بچه ها دیگه چه راه کاری هست؟ نظر بدین ، چی به فکرتون می رسه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه ها دیگه چه راه کاری هست؟ نظر بدین ، چی به فکرتون می رسه؟
سلام
احتمال میره مشکل اصلی در توضیحاتی که دادید مادر شما نیست بلکه نوع دید شما به رابطه ایست که بین مادر و شما حکم فرماست
یعنی انتظار متقابل مادر و فرزند از یکدیگر و هم چنین عدم توانایی هر دوی شما برای مسئولیت پذیرفتن
وقتی تنها نقش فردی را به خودت می گیری که مفعول واقع شده در نتیجه از خانواده و بخصوص مادرت انتظار فاعلی داری یعنی اینکه انتظار داری او به دیدگاه های تو ارزش قائل شود...انتظار داری او کنترل نکند...انتظار داری او درکت کند...انتظار داری او خواهش کند... و در این میان تنها،، تو هستی که خواهش می کنی...تنبیه می کنی..تشویق می کنی
با این اوصاف نمی توانی مشکل را برطرف نمایی چرا؟؟ چون فکر می کنی موتور محرکه تو مادرت است...اگر او خوشحال باشد تو راحتی...اگر عصبانی باشد تو ناراحتی..اگر گیر دهد دلگیر می شوی...اگر آزاد گذارد خوشحال،،،در واقع تقدیر زندگی خودت رو بدست مادرت دادی و او هرطور که بخواهد آن را رقم خواهد زد
ببین او مادر است>>در قبال تو تعهد دارد...دلسوز است...
شما فرزندی>> در قبال مادرت مهر داری...اما مسئولیت تصمیم گیری هایت برعهده خودت است ...تو هستی که باید آینده را رقم بزنی نه مادرت
اگر مسئولانه و با قاطعیت رفتار کنی هرگز ناامید نمی شوی چون بقدر تلاشت دستمزد می گیری بقدر رفتارها و کارهای درست و پسندیده ات نتیجه می گیری
:305:
بنابراین تغییر رفتار مادرت را فراموش کن چون نتیجه ای نمی دهد.....به خودت رجوع کن..حساس نباش..واکنش هیجانی نداشته باش...نقش و توان خودت در تصمیم گیری را به مادرت گوشزد کن...همیشه احترام بزرگتر را نگه دار.
موفق باشی:72:
آیا این توقع غلطه که اگر من قابل اعتمادم پس لزومی به کنترل کردن نیست؟ آیا همچین نوع انتظاری غلطه ، من واقعاً نمی دونم مشکل از کجاست ، اگر این دید غلطه چه دید و انتظاری درسته؟
خوب مسلماً چون مادر من در منزل کنارم هست و تمام این رفتارها را به من تسری میده ، ناراحتی و عصبانیت او
به من هم منتقل می شود. وقتی بهم شک می کنه تمام زندگی برام سیاه نمی شه ،
شادی هام رو دارم اما دلگیر می شم که چرا بهم شک می کنه و چی شده؟
وقتی با خوشحالی از تفریح برمیگردم، گاهی دوست دارم
بشینم کنارش و براش تعریف کنم و بخندونمش ولی تا پا رو از در تو می گذارم با بحث ، بدبینی و چهره درهم مواجه
می شم ، طوری که از تفریح پشیمون می شم ، قاعدتاً چه احساسی باید بهم دست بده؟
به من بگید مرز این دلسوزی تا کجاست؟ آیا این رفتارها به واقع دلسوزی محسوب می شن یا آزار و اذیت ناخواسته؟ شاید دید من از حد و حدودها اشتباهه؟
من توان خوبی در خودم می بینم ، اعتماد به نفس خوبی دارم و می تونم مسئولیت قبول کنم بارها به خودش امتحان پس دادم و وقتی نیست کاملاً از پس خودم برمیام اما مشکل اینجاست که باز هم حاضر به قبول کردن نیست ، مدام می گه تو نمی تونی و کارها رو
از دستم در میاره و گاهی درست مثل یه بچه کوچولو باهام برخورد می کنه، که البته با پدرم هم مثل بچه ها
رفتار می کنه ، طوری که اون بنده خدا وقتی میخواد جایی بره اگر مادرم وسایلش رو نده دستش ، چیزهایی رو جا می گذاره!
نمی خوام اون چیزی که برای پدرم شد برای من هم بشه ، من که مشکلی ندارم ، می خوام
خودم مسئولیت هامو قبول کنم ، خودم اداره زندگیمو بگیرم تو دستم ولی به زور از دستم در میاره.
از لحاظ خرج و درآمد مدت هاست خودمو جدا کردم ، تمام اونچه که در توانم بوده رو جدا کردم تا مرز بندیهامون مشخص بشه ولی باز هستن موضوعاتی که نمی شه جداشون کرد و کاملاً از دستم درشون میاره.
حتی می فهمم گاهی از اینکه در این زمینه (مادی) به من سلطه ای نداره ناراحته! من دوستش دارم ، می دونم
از روی ندونستن این کارها رو میکنه و به خیال خودش داره محافظت می کنه ولی هم داره خودشو ناراحت می کنه و هم منو ، و هم اینکه شدت رفتارهاش بیش از حد معموله و آزار دهنده.
یه سفری رفته بودیم که پدرم توی راه پاش درد گرفت و نتونست رانندگی کنه ، من گفتم می شینم پشت فرمون ، ولی با بی احترامی منو
پس زد و شوهر خواهرم رو نشوند اونجا در حالی که وحشتناک رانندگی می کنه تا حدی که خود مادرم از ترس
چشماشو بسته بود و خودشو زده بود به خواب و دست آخر هم چون اعصابش ناراحت شد قرص خورد!!! در حالی
که من چند ساله سابقه رانندگی توی شهر رو دارم و در جاده هم بارها رانندگی کردم و هیچ مشکلی هم نبوده ولی ...
نمی دونین اوایل که گواهینامه گرفته بودم با چه زور و اجباری تونستم پشت فرمون بشینم و ماشین رو ببرم ، باید همه جا که می خواستم ماشین ببرم با من میومد .اگر اون کارها رو نمی کردم به هیچ عنوان حاضر به رانندگی کردن من نبود !!!! هنوز هم بعد از این همه سال رانندگی کردن اگر بخوام
ماشین رو قرض بگیرم و با دوستام بیرون برم ماشینو نمی ده!!! حتی سر کارم (با پدرم کار می کنم) قبلاً با من میومد و می گفت اگه نباشم دزد بهت می زنه در حالی که پدرم راحت اونجا رو دست من می سپره و میره!!!!!!!
من اینطور فهمیدم که نباید حساس بشم و هیجانی برخورد کنم ، آیا این روش به عنوان مثال برای فرصت هایی که از من گرفته می شه ، آبروریزیهایی که جلوی دوستانم می شه جوابگو هست؟
"نقش و توان خودت در تصمیم گیری را به مادرت گوشزد کن." یعنی چی بگم بهشون؟ با چه روشی؟
مادرم تا چه حد اجازه دخالت در امور من رو داره و تا کجا؟ چه رفتاریم غلط بوده باید چطور باشم که تا به حال نبودم؟
ممنونم و منتظر پاسخ هستم :72: :72: :72:
نادیای عزیز
خوب درکت می کنم که چقدر در تنگنا و محدودیت هستی .
با توضیحاتی که دادی ، مادرت شخصیت کنترلگری داره ، در عین حال احتمالاً سوء ظنی هست ، وسواس فکری را هم در نظر داشته باش و به این سئوالم پاسخ بده که آیا وسواس عملی داره ( مثلاً وسواس شستشو ، نجس - پاکی ، و نظم و.... ) اگر اینها باشه که ریشه اصلی همشون اضطراب و ترسهای موهومه ، نیاز به مشاوره حضوری هست ، یعنی خودت اول به مشاوره حضوری مراجعه داشته باشی و به نظرم راه کارهای مقابله ای رادریافت کنی ، از طرفی در مورد مادرت هم بتونی به کمک مشاور کمک کنی و در مرحله بعد سعی کنی زمینه فراهم کنی که خود او مراجعه داشته باشه ( اگر تابو هست براش به بهانه مشاوره ازدواج خودت و ... که ایشون هم لازمه همراه باشه میتونی نزد مشاور ببریش )
موفق باشی
.
