RE: از خونه فرار کردم a run away girl
فرشته مهربان کارشناس محترم سایت،
متشکرم از وقتی که گذاشتید و راهنمایی که کردید.
در مورد تربیت کاملا حق با شماست و من چند بار هم به خودشان گفتم که درست نیست بچه با شیوه های چندگانه خاله و مامان و عمه و مامان بزرگ و ... تربیت بشه ولی کسی توجهی نکرد. اتفاقا الان یکی از مشکلات رفتاری بچه ها هم همین چندگانه بودن تربیتشان است و کلی برای ما دردسر شده است.
در مورد صریح گفتن هم علاوه بر همه ی گفتنهای مستقیم و غیر مستقیم قبلی، من امروز هم یک ای میل به همشان نوشتم که دیگه بدون دعوت منزل ما نیایید و هیچ بچه ای را هم حتی یکساعت بدون والدینش نمی تونیم نگه داریم. حالا تا ببینم عکس العملشان چی خواهد بود و از اونطرف مامانم کار را خراب نکند که حالا یک روز عیب نداره و دو روز مهم نیست و ... بیشتر این مشکلات از طرف مادرم است. ایشون اگر همراهی کنند میشه حلش کرد. جالب اینه که خودشون حدود هفتاد سال دارند و نشسته نماز می خونند و ...
در مورد کلید هم اولا بعضی وقتها که بچه را مامانش می آره خونه ما، باباش خونه است. مثلا شیفتهای عصر یا شب یا تعطیلات و موقع خرید رفتن و ... خلاصه خیلی وقتها. یعنی مادر من اینقد به اینها سرویس و خدمات داده که اگر بگیم نه صداشون در می آد که مامانت بچه را نگه نداشت. پدر خودش تو خونه است و مادر سرکار و بچه پیش مامان من. به هر حال صلاح نیست که من برم خونه خواهرم و همسرش خونه باشه و خودش نباشه.
در ضمن پدرم هم خیلی حساس است و اصلا درست نمی دونه که مثلا کلید اونها دست ما باشد و می گه اگه یه اتفاقی بیفته و مثلا خدای نکرده دزدی بشه یا ....
بله. به این چیزها که می رسد اینقد از هم دوریم ولی سر بچه نگه داشتن ...
بازهم اگر دوستان از منظر آنها به قضیه نگاه کنند و بگن چرا این کار را می کنند خوشحال می شم. یعنی واقعا متوجه نیستند؟؟
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارگل
جویای نیمه گمشده عزیز،
همه ی اینهایی که گفتید درست. اما هیچکدوم جای خونه و آرامشی را که از خونه انتظار داری نمی گیره. من هم دختر مطیع و آرومی نیستم. من هم با همه ی محدودیت های خانواده ی سنتی ای که داشتم سرکشی می کردم. برای من بیرون رفتن با دوستان و سینما رفتن و کافی شاپ رفتن مجاز نبود. اما من می رفتم و دردسرهاش را و غرغرهاش را هم به جون می خریدم. ولی چرا من نباید توی خونه ی خودم راحت باشم؟ چرا برای داشتن آرامش باید از خونه فرار کنم؟ چرا من باید از سرکار تا خونه را پیاده و قدم زنان بیام تا دیر برسم خونه تا دیرتر با شیفت بچه داری و مهمون داری روبرو بشم؟
سارگل خانوم مهربون
فایده ای نداره از دیدگاه اونها مسئله رو بررسی کنی
دیدگاه اونها اینه که بچه هاشون رو دوست دارند خصوصا نوه ها که مهر عجیبی در دل پدر بزرگ و مادربزرگ ایجاد میکنند.
دلیلش فقط عشق و دوست داشتنه و بس!
شما هم بچه دار بشی همینه، پس دنبال دلیل خاصی نباش.
مسئله اینجاست شما اوضاع رو اونطوری که هست بپذیری و خودت رو با شرایط وفق بدی، در غیر اینصورت چیزی جز ناراحتی و افسردگی نیست.
