RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
ممنون مهسا جان
اتفاقا امروز با مامان کلی حرف زدیم . مامانم هم می گفت خیلی احساسی هستی
آخه خیلی ناراحت بودم . فقط می خواستم با یکی حرف بزنم که مامان رو ترجیح دادم . راستش یکم آروم شدم . اصلا هم به این فکر نکردم که چرا زنگ نزده . چون ساعتها با مامان بودم و دردودل می کردم . مثل 2تا دوست و رفیق ...
یعنی الان یه جورایی بر احساساتم غلبه کردم؟!:exclamation::question::33:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام عزیزم ...
خیلی کار خوبیه آدم با مامانش حرف بزنه راجب این مشکلا .... فقط کاش دیر حرف نزنیم عین من ...
برات آرزوی موفقیت دارم مطمئنم موفق می شین ...:43:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
می تونید برای خواستگاری بعد از عید موافقت کنید ،
تا اون زمان هم شما استراحت فکری داشته باشید و تماسی با هم نگیرید، در زمان خودش
که اقدام کردند ایشون رو با خانواده مورد بررسی قرار بدید
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام محمدم عضو جدید
یه مدت به خودت وقت بده لان درگیر چنتا مشکلی به نظر من
1)رابطت رو با اون پسره که دوست شدی قطع کن چون ممکن بعدا برات مشکل ساز شه.ربه روحی که به یه دختر میخوره هیچ وقت با پسر قابل مقایسه نیست.ولش کن میره سراغ یکی دیگه
2)هیچ وقت درموردش با اونیکه دوسش داری صحبت نکن<<جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت>>
3)بذر چند روز بگذره هرچه بیشتر بهتر بشین باخودت تکلیفت معلوم کن موقعت جتماعیت/مشکلات احتمالی توزندگی/اینکه عاشق یکی دیگه بوده مشکلی نداری/اون چی بعد اگه یه مشکلی پیش اومد هی نگه تو با فلانی دوست بودی/همه جوانب در نظر بگیر/واقعا دوسش داری یا احساس(چون هر روز میدیدیش)/بذار واسه ازدواج اون اقدام کنه
3)حتی الامکان تامحرم شدنتون رابطو باهاش کم کن اگه ناراحت نمیشه.چون ممکنه بعدا اعتمادتون نسبت بهم از دست بره-واسه نمونه ممکن بگه تو که قبل از ازدواج با من دوست بودی ممکن با کسدیگه ایم دوست بوده باشی-
بازم خودتسبک سنگین کن
زندگی یک عمر تو هست
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام ممنون از همتون دوستای عزیزم نازنین ،نادیا و محمد که راهنماییم کردین :72:
تصمیم گرفتم من دیگه هیچ تماسی باهاش نگیرم و ایشون اگر خواستن تماس بگیرن یه صحبت معمولی کنیم تا وقتی که اقدام به ازدواج با من بکنند...
من با اون پسر که باهاش آشنا بودم رابطم قطعه.دراون موردم بهش گفتم یعنی خودشم می دونست چون مارو چند بار که باهم صحبت می کردیم دیده بود واقعیتو بهش گفتم فردا نگه چرا بهم دروغ گفتی. چون دوسش دارم نمی خوام پنهون کاری کنم . به همه چیز فکر کردم که اون عاشق یکی دیگه بوده چند روزی با خودم کلنجار می رفتم اول نمی تونستم قبول کنم یعنی خود منم عاشق شدم دیگه با این حال بازم نتونستم عشقمو فراموش کنم حتما اونم نمی تونه اون کسی رو که عاشقش بوده فراموش کنه ولی با خودم گفتم انقدر بهش محبت می کنم انقدر بهش خوبی می کنم تا باورم کنه . البته اون زجرایی که از عشقش کشیده بود رو هر کسی بود نمی تونست تحمل کنه ولی به خوبی ازش متنفر شد . روحیه خیلی قوی داره .
قضیه محرم گفتین راستش من اصلا تابحال نتونستم تو چشماش صاف نگاه کنم اونم همینطور . موقع صحبت کردن خیلی از هم فاصله می گیریم . خودم بهشون گفتم حدالامکان کمتر همدیگه رو ببینیم . تاموقعی که ایشون اقدامی بکنن ...
کار درستی می کنم؟!:33:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام ممنون از همتون دوستای عزیزم نازنین ،نادیا و محمد که راهنماییم کردین :72:
تصمیم گرفتم من دیگه هیچ تماسی باهاش نگیرم و ایشون اگر خواستن تماس بگیرن یه صحبت معمولی کنیم تا وقتی که اقدام به ازدواج با من بکنند...
من با اون پسر که باهاش آشنا بودم رابطم قطعه.دراون موردم بهش گفتم یعنی خودشم می دونست چون مارو چند بار که باهم صحبت می کردیم دیده بود واقعیتو بهش گفتم فردا نگه چرا بهم دروغ گفتی. چون دوسش دارم نمی خوام پنهون کاری کنم . به همه چیز فکر کردم که اون عاشق یکی دیگه بوده چند روزی با خودم کلنجار می رفتم اول نمی تونستم قبول کنم یعنی خود منم عاشق شدم دیگه با این حال بازم نتونستم عشقمو فراموش کنم حتما اونم نمی تونه اون کسی رو که عاشقش بوده فراموش کنه ولی با خودم گفتم انقدر بهش محبت می کنم انقدر بهش خوبی می کنم تا باورم کنه . البته اون زجرایی که از عشقش کشیده بود رو هر کسی بود نمی تونست تحمل کنه ولی به خوبی ازش متنفر شد . روحیه خیلی قوی داره .
قضیه محرم گفتین راستش من اصلا تابحال نتونستم تو چشماش صاف نگاه کنم اونم همینطور . موقع صحبت کردن خیلی از هم فاصله می گیریم . خودم بهشون گفتم حدالامکان کمتر همدیگه رو ببینیم . تاموقعی که ایشون اقدامی بکنن ...
کار درستی می کنم؟!:33:
سلام
دوست مهربونم خوب که می خواین صبر کنین تا ایشون اقدامی کنن اما خواستم بگم سعی نکنین براش شخص دیگه ای باشین و اونقدر اعتماد بنفس داشته باشین که مطمئن باشین بهترینین و همین طوری که هستین هم قبولش دارین نمی گم محبت نکنین نه!!! اما محبتی هم نکنین که اگه خودتون از موضوعی ناراحت شدین چون می خواین باورتون کنه به راحتی از روش بگذرین که اون تحت تاثیر قرار بگیره ....
مفق باشی :43:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون نازنین جون که وقت می زاری و راهنماییم می کنی . باشه سعی می کنم جوری رفتار نکنم که براش یه شخص دیگه بشم یا محبت زیاد از حد بکنم چون عاقبتشو می دونم . البته به اندازه :43:
بازم ممنون که همراهمین:72::46::43:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام دوستای عزیزم
می خوام راهنماییم کنین . تورو خدا بگین من چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:302:
چند روزی بود از یوسف(دوست من) خبری نبود منم که می خواستم اون باهام تماس بگیره نه من تا اینکه اون شب خواب دیدم داشت گریه می کرد . گفتم حتما مشکلی براش پیش اومده اون که منو بی خبر نمی زاشت!!!
زنگ زدم اصلا تو خودش نبود گفت بعدا بهت زنگ می زنم . من موندم و هزار تا سوالای جورواجور تو ذهنم . خیلی نگران بودم . منتظر تماسش بودم .
تا اینکه زنگ زد گفتم دیشب خوابتو دیدم نگرانت شدم . گفت یه مشکلی پیش اومده . گفت اون دختری که قبلا دوسش داشتم برگشته...... انگار آب یخ رو سرم ریختن . باور کنین تمام بدنم لرزید...
یوسف گفت الناز برگشته . ازم خواست همدیگرو ببینیم گفت نتونستم بهش نه بگم خیلی اصرار می کرد...
گفت شام رفتیم بیرون . فرداش بازم زنگ زد بهم که فیشای دانشگامو برو پرداخت کن . گفت از صبح تا عصر دنبال کار الناز بودم .
باورکنین فقط از چشمام اشک می ریخت ناخودآگاه ...
