مثل رانندهی هستی که یه مسیرو رفته حالا به شک افتاده.داره از این و اون می پرسه راهشو درست اومده یا نه؟
و انتظار داره همه بگن درست اومدی.وقتی بهش می گن اشتب اومدی دلسرد می شه.
اینجا بهت راه درستو نشون می دن نه اون راهی رو که تو دوست داری بری.
نمایش نسخه قابل چاپ
مثل رانندهی هستی که یه مسیرو رفته حالا به شک افتاده.داره از این و اون می پرسه راهشو درست اومده یا نه؟
و انتظار داره همه بگن درست اومدی.وقتی بهش می گن اشتب اومدی دلسرد می شه.
اینجا بهت راه درستو نشون می دن نه اون راهی رو که تو دوست داری بری.
من راه رو خیـــــــــلی درست رفتم .
راه عاشقی ، راه انتخاب ، راه تولد و زندگی ای دوباره راه منه و نادرست هم نیست .
عنوان تاپیک هم چیزی از دودلی رو نشون نمیده ، از نگرانی حرف میزنه .
با زبون بی زبونی مخواد بگه که دلش گرفته... .
هرچند ...دنیائه و بی وفاییاش... پای تیرهایی هم که از غیب میاد وایمیستم.... حتی اگه منو به زانو دربیاره ، اما جا نمیزنم .
سلام
شاید بقیه تعجب کنن اما من هیچکدوم از حرفاشون رو تایید نمیکنم و همینطور کارهای تو رو اونا فقط از رو عقل حرف میزنن و مطمئنم تو احساست رو اولویت قرا میدی
شده که اصلا بشینی با خودت به آینده ی اون دختر فکر کنی؟؟آخه شماها چرا اینقدر به همه چی سطحی نگاه میکنین؟
من و کسی که بهش علاقه دارم چند ماه قبل توی شرایط مشابهی بودیم شرایطی که همین الان هم یادآوریش برام سخته و اذیتم میکنه.ازدواج ما از هرنظر منطقی بود. اما پیش مشاور که رفتم گفت ممکنه برای رابطتون مشکل پیش بیاد.عشق منم یه سال از درسش باقی بود و برق میخوند و سربازی نرفته بود.از نظر مالی مثل هم بودیم،اخلاق فکر اعتقاد،
خانواده هامون ، سطح فرهنگ و توی هرچی که بگی ما مثل هم بودیم.مطمئن بودم تمام معیارهام رو برای ازدواج داره و اونم از این بابت مطمئن بود علاوه بر این به شدت عاشقش بودم عشقی که از رو شناخت بود. قرار شد به خانواده هامون بگیم خانواده ی من چون خواهرم با شرایط مشابهی با همسرش ازدواج کرده بود و خوشبخت بود راحت باهاش کنار اومدن و چون فهمیدن انتخابم الکی نبوده موافقت کردن که نامزد بمونیم تا وقتی اون کاراش روبراه بشه
مادر اونم از اول از جریان خبر داشت و فقط میموند بقیه خانوادش،با گفتن اینکه میخواد منو برای ازدواج بهتر بشناسه خانوادش به شدت باهاش برخورد کردن و همون حرفایی که همه بهت توی وبلاگ میزنن رو بهش زدن.خلاصه گفتن یا اون یا ما.هیچ کدوم از اصرار ها نتیجه نداد و من و اون هم به شدت به خانواده هامون وابسته ایم و نخواستیم رابطه ها خراب بشه اونم خودشو کنار کشید
الان بقیه میگن آفرین چه کار خوبی!!!اما از حال من خبر ندارن همین الانم اشک جلو چشمامو گرفته ، توی چند ماه11کیلو لاغر شدم. شرایط اونم مشابهه و دارم زجر میکشم
تمام خواستگارهامو جواب میکنم و فقط دارم سعی خودمو میکنم که به زندگی عادی برگردم
چرا ما اول کار خودمونو میکنیم بعد دنبال راه حل میگردیم؟؟چرا وقتی شرایط ازدواج نداشتی جلو رفتی و از اول فکر اینجاشو نکردی؟
حالا همه چیز به خودتون بستگی داره بعضیا مثل من احساساتین و با قضیه کنار نمیان ولی ممکنه دوست دخترت اینجوری نباشه و قبول کنه یا حتی خودت بتونی تحمل کنی
فقط خواهش میکنم قبل از هر کاری به طرف مقابلت فکر کن نذار اذیت بشه
میدونم خودتم حال خوبی نداری و برات سخته ولی فقط فکر کن که اگه میتونین دووم بیارین کاری که خودت و با عقلت تصمیم به انجامش گرفتی رو انجام بده و حتما دراین رابطه با اونم مشورت کن
هیچ کس غیر از خودتون شماها رو نمیشناسه که ببینه زندگیتون مثل من خراب میشه یا اینکه خوشبخت میشین.
برات دعا میکنم...
سلام . این عقیده ی شخصیه خودم که دارم میگم این جملتون را قبول ندارم من ...
ترس بی وفایی کردنش.هزار تا ترس دیگه افتاد به جونم.... مگه نمیگین عشق بینتون هست ؟مگه این عشق دو طرفه نیست؟ امروزه که عین قدیم نیست پدر مادرا به اجبار دخترشون را عروس کنن ؟
بعدم شما دانشجویین .. اشتباه من را نکنین به درستون اهمیت بدین درضمن ایشون مگه از شما کوچکتر نیستن ؟ خوب بهشون توضیح بدین شرایط را واقعا و رو راست باشین من شرایطم از شما بد تره اما به دلیل علاقم هیچ کس نمیتونه جای ایشون را برام پر کنه چون فکر می کنم همونی هست که می خوام و اگه کسی تحمل نداره به خاطر من الان صبر کنه بهتر که زودتر بره ... چون فردا روزی که به مشکل بر بخورم اولین نفری که پشتم را خالی می کنه ایشون است فقط به فکر حال نباش به فکر آیندتون هم باش اگه از عشقتون مطمئنین که 2 طرفه است پس هیچ ترسی برای از دست دادنش نداشته باشین این را من می گم که دخترم البته به شرطی که بهش نشون بدین عرضه کار پیدا کردن و مسائل دیگر را دارین ...
موفق باشین