از جوونیت استفاده کن و تصمیم بگیر زندگی جدیدی رو برای خودت درست کنی. مطمئن باش به زودی زود از مجرای غیب بهترین پسر تو را با اسب سفید به خانه بخت خواهد برد.
به آینده امیدوار باش
خدا با توست:104::104::310:
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
با سلام
اگر واقعا اوضاع اینقدر عذاب آوره
یه دو دو تا چهارتا بکن ببین احترام و دوستی بین شما وا خواهر و برادراتون مهمتره(که به نظر من این دوستی خاله خرسس و احترامی هم از طرف اونا نمیبینم) یا اعصاب و روان و آرامش شما؟
اگه آرامشت مهمتره این همه سال بچه ها شلوغ کردن چند روز هم شما شلوغ کن و با همشون برخورد کن چون شما به قول خودت بارها با آرامش و با تمدن برخورد کردی ولی این موضوع حل نشده.
به قول معروف حق گرفتنیه شما حقته که آرامش داشته باشی پس لازمه براش بجنگی
اره بجنگ و واسه یک بار با قاطعیت جولوشون واستا هر چه بادا باد. بالاخره شاید خواهر و برادرای شما هم متوجه کار اشتباه خودشون و ناراحتی شما بشن. شاید تا حالا این قضیه رو جدی نگرفتن و شاید فکر نمیکنن تا این حد برای شما عذاب آور باشه و با این طغیان شما متوجه عمق قضیه بشن.
به فکر دلخوری ها و حرف های بعدش هم نباش چون اونا هم در جای خودش حل شدنیه.
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
وقتی همسر خواهر شما منزل است بله صلاح نیست شما بروید ، اما می توانید بچه را ببرید و وقتی درب منزل را باز کرد بفرستید نزد پدرش و بگویید شرمنده ما کار داریم مادر هم توان نگهداری ندارد .
با هر راهکار دیگه ای می تونید ( کتابخانه رفتن و ... ) کاری کنید که در موقعیتهای اینچنینی مادر با این بچه ها تنها باشه ، چند بار ( انگشت شمار اتفاق بیافته ) مطمئن باش مادر کم میاورد و لذا متوجه می شود شما چی می کشید و بنا براین در موقعیتی که شما محکم اعلام عدم پذیرش کردید مادر حداقل مخالف شما حرف نخواهد زد ، چون در می یابد که خودش می ماند و این بچه و شما حاضر نیستید مسئولیت قبول کنید.
در هر صورت راهکار اینه که مادر شما با بچه ها مدتی تنها باشه و تمام مسئولیت به گردنش بیافته ( مطمئناً شما دلتون نمیاد ) اما تنها راه اینکه مادر شما وضعیت را درک کند ، شرایط عملی هست که ناتوانی خود را ببیند و از شما هم نتواند توقع داشته باشد .
موفق باشید .
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
سلام خانومی چطوری؟ خسته نباشی.
اما نگفتی شهرستان کجا رفتی؟ یه جای امنه؟ خونوادت خبر دارن عزیزم؟ این طوری کارتو از دست نمیدی؟
دانشجو هستی؟ اگه آره که خوب میتونی خوابگاه بری.
سعی کن با ارامش با خواهر و برادرهات صحبت کنی
میدونم دلت نمیاد تمام مسئولیتها رو بندازی رو دوش مامان و دو تا خواهرای کوچیکترت اما اگه میتونی با زرنگی هر سه تا تون یه کم دیرتر برین خونه تا مامان یه ذره با واقعیت و سختی کار مواجه بشه.
اما تو جایی که میرین خیلی دقت کنید که اوضاع خیلی خرابه و پر از خطرهای جورواجور.
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
وقتی همسر خواهر شما منزل است بله صلاح نیست شما بروید ، اما می توانید بچه را ببرید و وقتی درب منزل را باز کرد بفرستید نزد پدرش و بگویید شرمنده ما کار داریم مادر هم توان نگهداری ندارد .
