نمایش نسخه قابل چاپ
آره با خدا رابطه خوبی ندارم
البته چند روزیه که بهتر شده
شوهرمو خیلی خیلی خیلی دوست دارم
ولی یه جوری رفتار کردم که اون فکر می کنه من با ازدواج با اون بدبخت شدم و هیچ حسی بهش ندارم
بله خیلی خیلی دوستش دارم
ولی یه طوری رفتار کردم که فکر می کنه زندگی با اون و خودش برای من اهمیتی نداره
و این سخت آزارش میده
دوست عزیز سلام و کلبه با صفای همدردی خوش اومدی:72:
دوست خوبم شما باید چند تا کار انجام بدی:
1- ایمانت و قوی کن کسی که خدا تو زندگیش نقشی نداره هیچی نداره و کم کم به پوچی و بی هدفی می رسه.
خدا رو تو زندگیت پر رنگ کن خودت اثرش و می بینی. شما می دونی خود خدا فرموده که من از یه مادر نسبت به فرزندش به بنده هام مهربون ترم؟
2- ترس و از خودت دور کن.
3- باور کن که هر کسی روانشناس بره دیوانه نیست.
تا زمانی که خودت به این موضوع یقین نداری چجوری می خوای اطرافیان و راضی کنی که این گونه هست.
4- وقتی می تونی از زندگیت لذت ببری چرا اینقدر تشویش و نگرانی؟
5- پس بزرگترین و بهترین دکتر خودت هستی به خودت بقبولان که باید خوب باشم تا هم خودم و هم اطرافیانم از زندگی لذت ببریم.
چشم به هم بزنی فرصتها رفته و سنت بالا رفته و بهترین روزای زندگیت و با افکار پوچ و تو خالی هدر دادی.
از همسرت بخواه که تو این راه کمک و همراهیت کنه. وقتی کنارت باشه و حرفای دکتر و بشنوه واسه خودش و زندگیشم اثر مثبت خواهد داشت. البته شاید به صلاح دید دکتر لازم باشه جلساتی و هم تنها بری.
بگو می خوام خوب بشم و تو و خودم و اذیت نکنم. بگو گاهی روح ادمم مثل جسم مریض می شه. بعید بدونم ادمی که تو این روزگار و جامعه داره زندگی می کنه هنوز اونقدر فکرش عقب باشه که فکر کنه هر کی بره روانشناس دیوانس. این زایده تفکرات غلط شماس.
در ضمن من فکر میکنم شما زیادی ادما و موضوعات اطرافت و بزرگ می کنی. یادت باشه همه ما رو یه خدا افریده پس هیچ فرقی بینمون نیست سیاه و سفید زشت و زیبا یکسانن و این رفتار و اعمالمونه که ما رو از هم متمایز می کنه. پس رفتارت و خوب کن. نه ادما رو بزرگ.
موفق باشی:72:
فکر نمی کنید که این ترس هم به خاطر همین مشکلات روحی شماست و شما بی خود نگران هستید و به همسرتون شک بی خودی دارین. :163:نقل قول:
نوشته اصلی توسط حدیث بانو
او واقعا ممکنه کمکتون کنه و زندگی تون خیلی بهتر بشه. بهتر نیست یه امتحان بکنین و از قبل نتیجه اش را پیش بینی نکنین. :305:
به نظر نمیاد که اوضاغ دیگه از این بدتر بشه. پس این شانس را به خودتون و همسرتون بدین.:72:
سلام دوست خوبم... من هم با دوستان موافقم واز شما ميخوام بري دكتر!! ترس هم معنا نداره... فكر كن دور از جون اگه يه نفر مشكل قلبي داشته باشه و عمل جراحي هم تنها راه درمان، اونوقت ميتونه بگه من از آمپول بيهوشي ميترسم، حالا هر بلايي كه سرم اومد؟؟! فوقشم بگن ديوونست! (كه نميگن)، حرف مردم مهمتره يا سلامتي شما؟! دوست گلم اين ترسي هم كه داري برميگرده به مشكلت!
مراقب باش چون اگه اين مشكل عود كنه، احتمال داره دچار بيماري هاي خاص رواني بشي كه درمانشون سخت يا غير ممكن خواهد بود.
مطمئن باش همسرتم دوست داره هرچه سريع تر درمان شي چون واسش عزيزي!
موفق باشي !:72:
سلام:
حدیث بانو گرامی ...با توجه به مطالبی که دوستان ذکر کردند و تعاریف بسیار مختصر شما از احساس هایتان من نیز تاکید می کنم که با بیان آن در تالار نتیجه مثبتی دریافت نخواهید کرد تنها راه شما مراجعه به روانپزشک و در کنار آن با مصرف دارو کمک از مشاوره بالینی هست...
هرچه زودتر اقدام فرمایید و ان شا الله که بهبودی حاصل گردد..:104:
حدیث جون سلام چه خبر؟ رفتی دکتر خانومی؟ راستی گفتی شوهرت و دوست داری این یکی از بزرگترین نعمت هاییه که خدا بهت داده مواظب باش با رفتار نادرستت این نعمت و ضایع نکنی. یه خورده سرنوشت آدمایی که تو این تالار تاپیک گذاشتند رو بخون تا بیشتر قدر خودت و زندگیت رو بدونی.
سلام همسفر 65
نه هنوز دکتر نرفتم ولی بالاخره با شوهرم حرف زدم
اون میگه من به دکتر احتیاج ندارم فقط باید به خودم ایمان بیارم
ولی حتما یه دکتر میرم
دوستای خوبم مرسی از راهنمایی تون
یه دنیا دوستون دارم
:72::72::72::72::72:
خب بگو براي اين كه به خودت ايمان بياري، نياز داري تابا يك دكتر مشورت كني.
از رفتارشوهرت معلومه كه آدم منطقي ايه. :316: بهتره از اين رفتار خوب شوهرت كمك بگيري و راضيش كني تا بري دكتر.:305:
بجنب قبل از اين كه دير بشه، كاري را بكن كه بايد بكني.:305:
سلام حدیث بانو جان خاستم حالت بپرسم بهترین کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی با این سایت هم در ارتباط باشی بهت ارامش میده موفق و شاد باشی