RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
به نام خدا
سلام علیکم
از بابت محبت همتون متشکرم
نقل قول:
نه! این پیش زمینه ذهنی را که آنها میایند که وضعیت را خراب کنند، بنداز دور! خانومت داره میاد زندگی کنه! وگرنه طلاقش رو گرفته بود. آنچه که آنها را ممکن است تحریک کند این است که حس کنند دخترشان بی عزت شده، پس
حتما حتما حتما هم سعی کن گرم باشی! و خودت رو از بازگشت خانومت (همانگونه که واقعا خوشحالی) خوشحال نشون بده! بابا! زنی گفتن مردی گفتن! و کلی عزتش بذار.
پیش زمینه ذهنی هر دو حالت رو باید داشته باشم ؛ خانمم چطوری میخواست طلاقش رو بگیره ؟
ببینید روراست بگم من اینجا دروغ ننوشتم و به خانمم بعد از دادگاه گفتم که راستشو بگه خیلی کارها خواهم کرد براش ولی گفت دعوا دروغم داره و فکر میکنه این استدلال منطقی هست برای قسم دروغ . البته دانش و علمش کم هست نسبت به حقیقت زندگی من این رو درک میکنم.
نقل قول:
به هر حال تبریک میگم. که بالاخره خانوم خودش مجبور شد! بگه دوست داره برگرده سر زندگیش، چون شما هیچکدام از سیگنالها را نگرفتی. و فقط میخواستی برنده دعوای حقوقی باشی.
اندکی صبر سحر نزدیک است ؛
هنوز دعوای دادگاهی ما تموم نشده ، ایشون یه بار دیگه حق اعتراض داره و البته در دادگاه کیفری هنوز پرونده باز هست و احتمال محکوم شدن بنده وجود داره که اینجانب به زندان محکوم بشم ، فکر نمیکنم زندگی یه چیزی باشه که وقتی رفتی دادگاه همچنان بخوای رمانتیک صحبت کنی و قاضی هم به رومانتیک بودن تو رای بده ، اونجا باید بگی چی هستی و کی هستی و اصولا اگه نگی مینویسه مرد بی عرضه هست و عرضه اداره زندگی رو نداره زن راست میگه .
خلاصه بگذریم زیاد مهم نیست که چی هست و چی نیست !
من قبول دارم که این وسط خیلی ها ضرر کردن ، از جمله بزرگترین کسانی که ضرر کردن من و خانمم بودیم که من که تا حدودی اصلا میتونم بگم نسبت به زندگی مشترک به مردایی پیوست خوردم که میترسن دوباره زنشون بازی در بیاره و همواره توی یه کابوس که اگه باز این اتفاقات بیفته چی و اینده اینطوری نشه و ...
اما با همه اینا دارم با خودم کار میکنم که راه درست رو انتخاب کنم و برم جلو ،
مطلبی که نوشتم خلاصه وار و بعضی جاهاش رو ننوشتم حالا یا بخاطر شور و شوقم یا بخاطر اینکه داشتم برای امشب نقشه ها میریختم که چه کنم چه نکم یا بخاطر اینکه پدرخانمم چرا اونطوری کرد و هدفش چی بود !
اگه کامل نتونستم بنویسم معذرت میخوام ولی در کل همون بود که نوشتم .
به منزل که اومدم نشستم فکر کردن و یه لیست از افرادی که میتونن برن و بیارن نوشتم . در کل چون فامیل حرف و حدیث زیاد شده بود روی فامیل اصلا حساب نکردم و گفتم چه فرقی میکنه دوباره یکی اونا میگن یکی فامیل من اخرش هم احتمالا جر و بحث بشه و دوباره خاله زنک بازی ها توی فامیل گل بگیره و ادامه داشته باشه .
پس به این نتیجه رسیدم که یکی از راه ها میتونه حضور یک شخص غیر فامیل باشه تا محیط رو کنترل کنه و خونسردی رو حفظ کنه توی محیط ! در باب دیگه گفتم خب یه غریبه که نمیتونه پاشه بره تنهایی خونه خانمم و او رو برداره بیاره پس باید یکی از بستگان من هم بره که پسرعمه ام که دامادمون هم هست رو انتخاب کردم تا بره و همراه با اون غریبه بره بیارن .
از طرفی قلقلک گرفته بودم که یه جورایی چون میدونستم پدرخانمم شاکی هست و اجازه اومدن به خانمم رو نمیده پس یکی رو بفرستم که حرصش در بیاد و کلا قاطی کنه اما خدا رو شکر تونستم به این حس شر غلبه کنم .
بین افراد غریبه چند گزینه گذاشتم اما یکی از گزینه ها که خیلی ادم خوب و اگاهی هست و میدونستم که هم چشم پاک هست و هم میدونه چطور صحبت کنه رو انتخاب کردم به نام اقا سعید .
اقا سعید رو راضی کردم که بره و به همراه دامادمون (پسرعمه من ، پسر خاله پدرخانمم ) و البته برادرم اگه اومد خانمم رو بیارن .
ساعت 8 و نیم از جلوی در خونه اینا رفتن ، سر راه اقا سعید تصمیم میگیره زنگ بزنه خونه پدرخانمم و ازش اجازه ورود بگیره و به پدرخانمم میگه اگه اجازه بدید مزاحمتون بشیم و او هم قبول میکنه .
هر دو میرن داخل و گرم صحبت میشن .
اقا سعید میگه : بعد از ورود به پدر خانمت گفتم خیلی مردی که پدر و مادرت رو پیش خودت نگه داشتی ، واقعا مردی و پدر خانمم هم از این حالت استقبال میکنه و با اقا سعید درد دل رو شروع میکنه .
بعد از تعریف کردن اینکه توی فامیل این حرف بوده و اون حرف شده و اینا ...
پدر خانمم میگه که این مدت کسی نیومده دنبالش و باید پدرش و احمد و شما و همین اقا مرتضی بیایید اینجا و بنویسید که دیگه نمیزنه و نمیندازه بیرون و تعهد بده تا من اجازه بدم با شما بیاد .
اقا سعید هم میگه که اره احمد خیلی کار بدی کرده که این مدت نیومده و از جوونی او بوده و نادونی کرده شما ببخش و اجازه بده ما وصل کنیم . من الان یه هفته هست فهمیدم و خیلی ناراحتم و همش به احمد دارم فشار میارم که این زندگی رو جم و جورش کنه ، الانم انتظار ندارم که شما دخترت رو همراه من نامحرم بفرستی خونه شوهرش ما اومدیم اینجا که حرف بزنیم ببینیم چیکار میشه کرد و راه ایجاد کنیم برای وصل شدن اینا .
پدر خانمم هم که میبینه اقا سعید تقریبا به نفع او داره صحبت میکنه یه خورده سرعتش رو بیشتر میکنه و بیشتر میگه و درد دل میکنه که اون شب زده انداخته بیرون و دخترم اومده خونه گفته بابا من رو زد انداخت بیرون و با این حال برش گردوندم خونه اش اما احمد قبول نکرد و من هم مستقیم بردم کلانتری و پزشک قانونی ولی با این حال شکایت نکردم تا این زندگی بهم نخوره و حالا هم قصدمون اگه زندگی کردن دخترمون نبود تا حالا انقدر اشنا دارم که طلاقش رو بگیرم و احمد رو بندازم گوشه زندان و ...
با این حال دوتا بزرگتر بیارن و پدرش بیاد و خودش هم بیاد و تعهد بده و زنش رو ببره سر زندگیش اما همینطوری نمیذارم بره . امروز توی دادگاه به دخترم گفته شب میای یا نه و تهدیدش کرده بعد اقا سعید گفته که اخه احمد هم میگفت مثل اینکه شما چیزی گفتی بهش که پدرخانمم گفته نه من رفتم فقط گفتم اون روز به این دختر چی میگفتی درباره من ، حالا که خودم هستم به خودم بگو ، اونم در رفت پیش قاضی منم گذاشتم اومدم خونه !
خلاصه اقا مرتضی هم طبق گفته خودش فقط ناظر هست و هیچی نگفته بجز چند کلمه جزئی
جلوی در هم موقع خداحافظی اقا سعید رو میکشه کنار و صحبت میکنه میگه که تو فرض کن ببین اگه این یه مرغ هم بوده باشه توی این 14 ماه من فقط بهش دون داده باشم هم دو میلیون خرجش کردم حالا همینطوری برگرده ؟اقا سعید هم گفته خدا روزی رسونه فرض کن آشتی بودن هر روز میومدن خونه ات دوتایی میخوردن اونوقت خرجت 4 میلیون میشد و ...
البته اینا که رسیدن جلوی در دیگه به برادر من گفتن که نره داخل و نیازی به او نیست و او توی ماشین منتظر بوده .
بگذریم
اقا مرتضی اومد خونه و قسمتی از ماجرا رو تعریف کرد و گفت اقا سعید گفته خودش باهات حرف میزنه .
اقا سعید هم زنگ زد رفتیم بیرون تا همین حالا قبل نوشتن داشتیم صحبت میکردیم .
گفت احمد پدر خانم تو ادم مغروری هست و دوست داره خودش رو مثبت نشون بده و بگه من ادم خوبی ام .
حالا من هم رفتم اونجا سعی کرد خودش رو آدم منطقی و امروز نشون بده برای همین محیط فراهم هست برای اینکه این زندگی رو درستش کنیم .
نمیخوامم یه جوری بشه نه تو کوچیک بشی یا چیزی دیگه فقط میخوام صلح بشه و تموم بشه بره . اینطوری ام اگه بری پیش قاضی شاید اون لج کنه و رای رو به تو بده ولی اگه میخوای زندگی کنی تا شنبه به خانمت فرصت بده و کمک کن برگرده . اینطوری از نیت اصلی اش هم خبردار میشی ، گفتم مثلا چه کنیم ؟
گفت ببین پدرخانمت میگه دوتا بزرگتر ببریم و تو و پدرت خب چه اشکالی داره ببریم ؟ میریم صحبت میکنیم و برمیداریم میاریم .
گفتم ببین آقا سعید من اصلا مشکل با اوردنش ندارم میخوای باهات بیام بریم خونش تا بیاریمش ؟ چشم میام . اما ببین برادر من این وسط یه چیزی مطرح هست و اون اینکه صاحب این زندگی من هستم و خانمم یعنی ما دوتا میگیم که ما با هم زندگی میکنیم یا نه ! اما اینطور که معلوم هست خانم من هنوز هم پیرو خط پدرش هست و گوش به حرف او . در ضمن پدرخانم من دنبال این نیست که احمد با خوشی برگرده سر زندگیش بلکه دنبال اینه که به ادعاهایی که توی فامیل کرده که من ال میکنم بل میکنم باید الان پاسخگو باشه و در واقع دنبال نجات غرور خودش هست نه زندگی دخترش . مگه به غیر از اینه که یه پدری میبینه زندگی دخترش داره بهم میریزه کلی خرج میکنه تاداماد تشویق به زندگی بشه یه پدری هم خودش با دست خودش دخترشو بدبخت میکنه .
گفتم تو منو حیوون حساب کن اصلا ، مثلا شیر حساب کن ! من حق ندارم به عنوان یه حیوون نه انسان فهمیده از زندگی و محیط خودم ، دفاع کنم و اگه شیر یا حیوونی دیگه اومد توی زندگیم دخالت کنه گلگی کنم ؟
من با پدر ایشون حرفی ندارم ، من با خانمم حرف دارم و میزنم هیچ مشکلی هم ندارم اما پدر خانمم فقط میخواد یه سری ادعا رو تکرار کنه که هیچ کس از وجودش خبر نداره فقط میخواد اثبات کنه که اره این دروغ بوده و حالا که توی فامیل پخش شده باید از طرف احمد تایید بشه و من بتونم جواب این همه سئوال فامیل رو بدم همین .
گفت خیله خب پس یه کار دیگه میکنیم ، گفتم چه کاری؟ گفت من فردا زنگ میزنم از پدرش اجازه میگیرم که به همراه خانمم تو و خانمت رو جمعه ببریم بیرون و با هم صحبت کنید و حرفاتون رو بهمدیگه بزنید بعد هم میبرم تحویلش میدم . اگه خانمت گفت میاد شبش به اتفاق هم میریم خانمت رو میاریم و هیچ حرفی هم زده نمیشه و اگه هم نه به توافق نرسیدید که تو شنبه برو بگو اقدام کردم ولی نیومد ما هم شهادت میدیم اما به نظرم این فرصت رو ایجاد کن تا ختم به خیر بشه .
