RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
يكم: بستر زدايي
دوم : تمركز زدايي
سوم: تصعيد يا حداقل جبران
چهارم : قطع آبياري ذهني و خيالي
پنجم: درگير شدن با شبكه اجتماعي نگهدارنده
ششم: تكنيك توقف فكر
اینایی که شما زحمت کشیدی و گفتی به نظرت کمکی میکنه ؟! شما وقتی میتونی کمک کنی که در موقعیتی مثل موقعیتی که برای پیش اومده بوده باشی یا شبیه اون ...... یه جور ارتباط حسی نیاز داره . دوست دارم با دید حرفه ای تر و پخته تری به اینجور مسایل نگاه بشه .
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
یه مشاور، تویه اکثر مواردی که برای مراجعه کنندش به وجود اومده می تونه کمکش کنه،
پس یه مشاور تمام مشکلات دیگران را تجربه کرده؟ نه نه نه نه نه
من شاید نتونم شما رو درک کنم، اما می دونم که در شرایط بسیار سختی قرار دارین، خب ضربه ی عاطفی می گن خیلی سخته و می گن خدا برا کسی نخواد!!!!
من داشتم راهنماییت می کردم که از این حالت خارج شی،
شما دوست داری ما هم بشینیم اینجا و به شما بگیم وای عجب ضربه ی سختی و هی غمت رو زیاد کنیم،
نه دوست من،
شما باید بلند شی و وایسی دیگه، دو ساله تویه این وضع قرار داری و تا نخوای همین وضعیته،
من فقط می خواستم کمکت کنم، <strike>نظرمم کاملاً غیر کارشناسانه بود
</strike>(ويرايش توسط مدير همدردي: اين نظر كه به جاي همدلي با اين مراجع بايد به او روش آموخت كاملا منطبق با نظر كارشناسي هست.)،
می تونی صبر کنی تا بقیه دوستان بیان و نظراتشون رو بگن.
به هر حال آرزوی موفقیت برات دارم دوست خوبم.:72::72::72::72:
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
سلام
به تالار همدردی خوش اومدید
با اینکه تازه وارد هستید ولی از دیروز تا الان نشون دادید که شخص پر جنب و جوشی هستید
و اون چیزی که برای من حائز اهمیت بود " تمایل شما به ایجاد تغییر " هست
...
یکم ) خوب در مورد عنوان تاپیکتون
به نظرم این عنوان بد نباشه --->رهایی از بی خوابیهای شبانه<---
و در مورد سئوالی که پرسیده بودید
دوم ) مطمئن باشید که اون خانوم شما را برای ازدواج و شریک زندگی مناسب ندیده اند ... لطفا با دید مهربانانه ای که گفتید بخونید:D
نقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
شما یه مقدار از مسیر ازدواج رو بر عکس طی کردین، اول می رن خواستگاری، بعد شناخت پیدا می کنن، بعد از ازدواج علاقه به وجود می یاد که شما این تیکه رو بر عکس رفتین!!
سوم ) خوب می بینید که راه رو اشتباه رفتید و به نظر من پتانسیل اینکه این راهِ اشتباه رو برگردید و در راه درست قدم بگذارید در وجود شما هست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sentimental
البته من رابطه های طولانی مدت 7تا10 سال رو دیدم که منجر به ازدواج های خیلی موفق شده و تعداش هم کم نیست از برادر خودم که 8 سال با همسرش آشنایی و رابطه داشت تا اقوام و دوستان .
چهارم ) من هم رابطه های طولانی مدتی رو دیدم (6 سال دوستی و 5 سال زندگی مشترک ) که به طلاق منجر شده است...
پینوشت
اقا از بستگان من بودند
یادمه از سال اول دبیرستان با دختر خانومی دوست بودند و این دوستی تا سال دوم دانشگاه طول کشید
علیرغم اینکه خانواده هردو نفر واقعیت ها را برایشون بیان می کردند ولی هردو می گفتند ما شناخت کافی از هم داریم و بسیار همدیگر را دوست داریم
جالبه که بدونید این عاشق و معشوقی به این حد بود که مثلا
این آقا گیتارش رو برای خرج دانشگاه اون خانوم فروخت (در رابطه ی دوستیشون)
و مثلا اون خانوم پرایدی رو که پدرش برایش خریده بود تا از ازدواج با این آقا منصرف شود را به پدرش پس داد ( در رابطه ی دوستیشون)
و اما پس از ازدواج
آقا در یک سازمان دولت با پست بالایی استخدام شد با درآمد بالا
یادمه اول ازدواجشون هردوتاییشون کلی قسط و قرض برای جشن عروسی و لوازم جهزیه داشتند
و برای اینکه در آرامش کامل هم باشند معاشراتشون خیلی رسمی و در چارچوب احترام بود
این آقا هرچی که می خرید به نام خانومش می کرد
ماشین
موبایل
و ...
