RE: دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
[color=#9370DB][quote=خارپشت]
تل می عزیز
(اسمت یه جوریه راحت نیست یه اسم دیگه بگو با اون صدات کنیم )
خارپشت جان
سلام
در مورد تاپیک قبلیم خیلی خوب قانعم کردی و دارم روش فکر می کنم و به راهنمایی هات عمل می کنم,
هر اسمی دوست داری صدام کن منم اونو می ذارم اسم مستعار خودم خوبه؟
در مورد دکتر علی شریعتی هم خیلی دوستش دارم اگه به واسطه افرادی مثل اون نبود الان هیچ بودم چون جملات اونها بوده که تنها منبع آرامشم بوده و خیلی خوب با نوشته و شعر می تونم ارتباط برقرار کنم
تو تاپیک قبلی برام نوشته بودی که از خدا بیشتر می گی... دوست دارم برام از خدا بنویسی
زندگی و تمام چیزایی که تو دایره زندگی برام اتفاق افتاده رو قبول دارم و می دونم انکار ناپذیره اما آینده هنوز نیومده و خیلی امیدوارم که بتونم خوب درستش کنم و یه آدم موفق باشم و فکر می کنم ازدواج البته درستش هم یکی از راه های رسیدن به اون آینده و موفقیت باشه... الان حس می کنم تو حصار خانواده هستم اما بعد ازدواج از اون حصار در میام و خودم می شم چون در حال حاضر از خودم هیچ اختیاری ندارم و هزار تا تیکه و سرکوفت می شنوم و همش دارن برام مانع درست می کنن... نه می زارن برم سر کار نه می تونم واسه آیندم تصمیم بگیرم تا حالا هم با تصمیماتشون گند زدن تو زندگی م, مثل انتخاب رشته زورکی که من تغییرش دادم و و و...
یه سری مسائل برام وجود داره
بی حوصله هستم
اعتماد به نفسم خیلی پائین نیست اما متوسط هم نیست
حرفم رو نمی تونم بزنم
واسه اینکه طرفم رو ناراحت نکنم بهش نه نمی گم اما اون خیلی راحت می گه کار دارم یا هر چیزی
حالت افسردگی دارم
دیگه حتی کارهایی که دوستشون دارم هم انجام نمی دم مثل مطالعه و نقاشی
احساس می کنم آدم موفقی نیستم یکی می گفت یارو هیچی حالیش نیست اما همش از خودش تعریف می کنه, فکر می کنم همچین آدمی اعتماد به نفس داره
تا وقتی مجبور نشم کاری انجام نمی دم
خیلی وقته با خدا حرف نزدم و نمی تونم باهاش درد و دل کنم و فقط فکرم تو همین اتفاقها و ازدواج و این چیزا می چرخه
خارپشت عزیز
مهم نیست که دارم سختی می کشم
مهم آیندمه... همین روزایی که داره می گذره... نمی خوام در انتظار مشاوره این روزها رو از دست بدم
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamed65
tell me عزیز،
به خاطر مشکلاتی که داشتید و دارید متاسفم.
با توجه به اینکه مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اید بسیار مهم است که شما مدتی پیش یک مشاور و روانشناس خوب بروید تا به شما کمک کند. البته خوشبختانه دوستان در اینجا به همدردی با شما ادامه می دهند. ولی فکر می کنم لازم باشد که شما پیش یک مشاور بروید تا کمکتان کند با سختی ها کنار بیایید و ضربه هایی که به شما زده شده را فراموش کنید.
بالاخره یک سایت اینترنتی محدودیت هایی دارد و مانند مشاور حضوری نیست.
آیا امکانش برای شما هست؟
آقا حامد... من تازگی دارم می رم پیش یه مشاور اما امکانش نیست زود به زود برم و این فاصله خب اذیتم می کنه و خیلی چیزا هم بینش پیش میاد... خیلی سعی می کنم گذشته رو فراموش کنم اما هر بار یه اتفاقی می افته و اون اتفاقها برام مرور می شه و اون احساسات دوباره میاد سراغم... نمی خوام نا شکری کنم و بگم خیلی بدبختم چون می دونم از من بدتراشم هستن اما همیشه واسم سوال بوده چرا؟ چرا خدا ما رو اوورده به این دنیا, نمی دونم چی بگم, نمی دونم چکار کنم, مثل این گیجا شدم, اصلا از خودم راضی نیستم, فکر می کنم همه از من سوء استفاده دارن می کنن... هر کی هر چی بخواد می گه و من می سپرم به خدا اما در واقع اعتماد به نفسی وجود نداره که از خودم دفاع کنم.:72:
RE: دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
متین خوبه ؟
اسم قشنگیه :72: البته بین دختر و پسر مشترکه
برای اینکه بتونیم درباره مسائلت بحث کنیم باید یه لیست از اونا تهیه کنیم (مثل کاری که در مورد ازدواجت میکنی )
اول) تو ! به تنهایی
1_ارتباطت با خدا
2_ارتباطت با خونوادت
3_ارتباطت با پسری که بهش علاقه داری
4_پایین بودن اعتماد به نفست
5_احساس مورد سو استفاده قرار گرفتن
6_ . . . (بقیشو خودت بگو )
دوم )خونوادت
1_نوع روابط بین اعضا ( تنش ها و اختلافات)
2_عدم وجود همبستگی و وحدت در خونواده
3_مانع تراشی در مقابل خواسته های بحق شما
سوم )پسری که قرار همسرت باشه
1_. . . (فعلا راجع بهش بحث نمیکنیم)
چون اول باید تکلیفت با خودت و خونوادت مشخص بشه
من به یه چیز اعتقاد دارم اونم اینه که ارامش در وجود ادمه نه صرفا در دنیای خارج
میخوام بگم ازدواج راه درو نیست راه فرار نیست
اصلا فکر نکن تا ازدواج کردی از برزخی که زاییده تفکرات خودت و خب صد البته سهل انگاری اطرافیانته نجات پیدا میکنی
نه ! هیچ تضمینی نیست
رسیدن به ارامش (و به عقیده من نهایت خوشبختی ) یه مهارته
هر جا که هستی باید بتونی با یک سری ترفندها ارامش رو برای خودت ایجاد کنی حتی اگه دیگران مانعت بشن
ارامش در وجود تو باید باشه حتی باید اون رو به دیگران تزریق کنی
بحث تکراری نکنیم ولی میدونی که ارامش با اسایش دو مقوله متفاوتن و فقط بعضی وقتا با هم اشتراک پیدا میکنن
علتش هم اینه که ارامش در وجود من و اسایش در دنیای خارج از منه
ممکنه نتونم به اسایش و رفاه کامل در دنیا برسم اما رسیدن به ارامش با کسب مهارت کاملا ممکن و حتی وظیفه ماست
بعدا بیشتر حرف میزنیم الان تمرکز ندارم
حرف حامد رو جدی بگیر
ماها اینجا با هم صحبت میکنیم درد دل میکنیم از خودمون و خدا میگیم
اما فقط در حد یه دوست با تجارب و اطلاعات محدود
شاید لازمه به موازات صحبت هایی که اینجا میکنیم مشکلاتت رو جدی تر از طریق مشاور پیگیری کنی
ما فقط گپ میزنیم
ممکنه راهگشا باشه اما کافی نیست
متین عزیز
تمام حرفم اینه که اروم باش به اعصابت مسلط باش
RE: دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
متین خوبه ؟
اسم قشنگیه :72: البته بین دختر و پسر مشترکه
خارپشت عزیز:72::72::72:
بابت صحبت های قشنگت ممنون:104:
متین خیلی اسم قشنگیه و با معناست اما چون بیشتر واسه پسرا شنیدم یه جوری شدم اما خب... متین خانم خیلی با حرفهات آروم شده و می تونه با نظم بیشتری مسائلش رو برسی کنه
راستش خجالت کشیدم وقتی دیدم شما تو این پستم هم داری کمکم می کنی فکر کردم دارم اذیتت می کنم
به هر حال فقط می تونم بگم ممنون
می دونم ازدواج راه در رو نیست وگرنه خیلی وقت پیش ازدواج کرده بودم و الان داشتم از بچه هام می نوشتم! شما با روحیات من تا حدودی آشنا هستید و این بحث رو قبلا گفتم که با وجود مشکلاتم ازدواج رو راه فرار ندیدم اما با شناختی که از طرف مقابلم دیدم بهم آزادی عمل می ده, خیلی ترس داشتم از اینکه بعدها نظرش عوض نشه اما بهم گفت ما تو این یک سال و اندی هیچوقت مسئله ای نبوده که نتونیم بهش به توافق برسیم و اگه بعدها هم مسائلمونو مطرح کنیم می تونیم به جواب مشترک برسیم از طرفی در طولانی مدت مشاور بهم می تونه کمک کنه گرچه وقتی می رم پیش مشاور خیلی استرس دارم و راحت نیستم,
راستی این حرفت خیلی به دلم نشست: ارامش در وجود من و اسایش در دنیای خارج از منه
فکر کنم منم این دو رو با هم قاطی کرده بودم, من نباید اجازه بدم چیزی آزارم بده اما خدایی گاهی خیلی سخته, مثل وقتی که پای خانوادت در میون باشه, احتمالا پله بعد از نوشتن چیزایی که بهم گفتی اینه که برم دنبال مطالعه در مورد معایبی که تو وجودم هست و اصلاحشون کنم.خیلی بهم کمک کردی و کلیات رو بهم گفتی و چهار چوب ذهنیم رو برام تعیین کردی, فکر کنم یک ماه باید به خودم وقت بدم تا جزئیات رو در بیارم...
خیلی ازت ممنونم
خیلی کمکم کردی:326:
[size=large]دوست دارم صحبت های بقیه دوستان رو هم بدونم[/size]:122:
RE: دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
دوست عزیز
یعنی اینقدر اسم متین بد بود که رفتی یه تاپیک دیگه باز کردی
مثل اینکه من تا حالا داشتم با خودم حرف میزدم
بعد از اینکه اون لیستو تهیه کردی فهمیدی بهش حسادت میکنی ؟!
حواستو جمع کن متین تل می هرکی که هستی !
قرار بود بدون وابستگی فکر کنی
قرار بود راجع به خودت و خونوادت فکر کنی
دوست عزیز
زیبایی ایشون یه نوبه خودش یه مشکله
اما به نظر من فعلا مشکل اصلی شما نگاه دخترای دیگه به ایشون نیست
مشکلات ریشه ای و جدی تری داری که با برنامه ریزی و فکر کردنو مشورت باید حلشون کنی
قبول کن که داری از مشکلاتت فرار میکنی و میخوای همه مشکلاتت رو در خونوادت خلاصه کنی
در حالیکه هم تو و هم دوستت باید
بیشتر فکر کنید
RE: دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
دوست عزیز
یعنی اینقدر اسم متین بد بود که رفتی یه تاپیک دیگه باز کردی
مثل اینکه من تا حالا داشتم با خودم حرف میزدم
بعد از اینکه اون لیستو تهیه کردی فهمیدی بهش حسادت میکنی ؟!
حواستو جمع کن متین تل می هرکی که هستی !
قرار بود بدون وابستگی فکر کنی
قرار بود راجع به خودت و خونوادت فکر کنی
دوست عزیز
زیبایی ایشون یه نوبه خودش یه مشکله
اما به نظر من فعلا مشکل اصلی شما نگاه دخترای دیگه به ایشون نیست
مشکلات ریشه ای و جدی تری داری که با برنامه ریزی و فکر کردنو مشورت باید حلشون کنی
قبول کن که داری از مشکلاتت فرار میکنی و میخوای همه مشکلاتت رو در خونوادت خلاصه کنی
در حالیکه هم تو و هم دوستت باید
بیشتر فکر کنید
نه خارپشت این چه حرفیه؟
اون لیست یکم برام وقت می بره, من امتحان داشتم و نمی شد روش تمرکز کنم امروز یکم فکرم راحت شده چون امتحانم رو دادم, ظهر داشتم به این فکر می کردم که چه مشکلاتی تو خودم هست... از خودم می خوام شروع کنم, هنوز رو کاغذ نیووردم, نمی خوام به مشکل بخورم, می خوام پله پله چیزایی که تو ذهنم سوال می شه رو عنوان کنم و از تجربه بقیه استفاده کنم و کسی رو از این بابت مقصر نمی دونم, اگه این کار درست نیست شما بهم بگو.:72::72::72::72::72::72::72: