RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
ميدوني عزيزم،من حس ميکنم بيشتر از دست شوهرت عصباني هستي و کلافه که اينطوري به جدايي فکر ميکني،بذار يه چيزي رو بهت بگم قضيه شما کاملا فرق ميکنه،من خواهرم طلاق گرفته کاري به اينکه مقصر بود يا نه ندارم،اون اگه تنها بود شايد زياد ضربه نميخورد ولي الان اون بچه هم داره و علاوه بر خودش به بچه هم ضربه زده که رفته رفته بيشتر هم خواهد شد،البته خدا رو شکر شما زندگيتون خيلي بهتره و ميتونه بهتر هم بشه و واقعا ميگم خواهرم آزاد شد.
در ضمن شما به همه سوالات من پاسخ نداديد و فکر کنم خوب نخونديد،ازتون پرسيده بودم شما چقدر به نيازهاي همسرتون پاسخ ميديد؟آيا نوازشش ميکنيد؟محبتتون رو بي هيچ توقعي نثارش ميکنيد؟در کل اگه به تمام وجود همسرتون نگاه کنيد حس ميکنيد دوستش داريد؟(خواهش ميکنم از رو ي عصبانيت جواب نديد)
قبول داريد همسرتون با اين چند خطي که از همسرتون توصيف کرديد خصوصيات مثبت زيادي داره؟چرا شما دست به قلم نميشيد و واسمون نميگيد؟من کل تايپيک شما رو که خوندم مشکل روحس کردم ولي مشکل حادي که بشه حرف جدايي رو وسط کشيد نديدم،اگه ميتونيد راجع به همسرتون و برخوردهاتون بيشتر توضيح بديد که آزارتون ميده و لطفا فعلا راجع به خانواده اش که چه جوري شما رو آزار ميدن صحبن نکنيد بهتره فعلا کاملا فقط راجع به خودتون توضيح بديد.
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
سلام مینا عزیز
عزیزم شما ذهنت درگیر منفی هاست .
منظور من از گذشت ، گذشت کردن از همون دروغ های قبل از ازدواجه که در رابطه با خانوادشون بوده.
شما می گی که از خانواده همسرت هیچی نمیدونی ، باهاشون زیاد در ارتباط نیستی خوب نباش هیچ کدوم از اینا نمی تونه به کیفیت زندگی شما لطمه بزنه .
عزیزم شما اصلا و به هیج وجه خودت رو وارد رابطه همسرت با خانوادش نکن و اصلا کنجکاوی نکن ، اینجوری خودت هم راحت تری .
در مورد فرزندت هم از روز اول نه باید پیش مادرت نه پیش مادر ایشون بذاریش . این فرزند مال شما ست نه پدر و مادرهاتون و شما در برابرش وظیفه دارید و مسئول تربیتش هستید . مادرهاتون بچه هاشون رو بزرگ کردن و دیگه سن بچه بزرگ کردنشون نیست . با همسرتون صحبت کنید و سعی کنید در این مسئله به توافق برسید . مهد بهتر از پیش مادربزرگ بودنه چون اونها دیگه از حوصله شون خارجه . حتی پیش مادر خودتون هم نذارینش .
در مورد همسرتون هم کوچکترین ناز ونوازش و محبتشون رو بزرگ کنید ، با ارزش کنید و بگید که احساس خوشایندی از اون محبت داشتید (حتی خاطرات خوشایندی که در اون مورد محبتش قرار گرفتید رو یاداوری کنید و رضایت خاطرتون رو بیان کنید) این امر ایشون رو تشویق می کنه و همچنین خودتون مهارت های کلامی تون رو بالا ببرید . بدونید که مهارت کلامی روی مردها اثر زیادی داره و می تونید به کمک این مهارت به خواسته هاتون برسید .
چه اشکالی داره شما در جایی که نیاز به محبت همسرتون دارید اما اون متوجه نیست با زبانی شیرین و لطافت های زنانه این خواسته رو بیان کنید .
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
ضمن تأئید راهنمایی باران عزیز، این رو هم مد نظر داشته باشید که در محبت کردن نباید زیاده روی کرد، حد تعادل رو نگه دارید، در واقع به همسرتون هم فرصت بدید که دلتنگتون بشه، بهتون محبت کنه و ..
:72:
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
مینا خانم گل
یک مدت باید ذهن خودت را از فکر کردن به همسرت و مسائل گذشته منحرف کنی و کاملا به خودت بپردازی . کارهایی را انجام بده که کاملا خودت را خوشحال می کند ( اما مسئولانه ) .
خودت را خوشحال کن
به خودت سلام و صبح بخیر بگو و خودت را نوازش کن و در پپسی را برای خودت مداوما باز کن و خجالت هم نکش مثلا بگو : به به مینا خانم گل عجب جیگری شدی امروز و ..:46:
برای دل خودت آرایش کن
برای دل خودت برو آرایشگاه و یک سرو صورتی صفا بده
برای دل خودت برو لباسهای خوشگل بخر
برای دل خودت برو استخر برای دل خودت غذایی که دوست داری درست کن
برای دل خودت به یک موسیقی خوب که واقعا دوست داری و روحت را نوازش می کند گوش بده
برای دل خودت فیلم و کارتونهایی را ببین که از آنها لذت می بری و بازنوازی خاطرات خوب گذشته است
خلاصه ببین با چه کارهایی خوشحال می شوی یک کم به خودت بپرداز و برای خودت وقت صرف کن و در زمانهایی که برای خودت وقت صرف می کنی ابدا به شوهر و بچه و گذشته و آینده و...فکر نکن . فقط کیف کن .
اینجوری یک مقدار از آزردگی هات به وسیله ی خودت کم میشود که هر چقدر خودت را عمیق تر خوشحال کنی میزان رفع آزردگی هایت هم کمتر می شود بعدا به مرور که حال تو بهتر شد می توانی به همسرت هم فکر کنی و بخشش و گذشت را اگر دوست داشتی وارد چرخه ی زندگی ات کنی و ....
فعلا به خودت بپرداز و از لحظه لحظه زندگی ات به شکل انفرادی لذت ببر تا بعدا بتوانی با هدف گروه از لحظات ناب خودت در میان جمع هم خوشحال باشی و لذت ببری .
اگر از گذشته رنجیده هستی هم گذشته تمام شد و رفت . امروز را زندگی کن .
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
سلام اني عزيز
امروز يكشنبه صبح كه اومدم تو تاپيك تعجب كردم ... از خوندن نوشتت برام
من از 4 شنبه كه نا اميد از سوال و جواب هاي اينجا ( چون به نظر مياد نميتونم مشكلم رو و كارهايي رو كه براي حفظ زندگيم كردم .. درست بيان كنم ... و دوستان رو خسته كردم و خودم هم نتيجه يي نگرفتم ..)رفتم خونه بدون اينكه نقشه يي كشيده باشم . وبدون اينكه به شوهرم بگم ( آخه از رنگ كردن مو بدش مياد)موهام و رنگ كردم
لباس نو خريدم و لباسام رو عوض كردم . شايد باورت نشه ۱ سالي ميشه كارتون به زبان اصلي نديده بودم
و غذايي رو كه خودم دوست داشتم پختم ..
اين 2 -3 روز رو با اينكه به دخترم خوب رسيدم سعي كردم تا جاي ممكن كارهايي رو كه دوست دارم انجام بدم
اهميت هم ندادم كه اون همش كتاب دستشه . ميدوني قصه 3 سال زندگي رو سخته تو چند جمله بگي
اما مشكل من با شوهرم مهمتر از اونيه كه به نظر بچه ها اومده.. گفتم كه اون شخصيتش جوريه كه انگار من دارم تنها زندگي ميكنم . اگه از خوونوادش حرف زدم چون ۲ جاري ديگه من هم همين مشكل رو دارن در واقع از تربيت شونه اينجوري سرد بار اومدن... به من بگو كدوم زن تحمل ميكنه شوهرش هيچوقت نبوسدش... بگه از بوسيدن بدم مياد . فقط تو ۲ ماه اول عقد اون تونست اداي ادمهاي عادي رو بازي كنه .. بعد از اون هميشه مشكل داره چه جنسي چه عاطفي ..
خونه ما هم كسي نميتونه بياد چون فاميل خودش همه با هم مشكل دارن .. نميتونه تحمل كنه از سمت من رفت و آمد كنه
از همون روز اول با اصرار باهاش رفتم دكتر ميگفت ديسك داره آخرش هم معلوم شد جداي ديسك ضعف اعصاب داره
كه خيلي هم جديه.... من گذشته رو بخشيدم اما چيزي كه مشكل ايجاد ميكنه.. اينه كه مسايلي كه منو ناراحت ميكنه هر روز تكرار ميشن
نميشه كه ادمها رو عوض كرد .[color=#800000]
ميدونم بچه و طلاق يعني چي ؟ فكر ميكنين واسه چي بعد از تولدش گفتم همه گذشته رو بخشيدم
اما يه رابطه همون جور كه از اسمش پيداس دو طرفه س ............
با حرفت موافقم ميخوام يه مدت واسه خودم زندگي كنم بذار يك كم هم اون تنها بمونه .......... بعدش كه آرومتر شدم واسه جدايي تصميم ميگيرم . راستش خيلي دوستش داشتم اما با كارهايي كه ميكنه ديگه دوستش ندارم
.........
ممنون
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
انگار هيچي سرجاش نيست
نميتونم ادامه بدم اينجا هم كمكي به من نكرد . اگه قرار تنها باشم خوب جدا ميشم اقلا" اختيارم دست خودمه
بشورو بسابه يكي ديگه واسه من نميمونه .يكي ميگفت رفيق بگير و به زندگيت ادامه بده من كه اينكاره نيستم ...
همه راهكارهايي كه ميدن يا به نظر خودم ميرسه مقطعي يه . همشون هم ازم ميخوان خودم رو و خواسته هام رو ناديده بگيرم . چرا ؟ من هم انسانم ... خواسته هاي من مهم نيست ........ خدا اينو نگفته كه ....
من كه تو غار نيستم دوست دارم با فاميل درجه يكم حداقل ارتباط داشته باشم. متاسفانه طلاق رو اينقدر اينجا سخت ميگيرن كه ....
به نظر ميرسه چاره ي ديگه يي ندارم ........
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
سلام به نظر من جدا شو این زندگی رو نمیشه جمع و جورش کرد ......برای چی ادامه بدی ؟........وقتی تو قلبت حالا درست یا غلط یکی دیگه رخنه کرده از نظر من بهتره که تو هم بری دنبال سرنوشت خودت ....بدور از ترس از قضاوت دیگران ..در این جامعه هر اتفاقی که بیافته بازم زنها هستند که متهم هستند حتی ما زنها هم خودمونو متهم میدونیم متهم به ادامه ی زندگی های بی روحی که قلب و روح و جسم ما رو ازار میده .............تصمیم نهاییتو بگیر و مسلما منم اعتقاد دارم باید خودتو دوست داشته باشی و به خودت اهمیت بدی ...اصلا اگر انسان خودشو دوست نداشته باشه نمیتونه کسی دیگر را دوست بداره ...........شاد باشی
ببخشید این تای÷یکو با تای÷یک یکی دیگر از دوستان اشتباه گرفتم ..عذ رمیخوام :163:
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
سلام مینا جان شما آدم صبوری هستی که تا این مرحله طاقت آورده ای. ولی برای بچه ها یه کمی گنگ صحبت می کنی توی تایپیک سحر خوندم که گفته بودی حتی آبجوش هم ریخت پا نشد نگاه کنه که ببینه چه اتفاقی افتاده..... تو که تا الان صبور بودی و ناامید نشده بودی چرا تا تو این تایپیک اومدی صبرت کم شد و ناامید شدی؟ حتماً به یک مشاوره مراجعه کن. اونجا بهتر می تونی نتیجه بگیری.
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
خیلی وقت ها در زندگی ارزش کاری که می خواهی انجام بدی بستگی به این داره که چه طور به مساله نگاه کنی
جسارت داشته باش و هرآن چه را قلبت می گوید انجام بده
اگر به پیام قلبت گوش نکنی، ممکن است بعد ها در زندگی دچار پشیمانی شوی[size=large]
RE: ميخوام از همسرم جدا بشم يا نه؟
صبر ميكردم چون اميد داشتم كه خوب ميشه
اما الان كه عروسي خواهرمه و گفته نمياد . و من برام خيلي باعث شرمساريه كه جلوي اين همه چشم تك و تنها پاشم برم عروسي به اين نتيجه ميرسم كه اون خوب نميشه
و به خاطر خانواده خودش نميتونه خونواده منو تحمل كنه. ديشب بحثمون شد براش صحبت كردم كه اگه نياد ديگران چه فكر هايي ميكنن . وب اينهمه سختي رو تحمل ميكنم كه حرف مفت پشت سرم نباشه...
ديشب چمدونش رو بست گفت ميره . گفتم تكليف رو مشخص كن بعدا" برو بچه بازي و قهر كه فايده يي نداره
گفت باشه
الان بهش اس ام اس دادم گفتم واقعا" ازم جدا شي خوشحالت ميكنه جواب نداد . فكر ميكردم ديگه دوستش ندارم اما
با همه كارهايي كه ميكنه هنوز تو قلبم جا داره . اينم از بدبختي منه ........... درسته؟