RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
ببین زیاد عجله برای اینکه همسرت بیاد به شهر شما نداشته باش آرام آرام با ملایمت می تونی همسرت را به شهر خودت بکشونی فعلاً به خاطر این موضوع به نظر من پافشاری نکن چون به مرور زمان حل می شه برای جدایی همیشه وقت هست بزار همسرت بامهربانی به طرفت بیاد به نظر من باید یک سری سختی ها هم تحمل کنی بالاخره هر چیزی یک تاوانی داره برو و با همسرت در شهر همسرت زندگی کن و بعداً می تونی برای خودت یک پروژه یکساله در نظر بگیری و همسرتو راضی به آمدن به شهر خودت بکنی
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
سلام دوستان همگي خوبيد دوستان مشورت*در مورد خانواده همسرم كه ميدونيد اين مدت همسرم مدام باهاشون سر حرفايي كه زدن درگيره و منم مدام درگير ميكنه كه تو فلان حرفو زدي اونا ميگن و من هم دفاع ميكنم مدام سر اين مسائل حرف ميزنيم تقريبا اين حرفاي سطحي انرژي منو گرفته و ترسمو از رفتن بيشتر كرده و هر چي هم به همسرم ميگم اين حرفا رو خاتمه بده و نذار خانوادت با اين حرفا بيشتر درگيرت كنن.ميگه باشه ولي دوباره فردا يه چيزه جديد بيان ميكنه همه نگراني من از اينه كه اين حرفها ادامه پيدا كنه و بعدانم تو زندگيم مشكل ساز بشه خانوادش همه تلاششونو بكار بستن تا دروغاشونو ثابت كنن.به همسرم ميگم ما الان بايد تلاش كنيم رفتارامونو تغيير بديم ولي اين حرفا نميذاره به چيزه ديگه فكر كنيم ميگه نميزارن وقتي هم بالا نميرم برادرم ميياد و خبر برام مياره.واقعا نميدونم چه طور با همسرم برخورد كنم كه ديگه اين حرفارو تمام كنه و همسرم چه طور با خانوادش برخورد كنه تا اونا به حرفا خاتمه بدن.البته فكر ميكنم همسرمم بيشتر خودش مقصره و بيشتر پيگيري اين چرندياتو ميكنه و اگه بخواد ميتونه تمامش كنه ولي خودش بيشتر حرف به حرف ميكنه به نظرتون چيكار كنم با اين اخلاقش؟يه مسئله ديگه دوستان همسرم ازم رابطه جنسي ميخواد و من واقعا نميدونم چه طور برخورد كنم با اين خواسته اش؟
http://www.hamdardi.net/thread-13143.html
دوستان اين ادرس تايپك قبليمه مردمم براي طلاق
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
دوستان به نظرتون من ديگه نياز به كمك و راهنمايي ندارم يعني همه چيز حل شده؟
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
والا من موندم چی بگم ...میترسم جیزی بگم بدتر بشه و افکار شما رو بهم بریزه ...
دوستان خواهش میکنم مینای عزیزمون رو راهنمایی کنند ..
ممنون
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
دوستان من واقعا نياز به كمك دارم خيلي كلافه و عصبي ام همش احساس ميكنم همسرم نه تنها تغيير نكرده بدترم شده تازه خانوادشم پروتر شدن احساس ميكنم دوباره براش عادي شدم و دوباره شده مثل روزاي اول.ميترسم
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
به نظر من برو و پیش همسرت باش وقتی که پیش همسرت بودی خیلی بهتر می تونی اوضاع را کنترل کنی
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
دوستان سلام خوبيد همگي.بالهاي صداقت عزيز من تايپك شما رو مطالعه كردم داخل لينك سبكتكين البته كامل نبود و نفهميدم اخر زندگيتون چي شد احساس كردم زندگي منم شبيهه زندگي شماست غريبي ترياك كشيدن همسرتون بيتوجهيش به شمامنم همه اينا رو داشتم.شما چيكار كرديد ايا مسائلتون حل شد با همسرتون چطور برخورد كرديد ايا اعتيادو گذاشت كنار من هنوز منزل پدرم هستم و از ترس اين چيزا هنوز برنگشتم ميترسم برگردم و ببينم هيچ چيز تغيير نكرده ميترسم همسرم اعتياد پيدا كنه البته خودش منكره و ميگه تفنني بوده و ديگه تكرار نميشه.ولي نميتونم بهش اعتماد كنم و همش رفتنمو عقب ميندازم البته تلفني باهاش در ارتباطم.واقعا نميدونم اگرم خواستم برگردم چطور باهاش برخورد كنم تا بتونم جذبش كنم و بتونم كاري كنم كه همين حالا جلوي كاراشو بگيرم.مثلا ايشون 4 روز امدن شهر من رفتيم مشاوره با هم اينقد جلو مشاور ايده ال حرف زد همه چيو همه كاراشو توجيه ميكرد چنان اعتيادو مصرف موادو زير سوال ميبردو بد ميدونست كه خودمم مونده بودم چرا ميخواستم ازش جدا بشم.ولي بعد اينكه از مشاور امديم بيرون دوستاش تماس گرفتن و دوباره رفت و قرار شد فردا بعدظهر بياد دنبالم بريم بيرون ولي فرداش نيامد هر چي باهاش تماس گرفتم نه جواب ميداد نه باهام تماس گرفت و نه دنبالم امد وقتيم تونستم باهاش تماس بگيرم گفت با يكي از دوستاش كه از دوستاي فاميل من بوده دعواش شده كه چرا رفته و اختلافه ما رو تو فاميل من پر كرده.البته بعدن فهميدم جلو من شلوغش كرده تا نيامدن بعدظهرشو توجيه كنه كلا عادتشه زياد همه چيو بزرگ ميكنه مخصوصا وقتي ميدونه مقصر بوده بيشتر شلوغش ميكنه تا از موضوع اصلي دور بشه تا سرزنش نشه.همش ميترسم نكنه بازم با اين دوستش رفته دونبال چيزي.شب بعدشم كه با هم رفتيم بيرون توي رستوران همون دوستشو با 3 تا دختر غريبه ديدم(اين اقا زنو بچه داره)و سر همين مسئله دعواي شديدي با هم كرديم كه همسرم تو يك ساعت 3 تا سيگار كشيد قبلا اصلا سيگار نميكشيداگرم ميكشيد خيلي كم و به ندرت.وقتي هم اعتراض كردم گفت سيگار مال دوستاش بوده كه تو ماشين جا مونده(قبلا وقتي عصبي ميشد با سيگار كشيدن يا تهديد به اينكه ميرم ترياك ميكشم ميخواست منو بترسونه).البته تو دوستاي همسرم همين يه نفر مشكل داره و بقيه اشون ادماي سالمو خوبي هستن و اين چند روزم همسرم با اين دوستاي ديگه اش بوده بيشت نه با اين اقار.چيكار بايد بكنم تا مطمئن بشم ازين قضيه يا چطور باهاش برخورد كنم تا خودشو جمعو جور كنه.اصلا نميدونم چطور اين مسائلو باهاش مطرح كنم تا عصبي نشه و بدتر نكنه و بيشتر ازم دور نشه.البته يه نكته تو اين مدت كه برگشته احساس ميكنم بهتر شده و قصدش زندگي ولي ميترسم مقطعي باشه و چون دورم ازش اين طوري.چطور باهاش برخورد كنم؟
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
سلام دوستان سال نو مبارك.با اينكه تصميم نداشتن ديگه چيزي براتون بزارم ولي حالم خيلي گرفته دوست دارم حرف بزنم.امسال برا عيد حالم خيلي خوب بود خوشحال بودم ولي انگار قرار نيست من يكم حالم خوب باشه كلي با همسرم صميمي شده بودم ولي همه چيز بهم ريخت تو اين مدت سعي ميكردم همه چيو كوچيكو بي اهمييت ببينم ولي واقعا ديگه بريدم برا عيد دلم ميخواست يه چند روزي بريم با هم سفر اونم گفت باشه ولي روز اول عيد گفت ميخواييم با خانوادم بريم سفر توام با ما بيا گفتم منو تو 9 ماه از هم دوريم اختلاف داريم با هم چطور با اونا كه هنوز نديدمشون بريم سفر با اون همه اختلاف بيا 2 تايي بريم گفت نه من قول دادم بهشون البته بابا مامانم راضي نيستن داداشم دوست داره تنهايي هم بهش حال نميده.بعدش گفت اصلا چطور با هم نيستيم بعد بريم سفر گفتم باشه بيا بريم سفر بعد بريم خونمون.گفت باشه بيا ولي با خانوادم بريم نه تنهايي اينطوري اگه ميياي بيا اما اگه نه كه هيچي ولي من 2 تايي نمييام. منم اصلا الان امادگي ديدن خانوادشو سفر رفتن باهاشونو نداشتم و قبول نكردم و دعوامون شد.وقتي فكر ميكنم حالا كه 9 ماه منو نديده و پيشم نبوده اينقد سرده باهام بازم برادرشو ترجيح ميده حاضره زندگيشو بهم بزنه.از اين همه صبري كه كردمو اميدي كه داشتم حالم بهم ميخوره.ديگه واقعا كم اواردمو بريدم ديگه هيچ تلاشي برا ادامه نميكنم هيچي امروز تولدمه 3 روزه رفته سفر نه زنگي نه تماسي.برام دعا كنيد تا راحت از اين ماجرا جدا بشم اين زندگي رو تمام كنم.ابرومو جلو همه برد حالا كه بايد يكم تلاش كنه برا بدست اوردن اعتماده من ولي هنوزم.با خودش ميگه من كاره خودمو ميكنم اونم طلاق بگير نيست با هر شرايطي زندگي ميكنه.ولي من واقعا به نتيجه رسيدم
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
خیلی عجیب است که به قول شما بعد از این همه دوری، برای یک سفر دو نفره هیچ اشتیاقی ندارد.
البته سفرهای خانوادگی و دسته جمعی خیلی خوب است، اما خب گاهی سفرهای دونفره لازم است. مثلا در شرایط شما ...
ولی من یک احتمال هم به ذهنم رسید،
شاید می خواسته به خانواده اش بگوید که مثلا همه چیز عادی است و روابطتان خوب شده. منظورم این است که با رفتن شما به جمع خانواده به آنها نشان دهد که مشکلتان حل شده و به نوعی به آنها ثابت کند که شما همان شدید که ایشون می خواستند ( کما اینکه شما هم می خواهید ایشون همون بشن که شما می خواهید ). شاید یک جور بیان غیرمستقیم این که من برنده شدم . می دونم که میدون جنگ نیست و این حرفهای من هم به معنی تایید رفتار ایشون نیست. ولی میگم شاید در پشت این درخواست همچین چیزی باشه.
RE: مرددم براي طلاق.مشكامون داره حل ميشه برا بهتر شدن راهنمايي كنيد.
نميدونم به هيچ نتيجه اي نميرسم سر اين رفتارش خودمم ديگه نميتونم راضي كنم براي اميد داشتن به اينده.اون همه چيز براش اولويت داره به زندگي مشتركش با من با اين كارش ثابت كرد علاقه اي به من نداره و تمام اين حرفاي 2 ماهش كه ميگفت دلتنگه منه دلش تنگ شده يا دروغ بوده يا به خاطر هوسش.كم اوردم كاش اين 2 ماهه باهاش تماس نداشتم اين 2 ماه همه اميدم برگشته بود داشتم خودمو اماده ميكردم براي يه زندگي بهتر خوشحال بودم كه دوباره همه چيز برگشته و ميخوام زندگي كنم فكر ميكردم اين 7 ماه جدايي و بيخبري باعث شده يكم به خودش بياد و زندگيش براش مهم شده باشه.نميدونم چرا دوباره اين طوري شد جالب اينجاست صبح عيد بعد 9 ماه قهر اون به پدر و مادرم و به پدر بزرگ مادربزرگم زنگ زد و منم به پدر مادر اون زنگ زدم همه چي خيلي خوب بود ولي بعدظهر دوباره اين طوري شد.احساس ميكنم برادرش نقش داره و اون برا اينكه نخواد جلو برادرش كم بياره اين كارو كرد.وقتي گفتم 2 تايي بريم سفر گفت براي سفر 2 تايي هميشه وقت هست ما نزديك 4 سال با هم ازدواج كرديم ولي هنوز يه سفره 1 روزه هم با هم نرفتيم اصلا.ولي تو اين 4 سال اون چنتا سفر با خانوادش رفته بدون اينكه به من بگه حتي يكيشو ازم پنهان كرد.علتشم اينكه اگه من ميرفتم مزاحم ارتباطش با برادرش ميشدم تو سفر.يهو سرد شدم به همه چيز.خانوادم ميگن بعد تعطيلات برو دنبال كاراي طلاقت اين ادم مناسبي نيست براي تو خودمم ديگه از تلاش و انتظار بيخودي خسته شدم به چي دلمو خوش كنم.طلاق سخته جدايي خيلي بده ولي به چه قيمتي.كمك كنيد تا بتونم فراموشش كنم ميترسم اگه دوباره زنگ بزنه دوباره همه چيزو فراموش كنم و برگردم طرفش نميخوام اين طور بشه ميخوام دل بكنم برم كمكم كنيد چيكار كنم؟