RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
در مورد اين كه با خودت خوش باشي و از خودت لذت ببري، خانوم baran و خانوم del كمكت مي كنن. بنابراين چون اين عزيزان هستند، من ديگه در اين مورد نظري نميدم. اما من اين جا دو تا مشكل ديدم، يكي وابستگي و ديگري اين كه خيلي از حرف هاي شما، ديگران را ناراحت مي كنه. به نظر من شما دو تا مشكل دارين: يكي اين كه حرف هاي ديگران خيلي شما را ناراحت مي كنه. و دومي: اين كه حرف هاي شما خيلي ديگران را ناراحت مي كنه. مشكل اول به عهده ي خانوم baran و خانوم de هست. اما مشكل دوم را هم بايد ببينيم كه چطوري حل كنيم. من فكر كنم بتونم بيشتر توي مشكل دوم كمكتون كنم.
به نظر شما و دوستان، اين تقسيم بندي من و شناسايي اين دو مشكل در خانوم مينا چ درست است؟ آيا شما هم دو مشكل مي بينين يا يكي؟ نكنه من اصلا اشتباه مي كنم؟
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
به نظرمن مینای عزیز توقع بالایی از خودشون دارن . نگران هستند که کسی ازشون نرنجه و کسی از حرفشون برداشت بد نکنه و...........
همین خودش باعث ایجاد توقع در دیگران میشه . یعنی به نوعی هر حرفی رو که از مینا میشنوند دنبال یک برداشت بد از آن هستند چون خود مینا همین نگرانی را دارد و بارها به دیگران نشان داده بنابراین ناخودآگاه اطرافیان این را حس میکنند و موجب میشود که روی حرفهای مینای عزیز حساس تر باشند
یک عامل دیگه اینه که مینا همیشه به دنبال رفع سوء تفاهمات است و همیشه در حال غذرخواهی اون هم به صورتی که به دست و پای دیگران میافته و التماسشون میکنه
بنابراین ممکنه اطرافیان از این حالت خوششون میاد .
تا حالا شنیدین که میگن هرچی سرتو جلوی دیگران خم کنی بیشتر دوست دارن بزنن توسرت .......
به نظر من اگر مینا خودش و طرز فکرش رو درست کنه بعد از مدتی اطرافیان هم با شخصیت جدید مینا سازگار خواهند شد و برخورد مناسب شخصیت جدید را با مینا خواهند داشت .
مثلا مینا در جواب حرفی که مادر شوهرش پشت تلفن گفته میتونه دو برخورد داشته باشه
1_ من منظور بدی نداشتم ( بدون هیچ توضیحی و تمام )
2_ وای چرا چنین برداشتی کردین ، به خدا اصلا منظورم این نبود ، قصد توهین نداشتم ، توروخدا منوببخشین ، از من بگذرین اگر ناراحتتون کردم و..............
کدوم بهتره؟؟
مطمئنا مینا جان مثالی جلو بریم موفق تر خواهی بود و بدون زمان میبره که تغییر کنی و تمرین نیاز داره و بدون زمان میبره تا دیگران هم به تغییرات تو عادت کنن و برخورد مناسب با شخصیت جدید رو داشته باشند.
ممکنه اولا سوء بفاهم هایی هم پیش بیاد و تو باید محکم باشی و به هدفت و خودت اهمییت بدی .
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
ببین مینا جان من احساس می کنم که شما ابتدا باید تغییرات خودت رو توی خونه و در مقابل با همسرت شروع کنی؛ یعنی نحوه ارتباط درست رو باید در مقابل همسرت امتحان کنی و جواب بگیری تا بعد!
به دو تا دلیل؛ یکی اینکه اگه موفق بشی که ارتباطت رو با همسرت درست کنی؛ مطمئنا یه انرژِی مضاعف از طرف ایشون می گیری که در ادامه ی مسیر میتونه کمکت کنه! دوم هم بخاطر اینکه میگن اول باید با همه چیز رو از خونه شروع کرد؛ یعنی شخصیت جدید مینا رو؛ یعنی مینایی که به موقع جواب میده؛ به موقع سکوت میکنه و به موقع هم حرف میزنه رو اول باید همسرت درک کنه تا بعد!
پس الان در این مقطع شما اصلا و ابدا نباید روی حرفها و رفتارهای دیگران توجه کنید و حساسیت به خرج بدید؛ فعلا باید مینا توی خونه آرامش پیدا کنه و بتونه خودش رو کنترل کنه!:46:
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
خانم باران و دل پس نظرتون در مورد حرف من چی شد؟ یعنی مشکل دومی که من مطرح کردم نتیجه ی همون مشکل اوله یا نه، یه مشکل مستقله؟ اگه مشکل اول را حل کنه دومی هم حل میشه یا باید جداگانه روش کار کنند؟
راستی اگه خواستین دکترا بخونین، واسه امسال هم دیر نشده و من خودم هم اگه تصمیم بگیرم که امسال بخونم، از 2 هفته ی دیگه شروع می کنم. امسال چون که منابع جدیدی معرفی شده اند، همه در یک حد هستند و شما از کسی عقب نیستید.
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
وای نمیدونین چقد خوشحالم که شما دوستای خوبمو دارم و تنها نیستم.
باران جون اتفاقا همین دیروز تو محل کارم همین اتفاق افتاد یکی از همکارام الکی با من سرسنگین بود رفتم جلو که دلیلشو بپرسم اما زبونمو گاز کرفتم و هیچی نگفتم. من که کار بدی نکردم از خودم مطمئنم، حالا اون ناراحت شده خودش بیاد بگه. به من چه. اتفاقا اومد و گله کرد به خاطر کاری که من اصلا ازش خبر نداشتم منم فقط گفتم: آقای ... من این کارو به هیچ وجه انجام ندادم ،معلومه شما هنوز منو نشناختید! به هر حال متاسفم به خاطر شرایط پیش اومده، ایشالله حل میشه.اصلا قسم و گریه و ....با خودم گفتم ممنوع دیگه باید عوض شی و قوی باشی.
حتی دوستم گفت ما میگفتیم وای باز الان مینا ناراحت میشه و داد میزنه و بعد پشیمون میشه و التماس...
من این رفتارامو در مورد اطرافیانم میتونم اصلاح کنم قول میدم. تا الان دو بار جلو خودمو گرفتم
اما در رابطه با شوهرم اصلا بلد نیستم باید چی کار کنم. به خدا مغزم ارور میده. اگه تو این زمینه کمکم کنید خیلی خوشحال میشم.
ببینید من چون الان بین دو ترمه و شوهرم ظهر میاد خونه باید واسش نهار درست کنم.لباساشا اتو کنم و شام درست کنم ظرف بشورم خونه تمیز کنم (و میتونم هیچ کدوم از این کارها رو انجام ندم اما انجام میدم)(من از ساعت 7 تا 4.5 سر کار هستم)اما اون فقط یه ابراز محبت خشک و خالی باید به من داشته باشه(که نداره) پس اون باید بیشتر به من وابسته باشه چون نیازش به من بیشتره. اما نیست. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما چرا من باید وابستش باشم ؟چی کار کنم برعکس شه.
اگه من حتی شب نیام خونه براش مهم نیست.سرسنگین باشم اخم خیالش نیست،غذا درست نکنم یه کلمه نمیگه.
همیشه منو بارفتنش تهدیدمیکنه. یه جوری نشون میده که از اینکه بیاد خونه فراریه. با اینکه مچ دست من هنوز شدیدا کبوده:302: اما حتی یه بار هم ازم معذرت نخواست:302: .باهاش سرسنگینم اونم همین طور!!!!!. دیگه ازم تشکر نمیکنه.:302: اما واقعا مقصر خودش بود. میترسه کم بیاره من پررو شم خودش یه بار بهم گفت.
دیشب گفت یکی از کلاسام افتاده روز جمعه(چون من همیشه دوست دارم حداقل روزای جمعه با هم باشیم و زیاد از حرص زدن خوشم نمیاد) هیچی تو جوابش نگفتم هیچی اما خیلی حرصم گرفت.:97: منظورم اینه روزایی که خونه هم هستیم باید حرف زور بشنوم یا دعوا یا کتک اما بازم دوست دارم با هم باشیم!!! با اینکه به خدا ته دلم میترسم اما اون حاضره از خوابش بزنه ولی بگه من از اینکه با تو خونه نباشم خوشحالم.:302:
با اینکه به خدا من خیلی مواظبم اما همیشه تمام جروبحثا من مقصر اعلام میشم.اعتماد به نفسش واقعا عالیه.منم که در هرصورت معذرت خواهی میکنم و اونم باورش میشه من مقصرم. خودم بدتر میکنم.
به خدا خیلی خسته شدم. دوست داشتم حداقل یه بار بگه تقصیر من بود و ازم معذرت بخواد. قدر کارهامو بدونه و تشکر کنه..اون از خداش باشه که خونه باشه و من از خونه فراری باشم. اون از قهر من بترسه و وقتی قهر میکنم منتمو بکشه نه اینکه بگه از خدامه بری خونه بابات اینا اما تو به من مثه کنه چسبیدی.
به خدا از هیچ نظری نه خانوادش و نه خودش از من برتر نیست اصلا اصلا فقط بلده چی کار کنه مثه من خل نیست.
