RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام:72:
مطالبتون و تا اینجا خوندم. قطعا این عشق فراموش کردنش سخته. خودتون و با این شاید این جوری شاید اون جوری اذیت نکنید.
سنی ندارید که از الان بخواین به دارو های ضد افسردگی و ... پناه ببرید. خب دل کندن سخته اما شما مگه چاره دیگه ای هم دارید؟ پس دل بکنید. وقتی نمی خواد بگه دلایلش چیه شما چرا دارید خودت و از پا در میاری.
قطعا مشکل بزرگی داره که به خاطرش باید از شما بگذره. بهش زمان بدید. در واقع به خودتون و ایشون زمان بدید. یا هر دو بر می گردید یا هر دو دل می کنید. اما اینکه او دل بکنه و شما همچنان به پاش واسی روح و روانت و از بین می بره.
من بیشتر از هر چیزی تاکید می کنم فعلا به فکر ارامش و اعصاب و روح و روان خودتون باشید. گذر زمان همه چیز و نشان خواهد داد.
برای گذشتن از این خانم سعی کنید به خانم دیگه ای دل نبندید دوستیهای مکرر روح شما رو بیشتر ازرده خواهد کرد.
توکل به خدا کنید. خداوند حلال مشکلات هست.
موفق باشید:72:
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
دوست عزیز من هم یک پیشنهادی دارم براتون در ضمن اینکه حرفهای سایر دوستان رو هم تایید می کنم.
همون طور که گفتین، دوستتون تو سن ازدواجه و ممکنه (این هم یه احتمال هست) این مدل دوستی نگرانش کرده باشه. شاید از شما و قصد و نیت واقعی تون برای ازدواج مطمئن نیست.
بنطرم شما درست و حسابی با خودتون فکر کنید و ببینید که با تمام مشکلاتی که گفتید می تونید رسما برین خواستگاریش یا نه.
اگه دیدید که نمی تونین، فراموشش کنید. چون ممکنه تو آینده نظر هردوتون برای ازدواج تغییر کنه. یعنی چند سال دیگه که شرایط ازدواج داشتین یا خودتون و معیارهاتون تغییر کرده باشه و یا خانواده هاتون تازه ساز مخالفت بزنن که در اینصورت ازدواج کردن دوباره برای اون خانم خیلی سخت می شه.
و اما اگه این همت رو در خودتون دیدید که با تمام مشکلات می تونید، برید جلو و رسما در حضور خانواده ها ازش خواستگاری کنید و تازه تکیه گاه اونم بشید. در ضمن خواستگاری کردن حتما به این منظور نیست که بلافاصله برین زیر یک سقف و می تونین تا تموم شدن سربازی و پیدا کردن یه شغل صبر کنین. (البته نه طولانی)
از طرفی فایده خواستگاری کردن رسمی اینه که شما خودت رو از بلاتکلیفی در میاری و می فهمی که قصد دوستت خاتمه واقعی به ارتباط با شماست یا حدسی که من زدم در موردش صدق می کنه. (یادت باشه خواستگاری رسمی یه جواب قاطع و واقعی می خواد)
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
ممنون شیدا جان ..
الان چی ؟ رابطتون با علی آقا کاته ؟
هی ازش می پرسم .. ولی تفره میره ...
باید بفهمم .. باید !
من حق دارم دلیل قطع این رابطه الارغم میلش رو بدونم ! راس میگی..:302:
زندگیم داغون شده .. حتی پیش روان پزشکم رفتم و یه مشت قرص داد که 2روز خوردم .. گفت اگه بخوریشون مدیونی ..!
منم نخوردم !
الان بله...
از ایشون بپرس و ازشون بخواه با دلیل پاسختون رو بده... چرا می گه باید بین شما و خانواده ش یکی رو انتخاب کنه؟؟
ویه چیز دیگه این که در مورد اختلاف سنتون به نظر من بهتره با کسانی که این تجربه رو داشتن مشورت کنین.......
