RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
سلام یاسا،
تاپیک شما رو الان خوندم و البته متأسفانه فرصتش رو نداشتم که صحبت همه دوستان رو بخونم،
اما چند نکتهای که میتونم به اون صریحاً و با اطمینان اشاره کنم،
۱- شما با جواب رّد به این آقا پسر یکی از منطقیترین و بهترین تصمیمات زندگیتون رو گرفتین! در این شک نکنین!:300:
خاطرم هست که چند سال پیش تصمیمی گرفتم که در آن زمان همه من را از آن منع میکردند و حتی تصمیمم را با توجه به موقعیتی که در آن قرار داشتم حماقت میدانستند، اما امروز که میبینم، یکی از بهترین تصمیمات زندگیم همان تصمیم آن روز بوده که الان همان دوستان دیروزم همه به آن اذعان دارند!
دقت کن، هیچوقت به خاطر حرف اطرافیان تصمیم به ازدواج با کسی نگیر، :305:
تا جایی که خاطرم هست، در تاپیک قبلیتون اشاره به اختلاف عقیده سیاسی کرده بودین، خوب در این مورد من با شما موافق نیستم، چون شخصاً از سیاست متنفرم، چه برسه به اینکه به خاطر سیاست برای زندگیم تصمیم بگیرم،
اما دقت کنین، موردی که اینجا بهش اشاره کردین، اختلاف شدید عقیدتی هست، یعنی تفاوت در خط قرمز ها، و این قطعاً برای شما در صورت ازدواج با این آقا مشکل ساز میشد، چون یا به اختلاف منجر میشد یا به سرخوردگی شما!
۲- من با صحبت آنی عزیز شدیدا موافقم، شما متأسفانه زود تحت تاثیر صحبت دیگران قرار میگیری، در صورتی که من، به عنوان فردی که از خارج به موضوع شما نگاه میکنم، تصمیم شما رو یک تصمیم منطقی میبینم، و مطمئنم در آینده روزی به خاطر تصمیمی که امروز گرفتین خدا رو شکر میکنین،
۳- یاسا به خدا توکل کن و اعتماد، اگر خدا بخواد به هر دلیلی به تو هدیه ای بده، اون هدیه رو به زور هم که شده بهت میدتش، حتی اگه تو ۱۰۰ بار این هدیه رو رّد کنی، این خدایی هست که من میشناسم، البته در مورد این خواستگارتون، با اطمینان بهتون میگم، این شخص مناسب شما نبوده! چون در زندگی آیندتون شما رو محدود به چیزهایی میکرد که اعتقادی بهشون نداشتین و این به جز سرخوردگی و افسردگی نتیجهای براتون نداشت،
بنابرین، ایشون رو هدیه از طرف خدا نمیدونم، حداقل نه برای شما!
از طرف دیگر، به نظر میرسه شما به دلیل تاثیر پذیری شدید از صحبت اطرافیان، به این موضوع حساس شدین و ذهن شما سعی میکنه هر چیز بی ربطی رو به این موضوع ربط بده! مثل همین خواب دوستتون که ازش به عنوان یک خواب صادقه تعبیر میکنین! اگر خدا یا هرکسی میخواست به شما پیامی بده چرا از طریق دوستتون باید میداد، یعنی نمیتونست این پیام رو مستقیماً به خود شما بده؟!!!:163:
یاسا، تا الان منطقی فکر کردی و تصمیم درستی گرفتی، توصیه میکنم از این به بعد هم سعی کنی منطقی فکر کنی!:160:
موفق و خوشبخت باشین،:72:
کامران
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
یاسای عزیز،
این دفعه دیگه چیزی ننوشتی که من بگم موافقم یا مخالفم! این دفعه حسودیم شد، که این همه دوستای خوب توی تالار داری. این همه جوابهای خوب گرفتی. این همه راهنمایی و امید ...
نمی شه گفت اون آقا خوب بودند یا بد. فقط شما چون وقت کافی نداشتی مجبور شدی ردشون کنی. در مقابل پذیرفتن بدون شناخت، تصمیم کنونی ات بهتر است.
اونها هم مخالف شناخت بیشتر نبودند. فقط روش مورد نظرشون با شما هماهنگ نبوده. نظرشون این بود که مستقیم و همراه مادرشون بیایند و مادر شما نپذیرفتند.
احتمالا در موارد بعدی هم این مشکل را خواهی داشت.