انصافا هم برای این خانوم کم نمی گذاشت
تا اینکه یه روز خبر رسید فردا قرار دادگاه طلاق دارند؟!:163:
همه ی ما هاج و واج که شما دوتا عاشق و معشوق ؟ چه جوری می خواهید از هم جدا شوید !!!!
شما که این همه همدیگر را می شناخنتید ؟
این همه سال با هم بودید ؟
پاسخ یک کلمه بود
" انتخابمون از روی احساس و وابستگی بود"
مورد دوم
دوست من از سال اول دبیرستان با آقایی که دوسال از خودش بزرگتر بود دوست بودند
بعد از نه سال دوستی با هم ازدواج کردند
بعد از دو سال و نیم زندگی مشترک
دوستم شنبه ی هفته پیش طلاق گرفت ؟!
وقتی با من تماس گرفت و اطلاع داد
شوکه شدم ( تقریبا سه ماهی بود که داشتیم با هم در مورد مشکلاتش صحبت می کردیم و من سعی داشتم به ایشون کمک کنم تا زندگی خوبی را داشته باشه و از فکر جدایی که تقریبا یک سال بود هر دو تاییشون - زن و شوهر- داشتند منصرفشون کنم )
وقتی بهش گفتم آخه چه جوری شد؟ یکهو ؟ شما که هردوتا تون خوب بودید
دوستم گفت
" مردی که من داشتم باهاش زندگی می کردم با اون پسری که قبلا می شناختم خیلی فرق می کرد ... هردوتاییمون به طلاق توافقی راضی بودیم .. و الان هردوتامون خیلی راحت تریم و آرامش داریم "
می بینید
در این تالار کم نیستند افرادی که این گونه از روی معیارهای نادرست تصمیم به ازدواج می گیرند
همه ی اینها در اینجاست که قبل از اینکه شناخت درست بدست بیاید
ما وابسته می شویم
ببینید این فقط در مورد دوستی قبل ازدواج نیست
بعد از ازدواج هم وابستگی مهلکترین سم برای هر دو نفر است
انسانها برای تکامل ازدواج می کنند
زن و مرد مکمل یکدیگر هستند و با ازدواج این رابطه تکمیل می شود اما ازدواج کردن و ازدواج صحیح داشتن دو مقوله ی جدا از هم هست
هدف فقط این نیست که تنهایی ما پر شود و عاشق شویم و عشق بورزیم و در مقابل عشق نیز دریافت کنیم
بلکه در کنار اینکه زن و مرد همدیگر را در رشد و تکامل یاری می دهند می بایست وظایف و مسئولیت های زندگی مشترک رو هم به درستی انجام بدهند
ببینید صرف داشتن رابطه ی دوستی قبل از ازدواج هیچ تعهدی برای شما و یا اون خانوم ایجاد نمیشه
بنابراین چنانچه یکی از طرفین به نادرست وابسته بشه ضرری است که خودش قبول کرده
و در مورد مشکل شما الان که به این تالار اومدید و خوب هم دارید مقاله ها را می خونید و با تامل و صبر روی آنها می اندیشید ابتدا خود را برای ازدواج آماده کنید و سپس از روی شناخت و ار طریق درست اقدام کنید
چه بسا پس از اینکه شما مهارت های لازم را بدست آوردید این خانوم بنا بر دلایلی از ازدواج با اون آقا منصرف بشه و به سمت شما برگرده و بگوید" نتونستم تو رو فراموش کنم و به خاطر تو نامزدی ام رو بهم زدم "
و اون وقت شما به ایشون بگید که کارش اشتباه بوده و از روی احساسات و بدون فکر دست به این کار زده و شما دیگه خواهان ازدواج با این خانوم نباشید
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
سلام
من هم يه زماني با يكي قرار ازدواج گذاشته بودم ولي يه روزي اون زنگ زد و گفت كه داره به اجبار خانواده اش ميره خواستگاري و بعد ازدواج كرد و از اون زمان به بعد ديگه بهش اهميت ندادم و براش آرزوي خوشبختي كردم و اگرچه اون زمان خيلي سختي كشيدم و روزها و شبهاي سختي رو پشت سر گذاشتم ولي به مرور زمان و بعد از مدتي كه گذشت وقتي گاهي اوقات فكر ميكردم كه كجاي كارم اشتباه كردم ديگه اين نظرم نبود كه من عاشقش بودم بلكه متوجه شدم كه بهش عادت كرده بودم و يه جورايي وابسته شده بودم و عاشقش نبودم . بعد از اون اتفاق ديگه به هيچ مردي اعتماد نميكردم و همه رو پس مي زدم اما به خودم ميگفتم كه حالا كه اون رفته و زندگي خودش رو داره چرا من وقت و فكر و احساساتم رو براي اون بگذارم و مدام اينو تكرار كنم كه چرا رفت ؟
حتماً اينو شنيدي كه خدا آدمها رو به حال خودشون نميگذاره و در رابطه با من هم صدق كرد و خدا منو با كسي آشنا كرد كه به معناي واقعي عشق پي بردم و حالا خوشبختي رو با تمام وجودم حس ميكنم .
پس از لحظه هاي زندگيت استفاده كن و همه افكار مزاحم رو دور بريز و به آينده اي كه خودت اطلاعي نداري و حتماً زيباتر از گذشته ات خواهد بود و خدا برات درنظر گرفته فكر كن .
مطمئن باش كه با اميد به خدا بهترين همراه رو ميتوني داشته باشي كه با اون احساس خوشبختي كني .
براي خوشبختي جوونهامون دعا كنيم .:323:
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
سلام دوست خوبم
به نظر من این که 2 سال نتونستی اون و فراموش کنی دلیلش اینه که نخواستی تا وقتی آدم خودش نخواد نمیتونه اما اگه واقعا بخواد میتونه هر کاری رو انجام بده
پس از الان واقعا بخواه که فراموشش کنی از ته قلب بخواه و مطمئن باش که می تونی
به جایی که بشینی مدام فکر کنی چرا رفته ؟ دوستت نداشته که رفته و.....
بشین به خودت بگو حالا که اون به هر دلیلی رفته مهم اینه که رفته و دیگه هرگز بر نخواهد گشت و با این دید به رابطه 6 سالت نگاه کن که یک سری خاطرات خوب کنار هم داشتید اما به هر دلیلی مال هم نبودید اگه ما ل هم بودید به هم می رسیدید و چه بسا اگه ازدواج میکردید موفق نمی شدید . خدا بهتر از هر کسی بنده هاش رو میشناسه و می دونه که آیا میتوند با هم کنا ر بیاین یا نه ؟ و چون عالم بر همه چیز هست شرایط رو طوری مهیا کرده که به هم نرسید و شاید این بزرگترین لطف در حق تو بوده
سعی کن با اونها کنار بیای نه اینکه روز و شب بهشون فکر کنی و بدتز خاطرات رو زنده کنی
خاطراتت رو یه گوشه قلبت به عنوان خاطرات خوب نگه دار ولی دیگه مدام بهشوم سرک نکش
مطمئن هستم و بهت قول می دم که می تونی چون تو این 2 سال خودن نخواستی ....
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
سلام داداش.
تو که اینهمه با خدا خوبی,به قول خودمون تو رگی هستی,چرا بهش شک میکنی؟
تا حالا نشده که به چیزی نرسی و کلی هم حسرتشو بخوری و بعد چند مدت بفهمی که صلاحت تو همین نرسیدن بوده.
چه میدونی وقتی بهش میرسیدی خوشبخت میشدی یا نه؟
به نظر من آدم نباید غصه چیزای از دست رفته رو بخوره.شاید خدا ویرونت کرده و انتظار داره از توی این ویرونی یه موجود بزرگتر بیرون بیاد(دیدی اون خونه کلنگی هارو که میکوبن و بعد یه برج به جاش میسازن؟)
شاید الان وقت اونه که شروع کنی تو این ویرونه یه برج بسازی(بساز خودم واحداشو برات میفروشم:311:)
از شوخی گذشته یکم با این عینک به این قضیه نگاه کن.
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
با سلام
ما آدمها معمولا در مشكلات خودمون سعي مي كنيم ديگران را مقصر قلمداد كنيم
(حتي كسي را كه گمان مي كنيم به او عشق مي ورزيم. شما به گزيده هاي دو پست خودتون كه در ذيل آوردم توجه كنيد.)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sentimental
با یکی ار همکلاسی هام که 6 سا باهاش ارتباط داشتم و همکار هم بودیم با هم ، قرار بر این بود ....