به نظرم پیشنهاد جالب و خوبی اومد و با توجه به اینکه پدرخانمم سعی کرده خودش رو منطقی نشون بده و به حرف اقا سعید گوش کنه ، گفتم از همین یه روزنه هم استفاده کنم .
برای همین قرار هست فردا تماس بگیره با پدرخانمم و اگه موافقت شد جمعه بریم دنبال خانم تا بریم بیرون صحبت کنیم ببینیم چی به چیه !
حالا توکل به خدا انشالله که اینجا چون دادگاه نیست راخت تر و اروم تر و با حوصله تر صحبت کنیم . این پدرخانم من اگه مجاز بود من رو کشته بود باور کن ! اون همه صبح به من فحش داد ها به اینا گفته اصلا هیچی نگفته و خیلی هم مودبانه صحبت کرده .
به اقا سعید گفتم میدونی مشکل چیه ؟ ما خودمون چون از ماجرا خبر داریم نمیتونیم به همدیگه دروغ بگیم اما چون مثلا تو خبر نداری من وقتی یه چیز میگم تو یه نظر داری اونم وقتی یه چیز میگه تو یه نظر پیدا میکنی برای همین باید ببینیم روز جمعه انشالله خانمم اگه هدفش برگشت باشه حقیقت رو بگه و قال قضیه رو بکنه . خسته ام از این همه برنامه ریزی واسه هیچی .
حتی حوصله اینو ندارم که شنبه برم بگم نیومد اما چیکار کنم نرم باید برم زندون برم هم که دوباره دادگاه بازی شروع میشه ، ای خدا تمومش کن واقعا نادونی هم بد دردیه .
گر توانم که ز درون کسی را نیازارم ،،،،،، حسود را چه کنم که خود برنج است .
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
اندکی صبر سحر نزدیک است ؛
هنوز دعوای دادگاهی ما تموم نشده ، ایشون یه بار دیگه حق اعتراض داره و البته در دادگاه کیفری هنوز پرونده باز هست و احتمال محکوم شدن بنده وجود داره که اینجانب به زندان محکوم بشم ، فکر نمیکنم زندگی یه چیزی باشه که وقتی رفتی دادگاه همچنان بخوای رمانتیک صحبت کنی و قاضی هم به رومانتیک بودن تو رای بده ، اونجا باید بگی چی هستی و کی هستی و اصولا اگه نگی مینویسه مرد بی عرضه هست و عرضه اداره زندگی رو نداره زن راست میگه .
دیگه از فکر دادگاه بیا بیرون! این گره رو با دست هم میشه باز کرد. اینقدر پالس منفی نفرست!
من قبول دارم که این وسط خیلی ها ضرر کردن ، از جمله بزرگترین کسانی که ضرر کردن من و خانمم بودیم که من که تا حدودی اصلا میتونم بگم نسبت به زندگی مشترک به مردایی پیوست خوردم که میترسن دوباره زنشون بازی در بیاره و همواره توی یه کابوس که اگه باز این اتفاقات بیفته چی و اینده اینطوری نشه و ...
به قول آقای مدیر: مرثیه خوانی ممنوع!
اما با همه اینا دارم با خودم کار میکنم که راه درست رو انتخاب کنم و برم جلو ،
این درسته! اما چرا در همین راستا: امشب با اون آقایون نرفتی دنبال خانمت؟ حتی اگه شده بری تو و ساکت بشینی؟
پدرخانمم چرا اونطوری کرد و هدفش چی بود !
اگرهم میخوای به پدر خانوم فکر کنی باید از این جنبه اش فکر کنی که چه جوری میشه رگ خوابش رو بدست آورد.
اقا سعید میگه : بعد از ورود به پدر خانمت گفتم خیلی مردی که پدر و مادرت رو پیش خودت نگه داشتی ، واقعا مردی و پدر خانمم هم از این حالت استقبال میکنه و با اقا سعید درد دل رو شروع میکنه .
آفرین! معلوم میشه که آقا سعید کارشو بلد بوده. و پدر خانوم شما هم لم داره! که اگه بلد باشی، میتونی دلشو بدست بیاری.
بعد از تعریف کردن اینکه توی فامیل این حرف بوده و اون حرف شده و اینا ...
پدر خانمم میگه که این مدت کسی نیومده دنبالش و باید پدرش و احمد و شما و همین اقا مرتضی بیایید اینجا و بنویسید که دیگه نمیزنه و نمیندازه بیرون و تعهد بده تا من اجازه بدم با شما بیاد .
دلیلی نداره که بری اعتراف نامه بنویسی! ایشون هم اینو نخواسته. گفته تعهد بده برای آینده. اسم اش رو بذار توافقنامه و توش بنویس من چه در گذشته و چه درآینده شأنم کتک کاری همسر نبوده و نیست. (اینطوری هم توطئه اعتراف به کتک کاری را خنثی کردی هم پدر خانمت رو الکی دلشو شاد کردی که (با عرض معذرت) خرت از پل بگذره.
پدر خانمم هم که میبینه اقا سعید تقریبا به نفع او داره صحبت میکنه یه خورده سرعتش رو بیشتر میکنه و بیشتر میگه و درد دل میکنه که اون شب زده انداخته بیرون و دخترم اومده خونه گفته بابا من رو زد انداخت بیرون و با این حال برش گردوندم خونه اش اما احمد قبول نکرد و من هم مستقیم بردم کلانتری و پزشک قانونی ولی با این حال شکایت نکردم تا این زندگی بهم نخوره و حالا هم قصدمون اگه زندگی کردن دخترمون نبود تا حالا انقدر اشنا دارم که طلاقش رو بگیرم و احمد رو بندازم گوشه زندان و ...
اینم طبیعیه! سخت نگیر.
