RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
m.m.a محترم و نازنين
انجام امور بانكي به راحتي آب خوردن است و شما هم كه از دنياي مجاز بهره مي بري ، نيازي نيست كه مسئله ي بچه را بهانه كنيد.
اين امكان وجود دارد كه از داخل منزل به امور بانكي رسيدگي كنيد و در كمتر از چند دقيقه فيش ها را پرداخت كنيد . به واقع بايد از چنين خدماتي استفاده كرد .
اما همين طرح مسئله ي بچه از طرف شما يك دنيا حرف دارد.
واقعا چرا فكر ميكني كه با اين بچه محدود هستي و نبايد و يا نمي تواني خيلي از كارها را انجام بدهي ؟! يادت باشه كه خيلي از خانم ها با وجود بچه ي كوچك مسئوليتهاي مهم و حساس اجتماعي دارند ولي بچه را بهانه ي كم كاري قرار نمي دهند
و مورد بعدي اينكه به واقع قطع وابستگي و تجربه استقلال به خودت هم فضاي بهتري مي دهد و اعتماد به نفس را تجربه خواهي كرد .كافي است كه تجربه كني و از آن لذت ببري . .
به هر ترتيب حتما رگه هايي از وابستگي در شما وجود دارد كه ايشان احساس مي كند شما فشار مضاعف بر روي شانه هايش ايجاد مي كني .
به واقع آقايان محترم و مسئول در اين شرايط اجتماعي فشار زيادي را براي جلو بردن چرخ زندگي متحمل مي شوند بد نيست شما هم قدري قبول مسئوليت بيشتري بكنيد و صحبتهاي همسر شما نيز حاكي از اين است كه ايشان در اثر اين فشارها خسته اند و نياز به استراحت و يا كم كردن فشار دارند .
از ديد من هيچكدام از درخواستهاي همسر محترم شما ايراد و اشكالي ندارد و شما مي توانيد به راحتي درخواستها ي ايشان را اجابت كنيد
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
بنده هم با گفته های ani عزیز موافقم.
حتی اگه فکر میکنید خواسته های همسرتون غیر منطقی هستن, اونا رو بپذیرید چه بسا خواسته های شما هم در نظر اون غیر منطقی باشن. شاید اگه همسر شما احساس کنه که گامی در برآوردن انتظاراتش برداشتین اون هم به نوبه ی خودش برای برآوردن انتظارات شما تلاش کنه.
مطمئنا یکی از درس هایی که زندگی مشترک به ما میده گذشته...:72::72::72:
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
گیزلا رونته (Gisela Runte) روانپزشک، استاد و مشاور تربیتی :
من فکر می کنم ما توقعات بیش از حدی از یک رابطه داریم، وقتی که انتظار داریم همه خواسته ها و همه جنبه های مختلف خود را در آن پیدا کنیم. بسیاری از زوجها عقیده دارند که ارتباط آنها باید در همه جنبه ها و سطوح کامل باشد. من اینرا بار سنگینی برای یک رابطه می دانم. یک رابطه ممکن است در مورد مسائل خاصی به مرزهای خود برسد و در این نقطه است که من باید تصمیم بگیرم: یا من این مزرها را قبول می کنم، قدر آنچه در این رابطه دارم می دانم و شاید آنچه راکه ندارم جای دیگر جستجو می کنم- این جای دیگر ، حتما نباید آغوش یک مرد دیگر یا یک زن دیگر باشد، اما می تواند-، یا تصمیم به چشم پوشی می گیرم و به خاطر بعضی از ارزشهایم، از زندگی کردن جنبه هایی از وجودم صرفنظر می کنم. این تصمیمی بسیار شخصی است.
Psychologie Heute, Heft 15, 2006
ترجمه از خودم نیست.
