شاید نه حتما شک نکن ! :305: اما در صورتیکه واقعا اون قفل بخواد عوض شهنقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
نمایش نسخه قابل چاپ
شاید نه حتما شک نکن ! :305: اما در صورتیکه واقعا اون قفل بخواد عوض شهنقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام سابینای عزیز خواهر گلم
افرین واقعا افرین بهتون تبریک میگم تصمیم درستی گرفتید دیدید گفتم بالاخره یک روزی میرسه که از خوبی های زندگیتون می نویسید:104::104:
در مورد اقا محمد به نظر من ایشون منهای مشکل افسردگیشون یک ادم منطقی هستن
اینکه ایشون اصرار کردن پیش مشاور شما برن واقعا تصمیم علمی و درستیه و من به شما و ایشون بابت این تصمیم تبریک میگم حتما این ضرب المثلو شنیدی که یک طرفه به قاضی (مشاور ) نباید رفت
با رفتن جفتتون پیش یک مشاور حالا ایشون (مشاور) درک درستی از هردوی شما پیدا میکنند و نظر علمی و منطقی خواهند داد
اما در مورد حرف های روز اول ایشون(مشاور) فقط دو فرضیه مطرح کردن نه خواستن شمارو مایوس کنن نه خوشحال و این از کارامد بودن ایشون ناشی میشه و دلیلی دیگری که در مورد مثبت بودن این جلسات میشه اورد تغییرات رو به بهبود بوده اقا محمده
حداقل اثر این جلسات اینه که شما فهمیدید اقا محمد، شما و زندگیشو دوست داره واین باید باعث دلگرمیه شما باشه
که شما تو این راه سخت تنها نیستسد خواهشا دنبال رازهای اقا محمد نباشید و هرگز از مشاور در این باره صحبت نکنید چون ایشون اگه لازم باشه چیزیرو به شما بگه حتما خواهد گفت و شما باید این جو درست کنید
نامزد منم خیلی تو دار بود ولی من با ایجاد یک جو مناسب کاری کردم که ایشون الان همه حرفاشو به من میزنه این به شما بر میگرده
ولی حتما از مشاور بپرسید که الان باید با ایشون چطور برخورد کنید
بازم به شما و اقا محمد بابت این همه تلاش تبریک میگم:72::72::72:
و واقعا خواهرم تحسینتون میکنم:72::72::72:
به جلسات مشاورتون ادامه بدید مطمئنا به سعادتمندی خواهید رسید این مساله کاملا مشخصه :72::72::72:
سلام دوستان خوب و همراهم
امروز رفتم مشاوره می خوام نتیجه شو براتون بگم
به گفته مشاور ریشه مشکلات ما افسردگی محمد هست و در واقع مسئله عشق زنده به گور شده و ... منتفی هست و چون افسردگی داره و حاد هست در تمام رفتارهای من احساس می کنه من تحقیرش می کنم و درواقع سرکوفت می زنم و می خوام بگم من از تو سر هستم
چون شخصیتش خورد می شه می خواد تو رو هم خورد کنه
فکر میکنه تو مغروری و خودش احساس حقارت و بیکفایتی داره و احساس گناه داره
نصیحت های من و این که میگم فلان کار رو بکن و فلان کار رو نکن این احساسو درش به وجود میاره که من میگم من از تو بیشتر می دونم و ...
حالا من چه کنم: این راه بسیار سختیه و من باید بدون چشمداشت بهش محبت کنم و حمایتش کنم
محبت محمد به من مشروطه و انتظار داره از من حمایت ببینه تا محبت کنه و نسبت به من کینه پیدا کرده و از سر لجبازی محبت نمی کنه
محمد میگه اگه اینجوری اعصاب خورد کنی بشه نمی خواد ادامه بده ( به مشاور گفته ) پس بنده در معرض خطرم!
حالا من چی کار می تونم بکنم:
راه خیلی سختی درپیش دارم و ممکنه تلاش هام نتیجه بده و ممکنه نه
توصیه کرد امتحانش کنم و البته به جز اون داروها حتما باید مشاوره دریافت کنه محمد
گفت می خوام بعد این یک مدت تمرکز کنم روی افسردگیش
گفت امتحان کن شاید درست شد اگر نشد بعدا به خودت بگی من تلاشمو کردم و نشد
بچه ها می بخشید کمی فکرم نامتمرکزه الان، ولی خیلی ممنون از شما که به من دل و جرئت دادید از چرخه معیوبم خارج بشم و برم مشاور و مسائلمو روشن کنم !! الان برخی فرضیه ها مون تایید شد و یه سری فرضیه ها هم برای همیشه رفت کنار ( مثلا اینکه محمد علاقه ای به من نداره و به زور با من ازدواج کرده این نادرست بوده و اینکه یه عشق آنچنانی داشته که هنوزم به اون فکر می کنه )
خوب باید خوب فکر کنم فعلا یه ذره برم استراحت کنم
:310:
خسته نباشی عزیزم
خوشحالم که بالاخره تصمیمت را برای رفتن پیش مشاور عملی کردی وحالا داری نتیجه اش را دریافت میکنی.حالا دقیقا می دونی مشکل اصلی چی هست.من هم به شما توصیه میکنم که تلاشت را بکنی تا اینجا ادامه دادی بقیه اش را هم برو.
اگه واقعا دوسش داری ادامه بده ولی اگه نه زیاد خوش بین نباش چون وسط راه کم میاری.همونطور که تو پستهای قبلیم گقتم من این مراحل تو را 3-4 ماه پیش طی کردم.هزارتا فکر ناجور به سرم زد(کس دیگه را دوس داره-به زور ازدواج کرده-من را دوس نداره و هزار تا فکر دیگه)ولی خیلی زود فهمیدم که هیچکدوم اینها نیست.فهمیدم که دوسم داره ولی به روش خودش فهمیدم که خیلی حساستر از اونی هست که بتونم حدس بزنم.عزیزم قد بلند وهیکل رشیدوصدای بمشونفریبت نده اونها هنوز بچه اند و محتاج محبت بی قید وشرط.همون وقتها که سر کم توجهیاش بهش گیر میدادم گفت که میدونم تو هیچ عیبی نداری و لیاقت زندگی بهتر را داری ولی من همینم واگه بخوام حاضره از قیدوبند آزادم کنه(منظورم را که میفهمی)بعضیا اینجوری اند دیگه.ولی من نخواستم چون واقعا دوسش داشتم.بعد 4ماه زندگی بدون پیش شرط وارائه محبت بدون چشم داشت(نمیگم اصلا محبت نمیکنه ولی هر وقت خودش بخواد)تازه دارم جرقه های خیلی کوجولو میبینم.اینها را گفتم که بدونی سخته وصبر زیادی می خواد.
بهترین دعایی که میتونم برات بکنم اینکه خدا صبر زیاد بهت بده.
سلام گلناز عزیزم
چه دعایی کردی دقیقا خدا بهم صبر بده که تحمل کنم و بتونم بهتر کنم زندگیمو
سابینا،
کاملامعلومه که آروم شدی و حالت بهتره.
خدا رو شکر از اون کلافگیهای روزای اول راحت شدی.
الان توی تاپیکهای دیگه می بینم که شرکت می کنی و نظر می دی و ... از نوشتنت معلومه که بهتری.
ادامه بده .....:104:
موفق می شی :72:
بازم سلام سابینای عزیز
خواهر گلم تنها راه حل شما یاد گرفتن رفتار درست با یک ادم افسردس همین
خواهرم بازم در این مورد از مشاورت کمک بیشتری بگیر مطمئن باش حتما موفق خواهی بود به شرطی که بتونی اقا محمدو با مشکلش قبول کنی و بهش محبت کنی میدونم این برای شما که خانم هستی کمی سخت خواهد بود چون خانم ها بیشتر از اقایون نیاز به حامی ومحبت دارن ولی در اینجا شما باید نقش حامیرو بازی کنید که کمی سخته و این بر میگرده به اینکه چقدر ایشون دوست دارید و حاضر به فداکاری هستید با جواب به این سئوال و توکل به خدا پیش برید مطمئنا پیروز میدان خواهید بود:72::72::72:
یک مطلب مهم گذشته را هم دور بریزید و به اینده نگاه کنید فکر به گذشته حل ادمو مسموم میکنه
موفق باشید:72::72::72:
