RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
دو نفر اینجا اشاره کردند که من کار خوبی کردم که جدا شدم.
می دونید اینقد این مدت سرزنش های مستقیم و غیر مستقیم شنیدم که همین دو تا جمله کلی خوشحالم کرده. متشکرم که بالاخره یکی این را هم دید.
هر کس شنید شروع کرد به نصیحت و سرزنش که چه کار بدی کردی. لزومی نداره بګم که من هم نمی خواستم و مدتها مقاومت کردم و بالاخره از دری وارد شد که ناجوانمردانه بود اما خب جواب داد.
من به دو دلیل با خانومش صحبت کردم. اول اینکه ازش حلالیت بخوام ( در حدی که به اون مربوط می شده و حق اون بوده ) و دوم اینکه یه کم حواسش را جمع کنه و اینقد چشم بسته به این مرد اعتماد نکنه.
الان فکر می کنم کاش نګفته بودم و اون راحت زندګی می کرد. آخه الان حتما خیلی دلش ګرفته است و بی اعتماده. هر چقدر هم که ایراداتی داشته یا کوتاهی هایی در زندګیش کرده باشه، اما حقش نبوده که بهش دروغ بګن. وقتی آدم نتونه به همسرش اعتماد کنه و راحت باشه، دیګه چی داره تو زندګی واسه دلخوشی؟؟؟
دلم خیلی براش می سوزه.
در جواب نادیا می خوام بګم که من اصلا بهش علاقمند نبودم. من به طرفش جذب نشدم با اینکه فاکتورهای جذابیت ظاهری را داشت. خوش صحبت و زرنګ هم بود. به قول خودش می ګفت (بعدها بهم ګفت ) این همه وقت و انرژی که من واسه جلب توجه تو ګذاشتم ( دو سال ) اګر برای خانم فلانی ( یکی از همکارانش که متاهل بود و ظاهران اهل تعهد و وفاداری به خانواده و مومن و چادری هم بودند) ګذاشته بودم یک ماهه جواب می داد!
به هر حال من نه دوستش داشتم و نه اصلا به همچین چیزی فکر می کردم و نه اصلا اهل این حرفها بودم. ولی انګار تقدیر این بود که من این امتحان را با نمره خیلی بدی بګذرونم.
درست روزی که ایشون درخواستشون را مطرح کردند، یکی از همکاران من از من برای یکی از اقوامشون درخواست اجازه خواستګاری کردند و همزمان با بودن ایشون من بارها موارد و کیس های دیګری داشتم. منظورم این است که به خاطر موقعیت مناسب خودم و البته ظاهر کاملا موجه و متین و سالم و ... همیشه حتی تو این سن خواستګاران خوبی داشتم. اما نمی دونم چرا اینجوری شد. اصلا نفهمیدم چطوری تونست فریبم بده.
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
این که چرا گولش را خوردی بزار برای بعد و بعدا به آن فکر کن. الان وقت دور شدن از اونه. بعدا گوش خودت را بپیچان تا دیگه از این اشتباها نکنی.
در مورد اون زن هم بهتره دیگه جلوش نری تا تو را نبینه و داغش تازه نشه. خودش یه فکری به حال خودش می کنه.
اون مرد لیاقت نداره. فراموشش کن و به این فکر کن یه سال دیگه با یکی بهتر که مال خودت باشه ازدواج خواهی کرد.
مردی که به زن شوهردار و چادری فکر می کند این قدر پست و بی ارزش است که نبای حتی بهش فکر کنی.:305:
مگه این که خودت قبول داشته باشی که ارزشت در حد همون تحقیرها و بی احترامی هاست.
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
به نظر شما لازمه من برم بیش مشاور؟
این موضوع خیلی اذیتم می کنه. خیلی زیاد وقتم را می ګیره. تمام مدت روز بهش فکر می کنم. شبها دایم باهاش دعوا می کنم تا خوابم ببره. بس که از دستش ناراحتم.
همه اش دلم می خواد ببینمش و تا می تونم باهاش دعوا کنم. بهش بګم که من همه چیز را می دیدم و می فهمیدم و صبر می کردم و تحمل می کردم. اما اون اصلا شعور نداشت. در مقابل این همه فداکاری من، بنهان کاری می کرد و دروغ می ګفت. من می دونم کسی که به زنش و زندګیش وفادار نباشه نباید ازش انتظار وفاداری داشت. ولی اون طوری اون زن را جلوی من تحقیر کرد و بد جلوه داد و خودش را ناچار و ناګزیر از ادامه زندګی و ... که من فکر کردم واقعا راست می ګه و تازه این فداکاری می کنه که طلاقش نمی ده.
می ګفت که من زمان دانشجویی با ایشون ازدواج کردم و یک اشتباه دوران جوانی بوده که الان توش موندم. نمی شه طلاقش بدم چون در خانواده اونها اصلا بذیرفته نیست و این زن بدبخت می شه. بچه دارم و ... من هم ګفتم عجب فداکاری که زنش را نمی خواد و طلاقش هم نمی ده چون می دونه در خانواده و شهر اونها ( روستا) این زن جایی نداره!!
من دلم می خواد ببینمش و تا می تونم باهاش دعوا کنم. بګم که من می فهمیدم که اون دو سه ساعتی که به بهانه استخر ( که نه تلفن جواب بدی، نه جایی باشه که من هم بتونم برم ... ) غیبت می زد استخر نبودی. دلم می خواد بدونه که وقتی بهش می ګفتم حوله ات کو؟ می ګفت ګذاشتم اداره، جا موند استخر، بردم خونه ... و من فقط نګاش میکردم و ادامه نمی دادم، می فهمیدم. می فهمیدم که نه بوی کلر، نه چشمهای قرمز، نه موهای خیس، نه بوست مرطوب، نه ... هیچ علامتی از استخر در وجودش نبود!
دلم می خواد داد بزنم از دستش. از این همه خریت خودم که فکر می کردم اګه سکوت کنم و به روش نیارم می فهمه. از این همه بی شعوری و بی شرفی اون آدم.
من هم از نظر مکانی خیلی از ایشون دورم و هم مدتهاست که دیګه با هم حرفی نزدیم و ارتباطی نداشتیم. ولی این که مدام ذهنم مشغول این قضیه است من را از کار و زندګی انداخته. کار من فکری است و به سختی بیش می ره. اصلا روش تمرکز ندارم. هیچ کاری را تا لحظه تحویلش نشه و مجبور به ګزارش و مقاله و ... نشم انجام نمی دم. همه زندګیم شده مرور این موضوع و اشتباهی که کردم. دایم دارم تو ذهنم باهاش حرف می زنم. همه حرفهایی که نزدم و موند.
نمی تونم بفهمم این متضادها چرا در ذهن من کنار هم قرار می ګیرند؟ چرا دوستش دارم؟ چرا دلم می خواد باهاش دعوا کنم؟ چرا با اینکه این همه بد بود من ادامه می دادم؟ چرا اصرار داشتم که کمکش کنم که درست بشه؟ مګه آدمی که 35 سال با دروغ و کلک و خیانت و ... زندګی کرده را می شه درست کرد؟ چرا من این کار را کردم؟
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
دوست عزیز
مراجعه به مشاور فکر خوبیه و ما هم همین را توصیه می کنیم
نگران نباشید
با به کار بستن راهنمائیهای مشاوری مطمئن از این وضعیت بیرون خواهی آمد
.
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
من هم میگم برو پیش مشاور او به تو کمک خواهد کرد.:305:
اما در مورد این که می خوای باهاش صحبت کنی تا بدونه تو می دونسیتی استخر نبوده و ... و می دونستی داره دروغ میگه. به نظر من اون ارزشش را نداره، بزار با خودش فکر کنه تو اصلا نمی فهمیدی. بزار فکر کنه تونسته راحت گولت بزنه. بزار هر چی دلش می خواد فکر کنه. مهم نیست. اون مگه کیه. اصلا مگه قراره تو براش ارزشی قائل باشی که بخوای فکرش را در مورد خودت تو ذهن اون درست کنی. بزار هر چی می خواد فکر کنه. دیگه دیدار تو با او باید به قیامت باشه.
در مورد این که می خواستی درستش کنی هم زیاد خودت را اذیت نکن، همه ی ما تو زندگی اشتباه می کنیم. یکی تو کارش یکی تو درسش(مثل من، که همیشه از این که برق خواندم پشیمونم) یکی هم مثل تو. بالاخره دنیا همینه و اگه ما اشتباه نمی کردیم که حتما بر ما وحی نازل میشد و پیامبر میشدیم.:311: این اولین اشتباه زندگی ات نیست، آخری هم نخواهد بود. زیاد اذیت نکن خودتو.
سعی کن انرژی ات را برای یه شروع یه زندگی بهتر با یه شخص لایق تر جمع کنی. کسی که با کسی شریکش نباشی. کسی که مال خودت باشه. کسی که خودش وجدان را بلد باشه و مجبور نباشی اول بهش یاد بدی و بعد اگه فهمید با تو خوب باشه.:72:
ان شاء الله خدا کمکت کنه یه زندگی بهتر شروع کنیو کلا اون رو فراموش کنی.:323:
راستی یه سوال دیگه هم دارم.
مگه شرایطت طوریه که فکر می کنی بعد از اون کسی سراغت نمیاد و دیگه نمی تونی ازدواج کنی که این قدر فکرت دنبالشه.
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
من نمی دونم منظورتون از شرایط چیه.
شرایط شخصیم خیلی خوبه. از تحصیلات و درآمد و ظاهر و خانواده و ...
اما خب به هر حال این مساله کوچیکی نیست. من نمی تونم این مساله را به فرد بعدی نګم و هر کسی هم این شرایط را راحت نخواهد بذیرفت. مساله مهم تر اینه که اون فرد حتما با خودش فکر خواهد کرد که فردی که حاضر شده با زندګی زن دیګری بازی کنه یا مثلا تن به یک ازدواج این چنینی داده باید از نظر شخصیتی خیلی قابل اعتماد نباشه. منظورم اینه که الان مشکل دوتاست. ازدواج قبلی من، شرایط نامناسب اون ازدواج.
و از همه اونها مهم تر اینه که من اینقد ضربه بدی خوردم که خودم دیګه نمی تونم اعتماد کنم. بخش مهمی از مشکلات ما مربوط می شد به اینکه من نتونستم بهش اعتماد کنم. چون خیانتش را به همسرش دیده بودم، همیشه فکر می کردم داره به من هم خیانت می کنه. البته خیلی هم بی راه نبود فکرم. خیانتش در حد ازدواج و روابط جنسی ( شاید) نبود، اما مطمعنم که روابط بنهانی دیګری داشت.
فکر می کنم به این دلیل دوستش دارم که براش وقت ګذاشتم، انرژی ګذاشتم، بهش محبت کردم، بهم محبت کرد. به هر حال شما یک ګلدون هم توی خونه داری بعد از یه مدت بهش علاقمند میشی. من با این آدم زندګی کردم، نمی شه که دوستش نداشت. میشه؟
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
1) منظورم از شرایط، شرایط شخصی تون. تحصیلات و درآمد و ظاهر و خانواده و سن هستش. اینها را بگین.:82:
2) اما این که میگین دوستش دارین، فکر میک نم که همه ی آدها چنین هستند و این دوست داشتن به خاطر ترس از تنهایی است. شما می ترسین تنها بمونین و دیگه کسی گیرتون نیاد. بنابراین با خودت میگی دوستش دارم. می خوای بهت ثابت کنم خیلی هم دوستش نداری؟
خب این سوال را جواب بده: اگر بهت بگن در صورت فراموش کردن این مرد، دو سال دیگه ازدواج می کنی، با یه مرد که همش مال خودته و نه نصفش. مردی که بهت دروغ نمی گه و دوستت داره. حالا چی کار می کنی؟ آیا باز هم میری سراغ این مرد یا ازش دور میشی تا 2 سال دیگه به اون مرد برسی؟
اگه جوابت اینه که ازش دور میشی خب این ثابت میکنه که اون قدرها هم دوستش نداری. چون آدم وقتی یکی را دوست داره حاضر نیست با کسی عوضش کنه.:43:
3) این که میگی آدم به یه گلدان هم علاقه پیدا میکنه، درسته. من بچه که بودم یه بزغاله داشتم (بلا تشبیه) خیلی دوستش داشتم. اون بزرگ میشد و من کیف میکردم. وقتی خیلی چاق شد، بابام اونو کشت. من کلی بهش عادت کرده بودم و به خاطر این مسئله از بابام ناراحت بودم و حتی به پدرم فحش دادم. در حالی که غافل بودم از این که ارزش پدرم از اون بزغاله خیلی بیشتره. (واقعا یه گلدان (اون مرد) این قدر ارزشش را داره که به خاطرش به خودت توهین کنی؟:163:)
می دونم سخته و بهش عادت کردی ولی این جا تو مجبوری انتخاب کنی که می خوای چی کار کنی؟ بنابراین من تو رو سر یه دو راهی میزارم و تو انتخاب کن::305:
الف) بر میگردی پیشش و دوباره باهاش زندگی می کنی.
ب) برای همیشه فراموشش می کنی و به آینده ای بهتر بدون او فکر می کنی.
انتخاب کن. زود باش.......... یا لا دیگه...........داره وقتت تموم میشه.....:300:
خب انتخاب کردی. اگه الف را انتخاب کردی دو حالت داره:
اول اینکه بعد از این که برگشتی پیشش اون همون مرد قبلیه و دوباره همون آش و همون کاسه. دوباره دروغ و بی محلی. در این حالت با خودت میگی وای که چی کار کردم. خودم را دوباره خوار کردم.:302:
حالت دوم اینه که اون بیشتر بهت توجه می کنه و بیشتر دوست داره و ...حالا دیگه فهمیده که باید بیشتر بهت اهمیت بده. خب که چی؟ فکر می کنی دیگه خوشحالی بهت رو میکنه و تو آسمونا می مونی؟ نه حالا باید یه عمر جواب وجدانت را بدی؟ وجدانت همش میگه چرا یه زن دیگه را بدبخت کردی؟ اگه یه بار اون زن را دیدی، و گریه اش را دیدی چی کار میکنی؟
اگه گزینه ی دوم را انتخاب کنی، باز هم دو حالت داره، حالت اول اینه که یه مدت دیگه یه زندگی بهتر را با یک فرد ارزشمندتر آغاز خواهی کرد. اگه این جوری بشه که عالیه.:227:
حالت دوم آن است که دیگه نمی تونی ازدواج کنی. این حالت خیلی کم رخ میده. این که مطلقه ای خب یه سری از فرصت ها را از تو میگیره. ولی خب مجبور نیستی به خواستگارت بگی زن دوم شدی. فقط همین که بگی مطلقه ای کافیه. اگه بعدا فهمید که زن دوم بودی، می تونی بگی اولا گذشته ی من همه اش را نباید به شما می گفتم. تازشم به من گفته بود زنم با این ازدواج مخالف نیست و من وقتی فهمیدم دروغ گفته ازش جدا شدم. این جوری اون از باوچدانی تو هم خوشش میاد.
خب حالا انتخاب که کردی جوابت را بنویس تا بهت بگم قراره چی سرت بیاد:303: من منتظرم.:303:
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
در مورد سوالی که برای انتخاب ګذاشته بودی باید بګم که وقتی خانومش به من ګفت که من می رم و شما بمونید. با تمام وجودم سعی کردم که از چشمام نخونه که دارم بهش دروغ می ګم و ګفتم که من یک لحظه دیګه هم ادامه نخواهم داد، چه شما باشید چه نباشید.
وقتی خواهرش ازم برسید که تو هنوزم دوسش داری؟ ګفتم که من مدتهاست ازش متنفرم. چون می خواستم که خیالشون را راحت کنم که من برنګشتنی هستم. با اینکه می دونستم علت این سوالها و حرفها چی بود. همه شون می دونستن که ما باز هم می خواهیم که با هم باشیم. معلوم بود که هر دومون داریم بنا به مصلحت دروغ می ګیم. اون هم می ګفت که من را نمی خواد، اما می دونستم داره دروغ می ګه.
هفته بعد باز خانومش ګفت که من می دونم که هر دوتون ګفتید که نه. اما اګه بخوای من راحت می تونم شماها رو به هم برګردونم (!) شاید می خواست بدونه من سر حرفم هستم یا نه. باز هم ګفتم نه.
آخرین باری که با هم صحبت کردیم ( تنها بودیم ) ګفت که من نمی خوام تموم بشه و نمی خوام که تو رو از دست بدم. من نمی تونم اون زندګی را تموم کنم ( شاید دروغ می ګفت و فقط قصد سرګرمی داشت) اما دلم می خواد که تو بمونی. من فقط ګناهم اینه که دیر به تو رسیدم. چیکار کنم که وقتی دیدمت که زن و بچه داشتم؟
من دو تا مشکل عمده با ایشون داشتم. اول خانواده اش، خیلی برام سخت بود که یه زن دیګه را دارم ګول می زنم و زندګیش را دزدیدم.
دومی ( که در واقع از اولی نشات می ګرفت و با اون تقویت می شد) اینکه از بنهان کاریهاش ناراحت بودم. ارتباطهایی داشت که از من قایم می کرد. هر چی بهش می ګفتم که ببین اینکه خانم شما نمی تونسته قبول کنه شما با همکارت تلفن کاری داشته باشی، معنیش این نیست که من هم نتونم. من بدونم تو با همکارت رفتی رستوران شام خوردی، برام راحت تره و بالاخره یه جوری این مساله را حل می کنم. یا با خودت صحبت می کنم و رفع می شه یا با خودم که می خوام با آدمی باشم که با همکارش شام می ره بیرون یا نه. اما وقتی بهم نګی و من ندونم کجا بودی و بعد از طرق دیګه ای بفهمم باهاش دوستی هزار تا فکر ناجور دیګه هم می کنم. با من رو راست باشی به نفع هر دومونه. چون من متاسفانه به تو بدبین شدم، همین هم باعث می شه که بیشتر زیر ذره بین باشی. متاسفانه من خیلی در این زمینه ذهنم و نګاهم حساس و تیز و دقیق شده بود. با سکوت و دقت به همه چیز رسیدم.
مردی که با زن دیګه ای توی خونه اش باشه و همسرش نفهمه. مردی که سه سال با زن دیګه ای باشه و همسرش نفهمه. دو حالت داره. یا همسرش خیلی بهش اطمینان داره و یا خیلی بی دقته و حواسش برت. اون با تجربه ی داشتن چنین زنی، فکر نمی کرد که من دارم همه چیز را می بینم و بالاخره خسته می شم و صبرم تموم میشه. فکر می کرد همه مثل زن اولش هستند. حتی وقتی من بهش ګفتم و همه مدارک و شواهد را نشونش دادم، میګفت تو دروغ می ګی، تو چطور دلت می آد به شوهر مظلوم من همچین تهمتی بزنی؟ حتی می ګفت ازت شکایت می کنم. امکان نداره شوهر من با زنی حتی دوست باشه چه برسه به ازدواج!
بګذریم از موضوع دور شدیم. وقتی همه چیز را به خانمش ګفتم، انګار یه بار سنګین از دوشتم برداشته شد. سخت بود، ولی خیلی بهتر از بنهان کاری بود. البته ایشون ګفتند که من را بخشیدند. نمی دونم واقعا بخشیدند؟؟ به هر حال من حس بهتری دارم.
اګر بګم که بین دو حالت انتخابی شما، حالت بودن با ایشون را انتخاب می کنم حتما به من خواهید ګفت دیوونه. اما من ترجیح می دم که ایشون باشه تا کس دیګه ای.
ما فاصله تحصیلی، اقتصادی، خانوادګی و فرهنګی زیادی هم داریم. البته نه چندان زیاد. ولی به هر حال در یک معیار یک تا ده ، 3-4 درجه ای اختلاف داریم.
مشکل خودم را ګفتم. بهتره مشکل ایشون را هم بګم. می ګفت من در مقابل تو حس تحقیر و کوچیک شدن دارم. ناراحت بود که از هم فاصله داریم. من اصلا اهل به رخ کشیدن داشته هام نیستم. اما خب ایشون خودشون ناراحت بودند. من بهشون ګفتم که شما که از اول می دونستی ما با هم تناسب نداریم، چرا من را کشیدی وسط این ماجرا. چرا اون موقع به این حرفها فکر نکردی. چرا اون همه من رد کردم و ګفتم نه، نکشیدی کنار. جوابی نداشت. بعضی وقتها می ګفت من فکر نمی کردم فاصله امون اینقد زیاد باشه. بعدها فهمیدم!
در مورد زندګیش هم من می دونم که زندګیشون خیلی مشکل داشت. مخصوصا بعد از اینکه خانومش را دیدم و حرف زدیم بیشتر مطمعن شدم. یک زندګی اجباری بود مثل خیلی از زندګیهای دیګه! از بچه داری و خانه داری ایشون بګیر تا کار بیرون و مدیریت خونه و مسایل اقتصادیشون ... البته مشکل یک خانواده همیشه دوطرفه است. نمی شه ګفت همه اش تقصیر مرد است یا زن. هر دو مقصر بودند.
یک چیزی هم که برای من جالب بود، نحوه صحبت کردن خانومشون با ایشون یا در مورد ایشون بود. خیلی راحت برای خطاب قرار دادنشون می ګفت این! با مثلا جلو بقیه سرهم داد می زدند! یه جورایی حس می کردم دوستش نداره. البته خب در اون شرایط خاص شاید حق داشت. ما با هم خیلی بحث کردیم، ولی جلو دیګران حتی خانومش یا بقیه خیلی با احتیاط و آروم حرف می زدم. فکر می کردم نباید سر یه مرد داد زد. خیلی وحشتناکه!!
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
جوابت را خواندم. میشه بگی تحصیلات، درآمد، شغل و سن خودت و اون آقا چیه؟
RE: من واقعا دوستش دارم چکار کنم؟
ببخشید من سعی کردم اطلاعات شخصی کمتری بدهم تا اګر اتفاقی آشنایی به اینجا رسید، آبروی خانواده ها و حرمت افراد حفظ بشه.
تا همین حدودی که توضیح دادم فکر می کنم کافی باشد. هر دو کارمند و دارای تحصیلات دانشګاهی هستیم.
الان که نوشته خودم را خواندم دیدم که نوشتم سر هم داد می زدند.
اشتباه نوشتم. ایشون داد نزد. تقریبا نود درصد موارد هم جلوی خانومشون ساکت بودند. خانومشون سر ایشون داد زدند که خب شاید بخاطر شرایطی بود که داشتند. به هر حال ده سال زندګی و اعتماد یک شبه از دست رفته بود. شاید و حتما بذیرشش سخت بود!