من فکر می کنم توقع شما از همسرتون و زندګیتون یک ایراداتی داره. همه ی مشکل همسرتون نیست. شما هم مشکلاتی دارید که تمایلی به حل کردنش ندارید ( به صورت جدی )
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
سلام
تاپیکت رو می خونم و کلی نکات دارم ازش یاد می گیرم
پست های دوستان و مدیر خیلی صحیح راه حل دادند
دوست خوبم حرف هایی که میزنی شاید درددل نگفته ی هزاران زن باشه
به خاطر همین نگران نباش
وقتی من جملاتت رو خوندم انگار یه صدای محزونی داشت اونها رو بازگو می کرد
شاید بعضی از نکاتی که من یاد گرفتم برای تو هم کمکی باشه :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
نیازهای شوهرم رو نمیدونم،
بهم نمیگه
حتی وقتی ازش بپرسم،انتظار داره خودم بفهمم.
اکثر مردها اینگونه هستند میشه گفت این یه خصلت مردونه هست
و در عوض ما زنها اونقدر با احساسیم که از روی کوچکترین چیزها می تونیم این نیازها رو بفهمیم
حتی برای چیزهای کوچک،مثل غذا،
اینقدر دلم میخواد بهم میگه فلان غذا میلمه تا براش درست کنم
بهش میگم چیز خاصی میلت نیست تا فردا برات درست کنم،میگه فرقی نداره هر چی بود خوبه.اما کلی غذا هست که دوست نداره .حتی نمیگه فلان غذا رو دوست ندارم درست نکن.
همسر من همین طوره
هر موقع ازش بپرسم چی می خوری میگه هرچی بذاری
اوایل ناراحت میشدم ولی الان نه
چون به این نکته مثبت می نگرم که شوهرم من را برای انتخاب غذا توی تنگنا نمیذاره و من راحتم هرچی دوست دارم یا هرچی برام راحتتره را بپزم
اون چیزی که دستم اومده
وقتی شوهرم غذایی رو دوست داره با اشتها می خوره ولی اگه دوست نداشته باشه
یه کم می خوره بعد میگه سیرم
اوایل بهش گیر می دادم که چرا زود سیر شدی حتما خوشت نیومده و هزار گیر دیگه
ولی الان فهمیدم که همسر اون غذا را دوست نداره ولی به خاطر زحمتی که من کشیده ام مستقیم نمیگه دوست نداره
نکاتی که بالا گفتم مصداق این جمله ی مدیر هست
نقل قول:
فكر نكنم براي يك خانم سخت باشه، اگر دقتت رو معطوف به همسرت بكني خيلي زود بايد نيازهايش را كشف كني
یعنی ما زنها می تونیم که این خرده ریز ها رو کشف کنیم چون توی ذاتمون هست
m.m.a عزیز
من احساس می کنم شما یه مدتی هست که روی علایق و خواست دلت پا گذاشتی در حالیکه توی دلت همه ی اونها روشن هست و خیلی خودت رو درگیر شوهرت و رفتارها و سخنانش کرده ای ، انگار که خودت رو به شوهرت گره زدی و زیادی روی همسرت تمرکز کرده ای ، درحالیکه شوق رها بودن و آزادانه محبت کردن و محبت دیدن توی وجودت هست
به همین خاطر الان یه کم از نظر روحی گرفته ای و خسته
یه مدت به خودت استراحت بده
و بعد زمانی که شعله و میل به تغییر توی وجودت شکل گرفته باشه همون جور که ani گفت
بیا و دوربین رو به سمت خودت بگیر :72:
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
می خوام تا اینجا یک نتیجه گیری کنم وقدم به قدم جلو برم.و اگه نیاز به تمرین و تغببراتی در خودم دیدم انجام بدم.:325:موارد زیر دوربینی ست که از طرف شما به سمت من است.و البته نظرات شما گنجینه ای از تجربست.اما یا نوشته های من چنین برداشتی از طرف شما داشته یا واقعا من این مشکلات را دارم.باید ببینم.
نقل قول:
مدیر همدردی:احساساتي بودن و طلب احساس كردن در شما به صورت افراطي (از نظر ايشون)،
ببخشید فکر کنم من واژه نادرستی به کار بردم،من احساساتی نیستم اما پر احساس هستم.فکر کنم با هم فرق میکنه.نمیدونم دقیقا منظورتون از طلب احساس کردن چیه تا در خودم برسی کنم.فقط میدونم وقتی رفتاری از همسرم من رو ناراحت میکنه.در درون ناراحت میشم.و فقط تو خودم میرم و شوهرم حتی نمیپرسه چی شده که من براش توضیح بدم.من از درون طلبکارم اما در ظاهر هیچ وقت شوهرم رو تحت فشار قرار ندادم.فقط در ظاهر شاد و شنگول نیستم.نمیدونم طلب احساس کردن یعنی چی؟بهم بگین لطفا.
نقل قول:
مدیر همدردی:در واقع شما ناخواسته توقعات و انتظارات احساسي و غير احساسي از همسرتون داريد،كه او ترجيح مي دهد از شما دور باشد
در این مورد هم باید بگم شوهرم ترجیح نمیده از من دور باشه،فقط ترجیح میده هر وقت اراده کرد که پیش خانوادش باشه منم باهاش برم و این کار هر روز رفتن برای من یک جور اجباره و هیچ تمایلی ندارم.و در واقع او از اینکه همراهش نمی رفتم ناراحت میشد.هر چنذ الان دیگه عادت کرده و دیگه گیر نمیده ولی قبلا اگه باهاش نمیرفتم تا چند روز خودش رو میگرفت و اخم وتخم.پیش خانواده رفتنش بیشتر برای خوشحال کردن اونا انجام دمیده.وگرنه اون دوست نداره از من فرار کنه.خودم به هیچ عنوان همچین چیزی رو احساس نکردم. والبته وقتی باهاش نمیرفتم و اون گاهی من رو ساعتها تنها میذاشت ومن میگفتم چرا تا این موقع شب تنهام گذاشتی میگفت تو من رو تنها گذاشتی نه من!البته این موضوع هم تا حد زیادی حل شده نسبت به قبل.
نقل قول:
مدیر همدردی:دفترچه اي بردار و هر انتظار و توقعي از او در ذهنت مي آيد را يادداشت كن. اگر انتظاري را هم عنوان كردي يادداشت كن و جلوي آن علامت بزن.
اگر دقيق اينها را يادداشت كني خودت هم از اين همه انتظارات ريز و درشت خود تعجب خواهي كرد.
این کار رو هم حتما انجام میدم.
نقل قول:
آنی:تو - مشاور و هيچ كس ديگري قادر نيست همسر تو را تغيير بدهد اگر زمينه هاي تغيير را مي خواهي بايد خودت حركت كني و اين ميسر نمي شود مگر اينكه خودت بخواهي كاري انجام دهي .
من بر این موضوع کاملا آگاهم.
نقل قول:
آنی:
- تو در پذيرش شوهرت و زندگي ات و مسائل زندگي ات نيستي و با توجه به مسائلي كه طي زمان با ما در ميان گذاشته اي اين مسئله بسيار مشهود است .
من با خیلی از اخلاقهای همسرم کنار اومدم.و خیلی از موارد دیگه برام آزار دهنده نیست.اما این من رو آزار میده.این رو نمیتونم بپذیرم که او به راحتی میتونه من رو کنار بذاره.نمیدونم اگه پای عمل برسه چیکار میکنه.اما برام آزاردهندست و نمیتونم بپذیرم که تا این حد براش اهمیت نداشته باشم که حتی برای گفتگویی دونفره پیشنهاد بده.و راحت بگه جلسه ای بذاریم تا در مورد مهریه حرف بزنیم.البته این اخلاقش رو هم دوران نامزدی داشت.فکر میکنم تو این موارد فاقد هیچ گونه احساسی باشه.
نقل قول:
آنی:عشقي كه تو حرفش را مي زني اما عملا در زندگي ات جريان ندارد .
نقل قول:
آنی:تائيد طلبي و مهر طلبي
من به دنبال تایید و مهر طلبی نیستم.نمیدونم.کاش میفهمیدم دقیقا احساس شما چیه.اما شما اگه رفتاری از همسرتون ببینید که آزارتون میده.قلبتون رو به درد میاره.چیکار میکنین؟؟؟قهر نمیکنید؟اخم نمیکنید؟تو خودتون نمیرین؟احساس بدی بهتون دست نمیده؟به خودتون میگین حتما من ایراداتی دارم که او اینگونه میکند؟یا در جواب این رفتارهای ناراحت کننده محبت میکنید...محبت میکنید...محبت میکنید.یا شما فکر میکنید انتظارات من غیر منطقیست!یا باید اونقدر روی خودم کار کنم تا وقتی رفتاری میبینم که ناراحتم میکنه.مثل این باشه که به دیوار خورده نه یک روح انسانی.ببینید !رفتاراش من رو ناراحت میکنه نه برآورده نشدن نیازهای خودم!اونها جای خود.
من میخوام بدونم در مقابل رفتارهایی که من رو ناراحت میکنه چیکار کنم؟چه رفتاری با شوهرم داشته باشم.سکوت کنم؟قهر کنم؟چمدون ببندم؟به روی خودم نیارم و بخندم وشاد باشم؟؟؟؟
نقل قول:
مدیر همدردی:«ريشه انتظارات و توقعات همسرتون (ممكن است صحيح يا انتظارات اشتباه باشد)»، كاملا براي شما شفاف نيست تا با پاسخگويي مناسب او را براي اين زندگي شارژ كنيد.
این مورد هم در دست برسی است و دارم روش کار میکنم.
نقل قول:
آنی:بچه را بهانه ي كم كاري قرار نمي دهند
درسته.اما منظور من امور بانکی بود نه اموری که در خانه میشه انجام داد.امور خارج از خانه.هر چند میدونم بهتر از اینی که هستم میتونم باشم وتوانایی های بیشتری دارم که کم کاری میکنم و شوهرم هم گاهی به خاطر همین گیر میده میگه تو میتونی اما انجام نمیدی.تنبلی میکنی.روی این مورد هم باید رو خودم کار کنم.کمی تنبلی را بذارم کنار.سعی کنم از وقتهام بهینه استفاده کنم.
نقل قول:
آنی:به هر ترتيب حتما رگه هايي از وابستگي در شما وجود دارد كه ايشان احساس مي كند شما فشار مضاعف بر روي شانه هايش ايجاد مي كني
شاید برداشت من از مفهوم دوست داشتن اشتباه است.وگرنه من عاشق استقلال شخصی هستم.نه اینکه بدون او نمیتونم کارهام رو انجام بدم.به هیچ وجه.اما بدم نمیاد مثلا بهم بگه امشب سرده.هوا تاریکه.خستته.خودم میام دنبالت.وگرنه نه هیچیمم نمیشه اگه خودم بیام.اما خب قبول کردم که اینها نشانه دوست داشتن نیست.حالا برا بقیه چه معنیی میده خدا عالم است.
نقل قول:
آنی:بد نيست شما هم قدري قبول مسئوليت بيشتري بكنيد
چشم.
نقل قول:
بالهای صداقت:من احساس می کنم شما یه مدتی هست که روی علایق و خواست دلت پا گذاشتی در حالیکه توی دلت همه ی اونها روشن هست و خیلی خودت رو درگیر شوهرت و رفتارها و سخنانش کرده ای ، انگار که خودت رو به شوهرت گره زدی و زیادی روی همسرت تمرکز کرده ای ، درحالیکه شوق رها بودن و آزادانه محبت کردن و محبت دیدن توی وجودت هست
به همین خاطر الان یه کم از نظر روحی گرفته ای و خسته
یه مدت به خودت استراحت بده
و بعد زمانی که شعله و میل به تغییر توی وجودت شکل گرفته باشه
اولا ممنون بالهای صداقت عزیز حرفات به دلم نشست.ممنون از همدردیت.:72:
همه حواس من به شوهرم نیست برعکس این روزها بیشتر دارم به خودم فکر میکنم.به عیوبم،به حسن هایم.تنها چیزی که باعث شد بیام اینجا بنویسم.حرف جدایی بود .که آیا دارم درست زندگی میکنم؟آیا راهم درست است؟رفتارم درست است؟چیکار کنم که بتونم
چیکار کنم که بتونم بفهمم درست دارم زندگی میکنم یا نه؟نمی خوام بشه 50 سالم و بگم زندگیم حروم شد.از زندگیم لذت نبردم.خودم رو فراموش کردم.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
سلام دوستان و خوبان:72:
نمیدونم من رو هنوز یادتون هست؟البته زیاد نگذشته پس فکر کنم فراموشم نکردین.مشکلی که می خوام مطرح کنم هیچ ارتباطی با مشکل قبلیم نداره.اما چون با روحیاتم تا حدی آشنا بودین بهتر دیدم که مشکلم با همسرم رو اینجا مطرح کنم و به من کمک کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم.چون واقعا نمید.نمیدونم باید چیکار کنم توش موندم.
خدایا خودم رو به تو میسپارم.از این طریق هم کمک کن:203:
بهتره از آخر شروع کنم.موضوعات زیادی هست که بین من وهمسر اختلاف بوجود میاره و باعث ناراحتی میشه و البته از نظر خود من مشکلات لاینحل و بزرگی نیست که نشه حلش کرد اما همونا هم هیچوقت حل نشد.چون منو همسر نتونستیم هیچ وقت گفتگوی سازنده ای داشته باشیم.یعنی اگه قهر بودیم آشتی میشد اما مشکل حل نمیشد و در جای دیگه باز زخم باز میکرد.
در هر صورت....موضوعی هست که همیشه از اول ازدواج هم من رو آزار میداد و اون بودن همسرم کنار خانوادش هست.نمیدونم چطور باید بگم.وابسته نیست.اما نسبت به اونها احساس مسئولیت زیادی میکنه.ازشون حساب میبره.عاشق مامانشه و هر حرفی که مادرش بزنه سریع تاثیر میذاره رو افکارو تصمیم هاش.همش می خواد کنار اونها باشه.نمیدونم چرا اما خونه مادرش رفتن مثل پارک شهر برای بچه ها میمونه.نه اینکه بگم اونجا خوشحاله نه.اما همش میخواد اونا رو یه جوری خوشحال کنه که البته به دلیلی غمی که دارن این تا حدی طبیعیه و من سعی کردم توی این مدت هم خودم باهاش کنار بیام ،هم تا حدی همسرم در رفت وآمد و رفتار نرمال بشه.اخیرا تصمیمی گرفته که من باهاش مخالف بودم.زندگی در کنار اونها.ما جای و مکان خودمون رو داریم و خیلی راحتیم.فقط به دلایل مشکلات اونها می خواد کنارشون باشه.که من مخالفت کردم.چون هیچ نیاز و اجباری در حال حاظر نمیبینم.و وقتی تصمیم قاطع من رو دید تصمیم دیگری گرفت که که تصمیمش یعنی هر روز کنار آنها باشد.
من مخالفت کردم و گفتم اگه این تصمیم رو بگیری من هم ازت جدا میشم.
حرف از جدایی زدم شاید حرف دلم نبود اما بارها بهش فکر کردم اما شرایطی ندارم که بخوام این تصمیم رو بگیرم.اونهم بدون هیچ گفتگو و حرفی بهم گفت باشه فکراش رو بکن تا جدا بشیم چون من و تو هیچ وقت به توافق نمیرسیم.
حرف من اینه.چرا اینقدر بی احساس؟حتی حاظر نیست در موردش حرف بزنیم.نه اینکه من گحرف جدایی زدم.نه.فرقی نداره.چند بار دیگه که من ازش ایراد گرفتم و گفتم که من این رفتارهای تو رو نمیپسندم و دوست دارم که با اینطور . آن طور رفتار کنیوبرگشته بهم میگه تا دیر نشده و هنوز جوون هستس و وقت داری.عمرت روبا من تلف نکن.
من بچه دارم.عاشقشم.نمیخوام بینمون جدایی بیفته.با بچه هم نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.آیا الانم با قبل از ازدواجم یکیست؟شرایط خوبی برای جدایی نمیبینم.آینده روشنی رو تصور نمیکنم.اما انگار که هیچ احساسی به من نداره.
دیشب دلم میخواست برم بوسش کنم و باهاش حرف بزنم و...اما دیدم اینکارم پا گذاشتن رو غرورم هست وممکنه فکر کنه ثبات شخصیتی ندارم.از اون ور میگم جدایی از اونور آشتی و آشتی های موقتی.من دوسش دارم.اکثر اوقات این من هستم که برای رفع مشکل قدم بر میدارم و اون هیچ وقت تلاشی برای رفع مشکل نمیکنه.همیشه من رو محکوم میبینه و میخواد که محکومم کنهوهمیشه فکر میکنه من اشتباه میکنم.مشاوره رفتیم.فکر میکرد با حرفاش مشاوره من رو محکوم می کنه.یعنی علنا گفت اگه مشاور گفت فلان رفتارت اشتباست قبول میکنی .گفتم آره وسعی میکنم تغییرش بدم.اما دید داره محکوم میشه و نگاهها بیشتر طرف او هست تا من.دیگه نیومد وگفت چرت میگه.اما رفتار و اخلاقش خیلی بهتر شد.به خودم گفتم شاید در ظاهر قبول نکرده اما در باطن تغییر کرده.اما اخیرا دوباره گیر میده.با هر چیزی مخالفت میکنه.همش می خواد ازم ایراد بگیره.
من فکر میکنم آدم بی احساسی هست.من فکر میکنم بفقطبرای این ازدواج کرده که خانئاده ای تشکیل بده و ونیازهای جنسیش رو از راه شرعی رفع کنه وکلا عشق و دوست داشتن ومحبت برایش مفهومی ندارد.یا اینکه من را دوست ندارد؟؟؟؟؟نمیدانم!
می خوام خودم به تنهایی برم مشاوره اما تا بهم وقت بده کمی طول میکشه.تو این مدت چیکار کنم.دوباره مثل همیشه برای حرف زدن پیش قدم بشم.آشتی کردن و محبت برای من راحته اما برای اون نه.انگار قلبش از سنگه البته نسبت به من.
آیا به طلاق فکر کنم؟
وقتی به این راحتی میگه بیا طلاق بگیریم و هیچ احساس دلبستگی در او نسبت به خودم نمیبینم باز خودم رو بشکنم و خودم میانجیگر خودمون باشم؟
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.
آیا بقیه عمرم رو همینجوری بگذرونم با یکمردی که به من عشق نداره یا حداقل اینجوری به نظر میاد.
من پر احساس و اون بی احساس.حاظر نیست مشکلاتش رو قبول کنه.حاظر نیست به خودش فکر کنه.نمیتونم بگم ممکنه تغییر کنه.
شما بگین چیکار کنم؟فکر نمیکنین چند سال دیگه مثلا 5 سال،10 سال دیگه به خودم بگم کاش همونموقع که جوون بودم جدا شده بودیم.
چون الان دارم به این نتیجه میرسمکه من این رفتارها رو وقت نامزدی دیدم .این بی احساسی و رفتارهایی که آزارم میداد اما شجاعت بر هم زدم رو نداشتم.
باید چیکار کنم؟این تحثیرها رو تحمل کنم به خاطر بچه و دلایل کم اهمیتتر دیگه.
خدایا چنان کن سرانجام کار................تو خوشنود باشی و ما رستگار(آمین)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dilek
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.m.a
سلام دوستان و خوبان:72:
نمیدونم من رو هنوز یادتون هست؟البته زیاد نگذشته پس فکر کنم فراموشم نکردین.مشکلی که می خوام مطرح کنم هیچ ارتباطی با مشکل قبلیم نداره.اما چون با روحیاتم تا حدی آشنا بودین بهتر دیدم که مشکلم با همسرم رو اینجا مطرح کنم و به من کمک کنید تا بتونم تصمیم درستی بگیرم.چون واقعا نمید.نمیدونم باید چیکار کنم توش موندم.
خدایا خودم رو به تو میسپارم.از این طریق هم کمک کن:203:
بهتره از آخر شروع کنم.موضوعات زیادی هست که بین من وهمسر اختلاف بوجود میاره و باعث ناراحتی میشه و البته از نظر خود من مشکلات لاینحل و بزرگی نیست که نشه حلش کرد اما همونا هم هیچوقت حل نشد.چون منو همسر نتونستیم هیچ وقت گفتگوی سازنده ای داشته باشیم.یعنی اگه قهر بودیم آشتی میشد اما مشکل حل نمیشد و در جای دیگه باز زخم باز میکرد.
در هر صورت....موضوعی هست که همیشه از اول ازدواج هم من رو آزار میداد و اون بودن همسرم کنار خانوادش هست.نمیدونم چطور باید بگم.وابسته نیست.اما نسبت به اونها احساس مسئولیت زیادی میکنه.ازشون حساب میبره.عاشق مامانشه و هر حرفی که مادرش بزنه سریع تاثیر میذاره رو افکارو تصمیم هاش.همش می خواد کنار اونها باشه.نمیدونم چرا اما خونه مادرش رفتن مثل پارک شهر برای بچه ها میمونه.نه اینکه بگم اونجا خوشحاله نه.اما همش میخواد اونا رو یه جوری خوشحال کنه که البته به دلیلی غمی که دارن این تا حدی طبیعیه و من سعی کردم توی این مدت هم خودم باهاش کنار بیام ،هم تا حدی همسرم در رفت وآمد و رفتار نرمال بشه.اخیرا تصمیمی گرفته که من باهاش مخالف بودم.زندگی در کنار اونها.ما جای و مکان خودمون رو داریم و خیلی راحتیم.فقط به دلایل مشکلات اونها می خواد کنارشون باشه.که من مخالفت کردم.چون هیچ نیاز و اجباری در حال حاظر نمیبینم.و وقتی تصمیم قاطع من رو دید تصمیم دیگری گرفت که که تصمیمش یعنی هر روز کنار آنها باشد.
من مخالفت کردم و گفتم اگه این تصمیم رو بگیری من هم ازت جدا میشم.
حرف از جدایی زدم شاید حرف دلم نبود اما بارها بهش فکر کردم اما شرایطی ندارم که بخوام این تصمیم رو بگیرم.اونهم بدون هیچ گفتگو و حرفی بهم گفت باشه فکراش رو بکن تا جدا بشیم چون من و تو هیچ وقت به توافق نمیرسیم.
حرف من اینه.چرا اینقدر بی احساس؟حتی حاظر نیست در موردش حرف بزنیم.نه اینکه من گحرف جدایی زدم.نه.فرقی نداره.چند بار دیگه که من ازش ایراد گرفتم و گفتم که من این رفتارهای تو رو نمیپسندم و دوست دارم که با اینطور . آن طور رفتار کنیوبرگشته بهم میگه تا دیر نشده و هنوز جوون هستس و وقت داری.عمرت روبا من تلف نکن.
من بچه دارم.عاشقشم.نمیخوام بینمون جدایی بیفته.با بچه هم نمیتونم مثل قبل زندگی کنم.آیا الانم با قبل از ازدواجم یکیست؟شرایط خوبی برای جدایی نمیبینم.آینده روشنی رو تصور نمیکنم.اما انگار که هیچ احساسی به من نداره.
دیشب دلم میخواست برم بوسش کنم و باهاش حرف بزنم و...اما دیدم اینکارم پا گذاشتن رو غرورم هست وممکنه فکر کنه ثبات شخصیتی ندارم.از اون ور میگم جدایی از اونور آشتی و آشتی های موقتی.من دوسش دارم.اکثر اوقات این من هستم که برای رفع مشکل قدم بر میدارم و اون هیچ وقت تلاشی برای رفع مشکل نمیکنه.همیشه من رو محکوم میبینه و میخواد که محکومم کنهوهمیشه فکر میکنه من اشتباه میکنم.مشاوره رفتیم.فکر میکرد با حرفاش مشاوره من رو محکوم می کنه.یعنی علنا گفت اگه مشاور گفت فلان رفتارت اشتباست قبول میکنی .گفتم آره وسعی میکنم تغییرش بدم.اما دید داره محکوم میشه و نگاهها بیشتر طرف او هست تا من.دیگه نیومد وگفت چرت میگه.اما رفتار و اخلاقش خیلی بهتر شد.به خودم گفتم شاید در ظاهر قبول نکرده اما در باطن تغییر کرده.اما اخیرا دوباره گیر میده.با هر چیزی مخالفت میکنه.همش می خواد ازم ایراد بگیره.