بهشت خوبم زیر سایه شما دوستهای خوبم ( جدی می گم خیلی تاثیر داشت ) و این تالار خوب دیگه تونستم مشکلمو شناسایی کنم و افکار حاشیه ای ساخته و پرداخته ذهنمو پاک کنم و میدونید که درد پنهون که نشه روش اسم گذاشت بیشتر آدمو زجر می ده، لااقل من الان می دونم چی به چیه و چی می تونم بکنم ....الان خیلی بهترم و مواظب رفتارم با محمد هستم ، اسلحه مو گذاشتم زمین و اینو می دونم با یه آدم مشکل دار طرفم و نمی تونم ازش توقع زیادی داشته باشم و در حد توانم هم بهش کمک خواهم کرد، مثلا یک سکه هدیه گرفتم از یه جای غیر منتظره به محمد گفتم که اینو می فروشم بریم ماسوله، طفلی خوشحال شده جلدی رفته ماشینو سرویس کرده و هی میگه کی بریم و ...، فقط برای اینکه روحیه هردومون کمی بهتر بشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
کورش عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط کوروش اول
تا اونجایی که تونستم گذشته رو دور ریختم ولی ذهن و روحم هنوز خسته هست
درسته من تشنه محبت و حمایتم ولی چه کنم فعلا زندگیم اینه باید واقعیت ها رو قبول کرد
باید یه مدت از مشاجره دوری کنم و سعی کنم بشاش باشم تا روحیه مو دوباره به دست بیارم
از شما هم خیلی ممنونم که نوشته های منو تعقیب می کنید و بهم امید میدید
واقعا این سایت و دوستان خوبی مثل شما زندگی منو دگرگون کرده
می دونید الان مهمتر از نتیجه این برام مهمه که بتونم راه رو درست برم و به مقصدی که باید برسم برسم...
خواهر عزیزم درودی با بهترین ارزوها
ببین خواهرم من نگفتم تا ابد شما باید حامی باشید و به ایشون محبت کنیدبلکه گفتم تا بهبودی ایشون که خیلی نزدیکه شما باید این نقشو ایفا کنید ،این حمایت شما هم نباید یک حمایت مادرانه باشه بلکه جنسش خیلی فرق میکنه هرگز نسبت به اقا محمد ترحم نکنید بلکه فقط درکش کنید
مطمئن باشید بعد از گذر از این مرحله و درمان نسبی ایشون ،این اقا محمده که نقش حامی را برای شما ایفا خواهد کرد
یکی از عوارض افسردگی دلسرد بودن ادم افسردس
شما باید به ایشون امید بدید و تو زندگی براشون انگیزه ایجاد کنی ببینی چه چیزی باعث انگیزش ایشون میشه خواهشا برای اقا محمد انگیزه باش یعنی بخواهد به خاطر شما به زندگی برگردد این واقعا کمکش میکنه
خواهر گلم اینقدر دلمرده نباش نگذار افسردگی ایشون شمارم دلمرده کنه بلکه شما با انرژیک بودن و کمی شیطنت تو محیط های خلوت به ایشون انگیزه بده منظور من اصلا نیاز جنسی نیست بلکه شاید کمی شیطنت های کودکانه البته در حد خیلی کم که البته باید رفلکس ایشون تو ادامه این رفتار مد نظرقرار گیرد
قبل از این کار نظر مشاورتم بپرس
خودتم خواهرم با گوش کردن به موسیقی و نگاه کردن به نقاط مثبت زندگیتون از این حالت در بیایید مانند اینکه اقا محمد مرد شریف و محترمیه تحصیلات عالیه داره موقعیت خوبی تو جامعه داره از همه مهمتر شمارو دوست داره ولی به روش خودش(دوست داشتن ما مردا جنسش کمی متفاوته) برای بهبود زندگیش داره میجنگنه واقعا اینو میگم ایشون افسردگی داره ولی با این وجود داره میجنگه تا شمارو خوشبخت میکنه به نظرت این ادم ارزش علاقه و فداکاری نداره ابجی گلم روش خوب فکر کن:72::72::72:
به امید دور ریختن همه افکار بد و سعادتمندی در نزدیکی :72::72::72:
سلام دوستان
ممنون کورش عزیز
خواستم یه گزارشی از احوال خودم بدم
دوستان همونطوری که گفتم با این که بستر مشاجره چند بار فراهم بوده من اجتناب کردم و سعی می کنم هر وقت زنگ می زنه یا میاد با خوشرویی برخورد کنم
ولی احساس می کنم درونم خالی و سرده
نمی دونم چرا ...
شاید شوک وارد شده بهم
دیگه مثل قبل دست و دلم نمی لرزه براش
منو دعوا نکنید واقعیت رو می گم
ولی این باعث نمی شه که از خوشرفتاری دست بردارم