اگر كسي را مي خواهيم بشناسيم بايد طي يك فرايند مشخص و معنين طي 6 ماه يا حداكثر يك سال آن هم به صورت رسمي اقدام كنيم. بعد از 6 سال كه اين خانم معلق بوده است. نمي توانسته است اين نامشخص بودن شرايطش را صرفا به خاطر اينكه شما مهربون هستيد تحمل كند. خود شما در پست ذيل مي گوييد:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sentimental
با دخترای زیادی روابط گوناگون برقرار کردم و هدفم رو با نوع ارتباطم تعیین می کنم . میدونم از رابطم چی میخوام .
فکر کنم الان شفاف تر شد موضوع
شما از رابطه اتان مي دانستيد چه مي خواهيد، اما آن دختر با اين مسئله مشكل داشته است. او چيز ديگري را احتمالا مي خواسته است. يعني يك گام عملي بيشتر از ابراز عشق در پيوند شما بوده است.
اما نكته بسيار مهم:
ارتباط دختر و پسري به هيچ و جه تعهدي ايجاد نمي كند. مخصوصا وقتي اصلا به خواستگاري رسمي منجر نشده باشد. و سالهاي زيادي هم بخواهد به هر دليلي طول بكشد.
از اين منظر به جاي پافشاري كردن به احساساتي كه داريد نياز هست با مهارتهاي كاربردي و عملي جهت ازدواج آشنا شويد. به همين خاطر پستهايي از نمونه ذيل كاملا عملياتي هست. و اتفاقا از اين نظر كه شما را از اين احساسات طول كشنده بيرون مي كشد مي تواند به صورت حرفه اي به شما كمك كند:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sentimental
يكم: بستر زدايي
دوم : تمركز زدايي
سوم: تصعيد يا حداقل جبران
چهارم : قطع آبياري ذهني و خيالي
پنجم: درگير شدن با شبكه اجتماعي نگهدارنده
ششم: تكنيك توقف فكر
اینایی که شما زحمت کشیدی و گفتی به نظرت کمکی میکنه ؟! شما وقتی میتونی کمک کنی که در موقعیتی مثل موقعیتی که برای پیش اومده بوده باشی یا شبیه اون ...... یه جور ارتباط حسی نیاز داره . دوست دارم با دید حرفه ای تر و پخته تری به اینجور مسایل نگاه بشه .
پس اتفاقا شما از موارد مراجعاني هستيد كه كمتر بايد باهاش همدردي و هم حسي بشه. چون همين حس و رفتارهاي
طول كشنده حسي به مشكلش انداخته است. حرفه اي آن است كه مهارتهاي كنترل احساس،مهارتهاي انتخاب همسر و مهارتهاي لازم جهت التيام شكست عاطفي را كسب كند. مشاوره حضوري همانطور كه خودتون به آن اشاره كرديد براي شما انديكاسيون دارد.
لينك ذيل مي تواند موثر باشد.
ترمیم و التیام شکست عاطفی
RE: واقعا نمیدونم چه اسمی واسه موضوع این پست بذارم!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sentimental
از این 6 سال ، از سال چهارم به بعد رابطمون جدی شد و جنبه احساسی و عاشقانه پیدا کرد .
به طوری که شدیدا همدیگرو دوست داشتیم . رفتار و اخلاقمون مثل هم بود . هیچ مشکلی با هم نداشتیم همه چی گل و بلبل بود . اتفاقن در مورد شبی که تماس گرفت گفت خواستگار داره یه خورده شفاف تر میخوام بگم :
شورع کرد به گریه و اینکه زودتر بیا من تورو میخامو از این حرفا و چند ساعت نصف شب داشتیم باهم حرف میزدیم و اونم اطمینان داد که مشکلی نیست. اما صبحش زنگ زد و گفت که بله رو گفته و ........
من از رفتار دوگانه این خانم پی به تانقص در رفتارشو میدم وبه نظرم تنها علت تناقض اینه که بین احساس و عقلش گیر کرده بوده،نمیدونسته کدوم درسته .وبالاخره در یک اقدام انتهاری :223:طبق عقلش تصمیم گرفته و همه چیو تموم کرده
البته یه کم هم عجیبه که بعد دو سال هنوز دنبال علت رفتار اون شخص میگردی،ولی بهت حق میدم انگار هنوز تو علت رفتارش گیرکردی
:180:ولی به عنوان یه دختر بهت 100% اطمینان میدم،دوستت داشته ولی اینکه چقدر و واسه چی و چه هدفی ،خدا میدونه:exclamation: