من ندانم که کی ام
من فقط می دانم
که تویی،
شاه بیت غزل زندگی ام
نمایش نسخه قابل چاپ
من ندانم که کی ام
من فقط می دانم
که تویی،
شاه بیت غزل زندگی ام
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
- هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این
هرگز
کشت
در وفا كس نيست تمام استاد، پس وفا از وفا بياموزم
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشقو رندو مست عالم سوزیم
با ما منشین و گر نه بدنام شوی
من اسير لحظه هام
لحظه هاي بي تپش
تشنه محبتم
به سرم دستي بكش
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بد نام شوی
به گورستان سفر كردم كم و بيش
بديدم حال دولتمندو درويش
نه درويش بي كفن در خواب خفته
نه دولتمند برده يك كفن بيش
سلام ***
از حقوق پایمال خویشتن کن پرستشی
چند می ترسی زهر خان و جناب ای رنجبر (( پروین اعتصامی ))
باسلام
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
متا سفانه نمي دونم شاعرش كيه
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی بگذشت توهنوز بی خبری