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط darya1389
سلام دوست عزیز
اولا که برای برگردوندون ارامش از دست رفته و استرس و افسردگیتون داروهاتون رو مصرف کنید اما نه در حدی که به اونا وابسته بشید ...میتونه برای ارامش ذهنتون و دورشدن از این هیاهو تا حدود زیادی بهتون کمک کنه!
ایشون هم اگه نگران سلامتی شما هستن بهتره به شما کمک کنن پس ازش بخواید بجای نگرانی و مدیون کردن با شجاعت تمام بیان پای درددل شما بنشینن و حق دوستیشون رو ادا کنن و اینده رابطه رو روشن کنن!اگه واقعا شمارو دیگه دوست ندارن بجای امید دادن حتی یک یا دودرصد وقت واحساس شما رو به بازی نگیرن و خودشما هم اگه با این درصدها دارید به خودتون امید واهی میدید و کاملا در اشتباهید. اگه براتون مقدوره از ایشون بخواید تا با شما بیان برای مشاوره تا شک و تردیدای هردوی شما با ارائه راهکارهای لازم رفع بشه!چه برای ادامه چه برای کات کردن...
شاد باشید...
دریا
ممنون دریا جان .. در مورد مصرف قرص ها فعلا دست نگه می دارم .. قول دادم بهش !!
تمامه فکر و ذکر خودمم شده چرا ؟ و نمی گه ! هر موقع یه چیزی میگه و معلومه که داره از حقیقت فرار می کنه نمی خواد بگه بهم !
ای کاش .. ای کاش میشد می رفتیم پیش یه مشاور .. ای کاش میومد !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام:72:
مطالبتون و تا اینجا خوندم. قطعا این عشق فراموش کردنش سخته. خودتون و با این شاید این جوری شاید اون جوری اذیت نکنید.
سنی ندارید که از الان بخواین به دارو های ضد افسردگی و ... پناه ببرید. خب دل کندن سخته اما شما مگه چاره دیگه ای هم دارید؟ پس دل بکنید. وقتی نمی خواد بگه دلایلش چیه شما چرا دارید خودت و از پا در میاری.
قطعا مشکل بزرگی داره که به خاطرش باید از شما بگذره. بهش زمان بدید. در واقع به خودتون و ایشون زمان بدید. یا هر دو بر می گردید یا هر دو دل می کنید. اما اینکه او دل بکنه و شما همچنان به پاش واسی روح و روانت و از بین می بره.
من بیشتر از هر چیزی تاکید می کنم فعلا به فکر ارامش و اعصاب و روح و روان خودتون باشید. گذر زمان همه چیز و نشان خواهد داد.
برای گذشتن از این خانم سعی کنید به خانم دیگه ای دل نبندید دوستیهای مکرر روح شما رو بیشتر ازرده خواهد کرد.
توکل به خدا کنید. خداوند حلال مشکلات هست.
موفق باشید:72:
در مورد قرص بالا گفتم .. فعلا سعی می کنم سمتشون نرم ..
برای تمام اطرافیانم عجیبیه ... منی که همیشه می خندیدم و می خندوندم .. حالا شدم یه گوشه گیر .. طوری شد که مادرم اومد باهام حرف بزنه که چمه ! ولی تفره رفتم .. فعلا نمی خوام چیزی بدونه .. مخصوصا شرایط فعلیم !اگر وصالی در کار باشه مادرم با فهمیدن این ماجرا شاید دیدش نسبت به اون منفی شه !
زمان /؟؟ زمان دادم و خوام داد ..
یه جمله بود :
سخته آدم کسی رو فراموش کنه ... ولی سخت تر اینه که ندونی باید فراموش کنی یا منتظر بمونی !!
ولی من این سختی رو به جون می خرم تا برش گردونم !
میدونم همیشه سایه ی من تو زندگیش خواهد بود .. به این امید زندم که بر می گرده !
بله این راه رو پیشه کردم که حواسم رو پرت کنم با اینترنت و دوستام .. ولی به محض اینکه یادش می افتم به هم میریزم ...
همین 1ساعت پیش یه اتفاق جالب برام افتاد .. تو ماشین رفیقم دید تو فکرم ..
یه هو بی مقدمه گفت :
چیزی رو که نمی تونی بدست بیاری فراموش کن ...
بعد از چند ثانیه دوباره گفت :
چیزی رو هم که نمی تونی فراموش کنی ، بدست بیار .. !
با قسمت دوم جملش انرژی گرفتم !
هیچکس رو تو زندگیم راه نمیدم و فکر جایگزین نیستم .. چون زمانی که با هم دوباره دوست شدیم از بی وفایی ها خسته بودیم .... اما .. اما حالا یاره من رفته بین بی وفا ها !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
دوست عزیز من هم یک پیشنهادی دارم براتون در ضمن اینکه حرفهای سایر دوستان رو هم تایید می کنم.
همون طور که گفتین، دوستتون تو سن ازدواجه و ممکنه (این هم یه احتمال هست) این مدل دوستی نگرانش کرده باشه. شاید از شما و قصد و نیت واقعی تون برای ازدواج مطمئن نیست.
بنطرم شما درست و حسابی با خودتون فکر کنید و ببینید که با تمام مشکلاتی که گفتید می تونید رسما برین خواستگاریش یا نه.
اگه دیدید که نمی تونین، فراموشش کنید. چون ممکنه تو آینده نظر هردوتون برای ازدواج تغییر کنه. یعنی چند سال دیگه که شرایط ازدواج داشتین یا خودتون و معیارهاتون تغییر کرده باشه و یا خانواده هاتون تازه ساز مخالفت بزنن که در اینصورت ازدواج کردن دوباره برای اون خانم خیلی سخت می شه.
و اما اگه این همت رو در خودتون دیدید که با تمام مشکلات می تونید، برید جلو و رسما در حضور خانواده ها ازش خواستگاری کنید و تازه تکیه گاه اونم بشید. در ضمن خواستگاری کردن حتما به این منظور نیست که بلافاصله برین زیر یک سقف و می تونین تا تموم شدن سربازی و پیدا کردن یه شغل صبر کنین. (البته نه طولانی)
از طرفی فایده خواستگاری کردن رسمی اینه که شما خودت رو از بلاتکلیفی در میاری و می فهمی که قصد دوستت خاتمه واقعی به ارتباط با شماست یا حدسی که من زدم در موردش صدق می کنه. (یادت باشه خواستگاری رسمی یه جواب قاطع و واقعی می خواد)
در مورد خواستم مطمئنم .. اما برای خودم معیار ها دارم .. کارم .. تحصیلم .. خودتون جای خانواده ی یه دختر باشید به چنین آدمی دختر میدید ؟؟
من باشم نمی دم .. بهتره منطقی باشیم .. پدر و مادر از میزان علاقه ها که خبر ندارن .. اونا شرایط رو می سنجن .. دیده ها و داشته ها رو کنار هم میزارن ..
من فکر می کنم طوری بهش گفتم که واقعا مطمئن بود ... اما .. با تمام این اوصاف اگر پاش بیفته .. اون جرات رو دارم که برم رو در رو با پدرش صحبت کنم !
اگه کار به اونجا بکشه من آمادگیش رو دارم !
شاید باورتون نشه ولی تو این زمان اینقدر دلتنگش بودم که 1 ساعت رانندگی کردم تا برم جایی که از اونجا رد میشه تا فقط از دور ببینمش ! فقط از دور تا بفهمم حالش خوبه !
شااید با خودتون بگید ندیده و احمقه !
ولی اتفاقا رابطه هام محدود نبوده .. با ایک بار دیدن عاشق نمیشم !
این احساس رو به هیچکس نداشتم !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ...sheida
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
ممنون شیدا جان ..
الان چی ؟ رابطتون با علی آقا کاته ؟
هی ازش می پرسم .. ولی تفره میره ...
باید بفهمم .. باید !
من حق دارم دلیل قطع این رابطه الارغم میلش رو بدونم ! راس میگی..:302:
زندگیم داغون شده .. حتی پیش روان پزشکم رفتم و یه مشت قرص داد که 2روز خوردم .. گفت اگه بخوریشون مدیونی ..!
منم نخوردم !
الان بله...
از ایشون بپرس و ازشون بخواه با دلیل پاسختون رو بده... چرا می گه باید بین شما و خانواده ش یکی رو انتخاب کنه؟؟
ویه چیز دیگه این که در مورد اختلاف سنتون به نظر من بهتره با کسانی که این تجربه رو داشتن مشورت کنین.......
یادش بخیر .. یه بار لینک این سایت رو دادم تا بخونه .. همون موضوعات راجع به اختلاف سنی..
خودش رو میدونم با اختلاف سنی مشکل نداره ... ولی از خانوادش می ترسید .. شاید دلیل جداییش و حرفی که زده ( بین تو و خونوادم باید یکی رو انتخاب کنم ) این باشه !
نمی دونم ...
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
جالبه...خیلی جالب..
میشه خواهش کنم یه سری به لینک من بزنی و نظر بدی؟(دوستش دارم .ادامه بدم یا.......)
طرف من تقریبا شرایط شما رو داره .از من 5 ماه کوچیکتره.ولی به خاطر شرایطش حاضرنیس الان اقدام کنه.
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
من همین طوری ازدواج کردم که شما الن در تلاشش هستی.
اما الان فکر که می کنم ما اگه می دونستیم بعد از ازدواج انقدر از هم دور میشیم به خدا از 1 کیلومتری هم رد نمی شدیم
ببین مانی جان کاملاٌ درکت می کنم چون تو شرایطط بودم .می دونی بدترین چیز چیه اینه که فقط به یه بعد نگاه می کنی.
الان فقط به رسیدن فکر می کنی ولی نمی دونی این رسیدن نباید فقط به جنبه علاق ختم بشه.تو الان 21 سالته هم سن خودمی.
بدون آدما برای زندگی کردن باید جنبه های دیگه رو هم بررسی کنن .مثلاٌ
آیا از نظر اعتقادی به هم می خورن؟
آیا از نظر تحصیلاتی به هم می خورن؟
آیا از نظر فرهنگی به هم می خورن
آیا از نظر اخلاقی به هم می خورن؟
و....
خواهش می کنم به خاطر رسیدن به اونی که بهش وابسته ای عمرت رو خراب نکن.من با عشق ازدواج کردم
خیلی ها هم مثل من با عشق دوران دوستی ازدواج کردن ولی هیچ کدوم از خودشون نپرسیدن بعد از ازدواج هم میتونن همو فقط دوست داشته باشن؟
چرا هممون فکر می کنیم تا قبل از ازدواج بی هم نمی تونیم زندگی کنیم
ولی بعد از ازدواج می فهمیم با هم نمی تونیم زندگی کنیم .می دونی چرا؟
چون قبل از ازدواج فقط به رسیدن به هم و عشق فکر می کنیم و اصلاٌعیب همو نمی بینیم یا نمی تونیم ببینیم تو 2 ساعتی که در روز با هممیم
می دونم سخته ولی سختر اینه بهش برسی و بفهمی به دردهم نمی خورین؟::72:
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
به نظر من هنوز خيلي براي ازدواج شما زوده اگر الان براي ازدواج تصميم بگيريد و انتخاب کنيد 100٪ پشيمون ميشيد...اگه واقعاً دوستش داريد و دوستتان دارد فقط بهش بگيد که 3-4 سالي پاي شما صبر کند در اين مدت هم يک رابطه ي دورادور با هم داشته باشيد زياد رابطه رو عميق نکنيد شما حداقل بايد به 25 سالگي برسيد هم از نظره عاطفي و عقلي رشد کامل کنيد هم از نظر مالي به يک حده مطلوبي برسيد...اون موقع اگر هنوز هم بر سر عشق و علاقه تان بوديد و تصميمتان عوض نشده بود پا پيش بذاريد...اون موقع اونقدر بزرگ شديد که بتونيد بزرگترها رو هم توجيه و راضي کنيد:72:
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مریم نیکخو
من همین طوری ازدواج کردم که شما الن در تلاشش هستی.
اما الان فکر که می کنم ما اگه می دونستیم بعد از ازدواج انقدر از هم دور میشیم به خدا از 1 کیلومتری هم رد نمی شدیم
ببین مانی جان کاملاٌ درکت می کنم چون تو شرایطط بودم .می دونی بدترین چیز چیه اینه که فقط به یه بعد نگاه می کنی.
الان فقط به رسیدن فکر می کنی ولی نمی دونی این رسیدن نباید فقط به جنبه علاق ختم بشه.تو الان 21 سالته هم سن خودمی.
بدون آدما برای زندگی کردن باید جنبه های دیگه رو هم بررسی کنن .مثلاٌ
آیا از نظر اعتقادی به هم می خورن؟
آیا از نظر تحصیلاتی به هم می خورن؟
آیا از نظر فرهنگی به هم می خورن
آیا از نظر اخلاقی به هم می خورن؟
و....
خواهش می کنم به خاطر رسیدن به اونی که بهش وابسته ای عمرت رو خراب نکن.من با عشق ازدواج کردم
خیلی ها هم مثل من با عشق دوران دوستی ازدواج کردن ولی هیچ کدوم از خودشون نپرسیدن بعد از ازدواج هم میتونن همو فقط دوست داشته باشن؟
چرا هممون فکر می کنیم تا قبل از ازدواج بی هم نمی تونیم زندگی کنیم
ولی بعد از ازدواج می فهمیم با هم نمی تونیم زندگی کنیم .می دونی چرا؟
چون قبل از ازدواج فقط به رسیدن به هم و عشق فکر می کنیم و اصلاٌعیب همو نمی بینیم یا نمی تونیم ببینیم تو 2 ساعتی که در روز با هممیم
می دونم سخته ولی سختر اینه بهش برسی و بفهمی به دردهم نمی خورین؟::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ريحانه1359
به نظر من هنوز خيلي براي ازدواج شما زوده اگر الان براي ازدواج تصميم بگيريد و انتخاب کنيد 100٪ پشيمون ميشيد...اگه واقعاً دوستش داريد و دوستتان دارد فقط بهش بگيد که 3-4 سالي پاي شما صبر کند در اين مدت هم يک رابطه ي دورادور با هم داشته باشيد زياد رابطه رو عميق نکنيد شما حداقل بايد به 25 سالگي برسيد هم از نظره عاطفي و عقلي رشد کامل کنيد هم از نظر مالي به يک حده مطلوبي برسيد...اون موقع اگر هنوز هم بر سر عشق و علاقه تان بوديد و تصميمتان عوض نشده بود پا پيش بذاريد...اون موقع اونقدر بزرگ شديد که بتونيد بزرگترها رو هم توجيه و راضي کنيد:72:
ممنون از مریم و ریحانه ...
تقریبا هر دو یه نظر داشتید...
ببینید .. من امروز می دونم سنم برای ازدوج مناسب نیست .. و حتی شرایط فعلیم ..
برادر من در سن 18 سالگی ازدوواج کرد و الان واقعا خوشبخته !
من 21 سالمه ..
ولی امروز این پیشنهاد رو دادم به طرفم که احساس تنهایی نکنه ... از دستش ندم ...
از میزان علاقم مطلع بشه !
ببینید من خودم 2سال آینده رو مناسب میبینم .. با این شرایط کاری که پیش میرم ..
زمانی هم حتما هست که سنم به 25 سال برسه !
من تو این دوسال به شغل مناسب و درآمد و شرایط خوب و مناسب ازدواج میرسم ...
برا همین در جواب بعضی از دوستان که گفتن برو خاستگاری .. گفتم شرایطش رو ندارم !!
--
از نظر فرهنگی خانواده ها هیچ مشکلی نیست !
از نظر اخلاق واقعا با هم جوریم ! چیزی تو چند سال دوستی معلوم شده !
از نظر اعتقادی :
اون نماز می خونه ولی من نه ! نمی دونم خیلی مهمه یانه ؟! اما بارها بهش گفتم که دوست دارم نماز می خونی .. اونم گفت دوست دارم تو هم بخونی .. که گفتم باید به یه باور هایی برسم و بعد ! گفتم زمان می خوام !
از نظر تحصیلات :
خب من پسرم و دوسال کوچیک تر ! اول سعی کردم سنگ بزرگ سربازی رو از جلوم بردارم !
بعد دارم سعی می کنم کارم رو محکم کنم ! که پشتوانه مالیم تامین بشه !
و در برنامه ی من ادامه ی تحصیل هست !
اون الان کنکور کارشناسی آزاد پزشکی رو داده !
من نسبت به هم سن های خودم عقب نیستم خدایی ! 3ماه دیگه سربازیم تموم میشه و سابقه و تجربه ی شغیلم بالاتر میره برای آیندم ! ( شغل من کار پوشاک زنانه هست )
مریم جان من ( و حتی اون) به این باور رسیدیم با هم خوشبخت میشیم !
معیار هامون فوقولاده با هم جوره !
هم من آدم با گذشتی هستم .. هم اون .. چرا ازدواجمون با عشق نباشه ؟ البته چند سال دیگه که باز هم به بلوغ فکری بیشتری رسیدیم !
ریحانه جان جواب حرفاتون میون حرفام هست ...
--------
پینوشت :
هنوز همون وضعم و حال و روزم همونه !! نمی دونم این چه امتحانیه که خدا داره ازم میگیره !http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/sigh.gif
ادیت : برادم در 28 سالگی ازدواج کرد !
اینجا چرا امکان ویرایش نیست !!؟؟؟
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام مانی جان ..
میدونی خیلی سخته تو این حالتی که هستی ...هرچی هم ما بگیم صبور باش بازم تو بیتابی ...پیشنهاد اول من اینه که اصلا قرص و دارو استفاده نکن ...چون اگه جواب میداد من یا اکثر دوستان استفاده میکردنند و جواب میگرفتند ..پس نتیجه خاصی نداره اصلا بی خیالش شو...
بعد ..تو تعریف داستانت گقتی که همه چی خوب بود و ناگهان بعد از یه مدت با تو زد تو نخ گریه زاری ...درسته ؟ اولین موضوعی که فکر منو به خودش وا میداره اینه که الان ۱۰۰درصد پدرومادرش فهمیدن و اینکه گفته دیگه تلفن یا sms هم نباشه وفقط اینترنتی دال بر این مساله بزرگ هست ...اما گریه یی که داشته شاید .... نظرم اینه که پدر ومادرش احتمال زیاد از اون پسره خوششون میومده و پسره به یه سری دلایل که خود دختره میدونه و باز گو نکرده جدا شده وقتی از اون پسر قبلی که خواستگارش بوده جدا شده مورد حرف پدر و مادر قرار گرفته و بعد از جدایی وقتی با تو چرخیده ..یواش یواش پدر و مادرش فهمیدن ..و این برای اثبات وجودی تو با اونا صحبت کرده که متاسفانه نه تنها موفق نشده بلکه به تصمیم اونا مجبور شده رابطشو با تو کات کنه ...! هرچند ما نمیدونیم که تو اون خانواده چی میگذره ...حتی خود تو ؟؟؟ ولی احتمال اینکه این دختر سنگ تو رو به سینه زده باشه که این پسراز اون پسر قبلیه خیلی بهتره و بعد مقلوب پدر مادرش شده باشه بسیار زیاده ...
در هر صورت بهترین راه اینه که باهاش یه قرار بذار ...یه لباس مناسب تر از هرروز بپوش و باهاش رودرو شو....وقتی دیدش روحیت وقیافت جوری نباشه که هرکی ببینت تو خیابون یا اون مکان بگه بابا این عجب عاشقیه !!!
بعد از حالو احوال معمولی بهش بگو که خیلی منطقی فکر کردی و نتیجش این شده که دلیلت برای این رفتار چیه ؟ ایا شخص بهتری پیدا شده ؟ ایا خانوادت گیر دادن ؟ یا فهمیدن ؟ وسوال پیچش نگن ...حالاتشو کامل زیرنظر بگیر وبهش مهلت جواب دادن بده ....
بهشم بگو که ما خیلی راحت داریم صحبت میکنیم ..اگه ما الان توهمین مقطع نتونیم حرفامونو بزنیم چه بهم برسیم چه نرسیم تو زندگی ایندمون به مشگل شدیدی میخوریم !!! پس بیا صادقانه حرفامونو بزنیم ...
حتما رعایت کن احساسی صحبت نکنی ...چون اصلا جواب نمیگیری ...
نتیجشو خبر بده ..
لاقربطا
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
ممنون دوست عزیز ..
در مورد مسئله ای که گفتی ..
بله دوستی ما کاملا عادی و عالی بود .. حتی یک بار هم بحثی نداشتیم ..
تا اینکه 3 4 روز من فهمیدم که رفتارش خاص شده .. که پرسیدم آیا ازم سرد شدی ؟ از اونجایی که به هم هیچوقت دروغ نمیگیم گفت آره ..
بماند اون شب من اینور شهر چه می کشیدم و اون اونور شهر چه حالی داشت !
با اصرار من بعد 1هفته از اون شب هم رو دیدیم .. اون قرار هم با غصه و اشک تموم شد که الان بیشتر از 40 روز میگذره از اون قرار !
درسته منم تو خانوادشون نیستم .. فرضیه ای که داری منطقیه ... منم رو این مسئله فکر کردم ..که شاید پدرش مثلا یه هو گیر داده که با کی هی اس ام اس بازی می کنی !؟ خب پدره .. (بازم میگم اینا فرضیه هستش)
در مورد خاستگار قبلی با شناختی که ازش دارم و از صحبت هاش این طوری نیست .. چون اون زمان من وجود پر رنگی نداشتم که بخواد حرفی رو از من پنهان کنه ! در ضمن خاستگار قبلی هم ازش کوچیکتر بوده ! (اینو تازه فهمیدم)
یه خبر بدم بعد ادامه ی سوالت :
2 3 روز پیش با هم تو نت حرف زدیم .. حرف اساسی ... حدسام درست بود ..
اون هنوز همون علاقه رو نسبت به من داره .. با بی محلیاش می خواست کاری کنه من فراموشش کنم .. من بی خیالش شم .. که خودش اعتراف کرد که نمی تونه این کارو بکنه .. و خودشم گفت که این روزا داغون بوده و حالی رو که نشون میداده همش یه نقش بوده ... مثلا برای من نقش بازی می کرده که من عادیم و تورو فراموش کردم !
قرار شد مثله قبل بشه.. همون طوری مهربون و باز هم با هم درد و دل کنیم ... فقط بدون اس ام اس و زنگ !( به فرضیت می خوره ) الان 2 3 روز گذشته و عالی بوده .. هم من آروم بودم هم اون .. روزی 2 بار رو با هم حرف میزنیم و درد و دل !
در مورد دیدار مجدد .. تو برنامه هام دارم .. ولی می خوام این بار کمی با سیاست برم جلو ! یه بار صاف و صادق بودن باعث شکستم شد ، بسه !
من هنوز دلیل این کارشو نفهمیدم و باید بفهمم !!
ولی آخرین بار گفت : " من نمی تونم با کسی که از خودم کوچیک تره زندگی کنم ! "
حس می کنم اینم از اون بهانه هاست ! یعنی دوست ندارم اینو بشنوم .. چون تنها چیزیه که نمی تونم تغییرش بدم ! :(