوبی از شرایط بود.
اما من شخصاً فکر میکنم، همه چیز به ظرفیت خود شما بستگی داره،
با توجه به شرایطی که شرح دادید، خواستگار تون دوست برادرتون هست، بنابرین برادر شما باید شناخت خوبی روی ایشون داشته باشن، این فرصت خوبی برای شما هست که در شناخت این فرد بسیار میتونه کمکتون کنه.
برخلاف باقی دوستان که بیشتر نگرانی شما روی شرایط محیطی و فیزیکی زندگی را مّد نظر قرار داده اند، من فکر میکنم شما باید شخصیت این خواستگار را مّد نظر قرار بدهید.
پیشنهاد میکنم، به ایشان اجازه بدهید به خواستگاری شما بیان و سعی در شناخت منطقی ایشان داشته باشید، به خصوص به این موضوع که شخصیت ایشان چقدر ثبات دارد و به بلوغ رسیده دقت کنید، و این امر که ایشان چه مقدار قابل تکیه کردن هستند. این موارد برای زندگی شما در یک محیط غیر ایرانی و به دور از خانواده بسیار مهم و حیاتی هستند.
بر اساس ترس تصمیم نگیرید، به هر حال، یک زندگی مشترک، یک مشارکت دو طرفه رو میطلبه و همراه با سختیهایی هست، اینکه دختر خانومها از همان ابتدا، یک زندگی حاضر و آماده بخواهند، یک مقدار خودخواهی هست. بدون شک، زندگی با ایشان به خصوص با توجه به این امر که فعلا دانشجو هستند و قصد ادامه تحصیل دارند سخت هست...سخت نه از این نظر که با عرض معذرت از زور گشنگی در مملکت غریب تلف میشوید، بلکه به این معنا که باید کمی در زندگی مدیریت مالی داشته باشید. که من فکر میکنم این در حال حاضر در همه زندگیهای مشترک نو پا وجود دارد. به علاوه، بدون شک ایشان برسیهایی در مورد خرج زندگی و درآمدشون در آن محیط کرده اند، که با این شرایط تصمیم به ازدواج گرفته اند. با این وجود شما میتوانید، نگرانیهای خود را در این باره در جلسه سوم یا چهارم صحبت با ایشان مطرح کنید و ببینید برای این امر چه برنامهای دارد. اما مهمترین مساله همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، برسی شخصیت ایشان و شناخت منطقی ایشان میباشد.
کانادا، کشور خوبی هست و با توجه به محیط چند فرهنگی که دارد، مردم فرهنگ باز و نسبتا لیبرالی دارند. اگرچه بدون شک، شما این تفاوت را حس خواهید کرد و سخت خواهد بود اما به هر حال، این بهایی هست که باید بابت این اعتقاد پرداخت.:303:
خانومهای زیادی نمیشناسم که در محیط خارج از کشور محجبه باشند، شاید چون خیلی از آنها فکر میکنند، داشتن حجاب در این محیط برای آنها محدودیت میاورد یا موجب جلب توجه بیشتر به آنها میشود. اما من شخصاً فکر میکنم در اکثر این افراد مشکل اصلی این هست که باور از روی معرفت و شناخت وجود ندارد. و البته بهای عمل به باوری که از روی معرفت باشد ارزان نیست.
به هر حال، مشکل شما در زندگی خارج از کشور به طور عمده به دو بخش قابل تقسیم هست:
۱- دوری از خانواده و دلتنگی که به همراه دارد
۲- تفاوت فرهنگی و اعتقادی
در مورد اول، شما باید ببینید آیا ظرفیت این را دارید دوری از خانواده را تحمل کنید؟ و این سوال را هیچ کس به جز خود شما نمیتواند پاسخ بدهد. دقت کنید که اگر با ایشان تصمیم به ازدواج گرفتید، باید بدانید که ایشان دانشجو هستند و نمیتوانید زود به زود به ایران سر بزنید.
و در مورد دوم با توجه به تجربه دوستانم، فکر نمیکنم با توجه به محیط کانادا خیلی به مشکل برخورد کنید.
اگرچه به عقیده من، هر دو مورد بالا اگر همسر شما همراهی خوبی با شما داشته باشد، قابل حل هستند. پس در شناخت ایشان، دقت کافی مبذول دارید!
در کلّ، به نظر من با توجه به این امر که این فرد آینده روشنی دارد و شناخت خوبی از نظر خانوادگی روی او دارید، اگر به این نتیجه رسیدید که در بقیه مورد مانند، اخلاقیات، اعتقادات و ...هماهنگی دارید، و در کلّ پسر خوبی هست با او ازدواج کنید.:227:
چرا که در این صورت زندگی روشنی را با او میتوانید بسازید. :310:
و البته، در جامعه امروز ما افراد زیادی نیستند که چنین مشخصاتی داشته باشند!
البته، اگر ظرفیت دوری از خانواده را در خود میبینید.
فراموش نکنید، ما هیچ چیزی را در دنیا بدون سختی نمیتوانیم بدست بیاوریم و برای هرچیزی باید بهائی پرداخت. حضور شما در کنار ایشان و تحمل یک زندگی مشترک دانشجویی در چند سال اول زندگی، به نویی مشارکت در ساخت زندگی توسط شما خواهد بود. چرا که ایشان بعد از فارغ التحصیلی موقعیتهای خوب و آینده نسبتا روشنی خواهند داشت.
در مورد محل زندگی و برنامههای ایشان پس از اتمام تحصیلات، حتما با ایشان صحبت کنید و به وضوح نظرات خودتون رو بیان کرده و به توافق برسید.
براتون آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم،:72:
کامران
RE: زندگی مشترک در خارج از کشور برای کسی مثل من
اول از همتون ممنونم که انقدر سریع به سوال من جواب دادین و تجربیات و اطلاعات خودتون رو در اختیارم گذاشتین:72:
امیدوارم بتونم جبران کنم محبتاتون رو:72:
یه چند تا موضوع رو بگم. یکی اینکه من الان هیچ شناختی از طرفم ندارم فقط در یه حدی میدونم که مورد تایید برادرم هست. و فعلاً هم هیچ ویژگی شخصیتی و اخلاقی ایشون برام مهم نیست. فقط دارم به این فکر میکنم که (بر فرض اینکه اومد و خوب بود) با این شرایطی که داره میتونم کنار بیام یا نه. چون اگه آدم خوبی باشه مجبورم این موضوع رو بقبولونم به خودم. و شاید به خودم سخت بگذره توی این مدت.
ضمناً فعلاً تا اونجایی که میدونم قراره دو سال خارج باشه. اگه ترس از اینکه نکنه خارج موندگار بشیم رو فعلاً بذارم کنار، حتی تحمل این دو سال هم برام مبهمه. نمیدونم میتونم محیط اونجا و دوری و تنهایی ِ دو نفره رو تحمل کنم یا نه.
یه چیزی هم هست که اگه قبول کنم باید تا آخرش پاش وایستم. نمیشه بگم یه بار امتحانی برم اگه خوب بود بمونم.
اینجوری که هدیه خانم گفته، من ترجیح میدم توی خونه بمونم تا اینکه توی این شرایط سخت قرار بگیرم. یا بقول دوستمون آقای سید، مجبور شم بین دوتا کار حرام یکیش رو انتخاب کنم(دروغ و دست دادن)
هدیه خانم ممنونم که خیلی خوب شرایط رو و واقعیت رو برام توضیح دادی.:72:
آقای سید گفته بودی که:
نقل قول:
ببین اول از همه به نظر من تا جایی که میتونی تصمیم ازدواجت را از تصمیم خارج رفتن جدا کن. یعنی اول به این سوال جواب بده که اگه این آقا نمی خواست بره خارج باهاش ازدواج میکردی یا نه؟ بعد هم خارج رفتن را به هیچ وجه جزء مزیتهای ازدواجت نیار چون ممکنه بعضی چیزها را بخاطرش صرف نظر کنی و بعد هم آنجوری که فکر می کردی نباشه
راستش الان خارج رفتن ایشون بیشتر داره توی تصمیم من اثر منفی میذاره تا مثبت!!
نقل قول:
دوم اینکه اگه فکر می کنی اصلا و ابدا نمی خواهی خارج بمونی همین الان بگو و دقیقا مشخص کن و شاید هم بهتر باشه که بگی نه چون خیلی ها بعد از 3-4 سال زندگی در خارج به این نتیجه میرسند که بمونند و بعد این برات دردسر ساز میشه!
از حرفات فهمیدم که شما خودت هم نه تصمیم قطعی داری بمونی نه برگردی و همینطور آقای داماد پس به نظرم بعدا با همدیگر(به شرطی که اون و شما هر دو اهل فکر و منطق باشید) می توانید جایی را انتخاب کنید که هر دو راضی باشید.
من، الان که توی ایران هستم و ایشون رو هم نمیشناسم، دارم به این فکر میکنم که اگه قراره من برم اونجا و راحتی های نسبی ای که اونجا داره من رو هم پاگیر کنه، اصلاً دوست ندارم حتی یه لحظه پام رو اونجا بذارم.
اما این فکر ِ الانمه. واقعاً نمیدونم. شاید طرفم انقدر خوب باشه که بتونم همه چیز رو تحمل کنم. شاید اونجا اون چیزی نباشه که من فکر میکنم و اصلاً خودم هم خوشم بیاد. شایدم همه ی این حس ها ترس از تغییره... واقعاً گیج شدم...
نقل قول:
...
به جای اینکه به فکر خوب شدن و دروغ نگفتن و تجاوز نکردن به حریم دیگران و محبت به دیگران و... باشیم در بند این باشیم که فلانی چرا یک ذره موهاش پیدا شد یا ....مثال دیگه اینکه من شنیدم بعضی ها برای فرار از دست دادن با نامحرم به دروغ میگند سرما خوردن!!! خوب حال کدوم آسیب زا تره؟؟ اینه که میگم شیطان ما را مچل خودش کرده
با قسمت آبی حرفای شما هم عقیده ام. اما با قسمت دوم یه خورده هم عقیده ام. نباید دروغ بگیم. من خودم هیچ وقت توی این شرایط نبودم. اما دوست ندارم کاری که خدا گفته حرامه رو انجام بدم.حتی اگه مجبور شم هر دفعه توضیح بدم که خدای من این کار رو برای من حرام کرده.
نقل قول:
...
بیای اینجا 2 تا اتفاق ممکنه بیفته. یکی اینکه منزوی بشی و اینجا برات خیلی خسته کننده و ناراحت کننده باشه و یا اینکه یک سری خانواده ایرانی پیدا کنی و دائم با آنها باشی و فرصت های رشد خودت را بگیری.
ترجیح میدم هم منزوی بشم و هم فرصت چیزی که اسمش به غلط رشد گذاشته شده رو از خودم بگیرم.
و اگه اونجا انجام کارهای حرام برای بقیه عادی شده، دیگه من برای خودم اونها رو عادی نکنم.
نمیخوام به چیزایی که شما گفتی اعتراض کنم یا اینکه شما رو با خودم هم عقیده کنم.نظر و عقیده ی شما برای من خیلی محترمه. اما واقعاً اگه لازم باشه کار حرامی رو انجام بدم و به رشد های دنیوی برسم، این رشد برام هیچ ارزشی نداره. و فکر میکنم چیزی که خدا منع کرده، فقط توی ایران و یا کشور های اسلامی منع نکرده. همه جا منع شده.
آقای سید ممنونم از اینکه تجربیاتت رو در اختیارم گذاشتی. بازهم روی حرفات فکر خواهم کرد.
آقای احمد علی ممنونم.:72:
راستش گفتم که کشوری که میخواد بره اسلامی نیست. کاناداست. حرفت درسته که کشورای اسلامی ظاهراً راحت ترهستن. و تا اینجا هم به این نتیجه رسیدم که کانادا هم بخاطر تنوع فرهنگ های مختلف راحت تر از بعضی از کشور هاست.
آقا حامد ممنون که پیگیری میکنی.:72:
نقل قول:
راستی جواب ندادی که خواستگارت برای دکتری میره یا نه.
نه. برای فوق لیسانس داره میره. اما حقوق ماهیانه داره. مثل اینکه شما گفتی که نمیشه برای فوق لیسانس باشه و حقوق بگیره!! اما برادر خودم هم همین شرایط رو داشت. و دانشگاهی که میخواست بره حقوق ماهیانه بهش میداد.(البته برادرم نرفت)
نقل قول:
ولی تا اونجا که من می دونم، شما دوست داری یک شوهر خوب پیدا کنی و یک زندگی همراه با آرامش داشته باشی. شاید حالا در کنارش شاغل هم باشی. درست نمیگم؟
درسته. اما خوب بودن همسر خیلی برام مهمه. انقدر که شاید حاضر بشم هر سختی ای رو تحمل کنم.
نقل قول:
البته به نظر من بد هم نیست این دوست برادرت حداقل یک جلسه به خواستگاری شما بیاد و اصلاً ببینی چه جور آدمیه و چه برنامه هایی داره.
اگه مناسب نباشه که جریان تموم میشه و هیچی. همه ی ترسم از اینه که مناسب باشه و من تا آخرین لحظه شک داشته باشم به تصمیمم. (خندم میگیره! همه دعا میکنن یه همسر خوب گیرشون باید، من از اینکه طرف خوب باشه میترسم:) ببخشید که یه خورده گیج شدم توی این مسأله!! )
نقل قول:
من فکر می کنم بهتره اول دلیل تردیدتو مشخص کنی. به خاطر نا اگاهی از فضایی که قراره بری اونجا ؟ یا به خاطر دلبستگی هایی که ایران داری ؟ یا به خاطر ترس از اینده زندگی با اون اقا در غربت؟ ....
اینجوری هم خودت و هم ما بهتر می تونیم ار این تردید درت بیاریم.
دلجو جان باور کن خودم هم نمیدونم این تردید از چیه. فکر میکنم از همه ی اینهایی که گفتی باشه.
نقل قول:
...
نکته ای که خیلی مهمه اینه که اگر شما با همسرت نقطه نظرهای مشترکی در مسائل دینی و دیگر مسائل مهم در زندگی داشته باشید این مشکلات دیکه مشکل نیست در برابر مزیتهای اینجا. اما اگر مثل من و شوهرم 180 درجه با هم اختلاف نظر داشته باشید اونوقت این مشکلات پررنگ می شه و شاید نتونید اونموقع دوام بیارید.
درسته. این تطابق اعتقادات، خیلی کمک میکنه به تحمل شرایط.
نقل قول:
این چیزی که کارشناسها معمولا توصیه می کنند که در مسائل مختلف قبل از ازدواج تعیین کنید که چه کسی حق تصمیم گیری نهایی رو در موارد مختلف (مسکن ، رفت و امدها و، اقتصاد و تربیت فرزندو ...) خواهد داشت.
یعنی شرط ضمن عقد بذارم که حق انتخاب جای زندگی با من باشه؟!! اینم راه حلیه. اما جایِ فکر داره...
نقل قول:
یه مساله که یادم رفت بگم اینه که تو خارج حتما باید سرتو با یه چیزی مشغول کنی.
...
چشم اینو هم مد نظرم قرار میدم. ممنونم از راهنمایی هات. شما هم موفق باشی:72::72:
سلام آقای کامران. ممنونم که کمکم میکنید.:72:
نقل قول:
برخلاف باقی دوستان که بیشتر نگرانی شما روی شرایط محیطی و فیزیکی زندگی را مّد نظر قرار داده اند، من فکر میکنم شما باید شخصیت این خواستگار را مّد نظر قرار بدهید.
راستش این رو گذاشتم برای مرحله ی بعدی. میخوام ببینم با این شرایطی که تا الان میدونم ازش، میتونم کنار بیام یا نه. چون بالاخره خارج رفتنش چیزیه که هست و نمیشه عوضش کرد.
نقل قول:
پیشنهاد میکنم، به ایشان اجازه بدهید به خواستگاری شما بیان و سعی در شناخت منطقی ایشان داشته باشید، به خصوص به این موضوع که شخصیت ایشان چقدر ثبات دارد و به بلوغ رسیده دقت کنید، و این امر که ایشان چه مقدار قابل تکیه کردن هستند. این موارد برای زندگی شما در یک محیط غیر ایرانی و به دور از خانواده بسیار مهم و حیاتی هستند.
ممنونم که توجهم رو به خصوصیاتی که بیشتر لازمم میشه جلب کردید.
بقیه صحبتاتون رو هم خوندم. من فکر میکنم تنها چیزی که برام مشکلی نیست، مساله ی مالی هست. در همین حد که برام ثابت بشه زمینه ی پیشرفت و جُربزه ی کار کردن و چرخوندن یه زندگی رو داره، کفایت میکنه. بیشتر اخلاقیات و چیزای دیگه مهمه تا اینکه الان هم خونه داشته باشه، هم ماشین، هم حساب بانکیش پر باشه. با چند سال سختی کشیدن از نظر مالی میشه کنار اومد اما با بد اخلاقی و عدم تفاهم توی زمینه های اعتقادی سخت میشه کنار اومد. حتی ممکنه نشه کنار اومد.
بازم ممنونم ازتون:72:
چقدر طولانی شد این پست آخرم. ببخشید که پر حرفی میکنم. شاید حوصلتون نکشه همش رو بخونید.