راست میگه نکته ضعف منو میدونه .میدونه من از رفتنش میترسم و واسه نرفتنش حاضرم همه چیزو گردن بگیرم. از همین سوء استفاده میکنه.
یه چیز دیگم بگم من خونوادم اصلا پشتیبانم نیستند چون شوهرم پیش اونا خیلی مظلوم نمایی میکنه. تازه مامانم که سریع فشارش بالا میره و بابام که...
تو خونواده ما قهر وطلاق بی معنیه و خیلی میترسن و بد میدونن اما برعکس خونواده اونا که وای وقتی قهر میکنه و میره اونجا بهش که هیچی نمیگن بماند خیلی بیشتر از وقتای دیگه هم تحویلش میگیرن تا منو اذیت کنن و خیلی هم تونستند و موفق هم بودن. طلاق هم خیلی توشون زیاده.نه من و نه خونوادم هیچ سیاستی نداریم.
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آقای تسوکه ی گرامی؛ اون تقسیم بندی که شما انجام دادید درسته! در واقع مینا هم وابسته است؛ با وجود همه ی توانایی هایی که داره و هم نمی تونه ارتباط درستی با اطرافیانش برقرار کنه؟ یعنی عدم مهارت ارتباطی که توی این زمینه حتما باید سعی کنه که مهارت اون رو کسب کنه!
اما در مورد مینا خانوم گل؛ آفرین ببین دیدی که می تونی! همین که قدم به قدم پیش بری خیلی خوبه؛ اینکه یادت بود که چه حوری برخورد کنی که هم مشکل رو حلش کنی و هم عزت نفست رو داشته باشی این خیلی خوبه!
یعنی از حالا به بعد شما متوجه رفتارهات هستی و این عالیه!:227::227:
هممون واسه ی مینا دست می زنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!:104::104::72:
اما در مورد همسرت؛ عزیز دلم؛ همه ی این کارهایی رو که شما نام بردید؛ تقریبا همه ی ما خانوم های متاهل هم انجامشون میدم؛ اما با دو تفاوت بزرگ؛
یکی اینکه با لذت و عشق انجامشون میدم و سعی می کنیم از کاری که داریم می کنیم لذت ببریم؛ مثلا موقع درست کردن غذا برای خودت آهنگی رو که دوست داری بخون! یا موقع شستن ظرفها آهنگ بذار و گوش کن! با انرژِی کارهای خونه رو انجام بده و سعی کن که به کارها به چشم یه وظیفه نگاه نکنی! در ضمن با برنامه ریزی درست می تونی هم کارهات رو انجام بدی و هم به کارهای شخصی خودت برسی! می دونم! می دونم که سخته! خسته میشی! انرژِی زیادی ازت گرفته میشه! اما اگه برنامه ریزیت دقیق باشه؛ می تونی هم به خودت برسی و با روحیه باشی؛ هم به کارهای خونه!
فرق دوم می دونی چیه؟
این که؛ با همسرت دوست باشی و صمیمی؛ این جوری باور کن که توی کارهای خونه کمکت میکنه؛ بهت عشق میورزه؛ من به شخصه همسرم ساعت 6 صبح میره؛ ساعت 5 بعد از ظهر میاد خونه! دقیقا موقعی که من خونه نیستم؛ ساعت 7 بعد از ظهر هم میاد دنبالم! اما من جوری باهاش دوست شدم که اگه خسته هم باشه؛ حتما حتما شده یه کار کوچیک رو هم انجام میده! تشکر هم میکنه و تازه بعضی موقع ها برای یه غذای مونده هم کلی تعریف میکنه!
می دونی مینا جون چرا! برای اینکه با همسرم دوست شدم! از لحاظ روحی ارضاش می کنم؛ و بهش انرژِی میدم و به موقع براش ناز می کنم!:311:
مطمئن باش که تو هم اگه بخوای می تونی! پس لطفا این قدر غمگین نباش! باش دختر خوب!:46:
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
سلام. ميناي عزيز با خوندن جريان زندگيت يه جاهايي ياد خودم افتادم، البته در گذشته. ببين ميناي مهربون بنظر من شما هيچوقت اجازه ندادي كه شوهرت نياز به محبت تو رو حس كنه. هميشه قبل از اينكه بخواد احساس نياز كنه براحتي در اختيارش بودي. مثلا وقتي قهر ميكنين قبل از اينكه به محبتت نيازمند بشه، پاپيش گذاشتي و نذاشتي احساس كنه كه نياز هست كه با هم آشتي كنيد و چون خيالش راحته كه هميشه برا آشتي پاپيش ميذاري نسبت به اين موضوع بي مسئوليت بار اومده، فكر ميكنه فقط وظيفه شماست كه زندگي رو به حالت طبيعي برگردوني.
منم اوايل زندگيم همينجوري بودم. اصلا تحمل يك دقيقه قهرو نداشتم، فوري ميرفتم آنقدر پيله ميكردم تا آشتي كنيم (تازه شوهر من بيشتر وقتا وقتي دعوامون ميشد به مادرش ميگفت، منم از ترس اينكه نره بگه فوري آشتي ميكردم).
اما بعد از يه مدت ديدم روحم داره آسيب ميبينه، احساس ضعف ميكردم. خيلي با خودم تمرين كردم. برام مهم نبود چي ميشه، ديگه پا پيش نميذاشتم، ميذاشتم با خودش خلوت كنه و به نتيجه برسه كه كارش اشتباهه و با اين كارش ضربه به زندگيمون وارد ميشه. گاهي حتي سه چهار روز باهاش سرسنگين بودم و حرف نميزدم. خداروشكر كم كم متوجه شد كه گاهي مقصره و بايد پاپيش بذاره.
در ضمن عزيزم بي جهت از كسي عذرخواهي نكن، فقط به اندازه اي كه اشتباه كردي عذرخواهي كن. من از عذرخواهي بيش از اندازه لازم ضربه هاي زيادي خوردم. اطرافيان رو از خودت متوقع ميكني و ديگه عذرخواهيت به يه عادت و وظيفه براشون تبديل ميشه و براش ارزش قائل نميشن. اگه دوباره مطلبي به ذهنم رسيد حتما برات مينويسم.
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
آدما همیشه همه چی میگن خودتی که باید از خودت راضی باشی دهن مردم و هیچوقت نمیشه بست .
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
می دونی مینا جون چرا! برای اینکه با همسرم دوست شدم! از لحاظ روحی ارضاش می کنم؛ و بهش انرژِی میدم و به موقع براش ناز می کنم!:311:
DELعزیزم :46: مرسی که کمکم میکنی اما با اجازتون دوتا سوال دارم.
1.شما میتونید؟ باکسی دوست بشین که همیشه تهدیدتون میکنه(با فرارش)، از اخلاق شما واز ترستون سوء استفاده میکنه، بازو و مچتونو کبود کرده:302::302:(اصلا رفتار من بد آیا اون باید اگه مسلمون واقعیه از ترس من سوء استفاده کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا چرا این ترس تو من بوجود اومده من که از اول نمیترسیدم از بس منو چند روز چند روز تنهام میذاشت و میرفت خونه مامان جونش.)الان پنج روزه باهاش سرسنگینم اون بیشتر خودشو میگیره ،خودشو بی نیاز از من نشون میده،شبا خیلی دیر میاد.گفتم که همیشه دوست داره بیرون باشه.(راستی واسه کلاس گرفتنش تو جمعه نگفتین چی بگم؟چطوری برخورد کنم؟)
2.من نمیدونم بر فرض اینکه بتونم این کینه ها رو از دلم ببرم، چطوری این سرسنگین بودنو به دوستی تبدیل کنم؟ اون از خداشه من باهاش سرسنگین باشم که راحت راحت باشه.من یاد ندارم در هر موقعیت باید چطوری برخورد کنم؟
خییییییییییلی دل گرفته، به اندازه ابرای آسمون.:302:
کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم.:302:
RE: از خودم خسته شدم، راهنمای ام کنید تغییر کنم
ميناي عزيز بنظر من در مورد كلاسش در روز جمعه هيچي بهش نگو، ميدونم سخته ولي اصلا به روي خودت نيار.
اينجوري خودتو قانع كن: اون به هر دليل ديگه كلاسو گرفته، با گفتن هم تغيير نميكنه. پس شما كاملا خونسرد باش و بذار هر كاري خودش دوست داره بكنه. ايشالا يه جوري ميشه كه خودش كلاسو زمين بذاره، بدون اينكه شما ازش بخواي. فقط صبوري كن و از خدا كمك بخواه عزيزم :323:
ببين مينا جون منم اون موقع وقتي دعوامون ميشد شوهرم از خونه بيرون ميرفت. من در خونه رو ميگرفتم كه اجازه ندم بيرون بره، ميترسيدم بره دير برگرده، بره خونه مامانش اينا و اونا از دعوامون با خبر بشن. اين كارا نه تنها منو در ذهنش بزرگ نكرد، بلكه اعتمادبه نفسمم ازم گرفت. ميدونم خيلي سخته، خودمم اين سختي رو گذروندم، ولي يه مدت بي خيال باش. فقط احترامشو سرسنگين حفظ كن. مطمئن باش به زودي دلش براي گرميت تنگ ميشه.