دوست عزیز،نقل قول:
نوشته اصلی توسط ارتاوا
من تمام تاپیک شما رو مطالعه کردم.
به نظر بنده شاید بد نباشه تاپیک قبلیتونو از اول بخوانید ! مخصوصا" مرور پاسخ های دوستان بسیار بسیار مفید خواهد بود !
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست عزیز،نقل قول:
نوشته اصلی توسط ارتاوا
من تمام تاپیک شما رو مطالعه کردم.
به نظر بنده شاید بد نباشه تاپیک قبلیتونو از اول بخوانید ! مخصوصا" مرور پاسخ های دوستان بسیار بسیار مفید خواهد بود !
:72:دوست خوبم به هر حال این مسئله به نفع شما بوده که از رابطه ای که آینده ای براش متصور نیست بیرون اومدید
هر روز که پیش می رفتید زمان بر علیه شما بود و شما هر چقدر وابسته تر می شدید موقع جدایی بیشتر بازنده می شدید
باید به خودتون یک مقدار فرصت بدید که زخم های جدایی مرحم پیدا کنند و به مرور فراموشتون بشه
فکر بازگشت هم به سرتون نزنه لطفا
باور کنید هیچگس آینده شو نمیدونه
من بیشتر وقت ها این روزها فکرم به اینه که من چقدر بدبختم ولی بعضا فکر می کنم درسته که من دارم یک دوره سخت رو میگذرونم و نا امید کننده ، ولی از کجا معلوم که آینده م چطور خواهد بود؟
شما هم بیمار هستید و در حال حاضر ناراحت، ولی باور کنید زندگی بازیهای زیادی داره و هیچکس نمی تونه بگه آینده ش چطوری میشه نه من و نه شما
پس اینقدر نا امید نباشید :72:
نه خیالتون از بازگشت که راحت باشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
دیگه نمیخام دیروز روتجربه کنم
من الان عذاب وجدان دارم که اون درسشو نتونه بخونه یا مشروط بشه
خدا کنه نشه
کاش دیروز نگفته بودم
کاش تابستون میگفتم
اما خودش گفت یهوباشه و آخرش که چی
خیلی شرایطه بدیه
توروخدا به کسی که میدونید بهش نمیرسین دل نبندین حتی 1 لحظه
بازم باهام حرف بزنید اینجا تالار همدردیه شاید زودتر از این وضع خلاص بشم
سلام دوست عزيزم ميدونم شرايط سختي داريد ولي سعي كن قوي باشي به خداتوكل كن مطمئن هستم ميتوني تحمل كني
می دونم الآن چی می کشی.دوسال پیش از نت با یکی دوست شدم،رابطمون تلفنی شد،پیشنهاد ازدواج دادم.6 ماه
ادامه دادیم،تا اینکه یه روز گفت،یه هفته تماس نداشته باشیم می خوام فکر کنم،یه هفته تموم شد،ولی برای هر اس م اس
یا زنگ که جواب بده باید چندتا اس م اس می زدم.رفتارشم سرد شده بود.بلخره یه روز گفت من از این وضع خسته شدم.
یا بیا همدیگه رو ببینیم یا تمومه.دو ماه عذاب کشیدم ولی بعد همه چیز عادی شد.الآنم بدون احساس دلتنگی به خاطراتم
فکر می کنم.
میدونی مشکل اصلی کجاستنقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
توی روابط واقعی آدمایرادات طرفم میبینه
اما تو اینجورروابط مجازی آدم فک میکنه طرفش یه آدم بدون نقصه
من تا حالا با دختری برخورد نکردم که حدافل یکاری روکه من ازش بدم میادو نکرده باشه
مثلن من از آرایش غلیظ و تحریک کننده بدم میاد یا از ارتباط دخترا با بیش از یه پسر و خیانت نفرت دارم
یا قه قهشون با پسرا
وتوی این دخترایی که تا حالا دیدم بالاخره یکیش بوده
اما این ندیدنش باعث شده که یه آدم فوق العاده باشه واسه من
اما درد اصلیه من از 3 چیزه:
جدایی
درد قلبم که دوباره عود کرده
و اینکه کسی که من دوسش داشتم نگفت من شرایطتو قبول میکنم و حداقل بیا خاستگاریم
یبار گفت به جز دوستی فکر دیگه ایم در مورد من میکنی
گفتم به ازدواج باهات فک میکنم
گفت نه این فکرو اصلا نکن
این اواخر فهمیدم که پسر خالش میخادش ولی این ازش خوشش نمیاد و خالش مدام میگه عروس گلم البته میگفت شوخیه ولی فک نمیکنم
خیلیییییییییییی سخته
خدایا کمکم کن :323::323::323:
کم نیارم
خیییییلی
سلام
مطمئن باش اون خیلی راحت تر با این مسئله کنار اومده!
لازم نیست خودت رو اینجوری مقصر بدونی و سرزنش کنی تازه باید روزی 100بار خدا رو هم شاکر باشی عزیز من.
دنیا که به آخر نرسیده. خیلی ها بودن که توی همین تالار بدتر از اینها رو تجربه کردن و ناامید نشدن...
درسته اول جدایی درد و رنج زیادی داره ولی یک مدت که میگذره و به این روزها نگاه میکنی،حال عجیبی بهت دست میده! به ذهنت اجازه بده خالی بشه رها بشه و زمان رو سپری کنه
سعی کن نگاهت به آینده باشه و گذشته رو در حد یک تجربه و عبرت به یاد داشته باشی.
سلام دوست عزيز! من فكر مي كنم علت بيشتر ناراحتي شما از اين قضيه بخاطر مشكل قلبي شماست كه فكر مي كنيد بخاطر اون كنار زده شديد. شايد اگر اين نبود مثل آقاي فرهنگ خيلي زود با اين قضيه كنار ميومديد. كارهاي شما منو ياد خواهرم مي ندازه. خواهر من يكي از دستاش سوختگي شديد داره. سن ازدواجش بالا رفته بود و فكر مي كرد دليل ازدواج نكردنش دستشه كه سوخته. بهش مي گفتم اين چه حرفيه! كسي كه توي كوچه خيابون دست سوخته تو رو نديده اين فقط فكر توئه. بودند آدمهايي كه خواهرم رو بخاطر همين نقص نمي پذيرفتند اما از اونجا كه هر كس قسمت و سرنوشتي داره شوهر كنوني خواهر من وقتي به خواستگاريش اومد تو همون جلسه اول خوشش اومد و همينطور خواهرم. جالب اينجا بود كه خواهرم چون فكر مي كرده از طرف خواهر آقا پسر معرفي شده پس قطعا ايشون قضيه سوختگي دستشو مي دونه در حاليكه شوهرخواهر من اصلا خبر نداشت. بعد عقد وقتي خواهرم ازش پرسيد كه چطور با وجود اينكه دست من سوخته بوده منو انتخاب كردي گفت كه از اين موضوع خبر نداشته و اصلا هم براش اهميتي نداره!
اينه كه شما بايد دنبال جفت خودت باشي و اگر يه آدمي در مقابل شما يه كاري كرده و يه طرز تفكري داره فكر نكني همه همينجورين و به دنبال كسي باش كه تو رو همونجوري كه هستي بپذيره.
انقدر هم بهش فكر نكن و غصه نخور و به قلبت فشار نيار. من به عنوان يك دختر بهت ميگم كه اون دختر ارزششو نداشته.
موفق باشي برادرم :)
دوسته خوبم من تاپیک قبلی شما را خوندم متاسفانه شما زمانی که باید به حرف دوستان گوش می کردید حرفهای آنها را رد کردید و ادامه دادید وضعیت الان شما خیلی سخته ولی باید با این موضوع کنار بیاید در ضمن موقعیت فعلی شما خیلی بهتره از اون دختر فرصت های زیادی پیش رو دارید در رابطه با مریضیتون شکر خدا الان حالتون خوبه من دختری را میشناسم که 5 روز قبل از مرگش ازدواج کردآن دختر سرطان داشت و میدونست که میمیره شما که شرایطی به مراتب بهتر از اون دختر دارید پس بهتره به فکر ازدواج باشید و سعی کنید شرایطی که شما را یاد آن دختر میندازه را از بین ببرید و کمتر به زمانی که با هم بودید فکر کنید اینطوری کمتر اذیت میشید
خواهر عزیزم اینطوری نگو اون حق دارهنقل قول:
انقدر هم بهش فكر نكن و غصه نخور و به قلبت فشار نيار. من به عنوان يك دختر بهت ميگم كه اون دختر ارزششو نداشته.
جوونه هزارتا آرزوداره
مقصر منم
آروم آروم عادت میکنم
خدارو شکر که خدا به ما نعمت فراموشی داده
با حرفای شما دوستای عزیز بالاخره باهاش کنار میام
اون موقع واقعا نمیتونستمنقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
من تازه داشتم معنیه زندگیو میفهمیدم
اما حالام دارم تاوانشو پس میدم دگه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط MiladR
بعید میدونم اون بیشتر تحت تاثیر دختر خالش قرار گرفت و یجورایی مجبور شد
درست حدس زدیدنقل قول:
سرافراز عزیز
من فكر مي كنم علت بيشتر ناراحتي شما از اين قضيه بخاطر مشكل قلبي شماست كه فكر مي كنيد بخاطر اون كنار زده شديد
شما که یه دختری حاضر میشی یه عمر نفس تنگیه کسیو تحمل کنید؟
من که فکر نمیکنم
از طرفی هدف فقط ازدواج نیس که آدم باید یکیودوس داشته باشه بعد
من آدم خوش اخلاقیم شاید اگرنبودم خونوادمم طردم میکردن