از همدردیتون واقعا متشکرم، اما خدا نکنه هیچ کس عزیزی رو از دست بده، اما الان تازه می فهمم چرا وقتی به یه نفر تسلیت می گفتم توی چهره اش هیچ نشانی از کم شدن غمش نمی دیدم.
دوست ندارم بگم بچه امانت بوده، احساس می کنم دارم به آرمان مثل یه ابزار نگاه می کنم که ... شاید طرز فکر من اشتباس، اما من احساس می کنم همونقدر که من حق دارم روی زمین باشم آرمان هم این حق رو داشت، اون یه آفریده مستقل بود و ابزاری نبود که من بخوام باهاش کامل بشم!
این حرفها برای توی قصه هاس، برای فیلم هاس، واقعیت یک چیز دیگه اس، امیدوارم هیچ وقت با چنین واقعیت هایی روبه رو نشین.
اما همین که می بینم شما با هام همدردی می کنید دلم آروم تر میشه، میگم چه خوبه که شماها رو دارم شماهایی که منو نمی شناسید اما برای داغم اشک می ریزید، و همین هم باعث میشه که احساس ناراحتی کنم از اینکه شما رو ناراحت کردم، در واقع من شما رو ناراحت می کنم و شما منو خوشحال و این غیر منصفانه است.