فکر کنم یه ذره این حرکت تند باشه. به نظرم بهانه آوردن بهتره و رابطه شون دچار بحران نمیشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
در هر صورت راهکار اینه که مادر شما با بچه ها مدتی تنها باشه و تمام مسئولیت به گردنش بیافته ( مطمئناً شما دلتون نمیاد ) تنا راه اینکه مادر شما وضعیت را درک کند ، شرایط عملی هست که ناتوانی خود را ببیند و از شما هم نتواند توقع داشته باشد .
من خیلی موافق نیستم. چون مادرها اینقده مهر دارند که حتی بعضی وقتا تا سر جون پیش می رن.
به نظر بهانه های بنی اسرائیلی خیلی خوبه ولی باید ایشون خودشون در موقعیتی که دارند بهانه ای رو جور کنند و یا کلا جو خونوادشون رو بگن تا شاید ما هم بتونیم یه بهانه سازنده بتراشیم:163:
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
سارگل عزیز سلام
خیلی برام جالب بود ناراحت نشو ولی من حتی خندیدم.چون انگار خودم این مطالبو نوشته باشم.آره عزیرم من باور کن دقیقا همین مشکلات و دارم.جالب اینه که من مامانم نگه نمیداره اونا میان بزرو میذارن میرن.من با بچه ها اونقدر مشکل ندارم که با بزرگترها دارم
مثلا دلم میخواد تو خونه راحت لباس بپوشم ولی مگه میشه این داماد میاد اون یکی میره.یکی از خواهرهام هم عقد کرده و شوهرش الان 1 سال و چند ماهه که تمام مدت خونه ماست و پدر و مادرش برای دیدنش میان و جالبه که چندتا خیابون با ما بیشتر فاصله ندارن. خدا کنه زودتر عروسی کنند دیگه شورشو در آوردن اینا:123:
خدا میدونه چقدر عصبی میشم خسته و کوفته میرم خونه میبینم زن برادرهای محترم به همراه فرزندان شیطون و خواهر های محترم به همراه شوهرها و فرزندان لوسشون توی خونه نشستن.
من حقیقتا بعضی مواقع چیزی نمیگم اما از بس به مامانم غر زدم بیچاره میگه آخه چکار کنم خودشون میان
میگم خوب بیان روزا بیان شبا من میام برنمیگه بخاطر تو میان:302:
آخه من بخدا دلم براشون تنگ نمیشه
میگم با هم نیان میگن میخوایم همدیگرو ببینیم
تازه گلگی میکنن چرا شما نمیان خونه ما منم رک گفتم شما مهلت نمیدین. مدام اینجاین:302::46:
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
من حقیقتا بعضی مواقع چیزی نمیگم اما از بس به مامانم غر زدم بیچاره میگه آخه چکار کنم خودشون میان
:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
میگم خوب بیان روزا بیان شبا من میام برن میگه بخاطر تو میان:302:
:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
آخه من بخدا دلم براشون تنگ نمیشه
:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
میگم با هم نیان میگن میخوایم همدیگرو ببینیم
:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
تازه گلگی میکنن چرا شما نمیان خونه ما منم رک گفتم شما مهلت نمیدین. مدام اینجاین:302::46:
:311:
دوست خوبم خنده ای که کردم می دونی بابت چیه؟
چون الان همشون دارن رو حیات بازی می کنن و حیات و محله رو رو سرشون گذاشتن.
مامان و بابام هم دارن نگاهشون می کنن و حسرت می خورن:311:
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
از پرناز، پواروت و مینای عزیز متشکرم.
از فرشته مهربان و جویای نیمه ګمشده هم مجددا متشکرم.
راستش امروز هیچ عکس العملی در مقابل ای میلم نګرفتم. فقط خواهر کوچکم که مجرد است و مشمول این الطاف الهی بهم ګفت که کسی ګوشش به این حرفها بدهکار نیست و فکر نکنم تاثیری داشته باشد.