گویا مادرتون این فرصت را از شما گرفتند، پس بهتره با ایشون در این مورد صحبت کنید و بخواهید که فرصت بیشتری برای شناخت به شما بدهند.
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
سلام یاسا جان:72:
موضوعت رو خوندم ، فقط میخوام بگم به این احساسات بها نده :
"احساس میکنم دارند سعی میکنند به من بقولانند که من اشتباه کردم اما نمیدونند چه قدر بهم ضربه میزنند."
حتی اگه خود شما به عنوان یه شخص ثالث ، پست اولت رو بخونی ، و از بیرون به اتفاقی که افتاده نیگا کنی می بینی که این حس اشتباهه.
بقیه دارن زندگیشون رو می کنن ، مامان شما از دید خودش به قضیه نگاه کرده و تصور کرده که اگه بازم بیان دیگه تو رودرواسی نمی تونه "نه" بگه.
شما هم تصمیمی گرفتی که البته یه کم با عجله بوده و در همون مکالمه تلفنی گفتی بگو "نه".
اینو برا تجربه بعدیت میگم که تصمیمت رو با فکر بیشتر و طمانیه اعلام کن. بهتر بود میگفتی:
"اجازه میدید یه کم فکر کنم بعد باهاتون تماس می گیریم."
بهرحال داشتم اینو می گفتم که احساس میکنی همه خانواده (بخوان همه عالم) دست به یکی کردن که بگن "یاسا اشتباه کرده"
در حالیکه واقعا اینطور نیست ، این فقط یه حسه از طرف یاسا
سعی کن از تمام اندوخته های ایمانی و اعقادیت در بحرانها استفاده ببری:104::104:
.
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
سلام دوستاي عزيزم :43:
حقيقتا شوكه شدم وقتي لطف بيش از حد شما رو ديدم خيلي ممنون.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
سلام یاسا عزیزم..
با اینکه مدت هاست نه حوصله صحبت دارم و آنقدر خستم که نمی دونم می تونم حتی این پستمو تا آخر بنویسم یا نه ....
خيلي ممنونم ساراي عزيزم كه با اين حالت برام وقت گذاشتي ان شاءالله كه مشكلي براتون پيش نيومده باشه و اگر هم اومده زودتر حل بشه. :323:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
الانم سعی نکن خودت و گول بزنی شما اولش ازش بدت میومد و بعدش یه ذره به دلت نشست ...
آره شايد ... نترسين من اصلا ناراحتي هامو به روم نميارم ... تو خونه يا هرجايي.
. و دوباره بشو همون یاسا جون با حال.
اختيار دارين باحالي از خودتونه :46: چهارتا دونه پست بيمزه و نامربوطي كه من ميذارم و اغلب هم توسط يك موجود نامرئي ويرايش ميشه ... :D ارزش اين تعريف و تمجيدها از طرف شما دوستاي عزيزو نداره. خجالتم ندين.
باحالي و شوخ طبعي كجا بود؟ همون اولا كه جوونتر بوديم يه كم سر به سر تسوكه ميذاشتيم ولي ديگه ازمون گذشت. دكترم داره ميشه كه ديگه بدتر. شيدا جونم گزينه ي بعدم بود كه يهو غيبش زد ...نمي دونم كجا رفت!!!
نقل قول:
به نظرم برای اینکه کار برات راحتتر بشه خودت و به مادرت نزدیک کن.
راستش اينكار برام واقعا سخته! به تجربه دريافت كردم كه هرچقدر بيشتر سكوت كنم بيشتر به مامانم نزديك ميشم. ايشون خيلي مهربونه.اگه يه روز صبح يه گردگيري ساده كنم پشت تلفن به مادربزرگم ميگه: دخترم هلاك شد!!!! اينقدر از صبح تا حالا رو پاوايستاده كار ميكنه.!!!!
ميگم بابا من تازه يازده از خواب پاشدم!! :311: از صبح تا حالا؟؟!! هلااااك؟؟!!!
ولي فقط كافيه در يك مورد كوچيك با ايشون هم عقيده نباشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
5- ياسا بايد ياد بگيرد تا با مامان اين مسئله را در همين زمان در ميان بگذاره كه براي شناخت كافي نيازمند زمان بيشتر است ...
حرفهاتون رو با تمام وجود مي پذيرم و چشم.:72:
البته شايد ايشون حرفاتونو نپذيره!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamran2007
اشاره به اختلاف عقیده سیاسی کرده بودین، خوب در این مورد من با شما موافق نیستم، چون شخصاً از سیاست متنفرم، چه برسه به اینکه به خاطر سیاست برای زندگیم تصمیم بگیرم،
نه دوست عزيزم من اونجوري كه شما فكر ميكنيد نيستم! اما خوب مثلا همين بحث نمازجمعه و اينا ... هم اون آقا ممكن بود بعد از چندسال بگه مجرد كه بودم تنهايي حالا هم تنهايي برم نماز و خسته شه و هم من از اينكه جمعه ها به جاي تفريح با همسر بايد تنهايي بشينم تو خونه ...
و تازه من شنيدم موفق ترين زوجها اونايي هستند كه از هر لحاظ به هم نزديكن و شبين و خودم هم اينو باور دارم.
نقل قول:
اگر خدا یا هرکسی میخواست به شما پیامی بده چرا از طریق دوستتون باید میداد، یعنی نمیتونست این پیام رو مستقیماً به خود شما بده؟!!!:163:
آخه اين دوست من قضيه داره. قبلا يك خواب براي هم اتاقيم ديده بود و عينا تعبير شد يعني من از روي تعبيرخواب ابن سيرين تعبيرشو خوندم و بعداز ظهر دقيقا اون اتفاق افتاد.
اين دوست من تا يه مدتي معروف بود و منم به شوخي يه كتاب "چهل دزد بغداد" واسش خريدم و گفتم اينو شبا بذار بالاسرت تا براي من از اين خوابا ببيني :311: (تو تفسير ابن سيرين دزد نشونه ي خواستگاره!!)
در كل از همه ي دوستان عزيزم خيييييييييييييلي ممنونم.
خدا ان شاءالله بهتون سلامتي و عمر باعزت بده! حضور شما بهم قوت قلب ميده :43: واقعا فهميدم كه تنها نيستم و در زندگي آينده هر مشكلي داشتم خداي نكرده ميتونم با كمك شما دوستاي خوب حل كنم.
(تصوير فرشته ي مهربان جونم در دوسه سال آينده) http://www.hamdardi.net/imgup/25809/...695eee3d7d.gif (بابا ياسا! پدر مارو درآوردي! چه خبرته؟ ما به خاطر تو مجبور شديم 20 گيگ فضاي هاستمونو ارتقا بديم. اين تاپيك چهل و يك ميليونيومي هست كه باز ميكني! شوهرت ده دقيقه دير كرده كه نبايد تاپيك جديد باز كني!!! برو بشين پاي تلويزيون عموپورنگتو ببين! )
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
سلام
ياسا خانم شما تقريبا نقطه مقابل من هستيد، آدمي احساسي
البته طبيعي هست شما دخترين و من پسر
خوب تا اونجايي كه ديدم همه به شما اصلا اشتباه نكردين و تصميم كاملا درستي كردين
اما امكانش هست كه دوباره اطرافيان چيزي بگن، پس لازمه كاري كنيد كه ديگه يا ناراحت نشيد يا اينكه اونا به روتون نيارن
فكر ميكنم امكانش هست كه دوباره چيزي بهتون گن
راهي كه به ذهن من ميرسه اينه
اگه اينقدر با والدينتون راحت هستيد كه بتونيد راحت حرفتون رو بهشون بزنيد بريد اينايي كه گفتين رو بهشون بگين
بگين كه بهم ريختين
بگين كه اگه دوباره بهم بريزم نمي تونم روي خواستگاراي بعدي خوب فكر كنم
اما از حرفاتون برداشت كردم كه اين طور نيست
پس سعي كنيد به داداشتون بگيد
يه جوري كه به والدينتون بگه، البته از طرف خودش و نه از زبان شما(والدين اگه بدانند كه فرزندشان ناراحتي دارد كه آنها رو محرم خودش نمي داند، خيلي ناراحت ميشن)
به داداشتون بگيد: درسته كه "م" آدم مذهبي و خوبيه
اما من نمي تونستم واسه يه عمر زندگي، سرسري تصميم بگيرم
همين حرف خودتون رو بهش بگيد: من كه مثل اين دخترا نيستم كه برن دوست بشن و اين حرفا
بهش بگيد من حد حياي خودم رو دارم
پس من حق دارم براي يه عمر زندگيم بيشتر از 2-3 جلسه وقت بزارم
بهش بگيد من با اين مقدار صحبت ها شكياتي و مشكلاتي ديدم كه لازم بود روش صحبت بشه ولي نشد كه صحبت كنيم
اگه به برادرتون هم نمي تونيد بگيد به همسر برادرتون بگيد تا به اطلاع برادر شما برسونه و نه مستقيما به والدين
فكر ميكنم اگه از اين دست حرفا رو برادرتون بشنوه بتونه كمي درك كنه و حداقلش اينه كه ديگه چيزي در اين مورد نميگه
درآخر اين رو هم بدونيد كه بعيد نيست اين دوست برادرتون از روي شناخت خوبي كه روي برادر شما دارن و تصور اينكه افكار شما خيلي نزديك به برادر شماست به خواستگاري اومده باشن و واقعا خيلي شما رو نشناخته باشن و دوست نداشته باشن
من خودم هم يك دوست صميمي دارم كه عاشقانه دوست دارم
ميدونم خواهري تقريبا همسن خودش داره
گاهي پيش اومده به خاطر دوستي عميقم با اون به فكر ازدواج با خواهرش افتادم
و خوشبختانه هميشه به خودم گفتم من دوستم رو ميخوام و اين هيچ ربطي به خواهرش نداره
نقل قول:
راستش اينكار برام واقعا سخته! به تجربه دريافت كردم كه هرچقدر بيشتر سكوت كنم بيشتر به مامانم نزديك ميشم. ايشون خيلي مهربونه.اگه يه روز صبح يه گردگيري ساده كنم پشت تلفن به مادربزرگم ميگه: دخترم هلاك شد!!!! اينقدر از صبح تا حالا رو پاوايستاده كار ميكنه.!!!!
ميگم بابا من تازه يازده از خواب پاشدم!! :311: از صبح تا حالا؟؟!! هلااااك؟؟!!!
ولي فقط كافيه در يك مورد كوچيك با ايشون هم عقيده نباشم.
مورد قرمز به خاطر عشق زيباي والدين به فرزندشونه
مورد آبي هم ميشه گفت به خاطر اختلاف سن و كمي عدم درك
شما سعي كنيد دركشون كنيد
سكوت هم راهكار خوبيه
اما نه هميشه
اگه ديديد داره بحثي شروع ميشه، با يه چشم گفتن و بله و اين حرفا تمومش كنيد
در آخر اميدوارم خواستگاراتون اينقدر زياد شه كه پاشنه در خونتون كنده بشه دي:
يا حق
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
سلام
منم تقریبا همین مشکل شما رو دارم البته شرایط من یه کم فرق می کرد ولی بازم اصل موضوع همینه
دقیقا حرف دل منو زدی
حالا هر وقت حرف از اون تو خونه میشه ناخود آگاه حال و روز من هم عوض میشه
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
ای وای دعا کنید واسه منم خواستگار بیاد.:302::302::302::302:
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
یاسای عزیزم بعد از چند روز دارم تاپیکتو میخونم اما دوست داشتم بنویسم و بهت بگم که احساستو میفهمم و درکت میکنم .
ما دختر خانما در مبحث ازدواج بسیار حساس تر میشیم و کوچکترین حرفها ساعت ها فکر مارو مشغول میکنه و اگر مثل قضیه شما تحقیر یا تیکه باشه شدیدا مارو بهم میریزه . کاملا درکت میکنم
افرادی که در یک خانواده هم هستند ایده آل های متفاوتی دارند . پدر و مادرها حتی دوست دارند فرزندانشون دقیقا همون طوری باشن که خودشون می پسندن و خوب میدونن چه برسه به خاستگار دخترشون و ..... اما ممکنه متوجه تفاوت ها نباشند . اگر این رو بدونی درکش برات راحت تر میشه .
عزیزم به دل نشستن مهمه و بهش اهمیت بده و بدون که در فرهنگ و روحیات و عقاید باید دو طرف هم خوانی داشته باشند یا به اصطلاح کف هم باشند و مساله مهمی هست و اگر در اینها تفاوت دیدی یقین داشته باش که تصمیمت درست بوده و نگذار نگاه اطرافیان دچار تردیدت کنه. اونها از دور و از دید خودشون به قضیه نگاه میکنن و متوجه عمق قضیه و تفاوت ها نیستند . هرکسی هرچقدر هم ایده آل باشه اگر در این 3 مورد با تو تفاوت داشته باشه زمینه ساز مشکلات بسیاری خواهد شد.
