RE: تا ببینیم خواست خدا چی می شه ؟تنهایی و غریبی
ببین باید برای تک تک مواردی که گفتین جدا راه حل بدیم.
مثلا اول در مورد این که میگین لباس هایی شما را نمی پوشه. خب این دفعه که رفتین بگین: مامان راستی چرا اون لباس را نمی پوشین. من کلی با ذوق براتون خریدمش. اگه خوشتون نمیاد بدین من برم عوضش کنم. راستی بابا شما هم نمی پوشین. من 4 ساعت تو بازار راه رفتم تا این لباس ها را براتون خریدیم. بابا اگه شما هم خوشتون نمیاد بدین من عوضش کنم.
این جوری اولین اقدام را انجام دادین و حداقل توپ را تو زمین اونا انداختین و حالا حداقل می تونین بفهمین واقعا چرا نمی پوشنش.:72:
مشکل بعدی چی بود؟:303:
RE: تا ببینیم خواست خدا چی می شه ؟تنهایی و غریبی
ممنونم از راهنمایی که کردین
1- ولی من این حرف رو بهشون گفتم اونها در جوابم میگن می پوشیم اگه تابستون باشه میگن زمستون می پوشم اگه زمستون باشه میگن تابستون !
پدرشوهرم می پوشه ولی مادرشوهرم نمی زاره
2- دوم اینکه می خواستم منو راهنمایی کنید وقتی که میرم منزل اونا باور کنید کار من با اعصاب و تمرکز زیاده ، خیلی خسته کننده ست ، اگه اونجا کار نکنم زیرلب بهم بد میگه میگه بچه است ... یا اگه برم نماز بخونم تند تند میاد تا ببینه من کی نمازم تموم شده
نمی دونم چکار کنم . من توی خانواده خودم این طوری نبودم خیلی بهم احترام میزاریم ولی اینا دیگه کی هستن بخدا خسته ششدم
3-اگه با دختر خاله یا یکی صمیمی شم میگه چرا باید با فامیلهای من رفت و آمد کنه ( البته اینو به من نمی گه به شوهرم میگه)
مورد زیاد دارم ولی در کل خسته شدم بعضی وقتا می خام زندگیمو رها کنم برم ولی می بینم شوهرم خیلی خوبه
اگه بخوان زنگ بزنن اول به گوشی شوهرم زنگ می زنن اگه خونه بود به خونه زنگ می زنن بار کنید اعصاب برام نمونده کمکم کنییییییییییییییییییییییی یید خواهش می کنم آرومم کنید
ممنونم
RE: تا ببینیم خواست خدا چی می شه ؟تنهایی و غریبی
سلام دوست عزیز:72:
با چیزایی که شما گفتی مادر شوهرت مشکلاتی داره. چون با توجه به حرفای شما ظاهرا شما همه کار کردید. منتها بعضی ادما دوست دارن عروس به رسم و رسومات اونا رفتار کنه. مثلا خانواده همسر من ترک هستن و ما مال تهران. خب معمولا تو حرفا این جوری شنیده بودم که ترکها خیلی تمیزن اما تهرانیها نه ( حرف اونا) اولا مادر شوهرم که میومد خونمون مثلا دور از چشم من زیر همه چیز و نگاه می کرد ببینه خاک هست یا نه قابلمه ها رو زیرش و نگاه می کرد ببینه براثر گاز دود گرفتس یا سفیده. اصلا توقع ندارن که عروس تو خونشون بشینه باید جون بکنه تا بگن عروسمون خوبه و جالب اینکه وقتی عروس تو خونشون باشه خودشون همه خواهرا و مادرش می شینن و دست به سیاه و سفید نمی زنن تازه توقع دارن پسراشون بهشون کمک مالی کنه. کلا خونشون اینجوریه که باید از زمین به اسمون بباره :311: خب خودمو با این شرایط وفق دادم بیشتر کار می کنم اما گاهیم می شینم و اصلا برام مهم نیست چی می گن :227:کاری که عرفه انجام می دم گاهی یه کم بیشتر.
شما هم ببین تو خانواده اونا عرف در مورد عروس چیه در حد معقول انجام بده و بقیش دیگه واست مهم نباشه. من به این نتیجه رسیدم که مردا از این که همش بهشون بگی مامانت فلان کار و کرد خواهر بهمان کار و کرد و یا بر عکس مدام بگی زنت فلان کار کرد خسته می شن کم میارن واخرش اون طرف و می ذارن کنار. سعی کن زیاد به جون شوهرت غر نزنی و همچنان احترامات دو طرف و حفظ کنی. زمان بهتریم فاکتوره واسه اینکه خوبی شما بهشون ثابت بشه.:324:
موفق باشید:72:
جمله اخرت و الان دیدم یادت باشه شوهر شما اول پسر اون خانم بوده پس برای مادر شوهر شما اول پسرش باید مهم باشه بعد شما توقع بی جا نداشته باشید کما اینکه برای خانواده شما هم اول شما مهم هستید بعد شوهرتون منتها ممکنه احترام بیشتری نسبت به خانواده همسرتون برای همرستون قایل باشن. متوجه تفاوتها باشید اون پسر و فرزند اون خانوادس و با اونا بزرگ شده و در غم و شادی هم بودن اما شما عروس هستید و تازه 2-3 ساله که وارد جمع خانواده شدید. مضاف براینکه معمولا مادر ها این جور مواقع این حس و دارن که یه عمر زحمت کشیدیم و اخرش پسرمون جونش واسه زنش د رمی ره یه کم بهش حق بدید و ارام و متین رفتار کنید.
بزرگترین اقیانوس جهان ارام هست ارام باش تا بزرگترین باشی.
RE: تا ببینیم خواست خدا چی می شه ؟تنهایی و غریبی
از همه دوستای خوبم بابت جوابهاتون ممنونم.
ببینید مشکل من یکی دوتا نیست من یک پسر کوچولوی سه ماهه دارم. هنگام تولد بچه ام خانواده شوهرم بنابه دلایل بیخود و بی دلیل با من و شوهرم قهر کردند خانواده خودم هم ساکن یکی از شهرهای غرب هستند و تا خبردار بشوند یکی دو روزی طول کشید که خانه من امدند اما مادر شوهرم با وجود اینکه می دانست من و شوهرم تنها در بیمارستان هستیم اما یک بار هم برای سرکشی نیامد.در حالیکه من آنموقع به حضورش خیلی نیاز داشتم. از طرف دیگر وقتی خانواده من به شهرمان امدند مادر شوهرم حتی یک زنگ هم به آنها نزد در حالیکه با مادر و پدرم هیچ کدورتی نداشتند. خانواده من هم با اصرار پدرم باهاشون تماس گرفتند اما گوشی رو بر نداشتند. شوهرم تمام این مسایل را به عینه دید اما به هر حال می گوید آنها بزرگترند . منم از اونروز و بنابه دلخوریهای قبلی ام دیگر به خانه شان نرفته ام در حالیکه با یک نوزاد خیلی نیاز به راهنمایی یک بزرگتر دارم.
حالا من توی این شهر تک و تنها مانده ام و نمی دانم چکار کنم؟
خسته شدم. یعنی اونها حتی دلشون نمی خاد نوه پسریشونو ببینند؟ در حالیکه برای 3 نوه دختریشون جون می دهند؟