با توجه به رفتارهایی که می کنه به نظرم سوء ظنی هست ، اما در مورد وسواس ، راستش وسواسش در
پاکی به نظرم خیلی زیاد نیست ، در مقایسه با دیگران تا حدودی بیشتره ولی خیلی خودش رو درگیر کار خونه
می کنه (لزوماً پاک کردن نیست) ، تا جایی که تفریح بهش حروم می شه ، بارها بهش گفتم یه کمی به خودت برس ، برو مسافرت ،
برو کلاس ولی انگار یه جورایی این کارهارو به خودش حرام می دونه یه جور حس گناه در این مورد داره اینو از حرفاش می فهمم! گاهی برخورد بدش با من وقتی از تفریح بر می گردم به
همین خاطره ، می خواد در من تولید حس گناه کنه ، بگه تو بد بودی ، رفتی گردش کردی ، من خوب بودم چون موندم خونه و کار کردم و به کار بردن جملاتی از قبیل رفتی ولگردی کردی و .... :163: !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (جایی خوندم که تولید حس گناه هم به نوعی تحت نفوذ گرفتن و کنترل هست؟! )
خیلی فشار خونش رو می گیره ، یه زمانی به 6-7 بار در روز می رسید و مدام استرسش بیشتر می شد، الان کمتر شده ولی 3 بار در روز هست .
اظطراب و استرس رو تا دلتون بخواد می دونم که داره ، ترس از دکتر رفتن مخصوصاً قلب که یه موقع بهش
حرف عمل نزنن (قبلاً عمل داشته) ، ترس از تنها موندن ، تاریکی ، روح ، ترس در مورد من ، خواهرام ، کسی رو ندزدن ، به ماشین
نکوبن ، ... هر چی که
فکرشو کنین ، انواع بدبینی ها. 1 روز قبل از رفتن به دکتر از ترس و فکر و خیال چنان فشار خونش بالا رفت که تا مرز سکته رسیده بود و بردیمش بیمارستان!
شده بعضی وقتا یه جمله توی ذهنش مدام تکرار بشه ، البته برای خودم هم شده.
امکان داره خودم هم آسیب دیده باشم؟ می دونم یه زمانی کمال گرا بودم ، البته کمال گرایی رفتار پدرمه ، اینو خوب می دونم (در مورد نحوه شستن دستهام هم تو بچگی برام روش تعیین می کرد!) ، یک سالی هست دارم رفتارامو تعدیل می کنم . علاوه بر اون می دونم 2 تا خواهرهام هم تا حدودی به وسواس دچار شدن!
اولی در مورد بیماری مدام نگرانه و آزمایش می ده ، دومی یه فکر همش تو ذهنش تکرار می شه .
چطور می تونم یه تست کامل روحی و روانی از خودم بگیرم ؟
نادیای عزیز
وسواس فکری مادرت شدیده ، گیر دادنهاش به شما ( که تصور می کنی بی اعتماده ) از همین وسواس فکریه .
همچنین ، سوپر ایگو هم شده ، یعنی وجدان اخلاقیش به افراط افتاده که در مورد کار منزل آنگونه عمل می کنه و احساس گناه می کنه .
نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی داره ، این وضعیت عوارض جسمی ، به خصوص از نظر اعصاب میاره ، بهتره حتماً به بهانه هایی راه مشاوره با یک روانشناس بالینی رو براش باز کنید ، دقت کن روانشناس بالینی باید بره ، نه مشاور خانواده
.
اعصابش خیلی ضعیف شده ، قبلاً خراب بود ولی الان بدتر ، با کوچکترین بحثی تمام بدنش ضعف میره!
می شه یه روانشناس بالینی خوب بهم معرفی کنی؟
ممنون فرشته جان :46: :72:
نادیای عزیز
اگر تهران زندگی می کنید می توانید به مراکز زیر مراجعه کنی
*مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
* مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
*مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434