با این حال دوتا بزرگتر بیارن و پدرش بیاد و خودش هم بیاد و تعهد بده و زنش رو ببره سر زندگیش اما همینطوری نمیذارم بره . امروز توی دادگاه به دخترم گفته شب میای یا نه و تهدیدش کرده بعد اقا سعید گفته که اخه احمد هم میگفت مثل اینکه شما چیزی گفتی بهش که پدرخانمم گفته نه من رفتم فقط گفتم اون روز به این دختر چی میگفتی درباره من ، حالا که خودم هستم به خودم بگو ، اونم در رفت پیش قاضی منم گذاشتم اومدم خونه !
آقا امروز بعد از دادگاه بی مهارتی از خودت به خرج دادی! برات یه کوچولو خرج ورداشت. راجع به تعهد هم که گفتم هزار تا راه وجود داره که با یه کاغذ الکی و با کلمات مناسب که نه سیخ بسوزه نه کباب دلشون راضی بشه.
خلاصه اقا مرتضی هم طبق گفته خودش فقط ناظر هست و هیچی نگفته بجز چند کلمه جزئی
جلوی در هم موقع خداحافظی اقا سعید رو میکشه کنار و صحبت میکنه میگه که تو فرض کن ببین اگه این یه مرغ هم بوده باشه توی این 14 ماه من فقط بهش دون داده باشم هم دو میلیون خرجش کردم حالا همینطوری برگرده ؟اقا سعید هم گفته خدا روزی رسونه فرض کن آشتی بودن هر روز میومدن خونه ات دوتایی میخوردن اونوقت خرجت 4 میلیون میشد و ...
البته اینا که رسیدن جلوی در دیگه به برادر من گفتن که نره داخل و نیازی به او نیست و او توی ماشین منتظر بوده .
خدا انشا الله پدر همسرتونو به راه راست هدایت کنه. اون بنده خدا هم علیرغم سن بالاش از بی تدبیری رنج میبره.
دوست داره خودش رو مثبت نشون بده و بگه من ادم خوبی ام .
حالا من هم رفتم اونجا سعی کرد خودش رو آدم منطقی و امروز نشون بده برای همین محیط فراهم هست برای اینکه این زندگی رو درستش کنیم .
خوب همانطور که گفتم این آقا هم بالاخره یک قلقی داره. زبل باش و استفاده کن. و با تحریکات عصبی این آدم به ضرر خودت عمل نکن.
... اگه میخوای زندگی کنی تا شنبه به خانمت فرصت بده و کمک کن برگرده . اینطوری از نیت اصلی اش هم خبردار میشی ، گفتم مثلا چه کنیم ؟
نه! چه کاریه؟ بعد از یکسال دوری و با رای قاضی آشتی کردن، چه حکمتی داره که تا شنبه صبر کنی؟ همین فردا که پنج شنبه است برو! عقب ننداز. اگه نشد اونوقت شنبه میتونی بری پیش قاضی! ولی قطعا اگه از راه درست وارد شی به اونجاها نمیکشه
گفت ببین پدرخانمت میگه دوتا بزرگتر ببریم و تو و پدرت خب چه اشکالی داره ببریم ؟ میریم صحبت میکنیم و برمیداریم میاریم .
گفتم ببین آقا سعید من اصلا مشکل با اوردنش ندارم میخوای باهات بیام بریم خونش تا بیاریمش ؟ چشم میام . اما ببین برادر من این وسط یه چیزی مطرح هست و اون اینکه صاحب این زندگی من هستم و خانمم یعنی ما دوتا میگیم که ما با هم زندگی میکنیم یا نه ! اما اینطور که معلوم هست خانم من هنوز هم پیرو خط پدرش هست و گوش به حرف او .
وقتی یکساله خونه پدرشه، و از طریق دادگاه مجبور شده بیاد خونشف نمیتونه سر خود پشت کنه به باباش و بیاد. شرایش طوریه که چه بخواهی چه نخواهی الان اختیارش افتاده دست باباش. من خودم زن کاملا مستقلی ام، اما اگه در همچین شرایطی قرار بگیرم، مجبورم دیگه با هماهنگی خونواده برگردم خونه ام. امیدوارم با تدبیری که بخرج میدی دیگه در آینده اختیار زنت دست این و اون نیافته.
در ضمن پدرخانم من دنبال این نیست که احمد با خوشی برگرده سر زندگیش بلکه دنبال اینه که به ادعاهایی که توی فامیل کرده که من ال میکنم بل میکنم باید الان پاسخگو باشه و در واقع دنبال نجات غرور خودش هست نه زندگی دخترش . مگه به غیر از اینه که یه پدری میبینه زندگی دخترش داره بهم میریزه کلی خرج میکنه تاداماد تشویق به زندگی بشه یه پدری هم خودش با دست خودش دخترشو بدبخت میکنه .
چه اشکال داره این بازی برد-برد باشه؟ یعنی حالا که دختر به خواست خودش اومده، شماهم غرورشو حفظ کنی؟ یه تاکتیک جنگی قدیمی (چینی) میگه: هیچگاه دشمنت رو از همه طرف در موضع نابودی قرار نده، وگرنه از جانش هم میگذره تا در برابرت دفاع کنه. میگه وقتی که دشمنت رو شکست دادی، یه راه فرار هم براش بذار.
حالا تو بحث تعاملات امروزی هم گفته میشه که بازی (یا معامله) درست اون بازی است که برد دو طرف را به همراه داسته باشه! فکر کنم توی رشته مدیریت بازرگانی این آخری رو خونده باشید.
گفتم تو منو حیوون حساب کن اصلا ، مثلا شیر حساب کن ! من حق ندارم به عنوان یه حیوون نه انسان فهمیده از زندگی و محیط خودم ، دفاع کنم و اگه شیر یا حیوونی دیگه اومد توی زندگیم دخالت کنه گلگی کنم ؟
نه خیر آقا! شما اشرف مخلوقاتی! قانون جنگله مگه! اشرف مخلوقات از عقلش استفاده میکنه، نه از چمگ و دندون!
من با پدر ایشون حرفی ندارم ، من با خانمم حرف دارم و میزنم هیچ مشکلی هم ندارم اما پدر خانمم فقط میخواد یه سری ادعا رو تکرار کنه که هیچ کس از وجودش خبر نداره فقط میخواد اثبات کنه که اره این دروغ بوده و حالا که توی فامیل پخش شده باید از طرف احمد تایید بشه و من بتونم جواب این همه سئوال فامیل رو بدم همین .
