RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟
ببین دوست نازنین!
شما اسم تاپیکت را گذاشتی ادامه زندگی از سر دلسوزی ... خودت هم می گی یه جاهایی دلت واسش سوخت و فلان و بهمان ... به نظرم می رسه اولا آدم دلسوزی هستید و مهربون، در ثانی یک کم هم تحکم و قاطعیت لازم را ندارید و نه نمی گید.
یه جایی خوندم در زندگی بیشترین ضربه را از کسانی خوردم که بیشتر از همه دلم براشون می سوخت ...
کمک و مهربانی با بدبخت کردن خودت فرق داره. اول دلت باید برای خودت بسوزه. اول از همه در مقابل خودت و وجودت مسوولی.
فعلا نباید بفهمه تصمیمت چیه. سعی کن مال و اموالت را پس بگیری بعد به جدایی فکر کن. می دونی مهریه و هزار و سیصد و اندی یعنی چی؟؟
اما در مورد طلاق، من هم فکر می کنم باید تلاشتون را بکنید. نه به خاطر مسایل مادی، بلکه واسه اینکه طلاق خیلی خیلی سخته. خیلی بده. در یک حالت خیلی خفیفش مث این می مونه که یکسال تو مدرسه رد بشی و دوباره بخوای بری از اول سر همون کلاس. بچه ها باهات هماهنگ نیستن. تو حس اون کلاس را نداری. تکرارش خسته کننده است. خستگی و آزردگیت باعث می شه دفعه دوم بدتر از دفعه اول عمل کنی و ... تازه این یک مثال کوچولو بود.
سعی کن شاید شد. این همه روی این زندگی سرمایه گذاشتی، این یک سال را هم بذار. سعی کن درستش کنی. یک مقدار از خدمات مستقیم و غیرمستقیمت به خانواده اش کم کن. اصلا نترس. شما را به خاطر اونها ول نمی کنه. اولش غر می زنه و اونها هم شیرش می کنن که طرف زیر سرش متکا شده ( از یکی از دوستان خوب تالار یاد گرفتم !! ) اما شما اصلا توجهی نکن. بگو نرسیدم، وقت ندارم، نشد، نمی شه. یعنی نگو مامانت بده نمی آم خونشون. نگو به من چه که برم دنبال خواهرت ... بگو نمی رسم. آخی کاش می شد بریم ولی وقت ندارم... اونها حتی اگر هم بفهمند دروغ می گید و مایل نیستید برید با زبان نرم بهتر کنار می آن.
وقتی چند بار غر زد و دید نمیشه به خودش می آد که من که بخاطر سرویس آژانس خواهرم نمی تونم شوهرم را ول کنم. تازه به قول شما گفته که بخاطر مامانش هم می ترسه از شما جدا بشه. اینها طلاق و این چیزا زیاد دیدن. حواسشون هست که شما را از دست ندن. نترس. اما با سیاست برو جلو.
ولی واسه خودش کم نذار. بهش محبت کن. ببرش بیرون. البته آویزونش نشو. بذار بترسه که تو رو از دست بده. از مهریه هم البته نترس. فوقش مجبورت کنن ماهی یک سکه بدی. اگه یه خورده آه و ناله کنی می شه نیم سکه. اگر ملک و املاک زیاد داری اما یه کم حواست باشه. یه وقت نره بی سرو صدا بذاره به اجرا که ...
خلاصه یک کم دلسوزیت را کم کن و قاطعیتت را بیشتر. چقد زیاد نوشتم :163:
RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟
سلام دوست عزیز ؛
مشکل اصلی به نظر من نبودن عشق توی زندگی شماست . شما آدمی احساساتی هستید و همه چیزتون رو به نام زنتون کردید چرا که فکر می کردید اینطوری عشق بیشتری دریافت می کنید که البته برعکس پیش اومد. آقای محترم خیلی رک به شما می گم که همسرتون عاشق شما نیست . اون شما رو دوست نداره . و احساس همسرانه هم نسبت به شما نداره . همونطور که اون کسی نیست که شما می خواستید متقابلا شما هم کسی نیستید که او می خواسته . حتما از زبان خودش هم شنیدید که بگه دوستت ندارم. پس دیگه چرا اینقدر فکر می کنید . اول سعی کنید راضی به طلاق توافقی بشه .اگه نشد دیگه مجبورید ضرر کنید . یا اینکه نه طلاقش ندید .و بی تفاوت باشید . می گویید نمی توانم بی تفاوت باشم چون کمبود محبت گرفتم مجبورید کاری کنید که مردهایی که مشکل شما رو دارن انجام می دن . گرفتن معشوقه یا صیغه کردن زن دیگری که بتونه نیازهای عاطفی شما رو تامین کنه.و حداقل روانتون آروم بگیره.گاهی تا رفع اساسی مشکلات مجبوریم راه کارهای موقتی را نیز در پیش بگیریم .
RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟
سورا گفته:
اگه نشد دیگه مجبورید ضرر کنید . یا اینکه نه طلاقش ندید .و بی تفاوت باشید . می گویید نمی توانم بی تفاوت باشم چون کمبود محبت گرفتم مجبورید کاری کنید که مردهایی که مشکل شما رو دارن انجام می دن . گرفتن معشوقه یا صیغه کردن زن دیگری که بتونه نیازهای عاطفی شما رو تامین کنه.و حداقل روانتون آروم بگیره.گاهی تا رفع اساسی مشکلات مجبوریم راه کارهای موقتی را نیز در پیش بگیریم .
خانم يا آقاي سورا
واقعا متاسفم كه به خودتون اجازه ميديد توي يك سايت همدردي حكم به زن بازي و عشق بازي براي آرامش روان را بديد.
ببينم مگه شما حرف هاي خانم اين آقا را شنيديد كه اين راهكار وقيحانه را به اين آقا پيشنهاد مي كنيد؟؟؟
خانم يا آقاي سورا
آيا خوشحال مي شديد كسي به همسر يا شوهرتون براي حل مشكل اش اين راهكار وقيحانه را پيشنهاد مي داد؟
RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟
آقاي اكوايلا كاشكي تاپيكتو ادامه ميدادي به هر حال ما دوست داريم بدونيم كارهاي شما يا بقيه دوستاني كه تاپيكشونو نصفه ميذارن به كجا ميرسه؟؟؟؟؟؟؟
RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟
امشب یاد این تایپکم افتادم گفتم بیشتر از یکسال ازش گذشته در واقع یکسال و حدود دو ماه
واقعا که عمر چقدر زود میگذره ، شاید بعضی از دوستان بخوان بدونن عاقبت من چی شد . واقعیتش اینه که بیشتر از یکساله بلاتکلیفم و یکسال از عمرم هدر رفت . خانم که انگار اصلا براش مهم نیست .
به انواع مختلف شکایتهای مختلفی کرد . در این مدت کار من هم شده بود دفاع حقوقی کردن ، هیچ تلاشی برای بهبود روابط نکرد و در این مدت دو تا وکیل رو که بنظرش ضعیف عمل کردن کنار گذاشت و الان کارشو به یه وکیل دیگه واگذار کرده . در این مدت بینی شو عمل کرد و ماشینو فروخته و یه ماشین دیگه بنام مادرش خریده ، به توصیه وکیل هم از خونه استیجاریمون بلند نشده و با برادر و خواهراش خونه رو تبدیل کردن به مسافرخونه و قهوه خانه فامیلی ، منهم از ترس مشکلات قانونی جرئت نکردم خونه رو تخلیه کنم و بر عکس زنها که میرن خونه پدرشون رفتم خونه پدرم .
شیرازه کارم کلا از هم پاشید و کلی بدهکار شدم چون نتونستم راحت کار کنم آحه همش دنبال این بود که گیر بیاره چکار دارم میکنم و توقیف اموال اجرا کنه و تحت فشار روانی دیگه فکرم کار نمیکرد.
خوشبختانه پرداخت مهریه رو برام قسط بندی کردن ولی با ده تا سکه پیش قسط که بدبختانه اونقدر وضعیتم بد شده که ندارم پیش قسطو بدم و درخواست دادم تا کمش کنن و منتظر حکم دادگام .
در این مدت من هیچ حمله ای نکردم و مدتها بهش فرصت دادم ولی فایده ای نداشت . به توصیه دیگران میتونستم دادخواستهای مردانه بدم ولی به خدا واگذار کردم شاید عقلش برسه چیکار داره میکنه . ولی مطمئن شدم جز به حرف خونوادش و پول به چیز دیگه ای اهمیت نمیده .
به هر حال نه توافق میکنه بمونه و نه توافق میکنه که بره . فعلا هنوز هم بلاتکلیف و درمانده ام
امیدم به خداست که کمکم کنه و راهی برای رهایی از این مشکل برام قرار بده .