من فکر میکنم آدم بی احساسی هست.من فکر میکنم بفقطبرای این ازدواج کرده که خانئاده ای تشکیل بده و ونیازهای جنسیش رو از راه شرعی رفع کنه وکلا عشق و دوست داشتن ومحبت برایش مفهومی ندارد.یا اینکه من را دوست ندارد؟؟؟؟؟نمیدانم!
می خوام خودم به تنهایی برم مشاوره اما تا بهم وقت بده کمی طول میکشه.تو این مدت چیکار کنم.دوباره مثل همیشه برای حرف زدن پیش قدم بشم.آشتی کردن و محبت برای من راحته اما برای اون نه.انگار قلبش از سنگه البته نسبت به من.
آیا به طلاق فکر کنم؟
وقتی به این راحتی میگه بیا طلاق بگیریم و هیچ احساس دلبستگی در او نسبت به خودم نمیبینم باز خودم رو بشکنم و خودم میانجیگر خودمون باشم؟
اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.
آیا بقیه عمرم رو همینجوری بگذرونم با یکمردی که به من عشق نداره یا حداقل اینجوری به نظر میاد.
من پر احساس و اون بی احساس.حاظر نیست مشکلاتش رو قبول کنه.حاظر نیست به خودش فکر کنه.نمیتونم بگم ممکنه تغییر کنه.
شما بگین چیکار کنم؟فکر نمیکنین چند سال دیگه مثلا 5 سال،10 سال دیگه به خودم بگم کاش همونموقع که جوون بودم جدا شده بودیم.
چون الان دارم به این نتیجه میرسمکه من این رفتارها رو وقت نامزدی دیدم .این بی احساسی و رفتارهایی که آزارم میداد اما شجاعت بر هم زدم رو نداشتم.
باید چیکار کنم؟این تحثیرها رو تحمل کنم به خاطر بچه و دلایل کم اهمیتتر دیگه.
خدایا چنان کن سرانجام کار................تو خوشنود باشی و ما رستگار(آمین)
سلام دوست خوبم نوشته شما رو خوندم و بسیار متاثر شدم از اینکه حامعه ما انقدر به طرف مردهاست و مردها انقدر راحت می تونن طلاق رو قبول کنن چون به قول خودشون چیزی رو از دست نمی دن من خودم اخیرا درگیر موضوعی مشابه شدم البته با این تفاوت که ما تا الان زندگی خوبی داشتیم و همه چیز یک دفعه تغییر کرد فکر می کنم کوتاه آمدن بی اندازه باعث می شه طرف مقابل فکر کنه که بهش احتیاج داری گاهی باید برای عقایدمون مبارزه کنیم. من فکر می کنم بهتره در عین اینکه آرامشتون رو حفظ می کنید روی عقیدتون بمونید.
RE: +دلی گرفته-قلبی پر اندوه-بچه-شوهر-آرامش-عشق وآیا جدایی؟
تنها مطلبی که میتونم بگم اینه که واژه طلاق را براش درونی نکنید.
اجازه ندید این واژه توی زندگیتون تکرار بشه مخصوصا از طرف شما.این باعث میشه که عادی بشه و خدای نکرده عملی بشه.
من شنیدم توی دین اسلام گفتن که طلاق عرش خدارو به لرزه میندازه پس انقدر راحت بخاطر مشکلاتی که واقعا قابل حل هستن از طلاق استفاده نکنید حتی از واژه طلاق