دقیقا پرناز جان. برای دیدن همدیګه هم خونه ی ما قرار می ذارن. مثلا خانم برادرم می آد و می ګه زنګ زدم به فلانی که امشب بیاد اینجا بچه ها با هم بازی کنند و همدیګه را ببینیم!!!! یا یکیشون که می آد زنګ می زنه به اون یکی که ما اینجاییم تو هم بیا :316:
هر چی فکر می کنم نمی تونم بفهمم. شما تصور کنید که چند تا از همسایه هاتون که در مجموع 5 تا بچه دارند قراره هر وقت سرویس بچه شون نیومد شما برید دنبالش، هر وقت یکیشون مریض شد اون یکی را نګه دارید تا مریض را ببرند دکتر، هر وقت یکی مریض شد و نمی تونست بره مهد یا مدرسه خونه شما باشه، هر وقت مدرسه یکیشون جلسه بود شما باید برید جلسه چون والدین سرکارهستند، هر وقت بچه حوصله اش سر رفت بیاد خونه شما زنګ تفریح، بعد از ظهر ها و به سلامتی از این به بعد 5 شنبه ها که مدرسه ندارند بیایند خانه شما تا مامان بابا بیان دنبالشون، هروقت از سرکار برګشتن حوصله نداشتن شام درست کنند بی خبر بیان خونه شما، هر وقت می خوان برن خرید هوا آلوده است و ترافیکه بچه پیش شما باشه و .... تصور کنید با این شرایط کی خونه ی شما خالی می شه و می تونید یه نفس بدون بچه و مهمون بکشید؟
به قول فرشته مهربان هم می خوان مزایای زندګی سنتی را داشته باشند و هم مدرن. تازه اضافه کار هم می ګیرند!!
جویای عزیز شما آقا هستید من نمی دونستم. این مساله برای آقایون آسونتره. بچه ها به خاله و عمه بیشتر آویزون می شن. آقایون دیګه بچه را لازم نیست حموم و دسشویی ببرن ( یهو می بینی صدای آب می آد یکیشون رفته تو حموم و خودش را هم کفی کرده، باید بری یه جوری جمعش کنی و بیاریش بیرون و ګرنه آب بازی ... ) راحت می تونی بیرون از خونه سر کنی. خانمها که اینقد نمی تونن و دوست ندارن بیرون باشند.
جو خونه را هم چی بګم؟ بالاخره ما سه خواهر و پدر مادر بالای هفتاد سال سلیقه ها و نګرش هامون متفاوته. جو یکسانی نداره. همین کنار اومدن سه دختر جوان با پدر مادر پیر خودش کار سختیه. حالا اونها بچه هاشون را هم اضافه می کنند.
حالا باز هم اګه راه حلی هست بفرمایید.
کسانی هم که بچه دارید تو رو خدا خودتون نګه دارید. اینقد مجردهای توی خونه را اذیت نکنید.
دعا کنید خدا یک کم بهشون منطق و انصاف بده و این ای میل من را درک کنند و بهش توجه کنند.
RE: از خونه فرار کردم a run away girl
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارگل
یهو می بینی صدای آب می آد یکیشون رفته تو حموم و خودش را هم کفی کرده، باید بری یه جوری جمعش کنی و بیاریش بیرون و ګرنه آب بازی
:311:
واااااااااااااااااااااااا ااااااااای چقده خندیدم ، از خنده روده بر شدم. دقیقا تو خونه ما هم همینه!
راستی مامان و باباتون بالای 70 سال:163::82:
ان شاالله 120 ساله شن.
ماشاالله
اگه فضولی نیست دوتا سوال دارم:
1- شما کجا زندگی می کنید؟
2- چند سال دارید؟
ببخشید من خندیدم.
آخه از طرفی بامزه هست از طرفی خودمم با شما همدردم.
البته به قول خودتون شما زحمتتون بیشتره.
روزهای اول من باهاشون بازی هم می کردم:163::163::163:
کم کم احساس کردم دیگه چیزی برام نمونده:300:
حسابی دعواشون می کردم:324::324:
ولی دلم بحالشون می سوخت. اما الان میرم تو اتاقم و درم رو قفل می کنم و کارهامو (خواب)انجام می دهم.