گفت چند روزی بهت زنگ نمی زدم برای این بود که از خودم بدم می اومد . می گه می خوام از خودم فرار کنم از همه چیز ... گفت نتونستم تورو به الناز بگم . جراتشو نداشتم . می ترسیدم...
گفتم اگه تو جرعت نه گفتن نداری نمی تونی بگی من چطور می تونم یه عمر بهت تکیه کنم؟!!
باور کنین اصلا تو خودم نبودم فقط می گفتم و می گفتم ...
به یوسف گفتم هنوز النازو دوست داری؟!! با گریه گفت نمی دونم ...........:302:
دوستای گلم من الان چی کار کنم؟!!
این چند روز که باهاش در تماس نبودم یه عمر گذشت فقط اشک می ریختم ...
به یوسف گفتم انتخابتو بکن یا من یا الناز ... چی کار باید بکنم ؟!!
تورو خدا همدردیم کنین . مگه اینجا تالار همدردی نیست؟!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟
یعنی الان چی می شه؟؟
میگه می خوام از خودمم فرار کنم..... میگه همه الان از من فرار می کنن توهم فرار می کنی ...
تورو خدا بگین چی کار کنم؟؟؟؟؟؟:302::302::302::302::302:
اون الان با خودش درگیره نمی دونه چی کار کنه ... من می تونم بهش کمکی بکنم؟!!
انقدر فکر کردم که دیگه مغزم کشش نداره . دوستای عزیزم من چی کار کنم؟!
هر کی هر نظری بده از چه دیدی به این مشکل نگاه کنم؟ قطع ارتباط؟ درست کردن ارتباط؟
می خوام عقلانی تصمیم بگیرم...
بهش گفتم بالاخره باید یکی از ما از عشقش بگذره . گفتم خوشبختی تو آرزوی منه . حتما نباید که به هم برسیم . عشق به این می گن که اونی رو که دوست داری خوش باشه راحت زندگیشو بکنه ... اگه با الناز خوشبختی و خوشی باشه من سعی می کنم فراموشت کنم ولی ازت فرار نمی کنم... هییچی نمی گفت..
با گریه بهم گفت نمی دونم کدومتون برام می مونین ... نمی دونم دچار دودلی شده. من الان چه کمکی می تونم بهش بکنم؟!!!
هر کی یه چیزی بگه
تورو خدا تنهام نذارین...............
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahsa_mhmh
الهه جان به نظر من هردو نفر را تا مدتی بی خیال بشو و تمرکزت را روی درس و دانشگاهت بگذار
برخوردات و انتخاب هایت زیادی احساسی است و بهتره که بیشتر روی خودت و خواسته هایت و تجربه هایت کار و تمرکز کنی و کمتر روی طرف مقابلت تمرکز کنی.
هرکسی هر وقت خواست بیاد خواستگاری و رسما اقدام کنه ولی تا قبل از آن برخوردهای احساسی و درگیر احساسات شدن ممنوع
الهه جان من یکبار بهت گفتم ولی گوش نمی کنی نمی دونم شاید می خوای حرفی را از من بشنوی که خودت دوست داری ولی بازم نظر من این است:
خودتو کنار بکش و بذار تصمیم بگیره هر وقت هم که تصمیم گرفت و رسما اقدام کرد اون موقع بهش فکر کن.
همین که دوستت نتونسته به اون نه بگه دلیل کافی برای قطع کردن این ارتباط هست
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام ممنون عزیزم که تنهام نمی ذارین
مهسا جان می فهمم می دونم چی می گی . خودمم می دونم به صلاحمه که قطع رابطه کنم .
من اونقدر قدرتشو دارم می تونم هر تصمیمی که بگیرم روش واستم . اونقدر قوی هستم که بتونم با این مشکلم کنار بیام . ولی بعضی وقتا خاطرات مثل یه فیلم از جلو چشمام رد می شن . خاطراتی که فقط خودم بودم با تنهایی هام ... ولی الان... پشیمونم خیلی پشیمونممممممممم از اینکه خودمو شکستم این تصمیم احمقانه رو گرفتم که همه چیزو فاش کنم . کاش تو خودم خفش می کردم. این برام خیلی سخته که چیزی رو که نباید می گفتم رو گفتم و الان اینجور زمین خوردم... :302::302: