خدا خیرتون بده فقط همینو میتونم بگم
نمایش نسخه قابل چاپ
خدا خیرتون بده فقط همینو میتونم بگم
سلام
شاپرک جان ، خواهر خوبم قبل اینکه اخرین راه رو انتخاب کنی تمام راه ها رو امتحان کن... شاید نوعی رفتار خاص در شما باعث این واکنش های عجیب و غریب شده... شاید واقعا همسرت مشکل داره ، کمکش کن...
زندگی یعنی فداکاری ...
اگر تمام راه ها رو طی کردی و به این نتیجه رسیدی که باید طلاق بگیری( راه اخر شما) سعی کن بتوانی حقت را بگیری نه کمتر نه بیشتر... با یک وکیل خوب می تونی حقت رو بگیری
ولی در زندگی باید با قدرت عشق و با بازوی منطق مشکلات رو حل کنی خواهر خوبم... پست های شما پر از کینه بود... پر از ترس بود .... پر از بدبینی بود ...
امید وارم به صلاحتون برسید
شاپرک جان
چرا اینقد یهو نگران شدی
اینقد عصبی نباش
ارام باش توسل کن توکل کن تفکر کن انگاه میبینی دستان خدا زودتر از تو دست به کارند
نترس عزیزم مردا گاهی یه حرکاتی میزنند
مشکلی نیست بذار خانوادشم بفهمند قوم مغول که نیستن پدر و مادرشن یه عمر بزرگش کردن ناراحتی ام بین همه زن و شوهرا به وجود میاد فقط واسه تو نیست عزیزه دلم پس ناراحت این مسایل نباش تا بتونی با ارامش فکر کنی شتاب زده عمل نکن هیم زنگ نزن اونجا الان حالت خرابه حرمتا میشکنه
اونم تا ابد نمیتونه قایم بشه الان عصبی تحریک شده بچه بازی دراورده پس ارام باش گلم
برو سرت گرم کن یا بگیر بخواب یا اینجا حرف بزن که فکر و خیال نکنی
حالا چی شده درست حسابی سر ارامش توضیح بده مشکل شماها که مالی بود داستان سر ارامش بگو
من تصمیممو گرفتم این یه ادمیه که هیچ وقت نخاست خوش باشم همیشه خسیسه و من میدونم خسیسی درمان نداره دیشبم عین بچه ها رفته خونه باباش البته دفعه اولش نیست تا تقی به توقی میخورد شبا دیر می اومد
از مشکلاتم نمیدونم چی بگم ادم فوق العاده خسیسو نمیشه کاریش کرد
یا ادمی که خانوادش بد باشنو میشه کاری کرد چون بخام نخام با خانوادش رفت و امد داره با اینکه هزار بار گفتم اگه خاستی بری خونشون به منم بگو تا بیام با اینکه ازشون بدم میاد ولی هیچوقت اهمیت نداده فکر میکردم از مشکلات ما کسی خبر نداره اما تنها فقط بیخبر خود من بودم
من فقط از تنهایی بعد طلاق میترسم
شاپرك جون چه خبر؟
به نظرم ديشب كمي آروم تر شدي... شما قرار نيست يه دفعه طلاق بگيري كه خودت رو باختي!
موضوع طلاق رو بذاريم آخرين گزينه...مي دوني هميشه فرصت هست كه طلاق بديم و طلاق بگيريم... اما هميشه فرصت نيست كه زندگيمون رو درست كنيم... فكر مي كنم بد نيست همه تلاش خودمون رو بكنيم.. نشد خب! قرار نيست بسوزيم!!! طلاق ..تمام!
تو تاپيك قبلي يه نكته اي رو گفتم... هنوز جواب ندادي...
مردها رو به چند دسته تقسيم كردم...گاهي هم يه افسردگي عامل اين داستانه!
بايد ريشه يابي كني... شما كه دوست ايشون نيستي بگي خسيسه! پس بره دنبال زندگيش!!! همسرشي! بايد سعي كني مشكل رو حل كني..
كاري كه الان بايد بكني سكوته... سكوت و حفظ آرامش! از صحبتهاي تحريك آميز به شدت خودداري كن
و خيلي آروم اوضاع رو كنترل كن...اگر ايشون برگشت موضع گيري نكن! چيزايي كه نوشتي رو به هيچ وجه بهش نگو.. سرزنش ، به رخ كشيدن ، مقايسه كردن،انتقاد و نصيحت، تهديد ، قضاوت، بايد گذاشتن و شرط گذاشتن ،گفتن كلماتي مثل اشتباه مي كني! همه اينها ممنوعه! فقط مي گذاري حرفاش رو بزنه... فقط گوش كن! دفاع نكن... البته فعلا!
وقتي اوضاع اروم شد با هم حرف مي زنيم
ممنونم از همتون ااخه چی بگم من حساسم نمیتونم بزارم شوهرم بدون من بره خونه باباش به خدا تمام حساسیت منم همینه. بهشم گفتم .تازه خبردار شدم که دم عید که دیر میاومد خونه رفته بوده خونه باباشو رنگ کنه اینو خاهرش از دهنش پرید تازه خیلی وقتا بدون من میرفته خونه باباش این در حالیه که من قسمش داده بودم هروقت خاستی بری حتی اگه من نمیتونستم بازم بهم بگو باهم بریم چون نمیخام تنهای بری نه 1بار نه 2بار روزی هزاربار به باباش سر میزنه چیکار کنم به من میگه چرا تو میری منم میگم من که همیشه میگم باهم بریم تازه اون تازگیا اصلاپاشو خونه بابام نمیزاره الان اومده بود بهم گفت دیگه نمیخامت وای چه جمله ای ..
بهم گفت منو مامان بابام بزرگ کردن هیچ وقت ولشون نمیکنم فقط تو این دنیا خدارو دوست دارم چیزی که نمیخاستم سرم اومد اینکه مامان باباش خبردار بشن از دعواهای ما ولی چقد بد چقد این زندگی من بده
از همه مهمتر رفته پیش مشاور حقوقی کلی راهکار داده تازه بهش زنگم میزنه وای خدای من تو کمکم کن میگه قبلا از تو یه قول ساخته بودم ولی الان با همه چیز اشنا شدم و اصلا هم از مهریه و طلاق نمیترسم
منم در کمال نفرت ازش گفتم دوستت دارم چون میخام بازیش بدم همونطور که اون منو بازی داد گفت دوسم داری چرا دروغ میگی گفت پس بیا زندگی کنیم به کارات برس ولی منم باید برم بیام به مامان بابام سر بزنم و........
خلاصه نقشه کشیدم باهاش دوست شم ببرمش مسافرت کلیدمو بدم خانوادم تا کامل بیان جهیزیمو ببرن چون جهاز گرفتن با حکم کلی عذاب داره تو رو خدا کمکم کنید
فوق العاده حسابگر ولی تا حالا پولی جمع نکردیم فکر کنم میده مامانش جمع کنه شدیدا دروغگو تعصبی نسبت به خانوادش به حرفام گوش نمیده واسه خونه خرج نمیکننه محبت نمیکنه فقط باخانوادش مشورت میکنه استقلال نداره تحمل سختی نداره مغروره تهدید میکنه ولی به من میگه من نمیخام بدبختت کنم بیوت کنم دلمو به چی خوش کنم میگه تا الان تحملت کردم میخام خودمو خلاص کنم حرف ه میزنه خونه رو سرم خراب میشه گفت میخاستم حکم تخلیه خونه رو بدم گفت من میخام وکیل بگیرم گفت اگه میخای زندگی کنی زندگی کن ولی من میخام باهاش صحبت کنم فقط بگید چی بگم اگه درست نشد دیگه به پاش نسوزم فقط بگید من میخام با هم بریم خونه باباش با هممممممممممممممممم بد میگم بگید لطفا
آره بد میگی!نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
ببین دختر خوب! بر اساس نوشته هات چند تا از نقاط ضعف شما را می نویسم :
فوق العاده عجولی
توقعات عجیب و غریب و
حساسیتهای آزار دهنده ای داری
مهارت های لازم برای اداره زندگی را نداری. یا به عبارت عامیانه هنوز اونقدر بزرگ نشدی که بتونی مسولیت همسری رو بپذیری.
با این خلق و خو این مرد نه، هر مرد دیگه ای هم خسته خواهد شد.
شما نگاه کن، توی همین تالار هر یکی دور روز از این شاخه به اون شاخه می پری و با هر مسئله کوچیک و بزرگی که توی زندگیت پیش میاد فوری یک تاپیک میزنی. اینطوری والله ما اعضای تالار هم موندیم که بالاخره به شما راهکار طلاق بدیم، از سازش حرف بزنیم، بحثهای روانشناسانه بکنیم یا نه در مسند وکالت بشینیم و مشاوره بدیم.
تند نوشتم چون
بقدر کافی اعضا از دیشب به شما دلداری دادند اما یکی هم لازم بود امروز گوش شاپرک رو بگیره و بهش مطالب رو گوشزد کنه.
همسر شما حق داره به پدر و مادرش اونهم تنهایی سر بزنه. بهترین کار اینه که به جای آنکه هی بهش سرکوفت بزنی و رفتارهای کنترلگرانه از خودت نشون بدی، قدری درکش کنی. و باهاش همراهی کنی. با همسرت دوست باش. اگر قرار باشه براش بزرگتری کنی، مطمئنا بهترین بزرگتر همانا پدر و مادرش هستند که خیلی بهتر و موثر تر و مهربانتر از شما دارند براش بزرگی میکنند.
این کلمه طلاق را عین آدامس هی توی دهنت نجو! در آر بندازش دور! جهیزیه رو میخوای با هزار دوز و کلک برداری ببری کجای دلت بذاری؟ فکر میکنی جهیزیه ات رو ببری و در بازی طلاق هم پیروز میدان بشی دیگه از دست شاپرک نق نقو و عجول و حساس درونت راحت شدی؟
بعدشم اون بیرون یه عده برات فرش قرمز پهن میکنند؟
بخدا عین روز برام روشنه که اونموقع تازه شروع عذاب و رنج شاپرک خواهد بود.
یه دیشب همسرت نیومده خونه ببین زمین رو به آسمون دوختی دختر!!!
تازه اون بنده خدا مگه رفته بوده با دوست دخترش یا رفته بوده با رفقای نابابش مواد مصرف کنه؟
رفته خونه والدینش اونهم به قهر! شوهرت رو خودت وادار به اینکار کردی.
شاپرک! به جان خودم یه تاپیک دیگه قبل از به نتیجه رسیدن این تاپیک باز کنی، من میدونم و تو!
پاشو دختر! پاشو دست از نوشابه باز کردن برای خودت بردار و شروع کن به اعمال تغییرات.
در همین راستا چرخی توی تالار بزن و یه چهارتا مقاله بخون. ببین بقیه با چه مشکلاتی دست به گریبانند اونوقت روزی هزار بار خدا را شکر کن که از خیلی از مشکلات کمر شکن بدوری. شاپرک اگر بخواد فاصله زیادی با آرامش و خوشبختی در زندگی زناشویی نداره. انشا الله دور نیست که بهش برسی.
موفق باشی.:72:
چرا بی انصافی میکنید الان بهش گفتم بیاد تا باهم حرف بزنیم به من میگه خونه خانوادت نمیام .تمام حرفاش اینه باهم باید جایی بریم ولی خودش بدون من میره خب روزی هزار بار میره جلو مغازه باباش بهش میگم منو تو زندگیمون جداست دیگه مجرد نیستی که تنها بری همیشه بدون من میره خانوادشم از وقتی عروسی کردیم ما رو دعوت نکردن فقط پسرشونو ببینن کافیه خب وقتی منو نمیخان چی ازشون انتظاره میشینن بهش رفتار خوب با زنو یاد میدن ؟؟؟؟؟؟میگه من یه دیقه میرم سر میزنم میگم خوب همونو با هم بریم به خدا من نمیخام از خودم تعریف کنم یا نوشابه باز کنم فقط میخام راهنماییم کنید نمیتونم تحملش کنم باشه با کلک جهیزیمو نمیگیرم چون حتی طاقت دیدنشو ندارم چه برسه زندگی کردن باهاش میگه منو تو به جایی نمیرسیم چون هنوز باور نکرده من زنشم باید باهم باشیم نه هرکی واسه خودش بره بیرون میگه تو میخای واسه اینکه بری خونه خاهرت از من میخای جداشی ولی این درصورتیه که اصلا جریان این نیست میگه من مرد خونه ام باید بگم بریم یا نریم میگه نمیخام رفتو امد داشته باشم خیلی ناراحتم
شوهرم تا تقی به توقی میخوره دیر میاد یا نمیاد شب تنهام میزاره بار اولش نیست و همه این کاراش به این دلیله که خانوادش پشتشن خب من عجول من احمق من نفهم خب چیکار کنم هر کی واسه خودش بره مهمونی هرکی هرکی باشه پس چرا عروسی کردیم
از همون اولم مثل خانوادش از رفتو امد خوشش نمی اومد الانم که خانوادش از تمام زندگیم خبر دارن بیشتر رو حرفاش می مونه و خیلی محکم حرف میزنه مهمترین حساسیت منم رو رفت و امده این مرد باید چی میداشت که نداره واسه دلیل طلاق خوب باشه الان اخلاقش طوری شده که اگه به حرفاش نه نگم هیچ وقتم نباید بگم چون پیشش گریه کردم فکر میکنم از مطلقه شدنم میترسم که البته میترسم فکر میکنه خیلی کارش درسته خصوصا با حرفای مادرش و خانوادش بیشتر میخاد رو من سلطه داشته باشه
به خدا نشستم ببینم مشکلیه که بعدش پشیمون میشم یا نه ؟ یا طلاق بگیرم خوبه یا بد ؟
اره باشه حق داره راست میگید حق داره هر چند ساعت بره به خانوادش سر بزنه اره حق داره بدون من بره اصلا بره اشکال نداره خوب اون مرد منه باید به حرفاش گوش بدم خوب بره با باباش مشورت کنه ماشین بخره من چیکاره ام به من چه که میره به باباش سر بزنه اره اشکال نداره من باید تحمل کنم من باید خودمو تغییر بدم وای اخه تا کی ؟من باید بگم چشم نباید با خانوادم رفتو امد داشته باشم اگه برم اونم تنها میره اینو مطمئنم اگه هم نرم اون بازم تنها میره
همه مشکلات رو که ریشه یابی میکنم به خانوادش ختم میشه اگه واقعا دلسوز بودن فقط 1بار فقط 1بار زن پسرشون رو به خونه دعوت میکردن و پاگشاش میکردن چرا دیشب باباش پسرشو نگه داشته خونش چرا پدرش با من پشت تلفن حرف نزد خانوادش منووووو نمیخان وقتی منو نمیخان زندگی میشه کرد خود شوهرم به داداشمم حتی گفته بود که خانوادش منو نمیخان.شوهر منم که به اونا وابستست نبیندشون روزش شب نمیشه خب چه جوری میشه ارامش داشت دوسته دشمن من دشمن منه .بهش میگم اگه دوستم داشتی نباید بهشون این همه توجه نشون میدادی اخه اونا منو دوست ندارن
[size=small]تصمیم داشتم دیگه در تاپیک شما پستی نزنم مگر اینکه اثری از تمایل به تغییر در خود شما ببینم. اما لازم دانستم همینجا یکی دو نکته دیگر را عرض کنم:
ایده آلی نگاه کردن به زندگی بر اساس دیدگاه همه یا هیچ حاصلش میشه همینکه یا باید همسری داشته باشیم بی هیچ عیبی یا طلاق! و متاسفانه مکملش هم که بشود اینکه ما خودمون کامل و بی نقص هستیم و همه توقعاتمان منطقی است، فقط به حدت و شدت بحران کمک میکند و یاس و نا امیدی و ناتوانی ما را از تغییر شرایط به همراه خواهد داشت. آنچه شما انتظار داری تغییر همسر شماست آنهم با یکسری دستور بکن و نکن! در صورتیکه شما با کسب یکسری مهارتها و کمی تغییرات در خودت میتوانی به نتایج عملی برسی.
من اصلا کاری ندارم به اینکه شما میخواهی طلاق بگیری یا ادامه زندگی بدهی و تصمیم شما هر چه باشد به خود شما مربوط است. اما مشکل شما این است که بر اساس یکسری هیجانات و بر مبنای یکسری توقعات نابجا داری برای مسئله ای به این بزرگی تصمیم گیری میکنی.
چشمهاتو باز کن خوب به دور و برت نگاه کن! چرا فکر میکنی خانواده ات با شوهرت همدست شده اند؟
غیر از این است که آنها حساسیتهای شما را میدانند، و دیشب که همسر شما اونجا بوده، خانواده اش اعم از پدر و مادر پا به سن گذاشته ای مجبور شده اند دروغی بگویند تا شما به هم نریزی. من نمی گویم کار آنها درست بوده، اما چرا شما از این دیدگاه نگاه نمیکنی که با حساسیتهات دیگران را مجبور میکنی بهت دروغ بگن!
همسر شما اصلا خواسته اش غیر منطقی نیست. توی هیچ محکمه ای این حرفها به نفع شما تمام نخواهد شد.
اگر آنقدر سیاست داری که به خاطر چهارتا تیکه چهیزیه بتونی نقش بازی کنی تا بخواسته ات برسی، پس حتما میتونی چند وقت نقش یک همسر حساس و غر غرو و کنترلگر را کنار بگذاری و با همسرت دوست بشی تا بجای دروغ حقایق زندگی و رفتارهاش رو با شما در میون بذاره.
شما با یک مهارتی مسائل را بزرگ میکنی و عنوان تاپیکها را اغراق آمیز انتخاب میکنی که توجه همه را به سمت بزرگ بودن مشکلت جلب میکنی اما در نهایت اکثر اوقات با خوندن پست شما شدت و حدت عنوان تاپیک تایید نمیشه!
اینقدر بزرگنمایی نکن. و از کاه برای خودت کوه نساز.
در ضمن ذهنت رو معطوف به یک کار کن یا طلاق یا زندگی. از این شاخه به اون شاخه پریدن تمرکزت را خواهد گرفت و به راهکار درستی نخواهی رسید.
از ما گفتن بود.
دیگه پستی نمیزنم اگر به مسائل گفته شده توجهی نکنی.
شاپرک جان می دونی برای یک مرد بدترین چیز این هست که استقلالش رو بگیری؟ منظورم استقلال مجردیش نیست ... بلکه استقلال فکریش هست...
می گی شوهرت دیر میاد، خواهر خوبم با این هم عدم ارامش در یک خونه چه کسی می تونه زود بیاد بخونه؟ چه دلیلی وجود داره که زود بیاد خونه؟ ایا بهش اعتماد میشه؟
حرف خونوادش رو زیاد گوش میده؟ من احتمال میدم خونوادش احترام اون رو نگه می دارن. شما هم احترام شوهرت رو نگه دار... منظورم این نیست کوتاه بیای... بلکه طرز تفکرت رو کامل کن ... اونوقت خود بخود در جهت زندگی حرکت خواهی کرد... طرز صحبت کردن هم مهمه...
ببخش تند نوشتم ولی شما داری زندگیت رو تباه می کنی...
خواهر خوبم هر پسری با پدرش در خرید یا زندگی مشورت می کنه. می دونید چرا به شما حرفی نمی زنه؟ چون فکر می کنه شما در مقابلش قرار دارید... چون اعتمادش از بین رفته...
خسیس هست؟!!! کمکش کنید این خصلتش رو ترک کنه... نه با امر و نهی مستقیم بلکه با اصول روانشناسی...
در اخر هم حرف های بی دل رو 100٪ تایید می کنم.