RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
من بازم کم اوردم و اومدم اینجا بنویسم.
اونروز مهمونی گذشت، بگذریم که شوهرم این همه راه رو رفت دنبال خانوادش و تازه رفتن خونه عمش و موقع برگشتم دوباره رسوندشون. حالا می تونست آژانس بگیره ولی من اصلا چیزی نگفنم!
می گفت می خوام بابام رو بیارم 2 سال پیشم بمونه!!!! نمی دونم چرا هرچی رو سرم رو پایین می اندازم، دلش میخواد بیشتر سواری بگیره!
خلاصه تا قبل سفره انداختن همشون یه جور بدی بود رفتارشون ولی وقتی سفره رو انداختم (واقعا سنگ تموم گذاشته بودم) خیلی رفتارشون تغییر کرد و بخصوص مادرشوهرم.
اما با این حال دوتا خواهرشوهرم می شستم جلوم و محکم دندونهاشون رو بهم فشار می دادن!!! (نمی دونم منظورشون چی بود!)
این موضوع گذشت تا الان که دوباره شوهرم باهام قهر کرده!!
حالا سر چی؟
اونروز با هم رفتیم فروشگاه سر یه چیزی که گفتم بخر مدام جلوی مردم داد می زد که من کلی خریده بودم، همشو تموم کردی؟ خیلی مصرفت بالاست! (حالا اون چیز رو من واقعا بدون اسراف و زیاده روی استفاده کرده بودم)، خلاصه که بهش هیچی نگفتم. چون از این اخلاقا داره که جلوی ملت هم دست روم بلند کنه! اونجام که نو محل بود!
بعدا با لحن ملایم بهش گفتم که از دستت ناراحتم، چرا جلوی مردم سرم داد می زنی، آقا مطابق معمول طلبکار شد!
یکی دو روز هم قهر بود و من به روم نیوردم و بعدش ظاهرا فراموش شد.
یه دفعه خودش برگشته بهم می گه تو جلوی مردم سرم داد می کشی و منو تحقر می کنی، بهش گفتم من کی داد زدم پیش مردم، می گه نه تو خونه بلند حرف می زنی همسایه می شنوه!!! بهش می گم تو توی فروشگاه پس داشتی تحقیرم می کردی که حرف زدن معمولیه من تو خونه رو اینجور تلقی می کنی!!
(آخه ببین زور نداره؟ پس حق دارم فکر کنم تو اون فروشگاه هم داشت واقعا منو تحقیر می کرد؟!)
اون شب هم حرف سر یه برنامه ماهواره شد، گفتم ما که ماهواره نداریم، کجا دیدی؟ گفن مجرد بودم خونه دوستام دیدم. منم یکم اخم کردم، فقط همین! آخه این آقا به منی که مهندس کامپیوترم و صبح تا شب کارم کامپیوتره، رفته به مادرم گفته این می ره تو سایتای مبتذل (خدا شاهده نرفتم و اصلا دل و دماغش رو ندارم)، یه روز دعوا راه می اندازه که من ماهواره نمی گیرم در صورتیکه اصلا من ازش هیچ وقت ماهواره نخواستم، حالا من حتی نباید ناراحت بشم که این تو دوران مجردی خونه رفیقاش ماهواره می دیده! (حالا رفیقاش همه بسیجی و جبه رفتن!!!!!!!!! و من یه همچین مردی انتخاب کردم که اهل بعضی مسائل نباشه)
آقا دست پیش رو دوباره گرفته و باهام قهر کرده! من بذبخت هم از ترس بددهنی و کتک، نمی تونم اعتراض کنم.
لعنت به این زندگی سگی!
دیشب اومده و دست پیش و قهر و بدشم همون شب رفت حموم! حالا هیچ وقت شب که از بیرون میاد نمی ره و صبحها می ره. یادمه یه روز یه کتاب اورده بود که توش توصیه کرده بود به مردا که حموم رفتنتون جوری نباشه که سوء تفاهم براتی زنتون بشه که فکر کنه احیانا برای غسل رفتین و بیرون خونه نیازمند غسل شدین!
حالا این آقا نمی دونم چرا درست وقتی قهر کرده، اینکار رو می کنه؟
ازش منزجر شدم. واقعا بهش شک دارم، یعنی همیشه داشتم. این فکرم عذابم می ده که نکنه رفته بیرون پی نفسش! قبلنا که قهر بودیم، فیلم سکسی که می دید. ظاهرا از خداشه که یه بهانه برای قهر پیش بیاد!
بخدا نمی دونم از دستش چی کار کنم. باید خفه شم و هرکار ی می کنه، هیچ اعتراضی نکنم از ترس کتک و دعوا و قهرهای طولانی و ...
من چی کار کنم از دست این بشر؟ چی جوری کار بدش رو بهش بگم؟
هنوز مهرش تو دلم برنگشته بود که دوباره ...
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
ظاهرا که شما هم دل و دماغ مشکل منو ندارید. دلم تنها خوش به اینجا بود که همفکری یا حداقل همدردی کنم. :47:
شاید برای شما هم خودم و زندگیم خسته کننده شده که هیچکی بهم جواب نمی ده! :302:
اما اینجا تنها دلخوشیمه و تنها جاییکه می تونم حرف دلم رو بزنم و راهنمایی بخوام.
میشه بهم یه همفکری بدین!
امروز با جاری بزرگم (که اونم اصلا روابطش با خانواده شوهرم خوب نیست)، صحبت می کردم. می گفت دو هفته دیگه عروسی برادرشوهر کوچکمه!
حالا تا این لحظه من اصلا خبردار نیستم!
بد نیست اینم بگم:
سر این جاری جدید که من اصلا تا الان ندیدمش، اون اویل شوهرم بیجهت باهام دعوا راه انداخته، یه بار گفتش تو به اون حسودی می کنی، بخدا قسم من کلا چنین آدمی نیستم و تا این لحظه به کسی حسودی نکردم، مگه اینکه تحصیلات طرف خیلی بالاتر باشه که اونم برای طرف احترام قائلم. تازه شوهرم تو خانوادشون اصلا خانم مهندس ندارن که من هستم. حالا باز اگه می گفت فخر می فروشی، شاید یه مصداقی پیدا می کرد.
تو دوران خواستگاری شون بارها خودش روز تعطیل می ذاشت می رفت دنبال کار اونا و وقتی ازش می پرسیدم کجایی، می گفت به تو مربوط نیست به کار ما دخالت نکن، جالبه همیشه خودش رو با خانواده ش جمع می بنده و نه با زنش. یه بارم داشت با خانوادش تلفنی حرف می زد راجع به مشکل داداش و زن جدیدش که من یه جمله از دهنم در اومد، بدون اینکه تلفن رو قطع کنه، حمله کرد به منو کلی کتکم زد...
چند وقت پیش دیدم زن داداش جدیده به موبایلش زنگ زد. حالا ببین با شوهرم چقدر صمیمی شدن و بنده اینجا حتی اسم این خانم رو نمی دونم!
حالا مشکل من و بعده اینهمه تحقیر که آقا زن مهندسش رو بخاطر زن داداش خیابونیش (ببخشید که اینو می گم، ولی ظاهرا داداشش تو خیابون باهاش رفیق شده - می دونم این لحن بده و من هرگز کسی رو کمتر از خودم نمی دونم، اما رفتار شوهرم باعث شده بیجهت نسبت به کسی که ندیدم حس بدی پیدا کنم!)، احدی به من نگفته که دو هفته دیگه عروسی شونه!
خوب منم اگه دو هفته دیگه عروسی باشه، باید از الان برنامه ریزی کنم. بابت خرید لباس و مو و آرایشگاه و ...
نمی دونم کی می خوان بگن! خوب منم نمی تونم بپرسم! تا الان بیجهت تحقیر شدم. نه غرورم اجازه می ده که بعد از قضایای فوق، در موردش از شوهرم بپرسم و نه راستش جراتشو می کنم. می ترسم باز با حرف و گفتارش تحقیرم کنه. از یه طرف دیگه شوهرم گفته من با جاری بزرگم هم حرف نزنم و کلا اگه دو مورد بالا هم نبود، باز نمی تونستم به روم بیارم چون نمی شد که بگم از کجا فهمیدم.
حالا بنظر شما من از کجا باید بفهم که آیا واقعا دو هفته دیگه عروسیه؟ نکنه می خوان تو لحظه آخر بگن که من نتونم به خودم برسم؟ یا نرم و شوهرم تنها بره؟
خواهشا یکم بهم همفکری بدین!
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
فکر کنم بچه ها سرشون شلوغه
چند ساعتی صبر کنی میان و کمکتون میکنن .
حلال کنید که چیزی نمینویسم .
یامولا
نقل قول:
بخاطر زن داداش خیابونیش (ببخشید که اینو می گم، ولی ظاهرا داداشش تو خیابون باهاش رفیق شده - می دونم این لحن بده و من هرگز کسی رو کمتر از خودم نمی دونم، اما رفتار شوهرم باعث شده بیجهت نسبت به کسی که ندیدم حس بدی پیدا کنم!)
گناه داره ها ، در ضمن خود به خود ایجاد تنفر میکنه وقتی در مورد کسی اینطوری فکر کنی .
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
دوست عزیز من اینهمه حرف زدم شما فقط این قسمتشو دیدی؟!
بابت این حرفم که تو پرانتز توضیح دادم. از طرفی وقتی شوهرم بخاطر یه دختر خانم تازه وارد تو خانوادشون، زن خودش رو اینقدر تحقیر می کنه، روش دست بلند می کنه، چندین بار یه روز تعطیل که فقط باهیم رو می ذاره می ره بابت کار اونا، شیربهاشو می ده (تازه اونم من از طریق جاری بزرگم شنیدم)، بله برون آقا تک و تنها می ره، بعدم می بینم که خانم به شماره موبایل شوهرم هم زنگ می زنه، می خواستین عاشقانه التماس کنم که تو رو خدا عروس خانم رو نشونم بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
خوب احساس من انعکاس رفتار شوهرمه. بجای اینکه عزت سر زنش بذاره و تو یه خانواده جدید با احترام زنش رو معرفی کنه، این رفتارشه!
یادمه تو بله برون من یه مینی بوس آدم اومده بود ولی جاری بزرگم نبود و شوهرم کلی ازش بد گفت پیش من و گفت که من گفتم حق نداره بیاد. واقعا من باورم شده بود که جاریم مشکل داره.
اما الان با منم همینکار رو کرد. یعنی تو بله برون این یکی هم هیچ کدوم جاریها نبودن. لابد از منم کلی بدی گفتن!!
میگن اگه نوش نیستی لااقل نیش نباش.
================================
در ضمن گله من از دوستان بابت پست قبلی ام بود که 19 بهمن ارسال کرده بودم و تا الان جوابی بهش نداده شده!
هرچند گله که نه، اما دلم همدردی می خواست (می خواد).
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزيز
من پستهاي تورو كامل نخوندم اما از اين پست هاي آخرت فقط اينو مي تونم بهت بگم كه دنيا رو به اهلش واگذار. يه مدت فقط و فقط با خودت سپري كن از هيچ كس حتي شوهرت توقع نداشته باش و توي عالم دروني خودت سير كن. زندگي خودتو مثل يك فيلم يررسي كن ببين از اول عروسيت تا الان چه كارهايي كردي و دقيقا از كجا بود كه رفتار شوهرت باهات بد شد يا كجا چيكار كردي كه فيدبك مثبت گرفتي راجع به اونا فكر كن. خواهشا اين قضاياي خاله زنكي برات اهميت نداشته باشه. اگه از اين راه خواسته باشن لجتو دربيارن يا تحقيرت كنن يا هرچي، با بي تفاوتي تو كوتاه ميان. راجع به عروس جديد هم فكرشو نكن. هر وقت بهت گفتن تبريك بگو روش حساس نشو كه نقطه ضعف دست شوهرت و اطرافيانت ندي.
دكتر علي شريعتي مي فرمايند:
خدايا! خودخواهي را در من آنقدر كوچك كن كه خودخواهي انسان ديگري را نيز نبينم.
انشاءالله اين پست من باعث بشه بزرگان باتجربه تالار به كمكت بيان.
با سپاس
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سرافراز جان مشکل من و شوهرم از دوران عقد شروع شد. من بارها و بارها تصمیم به طلاق گرفتم. در واقع شوهرم غیر از اونیکه خودش رو تو دوران عقد نشون داده بود، واقعیتش بود. جلوی همه کس تحقیرم کرده.
این آخری واقعا می خواستم طلاق بگیرم ولی راستش ترسیدم. از اون موقع به بعد خیلی ک.تاه میام. باهاش بحث نمی کنم. ولی دوستش هم ندارم.
بابت برادر شوهرم، به شوهرم گفتم تا وقتی بهم نگن من تبریک نمی گم. (راستش یه بار ازش پرسیدم که تبریک بگم، گفت ولش کن!) اما الان فرق می کنه. بحثم سر دعوت به مراسم جشن عروسیه!
من باید براش برنامه ریزی کنم. دو هفته فرصت زیادی نیست و بعدشم برای گرفتن تالار و .. خیلی زمان می خواد. باید از قبل برنامه ریزی کنن. تازه مهمونای غریبه رو از کلی پیش کارت دعوت می دن!
وا.. اگه کلا دعوت نکنن راحت ترم و زبونم دراز. ولی اگه لحظه آخر بگن، نه می تونم نرم و نه می تونم بدون اینکه به خودم برسم و لباس و ... تهیه کنم، برم.
در حال حاضر مشکل من اینه که چجوری بفهمم دوهفته دیگه عروسی هست یا نه؟
بخدا اگه برادر خودم بود و بهم دیر می گفت و فرصت آماده شدن رو نداشتم، نمی رفتم.
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
سلام دوست عزیز
من وارد مسایل تخصصی خانوادګی شما نمی شم تا انشالله دوستان کارشناس و باتجربه نظر بدهند. فکر می کنم رفتار شما خالی از اشکال نیست و خودتون هم در دور کردن شوهرتون از خودتون تقش زیادی دارید.
اما در مورد عروسی. اینکه نګفته اند و چرا نګفته اند و ... بماند.
سوال شما اینه که تا دو هفته دیګه نمی دونم عروسی هست یا نیست!!
عروسی یک لباس می خواد که چه دو هفته بعد و چه دو ماه بعد شما همون لباس را می خواهید. خب الان با فرض دو هفته بعد تهیه اش کنید.
آرایش و مو و ... هم که همون روز عروسی می رین دیګه.
کادو هم که همسرتون احتمالا حواسش هست اما اګر فکر می کنید نه، همین حالا فکر کن و با همسرت مشورت کن و آماده اش کنید.
با جاریهاتون هیچی در این موارد نګید. ګله ی خانواده ی شوهر را نکنید و حتی اګه اونها ګله می کنند نذارید ادامه بدهند. این حرفها یک کلاغ چهل کلاغ می شود و به ګوششان می رسد.
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
بهشت درست مي فرمايند. براي عروسي همون دو سه تا كار بالا رو انجام بده(خريد لباس و اينا). بعدشم اينكه به نظرم يه مدت فقط به احوالات خودت فكر كن و نسبت به شوهرت بي توقع باش. هر قفلي يه كليدي داره و شوهر شما هم يه قلقي داره كه بايد پيداش كني. اما بنظرم اول بايد خودتو پيدا كني و اعتماد بنفست رو بالا ببري و انقدر نسبت به ديگران و كارهاي اونا خشم نگيري و درواقع حال رفتاريت وابسته به كارهاي ديگران نباشه. يجوري هيجاناتتو كنترل كني. البته اينا رو من براي جذب كردن شوهرت نمي گم. چون اونچيزي كه ما الان بهش دسترسي داريم خودتي و تنها چيزي هم كه تحت كنترل تو مي تونه باشه احساسات و هيجانات خودته. پس فعلا روي خودت كار كن. از خوندن كتاب گرفته تا صحبت با مشاور و خوندن مقالات خودشناسي يا مقالات مفيدي كه توي همين تالار هست.
در ضمن يك شب كه خودتو از همه دغدغه هاي زندگيت آروم كردي موقع خواب فكرتو خالي كن و فقط به پروردگارت فكر كن. ازش بخواه بهت آرامش بده و كليد حل مسئله زندگيتو بهت نشون بده. امتحان كن. جواب مي گيري.
شوهر تو هم يك انسانه و مثل همه ما انسهانها خطا و اشتباه داره. بايد ظرفيتشو بسنجي و هر حرفي رو هر موقعي بهش نگي.
ببخشيد پراكنده صحبت كردم. اميدوارم خودت از لابلاي حرفام متوجه منظورم شده باشي.
پس فعلا اول روي خودت و هوش هيجانيت كار كن.
موفق باشي
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
خاموش عزيز و محترم
سلام
نگاه بيروني و قضاوت كردن و سازماندهي زماني از نوع وقت گذراني و ....همه متصل به هم هستند و شما در هر مورد بسيار بد و قوي ظاهر مي شويد .
اگر فردي به ما بي احترامي مي كند ريشه ي اين بي احترامي ( اگر به معناي واقعي بي احترامي باشد ) در درون خود ماست .
اگر فردي ما را ناديده مي گيرد ريشه ي ناديده گرفته شدن در خود ماست ( اگر به واقع ناديده گرفته شده باشيم )
و اگر فردي ما را ..........................
عزيزم سر دوربين را به سمت خودت بگير . و ريشه يابي كن و علت ها را پيدا كن و سرت را اين همه با معلول ها گرم نكن كه اين اشتباه ترين كار ممكن است .
پردازش موضوعي ذهن بسيار شگفت انگيز است .
بد - خوب
زشت - زيبا
درست - نادرست
چه كسي اينها را تعريف مي كند و رتبه بندي مي كنه ؟!
ذهنت را با نوعي ديگر از زاويه اي ديگر كه دوربينت را مي كاري از اين پس بررسي كن
RE: حالا که تصمیمم عوض شده، چی کار باید کنم؟
:305:عزیزم اگه زندگی رو ساده بگیری ساده میگذره