RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام دوست عزیزم
مساله ای رو که مطرح کردید خیلی جای بحث و همفکری داره . اگه دلتون بخواد تا جایی که در توانم هست باهاتون راجبش حرف میزنیم تا جایی که بتونیم به یه نتیجه مطلوب و قابل قبول برسیم .
من برعکس پست های دیگه نظرات دوستان رو مطالعه نکردم و بعد نوشتن نظرم تمام پستها رو مطالعه میکنم چون میخوام چیزی رو که تو ذهنم هست رو براتون بنویسم و تغییری درش ایجاد نکنم .
یه دوست عزیز داشتم راجب عشق یه جمله میگفت : اگه عشق من نباشه زیبایی تو چه ارزشی داره ؟
این جمله سوال تو ذهنم ایجاد میکنه ! آیا زیبایی ما بدون وجود عشقی نسبت به این زیبایی ارزشی داره ؟
منظور از زیبایی وجود هست !
قلب بدون عشق . عشق بدون قلب ! مغز بدون فکر . فکر بدون مغز ! نفس بدون سینه . سینه بدون نفس و . . .
شما انسانی رو دیدی که نه قلب داشته باشه نه مغز نه فکر نه کلیه نه احساس نه پا نه حس نه دست نه دید نه چشم نه . . . ( وجودی نداشته باشه . نه روحی نه جسمی ) .
یه مثال خیلی ساده براتون میزنم . وقتی داروی بیهوشی تزریق میشه تو بدن چه اتفاقی میوفته !
شما یه آدم بیهوش رو تحقیر کنید یا بهش عشق بورزید و . . . چه تاثیری در این آدم داره ؟
منتظر حرفاتون هستم البته اگه دلتون خواست این بحث ادامه پیدا کنه و لطفا اگه ایرادی از نظرتون تو حرفام وجود داره منو راهنمایی کنید خوشحال میشم
ممنونم ازتون دوست عزیز
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
ممنون دوست عزیز imanco.
lممنون که به تایپیکم توجه کردی.راستش من هر چی داد و بی داد کردم کسی تحویل نگرفت.آنی هم که چند روزه نیستش.منتظرشم.
عزیز من توی این تایپیکم چند تا ارسال زدم که همه حرف های ذهن من است درست یا غلط نمیدانم.و هر کدوم برا خودش یه موضوعه.منم به هر حال حرفامو میزنم اگه کسی دوست داشت نظر بده . همراهیم کنه.اگه نه بازم من حرف میزنم.:311:
فکر کنم حرف های شما مربوط به اولین ارسالم هست.درسته؟
میشه بگین حرفاتون جواب کدوم قسمت از نوشته هام هست تا بهتر بتونم نظر بدم.ممنون.:72:
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
m.m.a عزیز
با توجه به پست 6 شما و اینکه گفته بودی "استعداد هر کاری رو دارم اما یکیشم درست انجام ندادم.با شوق یکیش رو شروع میکنم اما این شوقه زود میپره دست خودم نیست…نمیدونم مشکل کارم کجاست… "
عرض میکنم ، باید هدفهای کوچکتر و قابل دستیابی و کوتاه مدت برا خودت تعریف کنی و وقتی که به اونها رسیدی خودت رو تشویق کنی. مشکلت در انتظار زیادی که از خودت داری ، این مشکلیه که برا همه اونائی که استعداد شون بالاست وجود داره و اون پشتکار کمه.
الان می بینم در دوستان دانشگاهیم همواره اونهائی که پشتکار بالائی داشتن موفق تر شدن. چند تائیشون دکترا هم گرفتنن و بقیه که استعداد فوق العاده ای داشتن بیشتر از لیسانس نرفتن. شاید چون به استعدادشون غره شدن.
پشتکار هم به انگیزه وابسته اس. وقتی انگیزه ت کم میشه تلاشت کم میشه. چراغ انگیزه هم برا اهداف کوتاه مدت روشن می مونه ولی اگه هدف بلند مدت داشته باشی و بزرگ ، بدلیل خوردن قید زمان طولانی به اون اول فتیله انگیزه پائین میاد و بعد تلاش و کوشش به صفر میرسه.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام
درمورد چراهایی که راجبش حرف زدید باهاتون هم صحبت شدم . این چراها برای اکثر آدما پیش میاد .
ولی من از اینکه میگید ناراحتتید و دلتون نمیخواد نیاز به محبت کسی داشته باشید سر در نمیارم . هر چقدر فکر میکنم نمیدونم چی باعث میشه یه نفر از عشق ورزیدن دیگران به خودش ناراحت باشه !
شاید احساس میکنید همه برا رفع نیازهای خودشون بهتون محبت میکنن و عشق می ورزن یا کلا آدما برای رسیدن به اهداف و نیازهاشون دارن برا هم فیلم دوست دارم و عاشقتم و . . . رو بازی میکنن !
سلام میدن چون احتمال میدن یه روز یه جایی کارشون بهت میوفته و احترام میزارن از موقعیت اجتماعیت برا رسیدن به اهدافشون استفاده میکنن و . . . ( این مثال ها بی پایان هست ) .
همسرت بهت عشق میورزه چون دیگه زنش هستی و تو رو درواسی مونده باید بگه دوست دارم و . . .
فرزندت بهت عشق میورزه چون بهش پول تو جیبی میدی و غذاشو حاضر میکنی و . . .
یه چیزی هست که نسبت به عشق ورزیدن دیگران بدبینی داری !
یا اینکه درحدی غرور داری که دلت نمیخواد کسی حتی بهت عشق بورزه !
همه اینا مثال بود و شاید و احتمالا کلا بی ربط به طرز فکرت ولی منتظرم خودت دلیل این خواسته رو بگی و راهنمایی کنی .
راستش من هیچی از اینکه نمیخوای کسی بهت عشق بورزه سر در نیووردم و سوال تو ذهنم ایجاد شد !
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
دوست عزیز imanco
گاهی اوقات یک سری مشکلات و درگیری های فکری و کلنجار رفتن با خود و جنگیدن با عقل و احساس انسان رو به مرحله ای میرسونه که از همه چیز و همه کس و هر اندیشیدن و فکر کردنی خسته میشه.اون موقع است که وقتی ذهنت آروم میشه هجومی از سوالات و چراها به سویت سرازیر میشود.برای من این حالت یه جور سقوط شیرینه.یه جور رفتن توی تاریکی همراه با آرامشه که هیچکس و هیچ چیز رو نبینی و فقط خودت باشی و خودت.اون وقت احساس میکنی این خودت چقدر شیرینه و چقدر تنهاست و چقدر آزار دیده.دلت براش میسوزه و میخوای که نوازشش کنی.اما با چی؟توسط کی؟توسط کسایی که یا برای نوازش کردنت باید از خودت بگذری یا توسط کسایی که پر از خط قرمزن!
نه من مغرور نیستم هستم اما نه غرور در آن چیزی که تو گفتی.
هیچ کس از نوازش شدن و دوست داشته شدن بدش نمی آید.همه دوست دارند دوست داشته شوند حتی بیشتر از اون چیزی که دوست میدارند.همه دوست دارند مورد توجه باشند.مورد محبت واقع شوند.
من هم دوست دارم. دوستم بدارند.هر چند غرورم از آن جهت است که همیشه به کسانی که دوست دارم خیلی نزدیک نمیشوم نمیدونم چرا یعنی تا اونا بهم نزدیک نشن طرفشون نمیرم.خیلی اوقات هم از لحاظ اجتماعی به ضررم بوده.اما خب غروره دیگه و خوب هم نیست.
چرا های من از آن جهت است که از کسایی که انتظار عشق و محبت داری نمیبینی و میگویند بی چشمداشت عشق بورز او هم عشق خواهد ورزید.درسته من هم این رو قبول دارم اما برا وقتی که خودت آرومی و پرانرؤی و پرعشق.اما وقتی که خالی شدی و دست نوازشی را خواهانی و توان عشق ورزی نداری جواب نمیده.نمیشه که تو همیشه عاشق باشی.نمیشه که فقط وقتی خوبی و عاشقی عاشقت باشن.باید آنقدر من و وجودم براشون عزیز باشه که در اوج خلاء هایم مرا دریابند.
آره یه چیز دیگه هم گفتی.نیاز دیگران.از اینکه کسی به خاطر نیازهای خودش مرا بخواهد و آنگاه که میبیند من نیازش را برآورده نمیکنم مرا ورق بزند متنفرم.
اون موقع هست که از اینکه بخوای محتاج عشق دیگران باشی خسته و آزرده میشی و دوست داری خودت اونقدر لبریز عشق باشی اونقدر پر باشی که هیچ خلاءیی تو را نیازمند دیگری نکند.من هم آن پر بودن از عشق را می خواهم.خودم پر باشم نه اینکه توسط دیگری پر شوم.
آره این خواست منه . آرزوی منه...
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلامی دوباره به همه.:72:
با ینکه من غائب همیشه حاضرم اما نمی دونم چرا وقتی انرژِی هام تخلیه میشه دوست دارم بیام اینجا بنویسم.
احساس میکنم این تایپیکم بین زمین و آسمون مونده حیرون!دوست ندارم تو برزخ بی پاسخی و بیثمری بمونه.
ببخشید آنی جان چند تا سوال قبلا ازم پرسیده بودی که جواب دادم .نمیدونم قبلا خوندیشون یا نه اما جوابی به پاسخ هام ندادی.اگه مایل بودید پست 9 و 10 که پاسخ به سوالات شما بود رو ببینید .ممنون میشم.
و یه سوال یواشکی دیگه داشتم البته از همه...
خیلی هاتون من رو با تایپیک قبلیم شناختید.خب والبته توی این دنیای مجازی همین چهار خطی که اینجا می نویسیم یه دریچه برای شناختمون به دیگران باز میکنه.
اما یه سوال و احساسی همیشه در من بوده که این جمله آنی_"نگاتون رو نسبت به خودتون محترمانه نگاه دارید"- که قبلا بهم گفته بود مانع از این میشد که بیام و بپرسم.
و سوالم اینه که آیا تایپیک قبلیم باعث میشه که خیلی از شماها حس خوبی به من نداشته باشین؟ ویا در نوع نگاهتون به نوشته هام چه در تایپیک خودم و چه در پاسخ به دوستان تاثیر بذاره؟
خیلی کم هستند توی این تالار که بی توجه به خود شخص به نوشته هاش توجه کنند.
دوست دارم با همین ایدیم اینجا پست بزنم اما اگه واقعا تایپیک قبلیم روی برداشت و نگاه دیگران تاثیر گذاشته دیگه با این ایدی نیام.تا یه آدم پاک و بی پرونده و بی قضاوت به حساب بیام.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
من به شخصه نگاهم به شما بر گرفته از تاپیک قبلی نیست ، ضمن این که در تاپیک قبلی شما آدم بدی نشون داده نشده ای ( از نظر من ) بلکه ویژگی مثبت بسیار زیبای شما شهامت در طرح مشکل و در پی حل برآمدن و ایضاً شهامت پذیرش و در پی اصلاح برآمدنه و این کم چیزی نیست ، به واقع لازمه رشده و من از این جهت شما را آدم رشد محوری می بینم ( یعنی مایل به فهم بیشتر و به کار بستن )
اما از اینها گذشته ، عزیز مهم نگاه خودت به خودته ، اگر نگاه خودت به خودت دروناً منفی باشه ، دنیایی هم ترا خوب ببینند باز خودت را قبول نداری و برعکس ، این خود پذیری و پنداره مثبت و رضایت از خود هم باز میگرده به مچ بودن ما در افکار و گفتار و رفتار با سیستم عامل درونی ما که آفریدگار نصب کرده ( به تعبیری همون فطرت ) ، هرچه بیشتر فطرتت و داده های اون رو بشناسی و نرم افزارهای رفتاریت با اون همخوانی داشته باشه ، می بینی که ویندوز وجودت سهل و روان و با سرعتی خوب عمل می کنه و بازده بهت میده و تو هم با رضایت احساس نشاط و شادمانی می کنی
در پی درک خود ، فهم خود ، رفاقت با خود و رضایت از خود باش ، آنوقت است که نگران نوع نگاه های گوشه و کنار همدردی و هر جای دیگر به خودت نیستی
آره عزیزم ، حقیقت اینه
.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
سلام و درود
به خویش بازگرد.
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
.
.
.
:162:
.
.
.
:(
.
.
.
:304:
RE: هدایت افکار و ذهنم به سمت درست (چرا های من...)
نه مرادم نه مریدم
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
مولانا جلال الدین رومی بلخی
---------------------------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------
------------------------------------------
--------------------------
-----------------
------
-
.