من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه
من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه
نمایش نسخه قابل چاپ
من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه
من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه
دوستان پس چرا دیگه کمکم نمیکنید من هنوز به کمک احتیاج دارم نمیدونم بعد از این ماجرا با خانواده همسرم چه جوری برخوردکنم؟
شما توضیحی ندادین که بحثتون چی بوده و مشکلتون با خانواده شوهرتون چی بوده؟
به نظر میاد رفتار و حرفای اون شبتون اونقدر بد بوده که حتی خودتونم الان از گفتنش خجالت می کشید.
موضوع این بود که به خاطر بی احترامی شوهرم به من در برابر مادرش ناراحت شدم و باهاش قهر کردم و اشتباه من این بود که کوتاه نیومدم و شوهرم برعکس بارهای پیش که دعوامون میشد اونم کوتاه نیومد و همه حرفای گذشتم که تو دعوا بهش گفته بودم اومد جلوی چشمش و بعضی هاش رو هم به مامانش گفت. مثلا این که همش تقصیر پدر و مادرمه که من و مفتی دادن به تو،ما زنا همیشه مظلوم و بدبختیم و شماها به ما ظلم میکنید،خدا لعنت کنه اونی که تو رو به من معرفی کرد! برای تو که کاری نداره میری دوباره زن میگیری این منم که بدبخت شدم و موقعیت هام و از دست دادم،آبروت و میبرم،نمیذارم راحت زندگی کنی،بی تربیت،بی ادب،و یه سری از این چرت و پرتا که آدم تو دعوا میگه.
سلام همسفر 65
[b]وای عزیز من که چکار کردی شما آخه چرا ما جوونا این همه انرپی مون رو صرف دعوا کردن و داد زدن سرشوهرهامون می ذاریم به خدا اگه می دویدیم برنده دو ماراتون دنیا می شدیم :311: ببین گلم من مشاور نیستم و از تجربه های خودم می گم اشکالی نداره هر کدوم ما از این قبیل اشتباهات می کنیم حالا شما باید به خودت قول بدی که دیگه هیچوقت فحش ندی و داد نزنی تحت هیچ شرایطی بعد که به خودت این قول رو دادی یه مدت احتیاجی نیست که کار خاصی بکنی فقط مراقب رفتارت باش محبت به شوهرت کن و به مادر شوهرت هم بسیار احترام بدار سعی کن با رفتارت معذرت خواهی کنی ولی نه اغراق آمیز معمولی و عاقلانه از هرگونه بحث و جدل تحت هر شرایطی هم فرار کن واقعا به خودت بگو که من نباید گیر بدم و بحث کنم و دعواکنم به مادر شوهرت بگو که خیلی بچگی کردی و احتیاج داری که کمکت کنه و راه و رسم زندگی رو بهت نشون بده اگه نظر مادر شوهرت رو جلب کنی و از دلش در بیاری اون هم مطمئن باش تعریفت رو پیش شوهرت می کنه و می شه گفت که قضیه را با سیاست و خوبی تموم کردید یه کمی به روزهای آشناییتون فکر کنید ببینید با چه آرزوهایی با هم ازدواج کردید. :72:
به نظر من همسرتون
از اول هم نمیخواسته طلاقتون بده فقط خواسته مطمئن بشه که هنوز دوستش دارید .... مطمئن باشید همسرتون دوستتون داره پس زیاد به این موضوع فکر نکنید. و سعی کنید اشتباهات گذشته رو تکرار نکنید .
سلام
فکر می کنم خوب باشه تو یه فرصت مناسب و کافی با شوهرتون صحبت کنید. از قبلش هم بگید که مثلاً شب که اومدی خونه می خوام در مورد اون بحثمون صحبت کنم چون واقعاً اون حرفا رو فقط از روی هیجان زدم و واقعاً اونجوری فکر نمی کنم.
اگه واقعاً خودتون به اشتباهتون پی برده باشید با معذرت خواهی و نشون دادن اینکه اون حرفا نظر واقعیتون نبوده فکر می کنم شوهرتون کوتاه بیان. سعی کنید با پذیرفتن اشتباهتون و محبت همه چیزو از دلش در بیارید. می دونم که شوهرتون هم اشتباهاتی داشته و رفتار مناسبی نشون نداده اما فعلا بهتره که اینارو به روش نیارید و وقتی که آروم شد تو همون فرصت یا یه فرصت دیگه شما هم ناراحتی هاتونو با احترام بهش بگید و خیلی راحت بگید که از چه رفتاری ناراحت می شید و دوست دارید به جای اون رفتار چه کار کنه.
البته مهمتر از اینا اینه که دیگه سعی کنید به خودتون مسلط باشید و موقع عصبانیت هر چیزی که از ذهنتون می گذره رو به زبون نیارید.
شوهرتون هم احتیاج داره که بدونه لازم نیست دعواهاتونو برای کسی گزارش کنه.
به نظرم بهتره هر دوی شما مهارتهای ارتباطیتونو افزایش بدید.
موفق باشید.
دوستای گلم همه حرفایی رو که زدید قبول دارم و دارم سعی میکنم به همشون عمل کنم. فقط به هیچ وجه نمیتونم به مادرشوهرم اون حرفا رو بزنم چون خودش تو زندگی مشترک موفق نبوده و من خیلی از برخوردای بدم و از اون یاد گرفتم مثلا نفرین کردن داد و بیداد کردن و فحش دادن به پدرشوهر بیچاره و مظلومم.تازه من اونو مسبب بعضی از کج خلقیای شوهرم میدونم چون محیط آرومی رو تو خونه واسه بچه هاش فراهم نکرده. البته همیشه به ما میگه از زندگی ما درس عبرت بگیرید و به هم احترام بذارید البته رفتارش با من خوبه و مثل بعضی مادرشوهرا بدجنس نیست.
غرورنقل قول:
نوشته اصلی توسط همسفر65
مسئولیت اشتاباهاتتونو به عهده نمی گیریدنقل قول:
نوشته اصلی توسط همسفر65
قبول دارم مغرورم ولی این حرفم ناشی از غرورم نیست به خاطر اینه که الان که با مادرشوهرم حرف نمیزنم خیلی آروم ترم دلم نمیخواد راجع به اتفاقی که افتاده باهام حرف بزنه چون من تازه دارم خودم و پیدا میکنم از طرفی به خاطر یه مشکل دیگه که تو تاپیک دیگم گفتم میخواد بهم زخم زبون بزنه که حوصلش و ندارم. من از اون شب خیلی عوض شدم رابطم با شوهرم خیلی خوب شده چه نیازی هست دوباره به خاطر حرف مادرشوهر آزرده بشم و احیانا تو برخوردم با شوهرم اندک تاثیری بذاره. اگه خودش خواست باهام حرف بزنه میزنم در غیر اینصورت فعلا کاری باهاش ندارم تا یه ذره روحیم درست بشه و اوضاع هم تثبیت بشه در ضمن من اگه خودم و مسئول مشکلم نمیدونستم اینقدر تغییر نمیکردم.خواهش میکنم اینقدر یه طرفه قضاوت نکنید.