الان که فعلا کارت گیر پدر خانومه! پس این یکی دوروزه رو هم باهاش مدارا کن.
حتی حوصله اینو ندارم که شنبه برم بگم نیومد اما چیکار کنم نرم باید برم زندون برم هم که دوباره دادگاه بازی شروع میشه ، ای خدا تمومش کن واقعا نادونی هم بد دردیه .
قرار نیست دوباره برید دادگاه. انشالله با تدبیر درست حلش میکنید.
از ترس زندون میخوای خانمت رو بگردونی؟ اگه عاشقش زندگی مشترکت و علاقمند به خانمت باشی کمی غرور و لجبازی با پدر خانوم را کنار میگذاری و زندگیتو اصلاحش میکنی.
دستم درد گرفت بس که تایپ کردم!:316:
انشا الله آنچه نوشتم کارساز باشه. ضمنا مشاور هم حتما برید. شما هم نیاز به اصلاح خودتون دارید. جای آقای مدیر خالیه توی این تاپیک که بیاد و خصوصیات منفیتونو براتون لیست کنه:303:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
یه روز یه گله قورباغه داشته میرفته بین راه دوتا قورباغه میفتن داخل چاه بین راه ، بقیه جمع میشن سر چاه و نگاه میکنن میبینن هر دو قورباغه از دیوار چاه چسبیدن و دارن مقاومت میکنن که نیفتن ته چاه !
شروع میکنن به اینکه خودتون رو اذیت نکنید نمیتونید بیایید دیگه بالا ، خیلی سخته ، ول کن ، نمیتونی .
یکی از قورباغه ها باورش میشه و بی خیال زندگی میشه و دست از تلاش میکشه و میفته ته چاه .
اما اون یکی تلاش میکنه و بیشتر و بیشتر تلاش میکنه میرسه بالای سر چاه و همه با تعجب میگن چطور تونستی بیای بالا که متوجه میشن او کر و لال هست و فکر میکرده بقیه تشویقش میکنن برای همین تلاشش رو قطع نکرده و به کارش ادامه داده .
******
بله برد برد رو خوندم ولی وقتی شکل میگیره که به نفع دو طرف باشه و هر دو استفاده ببرند اما مصالحه رو هم خوندم که اگه دو طرف ببینن که میشه با کمی تخفیف و چونه هر دو سود ببرن مصاحله و چانه زنی کنن .
تسلیم رو هم خوندم که اگه دیدی زورت نمیرسه تسلیم شو و خلاص
بی تفاوتی رو هم خوندم که میگه کلا بعضیا بی خیال زندگی ان
رقابت رو هم خوندم که این وسط یه چیزی هست و دوطرف برای بدست اوردنش مبارزه میکنن و تلاش میکنن تا بدستش بیارن . حالا میشه کشتی گرفتن باشه یا مثل گلادیاتور ها برای زنده موندن باشه ..
حالا دو طرف برد میخوان ، هر دو میگن حق با ماست یکی به حق یکی به ناحق (کاری ندارم کدوم حقه ) یه طرف میگه من کلی ضایع میشم اگه اینطوری برگرده ، یه طرف هم میگه خوب زبونت رو نگه میداشتی پشت خانواده من صحبت بد نمیکردی حالا ضایع نشی و و و و خیلی چیزای دیگه .
حالا فرض کنیم حق با منه ، من هم میخوام با این خانم بیام زندگی کنم ، او هم توی دادگاه امضا کرده که اوکی من برمیگردم مشکلی ندارم ، حالا این وسط شخص ثالثی هست که دنبال اثبات ادعاهای خودش برای فامیل هست .
ایشون چه با رضایت پدرش برگرده چه بدون رضایت پدرش برگرده ، این وسط بدجوری ضایع شده . حالا غصه اینو میخوره که چطور این مسئله رو پاک کنه و برگرده سر روز اول .
ببینید ایناکه من مینویسم واسه این نیست که کینه یا پدرکشتگی دارم واسه اینه که مینویسم شما بتونی تحلیل کنی حرفای منو ، من خودم انقدر نگرانم که شاید 2 ساعت هم وقت بذارم برای نوشتن در حالی که کلی کار دارم.
بگذریم
فرمودید که نوشته بدم خب توی دادگاه دادم دیگه ، همینی که شما گفتی رو من نوشتم و امضا کردم .
یه خواهش هم بکنم ؟ با عوض کردن زوایه حرف من ، معنی حرف منو عوض نکنید دیگه اخه من که منظورم کار بی عقلی کردن نیست . من میگم یه حق قانونی هست که حتی موجودات بی عقل از اون برخوردار هستن چه برسه به من که آدم هستم .
به نظر چون من ادم ارومی نشون میدم هی دارید توصیه های سازش برای من بکار میبرید و قضیه بزرگترها شده که میگن عیب نداره تو کوتاه بیا .این وسط هم خانم من رو کردید مظلوم تر از هر چیزی.
باعث همه این برنامه ها شخصیت کودک خانم من هست ، شخصیت کودک یعنی بهانه گیر و دائما در حال گلایه کردن . شخصیت پدرخانمم هم شخصیت بزرگسال هست یعنی هر چی من گفتم همون .
منم که دارم زور میزنم شخصیت بالغ رو بازی کنم کم یا زیاد هدفم اینه .
استادمون میگفت برای شخصیت کودک همچین هم وقت نذارید چون عمرتون به فنا میره اما من وقتی فکر میکنم میبینم اگه بدون تلاش این زندگی رو ول کنم بقیه اهداف زندگیم زیر سئوال میره برای همین حتی به اینکه میل دارم یا ندارم فکر نمیکنم بلکه یه وظیفه برای خودم میدونم و اگه انشالله درست بشه میل سازی هم کاری نداره درست میشه .
نوشتین که از ترس زندان داری زنت رو برمیگردونی ؟اگه عاشقشی ...
شما روی عشق دیگه حساب نکن بی خیال عشق .
اما از ترس هم نیست ، زندان برای من تعریف شده و جاافتاده دیگه غصه زندان رو ندارم اما اگه هم برای خودم ترس سازی کردم برای اینه که تلاشم بیشتر بشه و بتونم جلوی این اتفاق رو بیگرم چون رفتن من به زندان مثل این میمونه که یه لشگری شکست خورده باشه و لشگر پیروز به جمع کردن غنائم مشغول بشه .
شما مطمئن باش من برم زندان این زندگی به یه هفته نمیکشه که با حرکت های پدرش کلا کرکره اش کشیده میشه پایین .اینکه الان اینطور داره پیش میریم جلو بخاطر همون تلاش من (حالا با ترس یا بدون ترس ) هست و اگه من نشسته بودم تا توی دادگاه کیفری همه چیز مطرح بشه امروز این بحث رو نمیکردیم و حتی طرف خانم بنده هم اینقدر آشفته نمیشد و هنوز توی خیال محکوم کردن من بود.
بگذریم اصلا من مرد عنکبوتی هههههههههههه
من نمیخوام بگم الا بلا یه کلام همین . دارم میام مطرح میکنم تا یه چیزی بشه اتفاقی بیفته ، راه درست رو بریم ، شما هم سر نمازهاتون بگید خدایا متشکریم که یه زندگی رو نجات دادی .
من مجبورم حرفای دو طرف رو بنویسم و بگم چی میگن تا شماها بتونید نظر بدید دیگه . من که وقتی مینویسم قصد و نیتم آشکار کردن فرشته بودن خودم یا اونا نیست که فرقی نمیکنه طرفین چطور برخورد کنن میام مینویسم .
در مورد اینکه چرا خودم با اقا سعید و مرتضی نرفتم علت داشت : اول اینکه وکیل گفت از درگیری حتما جلوگیری کن احتمال اینکه بری اونجا و درگیری بشه خیلی بالاست و اگه اینطور بشه با یه جو سازی میتونن این دفعه اثبات کنن . دوما هم که قاضی گفت ادم بفرست ایشون هم قول میده بیاد .
حالا مشکلی نیست اگه میگین امشب برم امشب میرم اگه راه سعید رو قبول دارید اونو برم و اگه هر چی که فکر میکنید میتونه از ادامه دادگاه ها بدون امتیاز دهی من درست باشه بگید .
اما حق بدید که : به هیچ عنوان من اجازه دخل و تصرف توی زندگیم رو به هیچ شخص ثالثی ندم . اگر بعد از حادثه این اختیار به دست پدرش میفتاد درست بود حرف شما اما از ابتدا به اختیار پدرش زندگی کرده و منطقی نیست این که بگیم بعد از 14 ماه این اختیار رو من دادم بهشون .
یه چیز هم بگم : اصل دعوا سر اختیار زندگی هست به نظر من ، اونا دنبال همین اختیار هستن .
منتظر نظرات کاری شما هستم .
خدانگهدار
یامولاعلی
معذرت میخوام توی این قسمت منظورم پدرش بود متاسفانه توی نوشتن نتونستم منظورم رو برسونم .
ایشون چه با رضایت پدرش برگرده چه بدون رضایت پدرش برگرده ، این وسط بدجوری ضایع شده . حالا غصه اینو میخوره که چطور این مسئله رو پاک کنه و برگرده سر روز اول .
یه نفر این نوشته من رو اصلاح کنه و قسمت تکراریش رو حذف کنه ، اشتباهی توی ویرایش همه رو نوشتم باز
محبت کنید اصلاح کنید
راستی این مطلب رو هم اضافه کنم :
با توجه به حکم دادگاه ، اگه بتونیم دوتا دادگاه دیگه رو هم با موفقیت بگذرونم ، حکم ازدواج مجدد بهم میدن و دیگه اینطوری هم نیست که پدرخانمم بگه میذارم یا نمیذارم .
اما خدا میدونه نیت قلبی من برای رسیدن به اون روز نیست و اگه امکان داشته باشه میخوام تموم بشه بازی !
بعد تازه مهریه بازی و جهیزیه و طلاق میخوام اینا شروع میشه ، اینده رو هم مطالعه کردم و میدونم اما اگر امروز این قرارداد اوکی نهایی نشه مثل یه انبار باروت میمونه که همه منتظرن تا در اولین فرصت کبریتش بزنن و ...
قدیم تر ها میگن : یه نفر به یکی میگه گوشت رو میگیرم و میچرخونمت ، اون یه نفر میخنده میگه چه آدم ضایعی هستی چون اولین نفری که سرگیجه بگیره خودتی .حالا هر چقدر دوس داری گوشم رو بگیر و بچرخون:305:
نقل قول:
اقا سعید میگه : بعد از ورود به پدر خانمت گفتم خیلی مردی که پدر و مادرت رو پیش خودت نگه داشتی ، واقعا مردی و پدر خانمم هم از این حالت استقبال میکنه و با اقا سعید درد دل رو شروع میکنه .
آفرین! معلوم میشه که آقا سعید کارشو بلد بوده. و پدر خانوم شما هم لم داره! که اگه بلد باشی، میتونی دلشو بدست بیاری.
یادمه منم رفته بودم خواستگاری چه به به و چه چهی برام راه انداخته بود و دخترش رو به زور یا با حرف خام کرد که به من جواب اوکی بده . هر چی من میگفتم میگفت احسنت .
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
با سلام
دوست عزیز تلاش شما برای نجات زندگیتون فابل ستایشه امیدوارم هر چه زودتر به نتیجه برسه مطمئنم با صبر و درایتی که شما دارید و با توکل به خدا همه چی درست میشه
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
اي جونم به اين آقا سعيد .
اين آقا سعيد نازنين تا حالا كجا بود رو نمي كردي ؟
از نظر من و بر مبناي آنچه كه نوشتي . آقا سعيد مرد بسيار منطقي و با درايتي است. اين آقا را رها نكن تا انشالله خانمت را با كمك توانايي هاي فوق العاده آقا سعيد برگردوني خانه .
افكار سياه را هم بينداز دور .
بالاخره اين آقا پدر است و او
هم چون تو مي خواهد ازدخترش و حريم خانواده و كيان خانواده اش دفاع كنه حال سو تفاهماتي در مسير هست كه انشالله آن هم رفع مي شود .
