RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
فکر نمی کردم توی این سایت اینقدر آقای سنگ تراشان واسه من دلسوزی کنن
واقعا که دستتون درد نکنه من از شما کمک خواسته بودم ولی شما اصلا حتی یه جواب کوچولو هم به من ندادین من از شما خواستم که بهم بگین باید چی کار کنم اما شما اصلا اهیمت ندادین
من به حرف دوستانی که اینجا واسه من گفته بودن گوش کردم و تا اونحایی که تونستم ازش دوری کردم اما الان چی اینقدر خودش رو به من نزدیک کرد که چه بخوام چه نخوام بهش دارم علاقمند می شم و این رو هم خودش فهمیده و از وقتی که این رو فهمیده رفتارش عوض شده یه روز اینقدر به من نزدیک می شه و با من گرم می گیره یه روز هم اینقدر با من رفتار سردی داره که من اصلا نمی دونم منظورش چیه و چرا داره این کارا رو می کنه البته یه موضوع دیگه ای هم که هست اینه که دایی من هم توی دانشگاه ما درس می خونه و یه جورایی فهمیده که اون داره چی کار می کنه و از رابطه من و اون هم تا حدودی باخبر شده و به خاطر همین هم یه دعوای کوچولو باهاش داشته و گفته که باید از من فاصله بگیره و وقتی دایی ام توی دانشکاهه بیشتر از من دوری می کنه اما وقتی که با هم تنهاییم خیلی راحت تره البته نه همیشه بعضی مواقع رفتارش خیلی گرم و دوستانه اس و بعضی وقتا بد اخلاقه
واقعا من نمی دونم اون واقعا به من علاقه داره یا نه گیج شدم
آقای سنگ تراشان من از شما کمک خواستم امیدوارم که این دفعه دیگه به داد من برسین چون قضیه دیگه داره خیلی واسه من جدی می شه
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
شما اول تكليف خودتو با خودت مشخص كن، بعد بشين تحليل و تفسير براي اون آقا به خرج به بده.
بهش علاقه مندي يا نه؟
دوستي يا ازدواج؟
نكنه اگر باهاش رابطمو قطع كنم تا آخر عمر حسرت بخورم؟
نكنه هموني باشه كه يه عمره منتظرشم؟
اينا تمام سوالاتي كه توشون ترديد داري
هر وقت جواب شفاف براشون پيدا كردي، اعضاي همدردي هم ميتونن بهت راهكار شفاف بدن.
موفق باشي
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
من واقعا برات ناراحت شدم جهانگرد جان ببخشيد كه اينو مي گم ولي تنها جمله ايي كه بعد از خوندن متنت به ذهنم رسيد و خواستم بگم تا اروم شم همين بود
مگه نمي گي نمي خواي يك بازي دوبار تكرار بشه پس چرا خودت اين اجازه رو مي دي ؟ چرا خودت كاري مي كني كه ديگران باهات بازي كنند ؟ شما كه كم سن و سال نيستي بگيم سنت كمه . بابا اخه چرا مي خواي اين روحيه شكستني خودتو بدي دست اينا تا هي بشكوننش ؟ لپ كلام برو سر اصل مطلب و بهش بگو حاضر نيستي به اين رابطه ادامه بدي و اگر ايشون هم خيلي دلشون مي خواند بيايند خواستگاري تا خانواده شما روي ايشان بررسي كنند . اگر هم كه خودت قبولش نداري پس اصلا هيچ رابطه رو تمومش كن و بكش كنار . ببينم تو فقط دوست داري ديگران از دست تو ناراحت نشند .؟ اگه اونها تو رو ناراحت كنند چي ؟ مشكلي نداره ؟ الان تو به خاطر نرنجيدن ايشون هيچي نمي گي و هي داري همينجوري همينجوري پيش مي ري پس فردا كه ايشون به خودشون مي ياند و مي خوان جدا شند خيلي راحت به شما مي گن و مي كشن كنار براشون هم اصلا اهميت نداره كه شما ناراحت بشيد يا نشيد .