اگر دقت کنی در تالار کمتر کسی از نوع شغل یا .... شکایت داره . بیشتر از تفاوت ها فکری و روحی و درک نشدن هست.
شاید فکری که آزارت بده این باشه که اون رو خیلی خوب میبینی و همینطور اطرافیانت اما کاملا مشخص هست که دختر عاقلی هستی که به تفاوت ها اهمییت دادی . ممکنه اون آدم خوبی باشه همونطور که شما هستی اما با شما تفاوت داشته و مثل هم نبودید .
یاسای عزیزم گفتی به این اعتقاد داری که دوطرف باید شبیه هم باشند . در این سه مورد بله هرچی شباهت بیشتر باشه مشکلات کمتر خواهد بود اما اگر بخوایم ریز بشیم گاهی شباهت در یک خصوصیت اصلا خوب نیست مثلا کسانی که زود عصبانی میشن در کنار هم و.....
عزیزم بیشتر میخواستم بگم درکت میکنم و کاملا احساست رو میفهمم . باید سعی کنی قوی باشی و اهمیت ندی . سکوت بهترین کاره چون بحث در رابطه با این موضوعات معمولا بی فایده است و به قول خودت فاصله رو بیشتر میکنه اما این بستگی به ظرفیت افراد داره اگر کسی با سکوت قضیه براش حل نشه و از اون دسته باشه که فقط با گفتن حرفش میتونه خودش رو آروم کنه قضیه فرق میکنه .
قضیه رو که خوندم با خودم گفتم چه دختر عاقلی که احساستش رو وارد تصمیم گیریش نکرده
موفق باشی گلم
RE: سعي مي كنم به روي خودم نيارم اما نميشه!
یاسا جان سلام
خوبی عزیزم ؟
حرفی برای گفتن دارم که چون فکر می کنم میتونه در کل به دردت بخوره قصد کردم بیانش کنم .
خانمی اصل مشکلت ( به هم ریختگیهات از حرف دیگران ) به هیچ کدام از اونها بر نمی گرده ، یعنی حرف اونها نیست که تو رو به هم میریزه ، و به همین دلیل هم میگم که تأیید دوستان همدردی یا هر کس دیگه در مورد تصمیمی که گرفتی هم نمیتونه آرامش قطعی و مستدام رو بهت بده ، بلکه مسکن هست ، لذا هر وقت حتی نه فقط در این مورد که کلاً در مورد خودت نظری بشنوی با این مفهوم که دافع خیر هستی ، به هم می ریزی .
سعی می کنم ریشه مسئله رو برات باز کنم تا بتونی کلاً از این احساس هر از گاهی رها شوی .
عزیزم ، مشکل اصلی تو که در این موضوع شدید خودش رو نشون داده ، مردد بودن در تصمیم گیری هست . تصمیم میگیری اما نه با اطمینان .
در این موضوع انفجاری و احساسی گفتی بگو "نه" ، اما درونت هنوز به " نه " نرسیده بود ، به " آری " هم نرسیده بود لذا چون تصمیمت با اطمینان نبوده و مردد بوده ای ولو پنهان و در درون ، با هر تلنگری به هم ریختی و به هم می ریزی . خوب دقت کن تا یادت بیاری تصمیمی در طول زندگیت که با اطمینان خیلی بالا گرفته ای و هرچه هم دیگران بهت گفته باشند اشتباه کرده ای به هم نریخته باشی . اونوقت بهتر متوجه میشی که این به هم ریختگی ها ربطی به حرفهای مادر و برادر و خواب دوستت و ... نداره ، فقط به درون خودت بر میگرده .
ریشه راحت ابراز عقیده نکردنت هم همین تردیده .
بنا بر این بررسی کن ببین این تردیدها به چی بر می گرده ، به باورهات ، به نقشت ، فقط در تصمیم گیری و ابراز عقیده هست یا در جاهای دیگه هم نمود داره ؟؟ و ..... . و وقتی بررسیهات برات روشن کرد که ریشه تردیدهات کجاست ، برای برطرف کردنش اقدام کن و به طمأنینه برس که آرامش بیابی حتی در سخت ترین شرایط .
یاسا پشت شیطونیهات و .... ، هاله ای از اضطراب ناشی از همین مردد بودنها پنهانه ، درسته ؟
عجالتاً در مورد تصمیم گیری ، برای ممارست در تصمیم بهتر و محکم و قاطع و بدون تردید تاپیک زیر رو بخون :
بهترین شکل تصمیم گیری