پيچيدگي موضوع تو و خانمت و داستانهايي كه اتفاق افتاد و يك سال به درازا كشيد مربوط به ازدواج فاميلي است .ازدواج فاميلي متاسفانه اين حكايتها را دارد و به غير از زوجين دعوا و جنگ گسترش مي گيرد و هر كس فكر ميكند كه بايد نقشي در اين جنگ داشته باشد . ضمن اينكه حرف و حديثها هم خيلي زود دهان به دهان بر حسب برداشتهاي فردي مي چرخد و اين خودش به اختلافات جمعي دامن مي زنه و مسائل را پيچيده تر مي كند .
در هر حال به كل از خر شيطان پياده شو و تصميم نگير كه شاخ پدر زنت را بشكني . چرا كه هر كدام از شما اگر چنين تصميمي داشته باشيد گردن خودتان زودتر از طرف مقابل مي شكند . اين قانون بازي اينچنيني است و اگر ديدي او به لحاظ سني و.... به اشتباه چنين تصميمي گرفت تو كوتاه بيا و خواهي ديد كه تو با فاكتور كوتاه آمدن برد را به هر دو طرف تقديم كرده اي و برنده حقيقي در اين صورت تو هستي كه برد را به سايرين هم تقديم كرده اي . :104:
از الان روي عشق و زندگي ات تمركز كن و روزهاي شيرين و خوبي را در كنار همسرت تجسم كن تا انشالله ماجرا ختم به خير شود و بعدش هم جدا هر دو شما بايد مشاوره بگيريد و به طور جدي روي خودتان كار كنيد .
به واقع برات خوشحالم و انرژي هاي خوبي از جريانات اخير دريافت مي كنم . سحر نزديك است . :104:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
خدا رو شكر كه مشكلتون داره ختم به خير مي شه .
خيلي صبوري خيلي بخدا خانمت بايد قدر شما رو بدونه .
سعي كن مثل اين آقا سعيد قلق پدر خانمت دستت بياد حالا كه مي بيني با لجبازي هاش و بي عقلي هاش رو زندگيتون تاثير منفي داره سعي كن رگ خوابشو بدست بياري .
ديدي گفتم خانومتون مي خواد برگرده ولي مجبوره يه كمي طرف پدرشو هم داشته باشه . من مطمئن بودم كه خانومت خيلي پشيمونه و از خداشه برگرده ولي خوب از طرفي هم نمي تونه قيد خانوادشو بزنه . يه كمي هم شما اونو درك كن .
خدا خيلي خوشحالم . زندگي من كه از هم پاشيد ولي حداقل يكي ديگه امروز زندگيش سر و سامان گرفت. به خدا خيلي به فكرتون بودم و دعاتون مي كردم . خيلي خوشحالم خيلي . حالا كه انقدر دعاتون كردم شما هم
واسه من دعا كن تا خدا بهم صبر بده . اين به اون در . :227:
شوخي كردم .
خوشبخت باشين ايشالله :72:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
صبر و توکل به خدا همه چیز رو حل می کنه
شما دارید منطقی و با ارامی عمل می کنید این واقعا آفرین داره :104:
وقتی داری دعا می کنی از خدا بخواه که دیگران رو آگاه کنه ... خیلی دعای قشنگیه چون هم آرومت می کنه و هم اینکه این دعا در حق دیگران می گیره شرط اجابتش هم بخشیدن اشتباهات دیگران از ته دل هست
برایت آرزو می کنم پایه های زندگیت بعد این محکمتر باشن و در پیشگاه خداوند سربلند باشی
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
به نام خدا
امروز توي خيابون وقتي داشتم ميرفتم به اين فكر ميكردم كه يه نفر كه حكم رو داره چيكارا ميتونه بكنه ؟
گفتم احمد حالا كه حكم داري و حق هم با تو هست ميخواي چيكار كني ؟
به حرفاي تك تك شما هم فكر ميكردم گفتم حالا فكر كن كه يه كشوري هست كه توي جنگ شكست خورده و تو تونستي فاتح جنگ باشي و حالا ميخواي چيكار كني ؟ تو پادشاه اين كشوري حالا چه حكمي ميخواي صادر كني ؟
گفتم حضرت علي (ع ) فرموده از تاريخ عبرت بگير بيا ببينيم توي تاريخ بقيه پادشاه ها چيكار كردن ؟
نگاه به پيامبر اسلام (ص) كردم ديدم وقتي مكه رو فتح كرد خوني نريخت و به همه امان داد .
نگاه به كوروش كبير كردم ديدم وقتي فاتح كشوري ميشده به آئين و دين اون قوم احترام ميكرده و قتل عام راه نمينداخته .
نگاه به اسكندر مقدوني كردم ديدم وقتي فاتح ايران شد كل كشور رو نابود كرد
نگاه به قوم مغول كردم ديدم وقتي فاتح ميشدن كلا نابود ميكردن اونجا رو .
نگاه به چندتا پادشاه ديگه تونست منو به اين برسونه كه حالا كه من پيروز شدم توي دادگاه و چه اعتراضي در كار باشه چه نباشه ولي به هر حال اونا هم ميدونن كه من پيروز شدم و براي همين واسه مذاكره تمايل نشون دادن پس من بايد پادشاهانه تصميم بگيرم چه بخوام نابود كنم چه بخوام با اقتدار امان بدم .
گفتم احمد يادته علت اصلي براي شكايت نكردن و درخواست تمكين نكردن چي بود ؟
باز گفتم اره ، از حضرت علي ع هست كه مي فرمايد : حتي اگر در جنگي شما بر حق بوديد آغاز كننده جنگ شما نباشيد و تير اول رو شما شليك نكنيد . صبر كنيد دشمن آغاز كنه .
بعد گفتم من هيچ وقت فكر نميكردم بخوام خانمم رو به دادگاه بكشونم .
كاري ندارم كي اشتباه كرد و كي نكرد حالا امروز و اين لحظه اين شرايط رو دارم و اينا همش فرصت هست .
قانون تبديل تهديد به فرصت رو براي خودم مرور كردم .
نگاه ميكنم ميبينم چقدر خوب تهديد شكايت كيفري تبديل شد به فرصت آشتي بدون خون ريزي و زنداني شدن پس ميشه همين فرصت رو تبديل كرد به يه فرصت عالي تر براي ادامه زندگي .
دوباره گفتم امروز تصميم خودت رو بگير آيا ميخواي با همين زن ادامه بدي يا نقشه اي داري و ميخواي بياريش انتقام بگيري ؟
ياد شب دادگاه تمكين افتادم كه ايه قران رو كه ميخوندم از سوره يوسف و ايه هاي 20 تا 30 بود كه داستان زليخا و يوسف رو تعريف ميكنه ؛
نقل قول:
و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مىكرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود
***و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند و [آن زن] پيراهن او را از پشت بدريد و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند آن گفت كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناك شود ***[يوسف] گفت او از من كام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پيراهن او از جلو چاك خورده زن راست گفته و او از دروغگويان است***و اگر پيراهن او از پشت دريده شده زن دروغ گفته و او از راستگويان است***پس چون [شوهرش] ديد پيراهن او از پشت چاك خورده است گفت بىشك اين از نيرنگ شما [زنان] است كه نيرنگ شما [زنان] بزرگ است***اى يوسف از اين [پيشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود آمرزش بخواه كه تو از خطاكاران بودهاى
ايه اخر رو كه معنيش رو خوندم فكر كردم . گفتم شاهد ؟ دروغ ؟ حاكم ؟ حق ؟ راستگو ؟ همون شب گفتم اي خدا هر چي بشه قول ميدم پيش خودت از انتقام گرفتن خودداري كنم و البته ايشون رو به توبه تشويق كنم .
حالا اينم نگفتم اينجا كه مثلا آدم خوبي ام نه فقط هدفم اينه كه همچنان به فكر هستم و حتي قبل راي هم تصميم گرفتم .
بعد از اين فكر ها و تصميم گرفتن براي اينكه ميخوام زندگي كنم و همه چيز از طرف من محيا هست ! به آقا سعيد زنگ زدم گفتم اون طرح با خانمت بريم و اينا رو ولش كن چون اگه ايشون برگرده شنبه مجبوريم كه بريم مشاوره و نيازي نيست قبل از برگشت بخوايم بريم بيرون صحبت كنيم اما امشب بيا بريم با پدرش صحبت كنيم و تموم بشه برداريم بياريم . گفت باشه ببينم چي ميشه .
زنگ زد به پدرش و گفته كه من امشب احمد رو ميارم سه تايي مثل سه تا مرد با هم يه جا خلوت كنيم صحبت كنيم و حرفاي همديگه رو بشنويم .
به من زنگ زد گفت مشكلي نيست و هماهنگ ميكنم سر يه ساعتي شب ميريم اونجا . به پدرخانمت گفتم و سه تايي ميشينيم صحبت ميكنيم .
منم قبول كردم . اگه مطلبي هست بگيد ميخوام استفاده كنم ازش ، فكر ميكنم جلسه مهمي باشه براي زندگيم ؟
**********
اما شرايط روحي خودم خيلي يه جوري شده .
ديروز خوشحال بودم كه راي به نفع من شد اما بعد از برخورد باباش ترس برم داشته . ناهار نتونستم بخورم . تا اينكه شب وقتي دست خالي برگشتن بدتر شدم و شام هم نتونستم بخورم . امروز اومدم صبحونه بخورم بازم نتونستم بخورم اصلا غذا رو ميبينم اشتهام كور ميشه . خلاصه نميدونم شايد بخاطر نيومدن ديشبش هست يا بخاطر استرسي كه دارم يا هر چي نميدونم .
*********
يه نكته ديگه هم هست اونم اينكه آقا سعيد توي صحبت هاش يه جور قول از من ميخواست كه بعد از آشتي رفت و آمد كنم اما اين رو از طرف خودش مطرح ميكرد فكر ميكنم ديشب يه همچين منظوري رو رسونده كه اگه رفت و آمد نكنه و اينا ...
به هر شكل ممنونم از محبتتون .
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
احمد آقا این عالیه که شما داری با تدبیر پیش می ری؛ و این غذا نخوردن و این حرفها به نظرم یه کم طبیعی باشه! آخه! اتفاق بزرگی داره توی زندگی شما می افته و این بار شما آگاهانه دارید قدم برمی دارید و هر لحظه منتظر این هستید که نتیجه ی این آگاهانه قدم برداشتن رو ببینید! پس خودتون رو اذیت نکنید!
سعی کنید آروم باشید و با هر چیزی که می تونید خودتون رو آروم کنید؛ امشب شما می رید اون جا؛ فقط و فقط خونسرد باشید و این حس رو داشته باشید که برای یه مذاکره ی مسالمت آمیز دارید پیش قدم میشید؛ اصلا نگران نباشید و نتیجه رو تماما به خداوند واگذار کنید!
من مطمئنم که اگر زندگی تون درست بشه؛ همسر شما به اینکه در این جور مواقع تونستید مدیریت بحران کنید و خونسرد باشید در مقابل پدرشون؛ حتما به شما افتخار خواهند کرد.:43::72:
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
ای پادشاه پیروز! کلا سعی کن نفس ات را امشب یه مهار محکم بزنی بهش. خودت رو آزاد کن از دستش.
خیلی خوشحالم که نمیخوای مثل چنگیز خان مغول و اسکندر مقدونی تصمیم بگیری! همون راه پیغمبر و حضرت علی و کوروش کبیر رو که بری خوبه. به هر حال زندگی زناشویی و همسر داری عطوفت باید چاشنی اش باشه. پالسهای منفی وسوسه شیطانه:
((انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء، ..))
((شيطان مى خواهد بين شما دشمنى و بغض و كينه ايجاد كند .... )).
یه غذایی چیزی بخور، قدری استراحت فکری و جسمی به خودت بده و به خدا توکل کن و با نیت درست برو جلو. شما پادشاه زندگی خودت هستی. خیالت راحت. و یک پادشاه با تدبیر و رئوف همیشه در دل مردم اش جای داره. به فکر برنده و بازنده هم امشب نباش. سعی کن کاری نکنی که بعدها حسرت کم کاریت رو بخوری و وجدانت (نه نفس ات!) حد اقل پیش خودت راضی باشه.