RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام مجدد:
ببینید برادر محترم...
حرف شما متین ..دیدید که سایر دوستان هم تاکید بر افشا راز و صراحت شما دراین موضوع دارند و شما اصرار دارید که نه ..برای شما مهم نیست آن راز چه بوده است و تنها می خواهید طرف مقابل شما آرامش داشته باشد..این ستودنی ست ولی من حداقل به عنوان یک دختر وقتی خودمو در جایگاه دختر مورد نظر شما می ذارم احساس می کنم من هم بودم رازم را به شما نمی گفتم..می دونید چرا؟
باز تاکید می کنم ..خب شما معتقدید این مسئله رابطه قبلی بوده است ...
دو حالت داره:
1: رابطه ایشان به صورت رسمی و ازدواج بوده است و با اطلاع خانواده ها که در این صورت مطمئنا به نظر من شما الان باید کاملا قضیه رو می دونستید چون ازدواج که با یک سوال از همسایه هم معلوم می شود و جای پنهان کاری..نا آرامی شبانه و ..ندارد و حتی نیاز نیست آدم از فرد مورد علاقه اش بگذرد..خب خیلی راحت می گوید که من ازدواج کردم و تمام..حالا یا طرف مقابل می پذیرد یا خیر...
2:حالت دوم که امیدوارم این نباشد ..رابطه ای بوده خدای ناکرده من اتهام نمی زنم ..بر فرض مثال می گم ...یک چیز که آنقدر پریشانی آورده این باشه که خدا ینکرده ایشان س.. داشته و بازم زبانم لال مثلا هایمن خود را از دست داده باشد و می ترسد به شما بگوید...
وگرنه ازدواج قبلی ..عقد..نامزدی و ...که ناارامی چندانی نباید داشته باشد چون رسمی و قانونی بوده حالا مشکلی پیش امده به هر علتی نشده..نمی دونم به نظر من قضیه مهم تر از این حرفهاست که حتی دوست صمیمی ایشان دقیق موضوع را نمی داند..پس ازدواج قبلی کمی به نظرم بعیده ...
باید یک مورد دیگری باشه ...اگر مطمئنید رابطه ای قبلی بوده چند و چون آن شاید یرای شما مهم نباشه ولی دخترها خیلی براشون مهمه و حتی اگر پسر مقابل قبول کنه احساس می کنند یک چیزی کم دارند..
باز 2 حالت داریم....
به نظر من البته ..شاید همش غلط باشه...
یا اقای مقابل روشنفکر..عاشق... و ..است و حتی نداشتن مثلا ه..... هم براش مهم نیست پس خوب کنجکاوی هم نکند به نظر من کاملا به طرف مقابل روحیه بده و حتی خودش مثال بزنه بابا اگر اینه هم مهم نیست..یا مثلا فلان مورده مهم نیست و...هرچند به نظر من اصلا منطقی نیست این کار.....
یا اقای مقابل هم چیزهایی در عمل براش مهمه و فقط در حرف می گه مهم نیست و دختر خانم با شناخت خودش می دونه که اگر راز برملا کنه پسر آزار می بینه ...پس میره داخل سکوت..ناارامی شبانه ..ترس...دلهره..
حالا هرچقدر هم آقا بگه مهم نیست ولی خانم چون خودش این موضوع براش مهمه و اونو شاید برای خودش یک امتیاز منفی بدونه می ترسه با اون مواجهه بشه پس نمی گه و از طرفی دختری هم باشه که از ترحم بدش بیاد ...در این حالت یک عشق واقعی معضل رو حل می کنه...
حالا با یک مثال بازش می کنم...
ببینید یک پزشک همسرش بیماره ..خیلی هم زنشو دوست داره ...می بینه زنش مثلا علایم سرطان خون داره ...و می دونه برای این کار باید نمونه مغز استخوان بگیرن و این کار خیلی درد آوره ..پر از جیغ و داد و گریه...می دونه بعدش اگر حوابش بد بیاد باید شیمی درمانی کنه و با واقعیت تلخی روبرو بشه ..می دونه ممکنه زنشو از دست بده ..زنش هم حاضر نیست بپذیره که دنبال درمان باشه ..ایا اون پزشک میشینه نگاش می کنه...و فقط باهاش همدردی می کنه و میگه تو خوب میشی ..نه؟چون می دونه همین ترس ها .استرس ها بیماری وخیم ترم می کنه ..پس میاد علی رغم میلش با زور و تهید و داد گاهی زنشو راضی می کنه تا با واقعیتی که بالاخره هست روبرو بشه..بپذیره...همین یک قدم خوبه ..چون شاید یک برهه زنش درد بکشه..جیغ بزنه ..داد بزنه ..ولی با این آزمایش مطمئن میشه سرطان نداره و باقی روزها راحت زندگی می کنه یا می دونه داره و زودتر درمانش می کنه...
متوجه منظورم شدید..
این نظر منه ..خود من معتقدم مریضی که باید بالخره درمان اصلی انجام بده هرچهقدر هم دردآوره ولی انجامش میدم براش ..منم ادمم.منم نمی خوام انسانی زجر بکشه ولی به نفعشه ..راحت میشه..
عین برخی بیماری ها که بدون آمپول خوب نمش ن هیچ بدترم میشن ..پدر و مادر از روی دلسوزی اصرار ه خانم دکتر اول شربت و قرص بده حالا بیا بزن تو سر خودت که بچه عفونت کلیه شدید داره بدتر میشه ولی پدر ومادر چون نمی خواد بچش زجر بکشه می ترسن از موجهه با موضوع حالا دکتر هم بخواد دو دل بشه این که دکتر نیست..دکتر باید بگه اگر این کارو نکنی فلان میشه بهمان میشه ..میبینی مریض هم چون منطقی باهاش حرف زدی مجاب میشه..
همسر من همیشه می گه مواجهه با مشکل به صورت قاطع خیلی بهتر از ادامه دادن اون به مدت طولانی با لطافته ..چون اون فرد روزهای بیشتری آسیب می بینه...
نمی دونم جحرفام تا چه حدی درسته ..ولی این تفکر منه..
با این کار شما اون شاید لحظه ای عذاب بکشه ولی برای یک عمر راحت میشه و تکلیف خودشم مشخص میشه...
بازم هر طور صلاح می دونید....
موفق باشید..:72:
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
اولا خیلی ممنون که با این حوصله منو راهنمایی میکنین،
من نگفتم که نمیخوام راز رو بدونم ، گفتم نمیخوام زورش کنم یا تحت فشارش بذارم.:316:
اما: چیزهایی کلی که من میدونم اینه که میدونم که هم دوستش هم خونوادش از این مساله کاملا اطلاع داشتن،و فکر میکنم توی اون مدتی که اینقدر پریشون احوال ٔاو بیخواب بود و هر زمان که ازش سوالی میکردم میگفت بذار سر وقتش بهت میگم احتمال میدم یک پروسه داشته طی میشده که از اون مساله راحت بشه، حالا چه دادگاه یا مصالحه یا هرچیز دیگه. و میدونم که این مساله به شدت یک ازدواج قبلی هم نبود، شاید فقط نامزدی (شاید) یا نزدیک به این.:302:
و اینکه اونقد ازش شناخت دارم و از اعتقاداتش با خبرم که میدونم همچنین دختری نیست که رابطه جنسی با کسی داشته بوده باشه.
ضمن اینکه هنوز از طریق خانواده به طور رسمی جلو نرفتم که بخوام از همسایههاشون تحقیق کنم. دوستش هم میدونه اما اون هم مثل خود من ترجیح میده که خودش بهم بگه مساله رو.
مثالی که زدید صحیح اما این در صورتی هست که زمان به درد طرف اضافه کنه. به نظر شما آیا زمان دادن بهش تا اینکه مطمئن تر بشه از من و من هم نشون بدم که اون رو همسر آینده خودم میدونم میتونه کارساز باشه؟:305:
و الا به من راهنمایی کنین که چطور ازش غیر مستقیم بخوام که بهم بگه؟ حدوداً یک سال میشه که از طریق دوست و ۴ ماهی میشه که به طور مستقیم ازش خواستگاری کردم اما ۲ ۳ باری که ازش خواستم بهم جواب بده میگفت دارم هنوز فکر میکنم، اما نه به تو که به خودم!:325:
حالا یک سوال دیگه، شما به عنوان یک دختر اگر بخواین جواب راد به یک پسر بدید آیا یک سال طول میدید؟ بعد اینکه هم خودتون هم اون طرف بهم دیگه دلبسته شدین؟:43:
باز هم تشکر:323:
منتظر راهنماییهای خوبتون هستم
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام: آقا ببخشید، چرا خودتونو و همه رو گداشتید سر کار؟ الان ذنیای واقع بینی و صداقت و صراحته. یعنی چی حرفایی که میزنید؟؟؟؟ بطور صریح و صمیمی از این خانم بپرسید و ایشان اگر شما رو دوست دارن و رابطتون و خود شما رو جدی گرفته باشند باید هیچ پنهانگاری یا ابهامی برای همدیگه باقی نزارید. چطور ادعا میکنید که خیلی دوستش دارید و میخواهید با او ازدواج کنید ولی نمیدانید در فگر او چی میگذره!!!!!! و نمیدونید ایشون از چی رنج میبره و میترسه!!!!!
این چه مدل عشق و ازدواجه؟؟؟!!!! همین امثال شماهان که تو دادگاهها پرن!
به قول حافظ: عاشق و معشوق رازدارانند....
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
مگه هر دختری که مشکل داره حتمن پای یه مرد وسطه؟
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام اقا بابک عزیز:72:
کاملا با حرفای دوستان و بالاخص سارا بانو موافقم. بهش بگید می خواهید هر چه زودتر با خانواده برید خواستگاری و حتی روز تعیین کنید و ازش بخواید نگفته ها رو بگه. یه تحقیق کلی برای پا پیش گذاشتن برای مرحله خواستگاری هم لازمه و هم شما رو از این سردرگمی نجات می ده.
من هم موافقم این مشکل نمی تونه فقط یک ازدواج یا نامزدی خشک و خالی باشه . چون این موضوع نمی تونه یک دختر و این همه به هم بریزه.
به خاطر خودتون هم که شده بیشتر خودتون و درگیر و وابسته این رابطه نکیند و زودتر از اصل ماجرا با خبر شوید.
بهترین راه هم پرسیدن از خود دختر برای روشن شدن رابطه و رفتن شما برای خاستگاری باشه.
بهتره قبلش هم مدام بهش نگید هر چی باشه واسه من مهم نیست. بهتره بگید دوستت دارم اما قراره بیام خاستگاریت و قراره یک عمر در نهایت صداقت با هم زندگی کنیم پس بهتره همه چیز و همین الان بگی و زودتر مشخص کنی ببینم می تونم بیام خاستگاریت یا نه.
به نظر من خود شما از برلا شدن واقعیت می ترسی چون خیلی دوسش داری و می ترسی که از دستش بدی. اما جنگ اول به از صلح اخره. رک و صریح بپرسید. ممکنه مدتی سر بدونه اما بالاخره می دونه که مجبوره بگه چون شما می خواید زودتر تکلیفتون و بدونید برای خواستگاری و یا فراموشی موضوع.
موفق باشید:72:
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
از کجا مطمئنید که مشکل ایشان رابطه قبلیست؟
خیلی عوامل برای این نگرانی ها و بی خوابی ها هست...
از اینکه ایشان خدای نکرده بیماری خاصی دارد که نمی گوید تا به قول شما ازدواج قبلی و ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط babak_a
من از طریق آشنای مشترکمون و حرفهای ضمنی خودش به طور کلی میدونم که مساله مربوط به گذشتش میشه و اون هم مربوط به یک رابطه قبلی. فقط من از جزئیات این گذشته اطلاعی ندارم.
:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
مگه هر دختری که مشکل داره حتما پای یه مرد وسطه؟
سلام آقای فرهنگ گرامی..مطالب بالا پاسخ سوال شماست...
خدمت ماریانا عزیزم بگم ..که ماریانا عزیز حس دلسوزی شما برای برادر خوبمون بابک ستودنی ست و مشخص هست شما نگران سرنوشت این رابطه هستید ولی دوست خوبم بهتر نیست آرام تر بازخورد بدیم به هر حال ایشان هم نظری دارند و سرنوشت ایشان است و بدیهی ست که آنقدر برایشان مهم باشد با تفکر و تامل قدم بردارند دوست خوبم..:72:
بابک گرامی دوباره برای ادامه صحبت خدمت می رسم شما هم اگر یافته جدیدی تا امروز که کمک کنه پیدا کردید به ما اطلاع بدید شاید راهگشا باشه...
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
تشكر از همه دوستان كه اينقدر خوبن:72:
حرف همتون صحيح من هم قبول دارم اما نميخوام جوري ازش بخوام كه اذيتش كنم :303:
درسته من حق دارم اما به اين جمله هم اعتقاد راسخ....:305:
"اگر قرار شد بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را بر گزینید، مهربانی را انتخاب کنید" :43:
شايد خيليا بگن من مشكل دارم با اين رفتارم، اما اين روش زندگي منه :227:
باز هم منتظرتونم:325:
تشكر
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
سلام مجدد
با تشکر ویژه از همه عزیزان.:46:
یه موضوعی هست که بگم شاید بهتر بتونین کمک کنین.:325:
من خودم و آزی تهران زندگی میکنم اما خانواده من تهران نیستن.
یک روز قرار بود مامانم بیاد تهران پیشم، من هم به آزی گفتم که مامانم داره میاد دوست دارم بهش معرفیت کنم، یکم جا خورد اولش اما گفت بذار باید با هم صحبت کنیم، بعدش این کارو انجام بده. منم یکم ناراحت شدم اما گفتم باشه.:302:
مامانم اون دفعه نیومد اما شاید بزودی بخواد بیاد، به نظر شما این میتونه یه تلنگری باشه که حرفش رو بزنه؟ اصلا درسته این کار؟ یعنی اگه مامانم خواست بیاد بهش بگم دوباره که میخوام معرفی کنمت، یا همینکه فقط بگم مامانم میاد کافی؟ میدونم تحت فشارش میزارم با این کار، اگه بتونه بگه میگه دیگه!:325:
تشکر:104:
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
چرا هيشكي هيچي نميگه؟
نكنه اينجا هم مثله مملكت تعطيله؟
RE: چيكار ديگه بايد كنم؟؟؟؟
:316:
:302:
:323:
يكي نيست يه چيزي بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:302::302::302::302: