بله حرفتون صحیحه
منتها تلاشتون بر حل مشکل متمرکز باشه تا پاک کردن فوری مساله
خوبه همه دست به دست هم بدیم برای اینکه اگر قراره وصلی صورت بگیره درست صورت بگیره، وگرنه همیشه ساده ترین راه برای دیگران(و نه خود طرفین) همین حرفیه که شما زدید...
نمایش نسخه قابل چاپ
بله حرفتون صحیحه
منتها تلاشتون بر حل مشکل متمرکز باشه تا پاک کردن فوری مساله
خوبه همه دست به دست هم بدیم برای اینکه اگر قراره وصلی صورت بگیره درست صورت بگیره، وگرنه همیشه ساده ترین راه برای دیگران(و نه خود طرفین) همین حرفیه که شما زدید...
مهسا خانم عزیز
من هم مثل شما یک خواهر بزرگترم :46:
عزیزم حالا که خواهرت بهت حساس شده و گوش به حرفت نمیده، بهتره تو از حساسیتت کم کنی.
بهش بگو باشه دیگه کاری به کارت ندارم و حسادت نمیکنم!
به خاطر رابطه ای که خودت داشتی ، خواهرت ممکنه واقعا فکر کنه تو بهش حسادت میکنی و اسه همین جلو پاش سنگ میندازی.بنابراین زیاد نصیحت یا سرزنشش نکن و اونو زیر زره بین نگیر .
اما اگه واقعا خواستگارش یا کس دیگه در اینده، پسر خوبی بود و مشکل مالی فقط داشت سعی کنید همه تو کمکشون کنید تا زندگیشون پا بگیره و به وعده الهی یقین داشته باشید.
به خدا حیفه یه خواستگار خوب رو به خاطر اینکه کار مناسبی نداره یا وضع مالیش عالی نیست رد کرد.
موفق باشید
فرانک عزیز، دوستان خوبی که نظر دادید من حساس نباشم.
البته که من سعی می کنم خودم دیگه از خواهرم چیزی نپرسم. البته قبلش هم همینطور بوده. اصولن آدمی نیستم که از کسی بپرسم راجع به کاراش. اما خواهرم از بچه گی این عادت رو داشت که تمام کارهای روزش رو برای من تعریف می کرد. در مورد این رابطه هم از ابتدا اینطوری بود اما تا دید که من دارم در مورد بعضی موارد به دوستش ایراد می گیرم. دیگه یه جور خاصی سعی کرد به من بفهمونه که نمی خواد من چیزی بدونم. الان هم من چیزی نمی پرسم و هر وقت که خودش حالش خوب یا بد باشه و دلش بخواد برام حرف می زنه. اما مشکل اینجاست که به هیچ وجه حاضر نیست به حرف گوش بده و سریع جبهه می گیره.
خانواده من از دوستی اونا چیزی نمی دونند، اما خانواده پسر کاملن در جریان دوستی اینا هستند. حالا تصور کن تو دو تا خانواده سنتی اینا می خوان دوستی ادامه بدند تا شرایط ازدواجشون فراهم بشه: گاهی وقتی می خواد با ایشون بره بیرون من باید مثل مترسک سر خرمن برم سینما یا جایی سرم رو گرم کنم تا این دو تا همو ببینند ، البته بگم که خواهرم هم قبلن اینکارو یه دوباری برای من انجام داده، با این تفاوت که دوست من چون می دونه خانوادش با ازدواج دوستی مخالفن به من گفته بود که خانوادهامون نباید این موضوع رو بدونند تا من همه شرایط رو آماده کنم بعد برای ازدواج اقدام کنیم تا مشکل مادی نداشته باشیم. و من هم هرگز به دوستم نمی گفتم که من با خواهرم بیرون اومدم. چون اینکه ادم به خانوادش دروغ بگه اصلن درست نیست از نظر من و دوست نداشتم دوستم در آینده اگر من با خواهرم بیرون بودم به من حس بدی داشته باشه... اما خواهر من خیلی روشن به دوست پسرش میگه که من به مامانم گفتم یا مهسا میریم سینما. حالا تصور کنید که من باید برم تنها فیلم ببینم تا اینا برند با هم حرف بزنند. این موضوع اصلن اشکالی نداره اما مساله اینه که خانواده این آقا همه چیزو می دونند و فردا روز وقتی این مساله تو مراسم رسمی مطرح بشه من باید جواب مادرم رو چی بدم؟
نگرانی من بی دلیل نیست چون خانوادش اصلن محرم اسرار پسرشون هم نیستند و خیلی هم تمایل دارند که به هم بخوره و مطمئنم دوست دارند دوستی اینا رو مطرح کنند. قبلن هم تو جلسه آشنایی پدرش تیکه هایی انداخته بود که مادرم تا مدتها از من می پرسید منظورش حتمن اینه که اینا با هم دوست بودند.
حالا تصور کنید که من باید چقد شرمنده باشم؟ آفتاب پشت ابر نمی مونه و این خانواده ای که من شناختم حتمن این موضوع رو مطرح می کنند.
بله خواهرم بالاخره باید ازدواج کنه ولی این زمان باید زمان مناسبی باشه که دست کم بتونند کرایه خونشون رو بدند و شام و ناهار بخورند نه؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohsenazizi
من بی تردید می گم که اون آقا دست کم باید 3-4 سال دیگه کار کنه تا تازه بتونه عروسی بگیره و خونه کرایه کنه. حالا عروسی هم نگیره باز فکر می کنید با حقوق ماهی 300 هزار تومن میشه زندگی کرد؟ شما چند سالتونه؟ تا حالا خرید رفتید؟ تا حالا رفتید برای یکی دو روز مصارف ضروری خونتون خرید کنید؟
مشکل خانواده ایشون این هست که با ازدواج دوستی مخالف هستند و می خوان دختر مورد تایید خودشون رو برای پسرشون بگیرند. و اینطوریکه در جلسه آشنایی برخورد کردند محترمانه به قول مادرم گفتند که پشتیبانی نمی کنند و راضی هم نیستند.
خواستگار خوب کسی هست که عاقلانه رفتار کنه.. نه اینکه تو سن 29 سالگی بدون هیچی نه کار نه پس انداز نه هیچی فقط از روی احساس با یه خانواده مخالف بیاد خواستگاری.نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
من خودم هم دوست پسر دارم، من هم قصذم ازدواج کردن با او هست، ولی وقتی می بینم عاقلانه اینه که صبر کنم و با یه صورت خوش و آبرومندانه دوست پسرم تبدیل بشه به شوهرم، خب صبر می کنم. من معتقدم که من و او یا هر جوون دیگه ای واقعا به هم علاقه داشته باشند حتا اگه 100 سال م بگذره تا مشکلاتشون حل بشه به پای هم صبر می کنند. اگه من برای او صبر نکنم یا او برای من صبر نکنه و خودمون بندازیم تو مشکلاتی که می دونیم با صبر کردن حلش می کنیم چرا نباید صبر کنیم؟
دوست عزیز
ازمن می شنوی سکوت کن ودیگر هیچ راهنماییو نصحیتی نکن و اصلا خودت و درگیر قراراشون و دروغ گفتن
و شریک جرم شدن نکن.
چون با توجه به شرایط شما فقط باعث می شه خواهرت و کم کم اطرافیان حس کنند شما حسادت می کنید حتی اگر اینطور نباشه و داسوزلنه باشه.
و اگر خدا خواست و این وصلت انجام شد شما فقط دشمن اضافه کردی.:302:
راستش من هم اگر بخوام تهمت حسادت بهش بزنم می تونم اینکارو بکنم، چون دوست من شرایط مالی خوبی داره و فقط منتظره که مشکل خونه رو با پدرش حل کنه و خونه دار بشه و بعد برای ازدواجمون اقدام کنیم... من هم می تونم بگم که تو حسادت می کنی... اما من اگر هم حرفی و ایرادی از دوستم بگیره نمی گم حسادت می کنه... بماند که چه برخوردهای بدی (که از روی بچه گی می کنه) تا به حال با دوست من داشته!!! و شاید بگم دوستم رو راجع به خودش بدبین هم کرده.
نمی تونم سکوت کنم چون مرتب تیکه و کنایه میزنه که تو نمیذاری من ازدواج کنم در حالیکه من بهش گفتم اگه پسره شرایطش رو داره بیاد و ناراحتی یا خوشحالی من اهمیتی نداره. اما با وجود اینکه هیچی برای ازدواجش فراهم نیست مثل بچه یکساله با لجبازی داره به دوستش فشار میاره. ممنونم امیدوارم بتونم سکوت کنم.
راستش امروز اونقدر ناراحتم کرده که به خودم می گم ولش کن بذار هر غلطی میخواد بکنه اما می بینم تو اون جلسه آشنایی اگه دخالت کرده بودم ولواینکه از من بدش بیاد اما الان به نفعش بود.
اما ظاهرن آدم باید بذاره عزیزانش با مخ برند تو دیوار و فقط نگاه کنه... تا آدم خوبه باشه.