عزيزم منطقي تر فكر كن ببين مي توني به عنوان خواستگار توي خونتون راش بدي يا نه اگه نه كه هيچي جواب معلومه ولي اگر جوابت اره است خيلي رك و پوست كنده بهش بگو . اينجوري براي خودت هم ارزش قائل شدي و بيشتر دوست خواهد داشت و بيشتر براي احترام قائل ميشه . فكر نكن اگه اينو بگي مي گه نگاه كن دختره چه زود خودموني شده و چه فكرايي كرده
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
سلام جهانگرد :72:
دوستان خیلی خوب بهت جواب دادن . پس لطفا به اون چیزهایی که بهت گفته شده توجه کن .
دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی خوبه و لذت بخشه اما بهره مندی دائمی از این احساس خوشایند دقیقا بر میگرده به اندیشه ها و نوع رفتار و کردار ما در اینخصوص .
عزیزم ؛
برگرد و از سر نوشته های خودت رو بخون . حتما متوجه می شی که تنها سپری که در زندگی خودت به دست گرفتی احساسه ... با کمترین استفاده از کلاه خودی به اسم عقل و منطق ....
من هم خیلی دوست دارم مورد توجه قرار بگیرم و دوستم داشته باشند اما باید قیمتش رو هم بدونم . یعنی آیا سرخوشی و خوشحالی ناشی از توجه دیگران اونقدر مهمه که من حاضر بشم احساساتم رو به تاراج هر کسی و هر چیزی بزارم ؟
لطفا کمی منطقی باش . اگر ما کنترل زندگیمون رو به دست احساسات زود گذر ، لحظه ای و مقطعی ندیم قطعا خواهیم تونست زندگی به مراتب قابل تحمل تری داشته باشیم .
یادت باشه همونطوری که دوستان گفتن اگر در حال حاضر و برای هدایت مناسب این رابطه تصمیمات معقولانه ای نگیری باید خودت رو آماده ی یک تجربه ی تلخ دیگه بکنی ...
مواظب خودت باش دوست من .
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
دوستان عزیز بحث من سر این نیست که حالا باید از اون دوری کنم یا نه چون الان دیگه قضیه فرق کرده اون با رفتارش کاری کرده که من هم به اون علاقمند شدم با این که اصلا نمی خواستم خودم رو دوباره وارد همچین بازی کنم اما دیگه نمی تونم خودم رو گول بزنم و بگم که به اون علاقه ندارم سعی کردم تا اونجایی که می تونم از اون دوری کنم و رفتارم با اون رو سرد کنم حتی یه هفته دانشگاه نرفتم و بعد از یه هفته هم که دیدمش وقتی اومد طرفم فقط جواب سلامش رو دادم و با بی تفاوتی از کنارش رد شدم و یه جورایی زدم تو ذوقش با این که می دونستم ناراحت می شه اما این کار رو کردم و چند بار وسوسه شدم که برم ازش معذرت خواهی کنم اما با خودم کنار اومدم و گفتم باید این بازی تموم بشه تا کار به جاهای حساس کشیده نشده .
اما وقتی چند بار خواست باهام حرف بزنه ودید من نسبت به اون بی تفاوتم خودش هم جلو نیومد و چیزی نگفت تا موقعی که شب شد و شروع کرد به اس ام اس زدن و گفت که من چند بار هم بهت گفتم که من بدون تو هیچم و شروع کرد به گفتن اینکه این اصلا حق من نیست که با من اینحوری رفتار کنی من شاید یه پسری باشم که توی زندگیم چیز زیادی نداشته باشم اما اگه تو رو داشته باشم یعنی همه چیز دارم اون از من خواسته که منتظرش بمونم تا درسمون تموم بشه اما من نمی تونم به خودم بقبولونم که اون من رو دوست داره یعنی نمی تونم دیگه باور کنم که دوست داشتنی هم توی این دوره زمونه مونده به نظر من احساسات آدما مرده
از این رابطه من بیشتر می ترسم از آخرش می ترسم شاید هم حق با شما ها باشه که من توی زندکیم دارم توی مسیر احساسات قدم می زارم
اما اگه شما ها جای من بودین و یکی مثل این آقا اینجوری بهت احساس علاقه می کرد چی کار می کردین ؟ آیا شما ها دست رد به سینه اش می زدین ؟ آیا شما بعد از داشتن یه تجربه تلخ دوست داشتن احساس کمبود محبت نمی کردین و به طرف اون نمی رفتین ؟
توی احساسی بودن من هیچ شکی نیست اما من هم نمی تونم طوری رفتار کنم که اون رو از خودم برنجونم بالاخره من واون باید دو سال دیگه با هم باشیم و تا دو سال دیگه تقریبا هر روز همدیکه رو می بینیم این درست نیست که با کینه با هم باشیم و این هم درست نیست که طوری رفتار کنیم که بچه های دانشگاه به ما بگین همسران آینده دانشکاه رو ببینین من هم بیشتر چون بچه ها از این جور حرفا می زنن و خودم هم شنیدم به خاطر همین دوست ندارم زیاد به من نزدیک بشه
این که من به اون علاقه دارم توش هیچ شکی نیست و اینکه اون هم به من علاقه ای پیدا کرده توی این هم شکی نیست البته با شناحتی که ازش دارم این رو می گم /
من فقط می خوام بدونم که چه حوری می تونم رفتار اون رو طوری کنترل کنم که زیاد تابلو نشیم؟ تو دانشگاه چون نمی تونه احساسات خودش رو کنترل کنه بارها هم وسط دانشگاه به من گل داده که من فقط یه بارش رو گرفتم
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
سلام دوست من :72:
لطفا نوشته های کسانی که دوستت دارن و با این صراحت دارن راهنماییت می کنند رو
دقیقتر بخون و سعی کن به این رابطه شکل رسمی بدی و گرنه باز هم ....
:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط honarmand
من واقعا برات ناراحت شدم جهانگرد جان ببخشيد كه اينو مي گم ولي تنها جمله ايي كه بعد از خوندن متنت به ذهنم رسيد و خواستم بگم تا اروم شم همين بود
مگه نمي گي نمي خواي يك بازي دوبار تكرار بشه پس چرا خودت اين اجازه رو مي دي ؟ چرا خودت كاري مي كني كه ديگران باهات بازي كنند ؟ شما كه كم سن و سال نيستي بگيم سنت كمه . بابا اخه چرا مي خواي اين روحيه شكستني خودتو بدي دست اينا تا هي بشكوننش ؟ لپ كلام برو سر اصل مطلب و بهش بگو حاضر نيستي به اين رابطه ادامه بدي و اگر ايشون هم خيلي دلشون مي خواند بيايند خواستگاري تا خانواده شما روي ايشان بررسي كنند . اگر هم كه خودت قبولش نداري پس اصلا هيچ رابطه رو تمومش كن و بكش كنار . ببينم تو فقط دوست داري ديگران از دست تو ناراحت نشند .؟ اگه اونها تو رو ناراحت كنند چي ؟ مشكلي نداره ؟ الان تو به خاطر نرنجيدن ايشون هيچي نمي گي و هي داري همينجوري همينجوري پيش مي ري پس فردا كه ايشون به خودشون مي ياند و مي خوان جدا شند خيلي راحت به شما مي گن و مي كشن كنار براشون هم اصلا اهميت نداره كه شما ناراحت بشيد يا نشيد .
عزيزم منطقي تر فكر كن ببين مي توني به عنوان خواستگار توي خونتون راش بدي يا نه اگه نه كه هيچي جواب معلومه ولي اگر جوابت اره است خيلي رك و پوست كنده بهش بگو . اينجوري براي خودت هم ارزش قائل شدي و بيشتر دوست خواهد داشت و بيشتر براي احترام قائل ميشه . فكر نكن اگه اينو بگي مي گه نگاه كن دختره چه زود خودموني شده و چه فكرايي كرده
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
سلام jahangard
یادم می آید یک روزی یکی از فرزندان اقوام بیماری میکروبی گرفته بود و دکتر برایش تزریق یک آنتی بیوتیک را تجویز کرده بود. بعدش به اصرار این فرزند، والدین مجبور شدند دکترش را عوض کنند، (آخه خیلی خاطرشو می خواستند)، دکتر های دیگر هم اصرار روی درمان این بیماری از طریق تزریق سریع این دارو داشتند.
لذا همه عزیزان در این تاپیک به بهترین صورت راهنمایی کرده اند، حتی دوباره کپی کردند، دوباره تاکید کردند و مورد تاکید من هم هست.
اما شما به جای اینکه روی درمان این مشکل پافشاری کنید، از تزریقات این روش که رنج به همراه داره فرار می کنی.
شما تاوقتی که چنین فکر کنی، مرتب دچار موارد مشابه می شوی. باید همه ما بدانیم ازدواج فراتر از یک رابطه بی معیار هست.
باید رابطه با آگاهی خانواده ها رسمیت پیدا کند تا طرفین ملزم به تعهداتشان باشند و افکاری جز ازدواج نداشته باشند. در ضمن این بستر منجر می شود به جای تمرکز روی احساس (و اینکه کلید قلب داریم یا نداریم یا ....)، روی معیارهای اساسی توجه کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط jahangard
من فقط می خوام بدونم که چه حوری می تونم رفتار اون رو طوری کنترل کنم که زیاد تابلو نشیم؟ تو دانشگاه چون نمی تونه احساسات خودش رو کنترل کنه بارها هم وسط دانشگاه به من گل داده که من فقط یه بارش رو گرفتم
ما برای کمک به تو حاضریم ، نه برای اینکه در انحراف و سقوطت کمکت کنیم. پس از ما نخواه تو را به راهی کمک کنیم که آخرش جز رنج و غم برایت چیز دیگری نداره
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط jahangard
اون از من خواسته که منتظرش بمونم تا درسمون تموم بشه اما من نمی تونم به خودم بقبولونم که اون من رو دوست داره یعنی نمی تونم دیگه باور کنم که دوست داشتنی هم توی این دوره زمونه مونده به نظر من احساسات آدما مرده
از این رابطه من بیشتر می ترسم از آخرش می ترسم شاید هم حق با شما ها باشه که من توی زندکیم دارم توی مسیر احساسات قدم می زارم
اما اگه شما ها جای من بودین و یکی مثل این آقا اینجوری بهت احساس علاقه می کرد چی کار می کردین ؟ آیا شما ها دست رد به سینه اش می زدین ؟ آیا شما بعد از داشتن یه تجربه تلخ دوست داشتن احساس کمبود محبت نمی کردین و به طرف اون نمی رفتین ؟
این که من به اون علاقه دارم توش هیچ شکی نیست و اینکه اون هم به من علاقه ای پیدا کرده توی این هم شکی نیست البته با شناحتی که ازش دارم این رو می گم /
اگر دوست داشتني در اين دوره زمونه نمونده، چرا در دوست داشتن اون آقا نسبت به شما شكي نيست؟!!!
از كجا ميدونين اون آقا هم دقيقا مثل شما از يك شكست عشقي به شما پناه نياورده؟ آيا آدما ميتونن به خاطر فرار يا فراموشي از ديگران بطور دوجانبه همديگرو حمايت كنن؟ وقتي هر دو طرف احتياج به حامي دارن، نقش حامي رو كي ميخاد باز كنه؟!!!
چرا فكر ميكنيد توي دنيا فقط اين آقاست كه ميتونه (البته به نظر من به هيچ وجه نميتونه) شما رو خوشبخت و حمايت كنه؟ و ايشون تنها شخص موجود در تمام هستي است كه لياقت شما، عشق و احساساتتون رو داره؟
تجربه استاد سختگيري است، اول امتحان ميگيرد بعد درس ميدهد.
من فكر ميكنم شما هنوز اين درس رو ياد نگرفتيد، شايد لازم باشه كه يك بار ديگه اين درس رو بيوفتيد!!!
خواهشا نوشته هامو به ديد انتقاد نبين، همش از سر خيرخواهيه
برادرت كوچيكت:72::72::72:
RE: نمی خوام بیش از این به من نزدیک بشه
سلام .من فکر می کنم تو کلید را به دستش داده ای و در را هم باز کرده ای.ورودت را به دنیای عاشقانه ها تبریک میگویم. تو فقط در جریان اراده خدا قرار گرفته ای .پس بخند!