RE: مشکلا ت همسرم (اعتياد ، دروغ.وابسگي به خانواده)
سلام عزیزم
خانومی مگه قرار نشد اصلا رفتارهای شوهرت روی شما اثری نداشته باشه؟
مگه قرار نشد روی خودت کار کنی؟
ببین خانومی ته ته این زندگی نهایت طلاق هست > مگه غیر از این راه دیگه ای برای اتمام یک زندگی میتونه باشه ؟
مهم نیست که تو الان طلاق بگیری و یا ادامه بدهی ... مهم اینه که وقتی تصمیم بگیری از اون تصمیمت راضی باشی
ببین یه لحظه فکر کن که همین امروز طلاق نامه توی دستات هست
خوب حالا قصد داری چی کار کنی؟
میری خونه مامان و بابا
شاید هم خودت جایی داری بمونی و مستقل زندگی می کنی
در هر صورت خودت هستی خودت
خودت باید خرج خودت بدهی
خودت باید بری خونه دوستت
خودت باید از خونه دوستت برگردی
خودت باید خودت رو ببری دکتر
خودت باید خرید کنی
خودت باید مراقب خودت باشی
دیگه کسی نیست که در ماه حتی شده یک بار توی بغلش بخوابی ... یا مثلا تو رو توی آغوشش بگیره ...
بعد از طلاق ممکنه بخواهی ازدواج مجدد داشته باشی و مسلما اون چیزی که می خواهی اینه که زندگی دوم از این زندگی بهتر باشه ...
خوب حالا این قضیه رو من از این دید می بینم
یه خانمی از شوهرش به خاطر اعتیاد طلاق گرفته ( کاملا هم حق داشته)
اگر اون خانم همه راه ها رو رفته و واقعا به طلاق رسیده و با آرامش طلاق گرفته خوب چه ازدواج کنه چه نکنه زندگی خوبی در پیش داره
اما اگر به طلاق نرسیده باشه و تحت فشار و خستگی طلاق گرفته باشه
اون وقت هم اندوه داره و هم راحت دیگه تن به ازدواج نمیده
---
عزیزم اونقدر سطح توقعت رو از همسرت بیار پایین و خودت رو بساز که موندن یا رفتن از این زندگی برایت فرقی نداشته باشه
وقتی به اون درجه از وارستگی برسی
میتونی خیلی راحت یا تصمیم بگیری بمونی و زندگی ات رو بسازی و یا اینکه قاطعانه برای طلاق اقدام کنی
شما هنوز به طلاق نرسیده ای ... هنوز همسرت رو دوست داری.... هنوز بهش وابسته ای .... هنوز رفتار اون روی شما اثر میذاره
تمام این نکات باید تعدیل بشه تا بتونی تصمیمی درست بگیری
با شوهرت خیلی گرم و صمیمی نباش
تا یه محبت بهت کرد تندی همه چی یادت نره و یا اگه نیازت رو که حقت هم هست برآورده نکرد چه عاطفی چه مالی اخمو و بداخلاق نشو
اما سرد و غر غرو هم نباش
یه رویه عادی رو در پیش بگیر ...
RE: مشکلا ت همسرم (اعتياد ، دروغ.وابسگي به خانواده)
سلام بالهاي صداقت عزيز اگه ميبيني يکم دير به دير کامنت ميزارم يکي از دلايلش بخاطر امتحانم هست ودليل ديگه هم بخاطر اينکه سعي ميکنم به حرفهاي که ميزني عمل کنم .ولي واقعاً سخته وقتي بي تفاوتها و بيخياليهاي شوهرم را ميبينم . درد اعتيادش و اينکه هر چي حقوق ميگيره بيشترش را خرج شربتش ميکنه يک طرف و درد اينکه وقتي يه حرفي ميزنم گوش نمي ده يه طرف . و از خانوادهاش طرفداري ميکنه. دو روز پيش مادر شوهرم زنگ زد و گفت با هم عروسم و دو تا پسرش براي شام مي آيند خونمون منم با اينکه خيلي خسته بودم و وسط هفته بود گفتم تشريف بياريد من براي شام مرغ درست کردم و ... شوهرم گفت که پسر برادرش پيتزا ميخواهد اولش ناراحت شدم اما بعدش گفتم يه دونه بخر اشکال نداره .اونم نامردي نکرد رفت دو تا خريد اومد من سفره را قبل از اينکه شوهرم با پيتزا ها برسه انداخته بودم و غذا را هم گذاشتم مادر شوهرم گفت من نون پنير گردو ميخورم .زن برادر شوهرم هم وقتي پيتزا اومد با پسراش شروع کرد به خوردن پيتزا ،انگار نه انگار که من براي اين غذا زحمت کشيدم من خودم يکم خوردم (کارد ميزديد خونم در نياومد ) خيلي از غذا اضافه اومد آخر سر وقتي ظرفها را جمع کردم مادر شوهرم گفت عذا را ميخواهي چي کار کني منم که خيلي اعصباني بودم گفتم ميريزمش دور .بعد ديدم يه ظرف برداشت و غذا را گذاشت داخلش و با خودشون موقع رفتند بردند . وقتي من شب به شوهرم گفتم که خيلي از دستش نراحتم زن برادرش با اينکه ميدونست من با خستگي اين غذا را درست کردم حداقل براي احترام هم يکمي بايد از غذا ميخورد گفت اشتباه از تو اشتباه از اون نيست . قتي من بهش ميگم دوست ندارم وقتي من نيستم بري خونه برادرت آخه برادرشم همش از اول هفته تا اخر هفته ماموريت ميگه من ميخواهم برم بچه هاي برادرم ببينم .هر چي من ميگم زن برادرت براي من رزش قائل نيست ميگه اشتباه از تو اشتباه از اون نيست تو جلوي من بد اونو ميگي اما من نديدم که جلو من اون بد تو را بگه .هر چي من ميگم اون از سياستش اون جلوو شوهر خودش ميگه نه جلو تو باورش نمي شه