عزیزم شما ظاهرا هنوز به اینکه ایشون برگردن و اوضاع مثل سابق بشه امیدوارید این امید هم به خاطر این هست که ایشون شما رو مستقیما ازخودش طرد نکرد و با تماس مجددش دوباره امید رو در دل شما به وجود اورد...ایشون شمارو در اوج ناباوری با یه دنیا امید و عشق تنها گذاشت و شما در یک شوک بسر میبرید شما نتونستید با خودتون کنار بیاید و پی جواب واسه سوالای بی جواب که ذهن شما رو درگیر کرده بهونه ای واسه دوباره از نو شروع کردنید شاید...!شاید!
همه ی ما شرایط اینچنینی رو کم و بیش تجربه کردیم !وقتی با واقعیت روبه رو میشیم که دیره .... ما بازیچه احساس خودمون قرار میگیریم ..درست زمانی که عقل ومنطق رو قربانی احساس میکنیم میشیم بازیچه!
اگه شما واسش مهم بودید هیچ وقت به سادگی از شما و احساس شما و عذاب وجدانی که ممکنه به خاطر کارایی که با شما کرده گریبانگیرش بشه نمیگذشت و خودش رو مسئول حال شما میدونست و کاری نمیکرد که شما وابسته بشید و بعد براحتی بره دنبال کارش..
دلبستگیی بود که ایجاد شد و عواقبش این حال پریشون شما شد همچنان صبر پیشه کنید و خودتون رو غرق کار و درستون کنید تا فراموشش کنید و هیچ وقت به فکر این نباشید که فرصت دوباره بهش بدید و امید کاذب داشته باشید و سوالهایی که خودتون میتونید و میدونید چه جوابی بهش بدید رو جواب بدیدو ذهنتون رو بیشتر از این درگیر نکنید و اون رو به عنوان یک تجربه هر چند تلخ و طاقت فرسا در دفتر زندگیتون ثبت کنید...