RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
سلام
به نظر من شما حق داید با کسی که دوستش دارید ازدواج کنید،اونطور که از صحبتهاتون برمیاد مدام دنبال پیدا کردن یه راه فرار هستید.یک از اساتید ما میگفت ( البته برای ما خانمها) که اگه یه زمانی یه خواستگاری داشتید که شرایطشم مناسب بود ول حسی بهش نداشتید برای اینکه بفهمید واقعا بهش علاقمندید، تصور کنید که از تصمیمش منصرف شده و دیگه دنبالتون نمیاد، در این حالت اگه ناراحت شدید یعنی ته دلتون بهش علاقه داشتین و جای صحبت بیشتر بوده ،ولی اگه خوشحال شدین یعنی باید قیداین ادواج رو بزید!!!!!!البته نیدونم در تمام موارد صدق میکنه یا نه...در هرصورت اگه شما هم در موقعیت مشابه خوشحال میشید،بهتره قید ازدواج رو بزنید.چون خودتون گفتید هر کاری مینید بهش علاقمند نمیشید و نظر ثمین رو هم رد کردید...بهتره به فکر آیند خودتون باشید.
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
سلام به همه دوستان
مدتی قبل این موضوع را باز کردم و شما هم نظراتی دادید. برای ادامه تحصیل به سوییس رفتم و مشکلاتی برام پیش اومد و برگشتم ایران. در این مدت با دختر خالم صحبت کردم البته تلفنی ولی هر چی تلاش میکنم بهش علاقمند نمیشم و اون هر روز بیش از پیش به من علاقش بیشتر میشه و این منو عذاب میده الان هم میخوام بهش بگم که بهش هیچ حسی ندارم ولی نمیتونم و نمیدونم چطوری بگم که دلش نشکنه و نارحت نشه
لطفا کمک کنید. ممنون
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
هیچوقت به خاطر دلسوزی با کسی ازدواج نکنید!
اگه واقعا بهش علاقه ای ندارید اصلا لازم نیست حتی تلفنی هم باهاش صحبت کنید:305:
این کار شما اونو امیدوار میکنه به اینکه ممکنه تو این ارتباطات نظرتون عوض بشه و علاقه ای در شما شکل بگیره . پس اگه قصد ازدواج باهاش رو ندارید ارتباط تلفنی تون رو کم کنید و به حد معقول برسونید چون این هم مضره (با توجه به جو فامیلی وخونوادگیتون که خودتون گفتید .)
رک و راست بهش بگید شما دو نفر مناسب همدیگه نیستید هرچند دیگران اینو تاکید و تایید کنند چون هیچکس از دل شما خبر نداره و هرکس یخودش مسئول انتخابهاش خودشه و ازدواج هم یه مسئله شخصیه و دیگران حق دخالت بیجا ندارند.
بهش بگید تا فرصت داره به خواستگارش فکر کنه و فرصت رو از دست نده چون شما حسی بهش ندارید اصلا هم نگران شکستن دل اون نباید چون شما مسئول عاشق شدن اون نیستید و بهش ابراز علقه نکردید(البته طبق گفته های خودتون)
و اگه الان به فرض دلش بشکنه بهتره تا اینکه ازدواج کنید و خدای نکرده زندگیتون خراب بشه
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط msg_roz
الان هم میخوام بهش بگم که بهش هیچ حسی ندارم ولی نمیتونم و نمیدونم چطوری بگم که دلش نشکنه و نارحت نشه
لطفا کمک کنید. ممنون
این نشون میده که شما تصمیمتون رو گرفتین و نمیخواید با ایشون ازدواج کنید پس بهتره حتما این رو بهشون بگید و ارتباط رو قطع کنید شاید سخت باشه و یا دلش بشکنه اما برای مدتی است . درواقع با این کار شما به ایشون کمک هم میکنید که زودتر از این حالت بیرون بیان و پذیرای افراد دیگری برای انتخاب همسر باشند.
الان که دلبستگیش به شما درحد 5 هست تصمیمتون رو برای قطع رابطه بشنوه کمتر ضربه خواهد خورد تا زمانی که دلبستگیش به 20 یا 25 یا بالاتر برسه
بنابراین تردید نکنید اما با هر بیانی که خودتون مناسب تر میبینید این کار رو انجام بدید
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
حتما بهش بگید.
مستقیم و صریح تکلیفش را مشخص کنید. مبادا یه مدلی بگید که منتظر بمونه یا فکر کنه که شاید دو سال دیگه چیزی عوض بشه.
دقت کنید که چند تا از خانمهای تالار این حرف را می زنند. هر کدوم از ما جای ایشون بودیم ترجیح می دادیم که بدونیم و بکشیم کنار. کار آسونی نیست اما باید انجام بشه.
اینکه کسی من را دوست ندارد قابل درک است. شاید سخت باشه، اما می شه پذیرفتش.
اما اینکه کسی با ترحم با من باشد جز تحقیر و توهین چیزی ندارد و اگر در گذر زمان و خودم متوجهش بشم مشکل این که فریب خورده ام و بازیچه بوده ام هم بهش اضافه می شه. بعد دیگه میشه منشا یه عالمه سوال و درگیری با خودت که کجا را اشتباه کردم، چرا نفهمیدم، چرا اینکار را کرد و ...
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
سلام دوست خوبم
نه شما اولین و آخرین گزینه ایشون هستید و نه ایشون اولین و آخرین انتخاب شما
پس وقتی مدتیه حرف می زنید باهاش و علاقه مند هم نشدید پس این یه زنگ خطره
و زندگی بدون علاقه خیلی سخته
این تالار پره از آدمهایی که این اشتباه رو کردن و بعدا پشیمون شدن
چه اصراریه که حتما ایشون باشه انتخابتون؟ چرا خودتونو اذیت می کنید؟
خیلی با احترام و جوری که غرورش نشکنه بگین که از ازدواج منصرف شدید و بهتره ارتباطتون رو در جا قطع کنید و ایشون هم اگه قصد ازدواج با خواستگارشونو داره بتونه از شانسش استفاده کنه
شاد باشید و موفق:72:
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
بیشتر از این صبر نکنید. نه اون دختر خانوم رو اذیت کنید نه خودتون رو...
به نظر من با هم برید بیرون، یه مکانی که بتونید چند ساعتی رو بدون استرس و اضطراب با هم صحبت کنید...
خیلی آروم و منطقی حرفاتون رو بزنید. اگر که عشق برا خودتون معنی شده س برا ایشون هم معنی کنید...
بگید که چون تعریف من از عشق اینه...من نمی تونم عاشقت باشم.
و 2 تا نکته: 1- بهش دروغ نگید. صاف و صادق باشید تا حرفاتون رو باور کنه...
2- بهش نگید تو خوبی، ازت خوشم می یاد ولی نمی تونم باهات باشم..از این واژه ها استفاده نکنید چون در این صورت سردر گم می شن.
و یه مورد برای تاکید: به این فکر نکنید که ممکنه عشق بعد ازدواج به وجود بیاد.وقتی شما الان هیچ حسی به ایشون نداری بعداز ازدواج هم عاشقش نخواهی شد.پس نتیجه این کار فقط پشیمونی خواهد بود...
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
برادر گرامی سلام:72:
وقتی پست های تاپیکتون رو خوندم حس کردم خودم دارم اینا رو مینویسم!چون دقیقا وضعیت مشابه شما رو تجربه کردم!درک میکنم وقتی میگید که تقریبا تمام ملاک های منو داره اما نمیتونم راجع به ازدواج باهاش فکر کنم،جالبه که دقیقا من هم مثل شما تصمیم گرفته بودم به همه بگم ما رفتیم آزمایش و گفتن مشکل ژنتیکی داریم!!میشه گفت پسر داییم بهترین پسر فامیل بود و خیلی از اقوام خودشون پیش قدم میشدن برا خواستگاری از اون و هیچ کس فکر نمیکرد جایی بره خواستگاری و جواب رد بشنوه!
من خیلی با خودم کلنجار رفتم،فشار روحی زیادی رو تحمل کردم چون پسر ایده آلی بود اما من نمیتونستم دوستش داشته باشم و جز خودم همه هم بهم فشار می اوردن.تصمیم گرفتم به خودم و اون فرصت شناخت بدم خیلی محتاطانه جوری که بیشتر وابسته اش نکنم چند جلسه با هم بیرون رفتیم.آینده ام رو در کنارش تصور کردم تمام محاسن و معایب اش رو برا خودم لیست کردم و با ایده آل های خودم مقایسه کردم و فهمیدم با همه خوبی هاش نمیتونم دوستش داشته باشم و به عنوان همسر انتخابش کنم و تصمیم آخرم رو گرفتم...
دلم نمیخواست اذیت بشه برا همین تصمیم گرفتم منتظرش نذارم و تکلیف اش رو خیلی زود مشخص کنم.زنگ زدم بهش و گفتم پسر دایی ما هر دومون حق داریم خوشبخت باشیم،من نمیتونم دوستت داشته باشم و نمیتونم کنارت از این ازدواج خوشحال باشم و در نتیجه نمیتونم تو رو هم خوشحال کنم،پس بهتره هر چه زودتر به خانواده ها بگیم قضیه ما منتفی شده.اولش براش خیلی سخت بود اما من با جدیتم بهش فهموندم قصد ندارم معطلش کنم و حرفم همونه که بهش گفتم.
برادر عزیز اگر شما هم تصمیمتون رو گرفتید خواهش میکنم ایشون رو معطل نکنیدو حرف آخر رو اول بزنید.این تنها و البته بزرگترین کاریه که شما در حال حاضر میتونید انجام بدید.
موفق باشید:72:
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
سلام به همه دوستان
همه توضیحات رو خوندم و بهشون فکر کردم ولی هنوز گفتنش برام خیلی سخته اطرافیانم میگن هنوز باید صبر کنی ولی گفتم بهشون که هم خودم زجر میکشم و هم اون
نمیدونم باید چیکار کنم امیدوارم تصمیم درستی بتونم بگیرم
باز هم ممنون
RE: ازدواج با کسی که دوستم داره اما من بهش علاقه ای ندارم
اگر تصمیمتون جدیه؛ لطفا ایشون رو منتظر نگذرید!
واقعا برای کسی که شما رو دوست داشته باشه؛ هر لحظه بودنش در کنار شما چندین برابر میگذره؛ اگه واقعا به نتیجه رسیدید، لطفا قاطعیت داشته باشید و خیلی روی حرفهای دیگران مانور ندید! این جوری من فکر می کنم که شما در تصمیم گیری مشکل دارید و نمی تونید درست تصمیم گیری کنید!
این فرصت خوبی هست که شما به شناخت درستی از خودتون و توانایی هاتون هم برسید و ببینید چقدر در معیارهاتون ثبات عمل دارید!
امیدوارم که هر چه زودتر تکلیف اون دختر رو هم مشخص کنید!